سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چرخ‌ با این‌ اختران‌ نغز و خوش‌ و زیباستی
صورتی‌ در زیر دارد آنچه‌ در بالاستی‌


بهرام خراسانی


• امروز، هیچکس "قول" تضمینی کس دیگری را برای تأمین این یا آن شکل حکومت در آینده، پذیرفتار نیست. نه قول رهبران خودخوانده جنبش سبز را؛ نه قول "پهلوی"ها را که پهنا، دراز و بلندای "ها"ی آن هنوز روشن نیست؛ نه کمونیست ها و نه هیچکس دیگر. مگر اینکه معیاری در کار باشد و اندوخته ای پذیرفتنی و دیدنی، که بتواند پشتوانه ی چنین قولی باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ مرداد ۱٣۹۱ -  ۱۹ اوت ۲۰۱۲


۱) روز چهارشنبه ۱٨ امرداد ۱٣۹۱، نوشته ای از آقای مزدک بامدادن در تارنمای "ایران امروز" منتشر شد با نام "ما و شاه و این رهبران". از نوشته ی او، فزون بر این پرسش از نیروهای انقلابی زمان شاه به ویژه نیروهای چپ، که "چرا جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردید؟"؛ و نه "چرا شاه را سرنگون کردید؟"؛ دو پرسش دیگر را نیز میتوان دریافت. نخست اینکه مخالفین رژیم شاه، "... آینده ایران را چگونه می‌دیدند؟ .....". دوم اینکه "چرا کره جنوبی اکنون آنجا بر فراز چکاد پیشرفت ایستاده و ما اینجا در گنداب واپسگرائی فرورفته‌ایم. ....". جدا از اینکه آیا واقعاً کره جنوبی به "چکادر سیده" یا نه؛ همراه با این پرسشها، دریغ و خشم یک انسان "ایرانگرا" در از دست رفتن فرصت‌ها، و نیاموختن از گذشت روزگار را در گفتار او میتوان دید. احساسی که میتواند درست یا نادرست باشد، اما جرم نیست.
این نگارنده، دیدگاه خود را پیرامون آن نوشته، همان روز در همان سایت منتشر کرد، که در اینجا نیازی به بازگویی آن نمی‌بینم. اما تا جایی که من برداشت کردم، در این نوشته مزدک و برخی نوشته های دیگرش، سرخوردگی و خشم از عملکرد نیروی چپ، و نیز شاید گوشه چشمی به "پهلویها" همچون یک نیروی اجتماعی شناخته شده و پیشینه دار، دیده میشود. اما من گرایش جدی به سلطنت را در او نمی بینم. که اگر هم باشد، حق او و هر شهروند دیگری است که برپایه اندیشه خود و عملکرد ما، به چنین اندیشه ای؛ چه راستین و چه یک پندار پوچ، رسیده باشد. همانگونه که هرکس آزاد است روزی در زمره اپوزیسیون جای داشته باشد، روزی دیگر، نه. امروزه، هیچیک از این دو جایگاه نیز نه افتخارآفرین است، و نه نشان سرشکستگی. اما اپوزیسیون بودن، البته خطرهای جانی و مالی، بسیار دارد. به ویژه آنکه نه سازمانی درکار است، نه جبهه ای، نه پیمانی دوسویه، و نه پشتیبانانی استوار. اما ایرادگیری و تهمت از سوی دوستان، فراوان. ایرادگیریهایی گاه بی پشتوانه، و نامسئولانه.
۲) روز یکشنبه ۲۲ امرداد ۱٣۹۱، نوشته ای از سوی آقای ف. تابان در تارنمای "اخبار روز" منتشر شد با نام زیبای "قیام برعلیه جمهوری". نوشته ای که به نظر میرسد بیش از هرچیز، درپاسخ به نوشته آقای بامدادان، و یا دیدگاههای همانند نگاشته شده است. جدا از درونمایه این نوشتار که به آن خواهم پرداخت؛ از هر سطر آن، میتوان فریاد کسی را آشکارا شنید که سالها است در پایبندی به آرمانهای ورجاوند خود؛ زیر فشار سنگین سندان حکومتی سرکوبگر و واپسگرا از یک سو، و پتک سنگین انتقاد دوستان خرده گیر از سوی دیگر، جای گرفته است. انتقادهای گوناگون و گاه (نه همیشه) ملال آور کسانی که میخواهند کس دیگری را به گناهی ناکرده، سنگسار کنند. گناه همکاری با حکومت جمهوری اسلامی، شکست انقلاب، یا هواداری از انقلاب ۵۷. در این میان؛ به گمان من؛ مزدک بامدادان در همسنجی با برخی "رفقا"ی پرگو و کم کار؛ سبکترین پتکها را فرود آورده است. به ویژه آنکه او، تا جایی که من احساس کرده ام، هیچگاه همپیوند و هم پیمان آقای تابان و هم اندیشان ایشان، نبوده است.   
آقای تابان در نکوهش ".... مشی تسلیم طلبانه بخشی از اپوزیسیون سابق و اتحاد یک جانبه با اصلاح طلبان ..." مینویسد: ".... این بخش از اپوزیسیون سابق، برای توجیه سیاست خود، به تدریج به سمت و سویی رفتند که آن ها را از موضع اپوزیسیون حاکمیت ایران و نظام جمهوری اسلامی جدا کرد. آن ها برای توجیه و انجام این سیاست تسلیم طلبانه چند گام مهم بر داشتند. ابتدا کوشیدند اثبات کنند، جمهوری اسلامی در زیر سیطره ی ولایت فقیه قابل اصلاح است. دوم کوشیدند ثابت کنند که این حکومت در اعمال تبهکارانه و جنایتکارانه ی خود تنها نبوده و شریک داشته است، سپس کوشیدند ثابت کنند که اگر هر کدام از دیگر نیروهای موجود در جامعه ی ایران بر فرض به قدرت سیاسی دست می یافتند، احتمالا کارنامه ی بهتری از حکومت اسلامی از خود ارایه نمی دادند. ..... اندکی نگذشت که اینان – صرف نظر از این که خود می خواستند یا نمی خواستند – در نزد افکار عمومی شدند مدافعین جمهوری اسلامی ایران و کارشان شد سبک کردن بار گناهان حکومت. ..... این داستان اکنون دارد عینا و مو به مو در جبهه ی دیگری اتفاق می افتد. بخشی از جمهوری خواهان کارشان شده است توجیه سلطنت و سلطنت طلب ها، دفاع از آن ها و حمله به سایر جمهوری خواهان زیر پوشش «اتحاد» و نظایر آن. ....".
آقای تابان ادامه میدهد: ".... ابتدا گفتند موضوع فقط «گفتگو»ست، سپس گفتند برای مقابله با جمهوری اسلامی، نیروی جمهوری خواه کم است، گشتند و گروهی از سلطنت طلبان را پیدا کردند...". پس از آن گلایه میکند که ".... چرا برای گفتگو و رفتن به دنبال سیاست های ائتلافی وسیع تر، باید هدف جمهوری خواهی کنار گذاشته شود؟ در پاسخ به این انتقاد ناگهان شعاری مثل رعد از آسمان بی ابر نازل شد. «شکل حکومت مهم نیست». این شعار آن قدر تکرار شد و تکرار شد که به صورت اصل اساسی و آیه ای الهی به باور عده ای تبدیل شد که می خواستند راه را برای اتحاد با سلطنت طلبان باز کنند...". آقای تابان در ادامه نوشتار خود، نگرانی به جای خویش را از نادیده گذاشتن "اعمال تبهکارانه شاه"، و واگذاشتن جمهوریخواهی به سود سلطنت؛ و نیز رنجش از این داوری و قصاص پیش از جنایت را که "... حکومت پهلوی اگر چه مستبد هم بود، اما با دشمنان ابلهی طرف بود که اگر به قدرت می رسیدند، بدتر از شاه میکردند..."، آشکار میسازد. در اینجا، البته من با آقای تابان همسویم که "شکل حکومت مهم است"، اما این شکل را بیشینه ی مردم؛ "در گذر از یک فرایند گفتاگوی چند جانبه و برپایه آگاهیهای لازم"؛ بر میگزینند.
٣) "قیام برعلیه جمهوری"، ۴۹ کامنت گرفت و دیدن این شمار از کامنت، میتوانست خشنود کننده باشد. چون گمان میرفت که این نوشته، یک توفان فکری درپی داشته و میتواند به دست آوردهای امیدبخشی در جنبش بیانجامد. در این کامنت گذاری، به جز خود آقای تابان، ۲۷ نام دیگر نیز دیده میشد. برخی از آنها (پیروز)، ۷ بار کامنت گذاشته بود. از میان همه دوستان، تنها ۲ یا ٣ نفر با تشکر از آقای تابان، به او دلگرمی داده بودند. یعنی ما با تو موافقیم. چیزی که امروز، کیمیا است که در اردوی اپوزیسیون چپ؛ کسی آشکارا از دیگری پشتیبانی کند و دست او را بفشارد. دو پهلو گویی و راه فرار را باز گذاشتن، بیشتر پیرو دارد. یعنی اپورتونیسم به معنای ناپسند و رایج آن. دو سه نفر ازجمله "نیاز"، چیزی پرسیده بودند که خود، نوشته دیگری از سوی آقای تابان را درپی داشت، و کاری سودمند بود. "نیاز" هشدار داده بود که پس از این، به آقای تابان "چک سفید" امضا نخواهد داد. البته اینکه آیا تاکنون او چنین چکی به آقای تابان و سازمان او داده یا نه، و این چک چه اندازه موجودی داشته، چیزی است که تنها آن دو می دانند. اما در شاید ٨۰درسد کامنتهای دیگر، به راستی چیزی نبود جز خرده گیری، مسخره کردن، و دلسردی پراکندن. "گیر" دادنهای بی پایه به سانسور نظرات از سوی اخبار روز، که روشن نیست که اگر واقعاً نظری هم بوده، قدرت تکان دادن کدام یک از چهار ستون گیتی را داشته است. سخنانی تکراری، کین توزانه، بی پایه، و نامسئولانه. در ۲۰درسد دیگر، البته پرسشهایی سودمند که ٨۰درسد از ارزش این گفتگوی سودمند اینترنی را، پدید آورده است و به آن بازخواهم گشت.
۴) روز آدینه ۲۷ امرداد ۱٣۹۱، نوشته دیگری از سوی آقای تابان منتشر شد با نام "ما چه داریم که روی میز بگذاریم؟". کاری درخور سپاس و نشان مسئولیت شناسی. در این نوشتار آقای تابان میگوید: "آن چه نیاز نوشته، رایج ترین استدلال هایی است که امروزه هواداران بازگشت دوباره سلطنت و خاندان پهلوی به ایران مطرح می کنند. ....". و به درستی ادامه میدهد که: " .... رضا پهلوی و مادر ایشان و دیگران از حکومت سلطنتی به طور عام در ایران دفاع نمی کنند، مبارزه نمی کنند که نوادگان نادرشاه در ایران به سلطنت برسند، آن ها برای سلطنت خودشان دارند تلاش می کنند، یعنی لباس حکومت را به تن خودشان دوخته اند". آنگاه آقای تابان به نیاز پیشنهاد میکند که: "پس گذشته ها را اگر کنار بگذاریم و بگوییم هر چه بوده گذشته و به فکر آینده باشیم، هیچ آدم عاقلی نباید کالایی را که من (جمهوری خواه) می خواهم عرضه کنم بگذارد و برود کالایی را که شما (پهلوی خواه) عرضه می کند انتخاب کند". البته، نیک میدانم که منظور آقای تابان این نیست که اگر پهلویها از نوادگان نادر دفاع میکردند، خوب بود. و این طبیعی است که هرکسی، از چیزی دفاع میکند که دستیابی به آن را برای خود، شدنی تر میداند. و این به خودی خود، اشکالی ندارد.
اما راستی اینست که امروز، هیچکس "قول" تضمینی کس دیگری را برای تأمین این یا آن شکل حکومت در آینده، پذیرفتار نیست. نه قول رهبران خودخوانده جنبش سبز را؛ نه قول "پهلوی"ها را که پهنا، دراز و بلندای "ها"ی آن هنوز روشن نیست؛ نه کمونیست ها و نه هیچکس دیگر. مگر اینکه معیاری در کار باشد و اندوخته ای پذیرفتنی و دیدنی، که بتواند پشتوانه ی چنین قولی باشد. در سِن یا صحنه نمایشی که ما هم اکنون بازیگر آنیم؛ یعنی همین گفتمان مجازی در این نشریه اینترنتی؛ "نیاز" که بهتر است فعلاً او را یک کیستی نمادین بدانیم، با صدای بلند گفته است که ".... اگر قرار به دادن چک سفید بین رضا پهلوی بی برنامه و یا شمای بی برنامه باشم، با وضعیت امروز چکم را صد در صد به رضا پهلوی با آن پشتوانه پدر و پدر بزرگش میدهم. ....". اعلام نظری روشن، و باارزش. دیگران بسیاری نیز با همین صدای بلند گفته اند "پادشاهی هرگز"، و یا جمهوری اسلامی یا اصلاح طلبان حکومتی، هرگز. بسیاری نیز از جمله هواداران نظام پادشاهی، سالها است که نه تنها از کمونیست ها اعلام برائت کرده اند، بلکه با آنها جنگیده اند و حتی آنها را کشته اند. به همینگونه، گروهی به ملی گراها، و مجاهدین پاسخ "نه" داده اند. اما آیا پهنه ی همآوردیهای سیاسی کشور، پایان یافته است. آیا همه چیز رو به راه است و هر کسی به خانه خود برگشته؟ به گمان من هرگز. و هر روز، روز دیگری است که ویژگیها و نیازمندیهای ویژه خود را داراد. .
در همین صحنه ای که ما هنوز در آن هستیم، بسیاری اعلام نظرها و "اعلام موضعها" انجام شده. اما به دو سه پرسش بنیادین، تاکنون هیچ پاسخ آشکاری داده نشده است. از سوی هیچکس. فراتر از اینکه حکومت دینی میخواهیم یا نمیخواهیم. به گمان من، پرسش نخستین، هنوز درونمایه همان پرسش مزدک است. امروز؛ ما آینده ایران را چگونه می بینیم؟ آمریکا، روسیه، عراق، برزیل، هند، کوبا، یک سوسیالیسم آرمانی؟ یا چیز دیگر، اما با نام و نشان روشن. به گمان من، برای این پرسش ساده، هنوز نه پاسخی یگانه، بلکه حتی پاسخهایی روشن و با نام و نشان، از سوی هیچ گروه اجتماعی داده نشده است. پاسخی بی پروا و روشن که بتواند راهی را نشان دهد. که در آن هم چیستی تاریخی/ اقتصادی آن ایران آینده روشن باشد، هم مرزهای سیاسی آن. بی آنکه کسی استخوان لای زخم بگذارد. باشد که با روشن شدن مرزهای آرمانی هرکس از ایران آینده، هرکسی یار خود را شناسایی و گزینش کند. نه در جنگ، که در آشتی و باورمندی به همه مبانی دموکراتیک و اعلامیه جهانی حقوق بشر. و نیز برپایه جایگاهی که هرگروه در جامعه دارد، هزینه ای که برای رسیدن به هدف می پردازد، و همسویی هایی که با دیگران داراد و احترام دوسویه ای که به آنها میگذارد. یگانگی و وحدت نیز چیزی جز این نیست. یگانگی و همسویی با نشانه های مشخص و چشمانی باز. با چنین رویکردی، شاید همگان بپذیریند که در جهان امروز و ایران امروز؛ و برپایه نیازها و هدفهای مشخص؛ یک کمونیست، میتواند نه تنها با یک مشروطه خواه پادشاهی، بلکه با یک اصلاح طلب، و حتی تمامیت حکومت جمهموری اسلامی، وحدت کند. یا دست کم، نستیزد. این بیش از هرچیز، درگروه دستیابی به سودهای دوسویه است. در هیچیک از کتابهای آسمانی و آیینی نیز، پیرامون خوبی و بدی چنین یگانگی فرضی، سخنی به میان نیامده است. همچنین در هیچ آموزه آکادمیک یا تاریخی. اکنون آنچه گذربند همسویی سیاسی بیشینه کنشگران اجتماعی ایران زمین است، "تابو"های آنها است، و پرهیبی گنگ و ناروشن از آینده. یا باد بی شکلی که دردست دارند. به راستی نمیتوان از آینده ای سخن گفت که ساختار اقتصادی مشخصی ندارد، و روشن نیست آن ساختار، چه سودی را برای چه کسانی خواهد زایید. و نمیتوان از یگانگی در جامعه ای سخن گفت که کسانی برپایه چیزهایی نافهما و شاید فرمایشی، تیغ بر کف درپی تکه تکه کردن آن هستند، و کسانی نیزبرای آنها سر همسویی تکان میدهند. گیرم سرتکان دادنی گذرا، فرصت طلبانه، بی پشتوانه، و بی سرانجام.   
۵) دو رویکرد، تاکتیک یا رفتار اساسی؛ میتواند یک رهبر یا حزب سیاسی یا جنبش اجتماعی را، در رسیدن به هدفهای خود؛ کامیاب یا ناکام سازد. رویکرد یا تاکتیک نخست آنست که آن حزب یا جنبش، بتواند با شناسایی نیک اندیشانه و بهره گیری آگاهانه از کمینه ی "همانندیها"ی سازنده میان حزبها یا گروههای اجتماعی یک جامعه (مثلاً در ۲۰درسد موارد)؛ بیشینه ی آنها (مثلاً ٨۰درسد) را برای رسیدن به هدفی مشخص؛ با خود همسو و هماهنگ سازد. رویکرد یا تاکتیک دوم آنست که آن حزب سیاسی یا جنبش اجتماعی، با پافشاری بداندیشانه بر کمینه ی "ناهمانندیها" (مثلاً ۲۰درسد)؛ بیشینه ی آن سازمانها یا گروهها (مثلاً ٨۰درسد) را از خود دور سازد. فهم اینکه پیروی از رویکرد نخست بسیار دشوار؛ و فرو افتادن در دام رویکرد دوم بسیار آسان است؛ برکسی پوشیده نیست. و به همین دلیل، رهبران برجسته در تاریخ بسیار کمیابند، و کسان هوچی و جدایی افکن، بسیار فراوان. روشن است که رویکرد نخست؛ "گل"ی است که در خاک نمناک چشم اندازی روشن از هدف، آگاهی بسنده سیاسی، هنر کمیاب دستیابی به تفاهم و هم اندیشی اجتماعی؛ و بیش از هرچیز؛ دلیری در رویارویی با هستی راستین، و سیراب شدن از آب پاک فروتنی و گذشت بارور می‌شود. اما رستنگاه "خار مغیلانِ" رویکرد دوم؛ جایی نیست جز شوره زار تنگ چشمی سیاسی، ناآگاهی اجتماعی، غرور و برتری جویی، خشک مغزی، فرقه گرایی و مردم گریزی. این سخنان، وعظ یک واعظ بر منبر نیست. اینها دست‌آورد آموزه‌های تاریخ، و تجربه ی دست کم ۷۰ ساله‌ی رویدادهای اجتماعی کشور خودمان است.   
برای این نگارنده، جای بسی اندوه است که بسیار کسان در تارنماهایی مانند همین تارنمای "اخبار روز"، به گزافه و با دست و دل بازی بسیار؛ و از نگاه من بسیار نادرست و گاه تنها برای یارگیری؛ ایران را کشوری "کثیرالمله"، "چند فرهنگی"، "چند اتنیکی" و مانند آن می خوانند، و آشکارا چاقوی تجزیه آن را تیز میکنند. اما تقریباً هیچیک از آنان، نمی گوید که این کشور؛ بیش از همه اینها؛ کشوری است با سودهای گوناگون و چشم ناپوشیدنی سیاسی، اقتصادی، و طبقاتی. و دلبستگی های مشترک بیش از دو هزارساله مردمان آن. به این نمی اندیشند که تنها طبقه کارگر و نمایندگان خودخوانده او نیستند که باید درپی به دست آوردن همه سودها و حکومت بر دیگران باشند. و اینکه این طبقه، نه یگانه طبقه اجتماعی این کشور است، و نه موثرترین آنها. در این کشور، طبقه پرشمار متوسط جدید هم زندگی میکند، بورژواها و ثروتمندان نیز. و همچنین انبوه تهیدستان شهری. بر همین پایه، هم گروههای چپ مارکسیستی وجود دارند، هم گروههای لیبرال دموکرات وجود دارند، هم اصلاح طلبان و محافظه کاران حکومتی یا نزدیک به حکومت، و نیز مشروطه طلبان پادشاهی. همه اینها نیرومندند، و هیچکس نمیتواند یکی از آنها را از جامعه بیرون کند. برخی از آنها با توان لابیگری و تأثیر گذاری بین المللی چشمگیر، و آشنا به فوت و فن سیاست ورزی. با شانس هایی که چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، بخشی را ملت ایران تعیین میکند، و بخشی را سیاستهای جهانی. بیش از آنچه در ظاهر می‌بینیم. سهم درونی هر یک از دو جبهه ی درونی یا بیرونی را نیز، توازن قوا و قدرت سازماندهی آن گروهها و طبقات تعیین میکند. و گاه یک جا به جایی کوچک، هم اندازگی کفه ترازو را دگرگون می سازد. نه "نیاز" به تنهایی میتواند جایگاه حقوقی مردم این کشور را تعیین کند نه آقای تابان، نه آقای موسوی، و نه بلندپایگان نظام جمهوری اسلامی. به ریشخند گرفتن ساده انگارانه رویکرد به اصطلاح "همه با هم"، "پایان یافتن عمر جمهوری اسلامی"، "کنارگذاشتن نظام سلطنتی از سوی مردم در انقلاب ۵۷" و سخنان همانند، بیش از هرچیز، گونه ای خودفریبی است. نه اینکه این گزاره ها نادرستند، بلکه می توانند دوباره سر بلند کنند. سالها در شوروی از "برگشت ناپذیری سوسیالیسم" سخن میگفتند. اما سرمایه داری بازگشت، و روزی هم ممکن است دوباره سوسیالیسم بازگردد. این در گروه توازن قوای ملی، طبقاتی، و بین المللی است. تنها تا ۶ ماه پیش از انقلاب ۵۷، کمتر کسی بود که برای "قتله منصور" و "اصحاب ملاقه"؛ یعنی اعضا و وابستگان حزب موتلفه و بخشی از رهبران بلندپایه کنونی ایران؛ جایگاهی در آینده کشور ایران پیش بینی کند. اینان در آن هنگام، هستی نمایانی نیز در جامعه نداشتند. چه در زندانها، و چه در کارخانه ها. بسیاری از کنشگران آن روز، این گروه را مردگان سیاسی می پنداشتند. اما چنین نشد. امروز کسی نیست که اینها را نداند و از پیچیدگی جهان سیاست ناآگاه باشد و نداند که:
چرخ‌ با این‌ اختران‌ نغز و خوش‌ و زیباستی    صورتی‌ در زیر دارد آنچه‌ در بالاستی‌
اما گاه؛ خشمناکی، ناشکیبایی، و فرقه گرایی؛ به آن می انجامد که ما، از جهان بیرون از ذهن خویش، غافل شویم. و همچون کسی که در خوابی خوش کیسه ای زر یافته است، پس از رویا و بیدار شدن، در رختخواب خود به دنبال آن بگردیم.
۶) من در پاکدلی و نیک اندیش آقای تابان، هیچ دودل نیستم. با درستی درونمایه گلایه ایشان هم که میگوید: "... نیاز وقتی میخواهد از از من انتقاد کند، چوب دموکراسی را بر می دارد و بر سر استالین و لنین و مائو می کوبد!!..". همسویم. اما این سخن را که: ".... من، ارزشمندترین کالای انسانی را برای شما روی میز می گذارم: حق انتخاب کامل حکومت و حق برابر انسان ها در حکومت کردن و حکومت شدن. بیایید با اتکا به این حق و با خواست «همه ی قدرت به انتخاب مردم» و «نه به نهادهای انتصابی» به مبارزه با دیکتاتورها برویم...."، پاسخ هیچ پرسشی، دست کم دو پرسش بنیادی مزدک و نیاز، نمیدانم. به این دلیل که در پشت این وعده، نه راه حل اجرایی مشخصی دیده می شود، و نه یک نیروی اجتماعی پشتیبان. چنین وعده ای، هنوز یک آرمان ورجاوند است. هیچیک از گروهها از جمله پادشاهی خواهان هم با این "وعده" مخالف نیستند. اما این وعده و حق خوب و آرمانی را که آقای تابان روی میز گذاشته است؛ نه من میتوانم تضمین کنم، نه آقای تابان نه هیچکس دیگر. این حق تنها از سوی همه نیروهای اجتماعی که سودی در این کشور دارند، و در رویدادهای آن درگیر هستند، تضمین شدنی است. یعنی کمونیست ها، لیبرال دموکراتها، اصلاح طلبان ناخویشاوند با جمهوری اسلامی و کسانی که هر روز به آنها می پیوندند، ملی گرایان، و پادشاهی خواهان. برپایه موجودیت سیاسی دیدنی و موثر؛ و نیز خواست هایی شناسایی و آشکار شده، که بتواند در چارچوب یک قانون اساسی؛ از سوی بیشینه مردم پذیرفته گردد. این کار بسیار دشوار، اما شدنی است. امروز بهتر از هر روز دیگر تاکنون، با بهره گیری از همین رسانه های اینترنتی که "اخبار روز" یکی از آنها است.
دادن برنامه اقتصادی و اجتماعی برای دستیابی به چنین کار بزرگی شوار است. اما اگر بخواهیم وعده ای که آقای تابان روی میز گذاشته اجرا کنیم، هیچ راهی جز این نیست. حتی اگر برنامه و تحلیل کاملی نداریم، سرخط آرزوها و آرمانهای خود را بگوییم که درپی چگونه آینده ای هستیم. یعنی آنچه مزدک خواسته و تا حدی هم "نیاز". برای بیان آرمان خودمان هم به گفته آقای تابان، به آغاز آفرینش جهان برنگردیم. بسیار ساده سخن بگوییم و از این هراس نداشته باشیم که همسویی خود با سخن دیگری را آشکارا بازگو کنیم. این نشانه توانمندی است نه ناتوانی. براین پایه، من ۴ سرخطی را که "حق"، در پای نوشتار "ما چه داریم که روی میز بگذاریم؟" نهاده با جمله بندی و واژگان خودم بازگو میکنم و به آن باور دارم، و یکی هم بر آنها می افزایم. به گمان من، این خواستها میتوانند همراه با بازشکافی و از رویه به ژرفا رسیدن، پلاتفرمی برای همکاری همه نیروهایی که نام بردم باشد. بی آنکه به آن بیندیشیم که با نام و پرچم چه کسی. "از هر کس به اندازه توانش، و به هر کس به اندازه کارش". این ۵ سرخط یعنی:   
• یکپارچگی، و مرزهای سرزمینی کنونی ایران، غیر قابل مذاکره است؛
• ایران یک کشور و یک ملت یکپارچه است؛ با گروههای قومی شناخته شده، با پیشینه همزیستی بیش از هزار ساله؛
• جایگزین نظام جمهوری اسلامی، یک نظام دمکراتیک پارلمانی و گیتی گرا خواهد بود؛
• قانون اساسی نوین ایران بر اعلامیه جهانی حقوق بشر، و سنتهای دموکراتیک ۱۵۰ سال گذشته کشور استوار خواهد بود؛                        
• ساختار اقتصادی و حقوق مالکیت در کشور ایران، همانند همان چیزی خواهد بود که در آمریکا، آلمان یا فرانسه هست. یعنی یک نظام سرمایه داری، با حق آزادی کامل برای همه تشکل های صنفی و سیاسی کارگران و دیگر گروهها و طبقات اجتماعی.
تلاش ارزشمند آقای تابان را در این گفتگوهای سازنده پاس میدارم، و پیوستگی آن خواستارم.

پیروز باشیم
۲۹ امرداد ۱٣۹۱  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست