سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نگاهی دیگر - ۲


امیر مومبینی


• قاطع‌تر از این نمی‌توانم بگویم که قتل زیبایی زشت‌ترین قتل‌های جهان است. نه خدا و نه شاه و نه شیطان! مسئول سرکوب زیبایی در خاورمیانه شیوخ ما هستند. بدترین تفاوت شیوخ ما با رهبران دیگر مذاهب جهان این است که اینان با منع نقاشی و موسیقی و مجسمه‌سازی و جلوه‌گری زن به جنگ هنر و زیبایی رفته‌اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۵ شهريور ۱٣۹۱ -  ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۲


تمدن و زیبایی
در قاهره گشتم و دیدم و مبهوت شدم که مردم مصر باستان چگونه در این گرمای جهنمی توانستند این همه کار کنند و بسازند و تاریخ را در برابر خلاقیت خود به تعظیم وادارند. به نظرم می‌رسید که مصر زیر زمین خود را نهان کرده است. یک موزه‌ی حیرت‌انگیز زیر خاک. هر کجا را شخم بزنی چیز جدیدی پیدا می‌شود. مصر پدیده‌‌ای استثنایی است. البته نه مصر امروز که یکی از بلاد مفلوک اسلامی شده است. چقدر متأسّف شدم که فاجعه‌ی شکستن تاریخ ممتد این سرزمین توسط ایرانیان صورت گرفت. من نمی‌توانستم سرباز یا سردار سپاهی از دولت نوپایی باشم که تمدنی چنین را به جنگ برخاسته بود. می‌توانستم جهانگردی باشم و فروتنانه به این دیار بیایم و در تمدن‌اش کنکاش کنم. در معجزه‌ی فکر و کار و آفرینش آدمی.

مصر باستان دو چهره دارد. یک چهره یادمان فراعنه‌ی بیدادگر است و یک چهره یادمان کار خلاقانه. مردم جهان اهرام خشن و عظیم را می‌شناسند اما عظمت واقعی آفرینش‌های مینیاتوری مصر به اندازه‌ی کافی شناخته شده نیست. موزه‌ای از کل زندگی و تمدن مصر کهن به صورت نقاشی و مجسمه‌سازی و معماری و کنده‌کاری و نگارش و کتابت و غیره بایگانی شده است. موزه‌ی مصر موزه‌ی تلاش تاریخی بشریت است برای برپایی تمدن خویش. برای فرارفتن از خویش. برای نزدیک شدن به آسمان و سقف جهان. برای غلبه بر پیری و مرگ و بیماری و رنج. اهرام ساخته شدند تا آرامگاه اجساد بزرگترین‌های مصر باشند و جسد آنان را تا روز رستاخیز در خود نگهدارند. تا این اجساد به هنگام بازگشت دوباره‌ی روح به تن شناخته شوند و کار بازپیوند روح و جسم آسان گردد. اهرام تندیس تلاش آدمی برای زندگی جاودان هستند. و شگفت این که اجساد مومیایی شده‌ی خفته در این اهرام و در گورگاه‌های پیچاپیچ زیرزمینی تنها به جامانده‌های تن آدمی از آن تاریخ‌اند. خرافاتی که این اجساد را با هدف جاودانگی مومیایی کرد و در درون اهرام نهان نمود به خلاقیت بدل شد. اکنون این اجسام در بیمارستانهای پاریس و لندن و برلین مداوا می‌شوند و در آزمایش‌گاه‌ها بیماری‌های آنان جستجو میشود و جسم آنها ترمیم میشود و روی دی ان آی آنها تحقیقی صورت میگیرد و بستگی فامیلی آنها با خانواده‌های مصری امروز مشخص میگردد. دیر نیست که از طریق بازآفرینی ژنتیکی مومیایی‌ها بازتولید شوند و در خیابان‌های قاهره به قدم زدن مشغول شوند. مگر علم نمی‌تواند همان روحی باشد که قرار بود به این جسم‌ها حلول کند؟ معجزه صورت گرفته و خرافات به خرد بدل شده است!

مصر به هزار زبان سخن می‌گوید. سه هزار سال پیش از این زرگری از زر و فیروزه و یاقوت گوشواره‌ای ساخت به شکل یک پرستو با بال‌های گشاده و بالا آمده از هر سو و با نوک ظریف زرینی که با یک ذوق خدایی وسط بالاها باز شده است تا نرمینه‌ی گوش دخترکی زیبا را بگیرد و به آن آویزان شود و زیبایی را دوچندان کند. گردن‌آویزها و دستبند‌ها و خلخال‌ها و خالک‌ها و ناخن‌های مصنوعی و قیچی و موچین و شانه و موبند و شکم بند و سینه‌بند و کمربند و لاک ناخن و ماتیک و سپیداب و کفش‌های منقش و دامن‌های به گل‌آراسته با چاک‌های حساب شده‌ی هوس‌انگیز و تندیس‌های دخترانی با سینه‌های ستبر به نشانه‌ی مادینگی و زنانگی و زایش٬ چنین بود مصر باستان. هر کجا تندیس خدایی و فرعونی هست معمولاً هم مرد هست و هم زن. هر دو جنس مرتب و با شکوه و به قاعده بر صندلی مرصع نشسته دستها را به نشانه‌ی مهر و تعلق گرد شانه یا کمر هم حلقه کرده و زن شاخه‌ای نیلوفر آبی در دست دارد به نشانه‌ی تجلیل عشق و بارآوری و مرد چلیپایی به نشانه‌ی سهم خود در تداوم نوع. آنگونه که فراعنه و خدایان نرینه و مادینه‌ی مصر بر صندلی می‌نشستند و بر پشتی تکیه میدادند و دستها را به شکوه حالت میدادند و می‌ایستادند و سینه سپر میکردند و چنان زیبا و هماهنگ با اصول زیبا شناختی رفتار می‌کردند کمتر یافت میشود. این که چگونه این اشرافیت روحی و رفتاری به جنسیت آراسته‌ سقوط می‌کند تا حد خاورمیانه‌ی زیلونشین و چادری رازی هنوز نا‌گشوده است. براستی که چه فاجعه‌ای بود اگر نفر‌تی‌تی زیبا در چادر سیاه پیچیده می‌شد و نقش و تندیس او ممنوع می‌شد و ما از پی هزاره‌ها از تماشای زیبایی او محروم می‌شدیم. چه فاجعه‌ای بود اگر نقاشی و مجسمه‌سازی و پیکر‌نمایی و موسیقی و رقص منع می‌شد و از تمام تن و تمدن زن تنها دو چشم در پرده‌ی سیاه شب نمودار باقی میماند. بیایید مجسمه‌ها و کنده‌کاری‌ها و نقاشی‌ها و بدن‌نمایی‌ها و مومیایی‌ها را از تمدن مصر حذف کنیم تا ببینیم که دستورات شیوخ چه توحشی را به جای تمدن اشاعه میداد. قاطع‌تر از این نمی‌توانم بگویم که قتل زیبایی زشت‌ترین قتل‌های جهان است.
قاطع‌تر از این نمی‌توانم بگویم که قتل زیبایی زشت‌ترین قتل‌های جهان است. نه خدا و نه شاه و نه شیطان! مسئول سرکوب زیبایی در خاورمیانه شیوخ ما هستند. بدترین تفاوت شیوخ ما با رهبران دیگر مذاهب جهان این است که اینان با منع نقاشی و موسیقی و مجسمه‌سازی و جلوه‌گری زن به جنگ هنر و زیبایی رفته‌اند. در خاورمیانه هیچ چیزی٬ مطلقاً هیچ چیزی٬ حتی استبداد و دیکتاتوری٬ به اندازه‌ی سنت حمل چادر و تحمیل حجاب و ستیز با زیبانمایی زن مخرب و نابود کننده نبوده و نیست. آیا وحشتناک نیست که وقتی مقایسه کنیم می‌بینیم نفر‌تی‌تی ٣۵۰۰ سال پیش از فلان نماینده‌ی زن مجلس ایران یا فلان پرنسس سعودی ٣۵۰ سال جلوتر است!

انقلاب بهمن در مصر
از راننده‌ی راهنما پرسیدم که چرا نوک بلند‌ترین هرم یعنی هرم خئوپس ویران شده و نیست. گفت که حدود نه متر از تاج آن را خراب کردند و سنگ‌ها را از آن ارتفاع عظیم به پایین رها کردند و آن سنگ‌های سنگین در مسیر خود به قسمت‌های دیگری از هرم نیز آسیب وارد کردند. چرا؟ برای این که می‌خواستند با این سنگ‌ها مسجدی بسازند و ساختند! گفتم برویم و آن مسجد را نشان بدهید. پس از دو ساعت کلافه شدن در ترافیک و هوای سوزان در مسیر جیزه به قاهره تسلیم شدیم و مسیر را تغییر دادیم و به دیدار یک کلیسای بزرگ و قدیمی قبطی رفتیم. قبطی‌ها از مردمان اصلی سرزمین مصر هستند. در بسیاری از کشورهای جهان نام مصر از نام قبط گرفته شده است. Egypt در اروپا همان قبط است که اینگونه تلفظ می‌شود. راهنمای ما و یک کشیش علاقه‌مند به صحبت از تاریخ کلیسا و ظرائف معماری آن گفتند و چیزی نگذشت که صحبت کشیش کشید به تنش میان قبطی‌های مسیحی و مسلمانان و تا توانست از خشونت مسلمانان علیه مسیحیان گفت. اما آنچنان که گویی تاریخ میل داشت به گونه‌ی دیگری تکرار شود درست وسط کلیسا ناگهان گفت٬ البته شما از ایران می‌آیید و مسلمان علوی هستید. سپس شروع کرد به تعریف و تمجید از علوی‌ها و شیعه‌ها و این که علی‌پرستان خیلی مهربانتر هستند و میانه‌ی آنان با مسیحیان خوب است. ناخود‌آگاه خوشحال شدم که او از مذهب اکثریت مردم کشور من چیزهای خوب تعریف می‌کند. مایل بودم باز هم تعریف کند و پیام خود را به مسیحیان اروپا هم برساند. شاید این کمک می‌کرد تا تصویر بهتری از مردم ما به وجود بیاید. آرزو داشتم که این تعریف‌ها در کشور من مصداق می‌داشت و در آنجا به نام ۷٢ تن تشنه‌ی دشت کربلا ۷٢۰۰ انسان بیگناه و آرمانخواه با لبان تشنه زنده به گور و اعدام و سربه نیست نمی‌شدند و ۷٢۰۰۰ تن از آنان جلای وطن نمی‌کردند و ۷٢ میلیون تن از آنان در دریای خرافات و دروغ و توطئه و خشونت به یک زندگی بد‌آینده محکوم نمی‌گشتند. دلم می‌خواست از این همه شیوخی که برای حسین ابن علی سینه میزنند و برای رنج‌های او می‌گریند گروهی واقعأ حس می‌کردند که فرو رفتن خنجر در سینه‌ی حسین ابن علی چه بیدادگرانه بود و با چه درد و رنجی همراه بود و چه مظلومیتی در کشیدن این درد بود و آنگاه خنجر‌های خود را غلاف میکردند و مثل شمر افسانه‌ای خودشان خون نمی‌ریختند. همچنان که کشیش حرف می‌زد تصویر داریوش و پروانه‌ی فروهر با کارد سلاخی در سینه در محراب کلیسا و کنار تصویر عیسی جلو چشمانم ظاهر شد. چه می‌توانستم بگویم و چه سودی برای ایران و کشیش مسیحی مصر داشت که بگویم. چه سودی داشت اگر از جنایات به نام اسلام و شیعه هم فراتر می‌رفتم و جنایات به نام مسیح را بر می شمردم و به یاد می‌آوردم برده شدن یک قاره را با تازیانه‌های کلیسا و بحث را می‌کشاندم به دینمداری بوش و قتل‌عام‌های او در خاورمیانه‌ی مظلوم. می‌توانستم آیا در آن کلیسا به کشیش بگویم که با همه‌ی دانش انباشته‌ی جهان ممکن است سرانجام ستیز دینی کره‌ی زمین را به آتش بکشد؟ آری می‌توانستم بگویم و گفتم. با کمال حیرت کشیش خردمند گفت که او هم همینطور فکر می‌کند! این راست‌ترین کلامی است که در عمرم از یک روحانی شنیده‌ام.

در راه بازگشت به هتل سعی کردم راجع به رابطه‌ی مسلمانان و مسیحیان و وضع سیاسی مصر چیزی بشنوم اما وحشت از دیکتاتوری مبارک چنان بود که حرفها در حد جمله‌های مبهم باقی می‌ماند. هر کجا که رفتم و گشتم و صحبتی فراتر از معمول کردم دیدم که جماعت میدان نمی‌دهند. برای دیدن مجسمه و موزه‌ی رامسس در خارج از قاهره که رفتیم یک زندان بسیار پهناور را وسط بیابان سوزان دیدم. راننده موقع نشان دادن آن تنها ساکت نگاهم کرد. درست همان وضعیت خفقان‌آور دوران دیکتاتوری شاه را احساس کردم. سایه‌ی ساواک مصری همه جا پهن بود. سکوت و آرامش و نظمی ظاهری اما در باطن یک طغیان کمین‌کرده و یک بنیادگرایی منتظر فرصت.

همانطور که به هنگام بازگشت از مصر نوشتم آنچه را که بنیادگرایان قصد استقرارش را داشتند حتی بدتر از حکومت مبارک می‌دیدم. اما آیا نیروهای چپ و دموکرات می‌توانستند از ترس بنیادگرایان با دیکتاتوری آشتی کنند؟ این پرسش مرا به گذشته‌ی پیش از انقلاب رجوع داد. خودم را در همان شرایط سالهای ۵۶ و ۵۷ احساس کردم. باید دوباره انتخاب می‌کردم. من همواره اعتقاد داشته‌ام که دیکتاتوری و سلطنت چیزی جز هدف نبرد دموکرات‌ها نمی‌توانند باشند. در مصر چاره را در این می‌دیدم که نیروهای دموکرات از چپ تا ملی بر سر یک برنامه‌ی حداقل برای دموکراسی متحد شوند و همزمان مبارزه علیه بنیادگرایان و دولت مبارک را با هم پیش ببرند. ابهام در نبرد فکری با بنیادگرایان خودکشی بود. مردم باید متوجه می‌شدند که اپوزیسیون دموکرات و بنیادگرایان دو نیروی متفاوت و مخالف هم هستند و اتحادی بین آنان وجود ندارد. در راستای چنین برنامه‌ای تلاش برای عقب نشاندن دولت و تسلیم کردن مسالمت‌آمیز آن به رأی مردم اهمیت حیاتی داشت.
در مصر ساختار جمهوری یک امتیاز دموکراتیک بود و امکان تحول مسالمت‌آمیز را بیشتر می‌کرد. اما ساختار پادشاهی در ایران به صورت یک عامل منفی ضد دموکراسی اثر می‌گذاشت. تازه به دوران رسیدگی و اشرافی نبودن پادشاهی پهلوی نیز عاملی بود که شخصیت سیاسی حکومت را از ظرفیت دموکراسی و نمایندگی همگانی بیشتر تهی می‌کرد. یک پادشاهی بدون شجره‌ و تاریخ طولانی بیشتر مستعد دیکتاتوری است. شاه در این حالت بیشتر قائم به قدرت سیاسی خویش است و نه متکی بر شجره‌نامه و تاریخ اشرافی خود، مثل پادشاه انگلیس. اگر چنین شاهی این قدرت را به سود دموکراسی تنزل دهد و بخواهد تنها سیمای رسمی داشته باشد آن گاه که بودن و از کجا آمدن او نیز ممکن است مورد پرسش قرار گیرد و عمر پادشاهی‌اش به سرعت به پایان برسد. نمونه روشن رضا شاه است. پادشاهی رضا شاه صد در صد قائم به قبضه‌ی قدرت سیاسی توسط ایشان بود چون او بدون این قدرت نمی‌توانست قاجار‌های شجره‌دار را کنار بزند و شاهی خود را حفظ کند. او نمیتوانست شاه تشریفاتی مشروطه باشد چون اگر چنین فکری داشت شاه شدن مبتنی بر اعمال قدرت و قهر بی مفهوم می‌شد. شاه شدن و دیکتاتور شدن نزد رضا شاه به هم جوش خورده بودند. همین حالت با کمی تفاوت برای محمدرضا شاه وجود داشت. وقتی در برابر مصدق قدرت او تقلیل پیدا کرد و عقب نشست موقعیت او در ذهن مردم تنزل کرد و لزوم پادشاهی بیش از پیش زیر سوال رفت. به لحاظ روانشناختی ایشان برای منحصر کردن همه‌ی قدرت به خود از جمله ناشی از احساس فرار بودن این قدرت بود. چنین احساسی در شاه سوئد و انگلیس نمیتواند به وجود بیاید چون آنها نه به اعتبار قدرت سیاسی بلکه به اعتبار شجره‌‌نامه‌ی تاریخی خود به این جایگاه تشریفاتی رسیده‌اند. اغلب پادشاهان پس از دوران ساسانی در ایران مثل راهزنان به قدرت رسیدند و با ایران مثل یک مغلوب برخورد کردند. در این روند بی‌اعتمادی متقابل ایرانیان و پادشاهان ژرف‌تر شد و مردم به شاهان مثل فاتحان زورگوی بی‌مسئولیت برخورد می‌کردند. این روانشناسی امروز دامن شه‌شیخ خامنه‌ای را گرفته است. تا این نظام شه‌شیخی به جاست نبرد با خصلت انقلابی ادامه خواهد یافت و سر انجام منجر به سرنگونی شه‌شیخ خواهد شد٬ مگر این که او خود با راه دادن به اصلاحات بنیادین در نظام عاقبت بهتری برای خود٬ و نه برای مقام خود٬ تأمین کند.
در ایران نبرد با ساختار سیاسی پادشاهی باید اکیداً با نبرد فکری و سیاسی موازی با جنبش خواهان درآمیزی دین با سیاست و دولت پیش می‌رفت. من ضمن احترام به مبارزه‌ی اصلاح‌طلبان مذهبی میگویم دموکراسی به نسبت درآمیزی دین و کیش و نژاد و قومیت و موروثیت با آن رقیق میشود و رنگ می‌بازد. صرف بیان تمکین به رأی مردم و تکیه بر انتخابات آزاد دموکراسی نیست. هیتلر هم تا مدت‌ها رأی اکثریت را با خود داشت. دموکراسی قبل از آن که رأی باشد رعایت است و قبل از آن که حاکمیت اکثریت باشد برابر حقوقی افراد و اقلیت‌ها و همه‌ی مردم باهم است. دموکراسی همان اندازه که رعایت حقوق اکثریت است رعایت حقوق اقلیت نیز هست. تأمین حقوق زنان و اقلیت‌های قومی و ملی و مذهبی در گرو یک منشور و قانون اساسی دموکراتیک است که رأی اکثرت در چارچوب آن قانونیت می‌یابد. با تکیه بر رأی اکثریت نمی‌توان به تحمیل پادشاهی و پادشیخی و دین و ایدئولوژی و قومیت به ساختار سیاسی کشور پرداخت. چنین اقدامی با نبرد ساختاری رو به رو خواهد شد.

ادامه دارد 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست