سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شام آخر اسد یا
سوریه عروس هزار داماد خاورمیانه


شاهین شهروا


• به چشم بسیاری سقوط اسد پیام آور دموکراسی و آزادی های مدنی و حلال تمام مشکلات اقتصادی سیاسی اجتماعی و قومی‘ نه تنها در سوریه که در سطح منطقه است. با نگاهی اجمالی به ذهنیت و عملکرد مخالفین مسلح اسد در سوریه این توهمات نه تردید آمیز بلکه تمسخرآمیز است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ مرداد ۱٣۹۱ -  ۱۶ اوت ۲۰۱۲


به چه امید بسته اید؟
به این که کران‘ به سخنان شما گوش بسپارند؟
آزمندان
به شما چیزی ببخشند؟
گرگ ها به جای دریدنتان‘ به شما غذایی بدهند؟
و ببرهای درنده
به مهربانی از شما دعوت کنند
که دندان هایشان را بکشید؟
به این امید بسته اید؟
برتولت برشت

فاتحان جهان‘ امروز پس از قرن ها چپاول‘ خونریزی‘ جنگ افروزی و بشرکشی؛ پس از شکنجه های انگیزیسیونی و تحجر قرون وسطایی، پس از جنگ ها‘ نسل کشی ها و خانمان سوزی ها، پس از امحاء سرخپوستان‘ کشیدن تسمه از گرده سیاهان کشیدن و کشاندن آنها به بردگی؛ پس از دو جنگ جهانگیر‘ بمب اتم‘ هیروشیما‘ ناکازاکی. پس از غصب فلسطین‘ آوارگی و مرزهای سوخته. پس از مک کارتیسم‘ انسان در زنجیر‘ گرسنه و آواره. پس از ریگانیسم‘ تاچریسم و سفره های کوچک و کوچکتر. پس از کودتاها و ستم پروری ها و ستمگرنوازی ها. پس از...گویی امروز به معجزت مریم قدیس زمان خوابنما شده و رسالت حفاظت و حمایت از نوع بشر را بر دوش گرفته اند. تردیدی نیست تکامل تاریخ به واسطه قدرت نیروهای محرکش (طبقات ستمدیده) لاجرم جهان را به ساحل آرام انسان دوستی و زیست انسانی رهنمون خواهد شد. در این تکامل عصر دریدگی ها و درنده خویی ها سر می رسد. اما آنچه پر واضح است لاشخور در چشم برهم زدنی مرغ عشق نمی شود. آنچه جهان را دگرگونه می سازد تحول مناسبات و ساختارهای اقتصادی اجتماعی و سیاسی است نه تغییر شکل آنها‘ شعارهای پوشالین و بهانه های نخ نما.
اگر فاتحان جهان حقیقتاً به بشردوستی و انسان گرایی و شرایط زیست انسانی برای نوع بشر ایمان آورده اند باید گفت مبارک است اما با نگاهی به شش کران جهان آنچه بر می آید حکایت از حقیقت دیگری دارد.
این روزها در هر کوچه و پس کوچه‘ از بازار و صف اتوبوس و ادارات گرفته تا معتبرترین حلقه ها و نشریات علمی جهان سخن از بحران سوریه و غالباً درنده خویی و خونخوارمنشی بشار اسد رئیس جمهور این کشور است. قدرتهای غربی همچون تجربه افغانستان و عراق به بهانه مداخله بشردوستانه!برای سوریه دورخیز کرده اند. دستگاه دیپلماسی آمریکا تمایلی به حل مسالمت آمیز منازعات ندارد و مدعیست آمریکا با دستان آغشته به خون مذاکره نخواهد کرد_ همان هایی که امثال پینوشه را در آغوش خود پرورانده اند_. چین و روسیه که در مقابل قطعنامه های شورای امنیت ایستاده اند با ادبیاتی نه چندان محترمانه به همدستی در جنایات و خونریزی ها محکوم می شوند. ارتش آزاد سوریه به صورت گسترده تحت حمایت اقتصادی تسلیحاتی قدرتهای غربی قرار گرفته حتی فعالیت های غیرمتعارف آنها نیز توسط غربی ها حمایت می شود. با آغاز حملات انتحاری و بمب گذاری های این ارتش آقای پانتا وزیر دفاع آمریکا نه تنها به رسم دیپلماتیک این اعمال را لفظاً محکوم نمی کند بلکه آن را مقدمه ای شیرین بر سقوط اسد می داند. گویی همه چیز آماده سقوط خونخواره و فتح بشر و ساخت جهانی انسانی است.
بلاشک هر نظام سیاسی ضد بشری ظالم چپاولگر و خونریز دیر یا زود در جشنی فرهمند به گورستان تاریخ رهسپار می شود. اما طبیعت تاریخ و خیزش ستمدیدگان حکایتی است و تغییر و تحول تحمیلی حکایتی دیگر‘ حتی تحمیل بشردوستی!
رسانه های جارچی جهان که در انحصار فاتحانند و به میل و خواست آنها بر طبل می کوبند ذره بین وقایع سوریه و جلادش را لحظه به لحظه در مقابل چشمان جهانیان قرار می دهند. سوال اینجاست که آیا تنها نقطه نیازمند دخالت بشردوستانه در دنیای امروز سوریه است؟ بعید می دانم کسی از آنچه در شرق کنگو جریان دارد مطلع باشد. شاید رسانه های بشردوست جهان در یکی دو بخش خبری اشاره ای به درگیری مسلحانه ارتش و شورشیان به رهبری لوران آنکوندا در استان کیوو و آوارگی هزاران نفر از مردم این منطقه کرده باشند اما عمق فاجعه ظاهراً در شرایط فعلی اهمیت چندانی ندارد. میانمار (برمه) چطور؟ چندی پیش خانم آنگ سان سوچی برنده جایزه صلح نوبل از حبس خانگی خلاصی یافت تا نویدآور حقوق بشر و دموکراسی برای برمه ای ها باشد. اخبار این روزها حکایت از کشتار هزاران مسلمان روهینگا به دست بودائیان در غرب برمه دارد؛ اما نه شیرین عبادی برمه ای ها و نه مجامع بشردوست و مدعیان حقوق بشر دم از این جنایات نمی زنند. حکایت انسان های پوست به استخوان چسبانده و آفریقای گرسنه و مرگ و میر ناشی از فقر گرسنگی بیماری فقدان بهداشت و جنایت های اقتصادی که آمار آنها در کسری از ثانیه افزایش می یابد نیز بماند برای بعد.
کاربدستان دستگاه سیاست خارجی آمریکا که از در دست گرفتن دستان خونین اعلام انزجار می کنند گویی از یاد برده اند مهمترین سیاست های خارجیشان در دهه ۱۹٨۰ حمایت از جنگ های خونین ضدشوروی در افغانستان‘ پروراندن مارهایی از جنس بن لادن و طالبان در آستین خود‘ سر به نیست کردن ده ها هزار نفر از جوانان آرژانتینی‘ به راه انداختن حمام خون در شیلی و تبدیل آن به آزمایشگاه آقای فریدمن (عمو میلتی) برای آزمایش استراتژی شوک خود‘ حمایت مالی از تروریسم حکومتی در نیکاراگوئه‘ السالوادور و گواتمالا یا چندی بعد کودتا و تحریک مخالفین دولت های چپ گرا در آمریکای لاتین مانند ونزوئلا بوده است. اگر بگوییم گذشته ها گذشته در مورد کشتار غیر نظامیان و تجاوز به آنها توسط سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان و تصاویر به دست آمده از گوانتانامو و سکوت محض دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده چه باید گفت؟ در این صورت دست های حساس خانم کلینتون باید از در دست گرفتن دستان همکاران هموطن خود نیز اجتناب ورزد...
ایالات متحده و کشورهای اروپایی‘ روسیه و چین را به واسطه وتو قطعنامه علیه سوریه و حمایت از اسد محکوم به مشارکت در جنایت می کنند. ناگفته پیداست که روسیه و چین دولت های ضدامپریالسیتی نیستند که در مقابل قدرت های امپریالیستی قد علم کرده باشند. حتی ادعای بشر دوستی به شکل و شمایل دیگری هم ندارند. بلکه تقابل این قدرت ها همان گونه که لنین نزدیک به یک قرن پیش به درستی اشاره می کند جدالی امپریالیستی است. (در ادامه به تشریح این جدال خواهیم پرداخت)اما مسئله فعلی این است که چرا وقتی قطعنامه های رنگارنگ در مقابل جنایات ضد بشری و شهرک سازی ها و زورگویی های اسرائیل به شورای امنیت می رود و آمریکا بی درنگ به اهرم وتو تکیه می زند سخنی از همدستی در جنایات در کار نیست؟
آیا همین چند مورد مختصر حکایت از ادعای پوشالین و سیاست یک بام و دو هوای آمریکا به بهانه مداخله بشردوستانه ندارد؟

چرا سوریه؟
از همان ۱۷ دسامبر که هیزم نارضائی ها در تونس جرقه خورد و به مصر و یمن و لیبی و... سرایت کرد آمریکا آغاز به تحریک مخالفان سوری و ارسال اسلحه برای آنها نمود. جالب اینجاست که اعتراضات سوریه در بدو امر در شهر درعا و توسط ساکنان سابق بلندیهای جولان در مقابل سازش دولت سوریه با اسرائیل در باب مسائل مرزی کلید خورد. از اولین شعارهای مخالفان که شهرت یافت "شیرهای سرکوب موش های جولان" بود حتی رسانه های اسرائیلی نیز در مقابل اعتراضات سکوت کرده یا آنها را آشوب یا به قول ها آرتص (بهمن اسلامی خاورمیانه) قلمداد می کردند. اما نفوذ و مهندسی هوشمندانه قدرت های غربی مسیر اعتراضات را به سمت و سویی کاملاً متفاوت هدایت کرد.
بیش از یک سال از تغییر و تحولات تونس مصر و لیبی سپری می شود. جالب اینجاست که تا پیش از تضعیف کامل اسد در هیچ یک از این کشورها تلاشی برای شکل دهی به ساختار سیاسی و برگزاری انتخابات صورت نگرفت. کار به جایی رسید که شورای نظامی مصر عنوان کرد حاضر است استعفا دهد اما انتخابات برگزار نمی کند! اما با تضعیف هرچه بیشتر سوریه کشورهای منطقه با سرعت بیشتری سر و سامان یافتند حتی دیگر هراسی از قدرت گرفتن نیروهایی نظیر اخوان المسلمین چندان به چشم نمی آمد. نخستین انتخابات تونس در تاریخ ۲٣ اکتبر ۲۰۱۱_ ۹ ماه پس از سقوط بن علی_ لیبی ۷ جولای ۲۰۱۲ و مصر ۲٣ می ۲۰۱۲ برگزار شد در حالی که اعتراضات در سوریه از ۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ نطفه بسته بود و تا نخستین انتخابات در تونس همگان به این باور رسیده بودند که نظام اسد دیر یا زود از میان خواهد رفت.
اما اهمیت سوریه و تاثیر آن بر تحولات عربی از چه جهت است؟ سوریه قطعه ای از پازل محور مقاومت یا به زعم غربی ها محور شرارت در خاور میانه است. نقش آفرینان اصلی این محور ایران‘سوریه‘حرب الله و حماس هستند.حزب الله و حماس به سبب فقدان قدرت حاکمیت و اقتدار دولتی حلقه های سست ‘ کم اهمیت تر و سازش پذیرتر این زنجیر به حساب می آیند؛ سوریه به عنوان یک حکومت ضد غرب هر چند تا حدی سازش پذیر از اهمیت بیشتری برخوردار است و در راس هرم ایران قرار دارد که حکومتی قدرتمند و به ظاهر سازش ناپذیر تر از سایر حلقه های این زنجیر است.
یکی از هراس هایی که پس از سقوط دومینووار نظام های غرب گرای خاورمیانه و حتی پیش از آن بارها گوشزد شد خطر شکل گیری شکل هایی از جمهوری اسلامی در منطقه بود. اگر کمی به عقب برگردیم سعد حریری در پی انتخابات لبنان و اعتراضات هوادارانش آنها را به سکوت فراخوانده بود و صراحتاً بیم از شکل گیری جمهوری اسلامی در لبنان را گوشزد می کرد. الگوی محور مقاومت برای کشورهای متحول شده منطقه که سال ها در ید استیلای قدرت های امپریالیستی تنفس می کردند و ردپای این قدرت ها را در پساپیش تیره روزی ها و فلاکتشان به وضوح می دیدند شدیداً وسوسه انگیز می آمد. خصوصاً آمارهای ضمنی نشان از قدرت نیروهای اسلامگرا و بعضاً بنیادگرا در این کشورها داشت. اگر شما هم چند لحظه ای در ابر خیالتان بر کرسی ریاست کاخ سفید تکیه زنید بی گمان نخستین چیزی را که در چنین موقعیتی الزامی می یابید تضعیف محور مقاومت است. هر چند مهمترین و اساسی ترین مهره این محور ایران به شمار می آمد اما طرح سیاسی غرب تحت لوای جنبش سبز در ایران به تازگی با شکست مواجه شده بود‘ نیروهای اجتماعی طرفدار غرب شکست خورده و از هم گسسته بودند و بسیاری از نهادها و احزاب و تریبون هایشان از بین رفته بود.دیگرامیدی برای سوار شدن بر امواج خیزش های اجتماعی وجود نداشت در نتیجه تنها راه مقابله‘ تحریم و تهدید به حمله نظامی در راستای واکنش به برنامه هسته ای ایران بود. با وجود این که در چند دور مذاکره هسته ای میان ایران و ۱+۵ ایران بیش از پیش خود را مشتاق دستیابی به نوعی توافق نشان داد این بار غرب بود که با کشتن زمان و تاکید بر ادامه تحریم حتی در صورت دستیابی به توافق‘ ایران را در منگنه قرار داد تا چشم انداز ایران هر روز تیره تر شود.اما سوریه از شرایطی مناسب تر برای نواختن ضربه ای کاراتر برخوردار بود.بی شک نمی توان اعتراضات سوری ها را فاقد اصالت دانست. افول هر روزه سطح زندگی ملت سوریه و ضربه هایی که حرکت در مسیر اقتصاد جهانی و بازار آزاد به مردم این کشور و علی الخصوص زحمتکشان سوری وارد کرد. تکنوازی حزب بعث‘ لاینحل ماندن مسائل مرزی و سازش بی صدای حکومت اسد با اسرائیل‘ مسائل قومی علی الخصوص در مورد کردها و حکمرانی اقلیتی علوی بر اکثریتی سنی و... هر کدام زمینه مناسبی برای کاشت اعتراض و برداشت تحول بود هر چند تا پیش از ورود اعتراضات به فاز مسلحانه خیزش های خیابانی هم چندان پرشکوه به چشم نمی آمد و بر خلاف کشورهای دیگر طرفداران اسد هم علی الخصوص در دمشق حضور گسترده ای در خیابان ها داشتند. جالب اینجاست که رسانه هایی چون الجزیره و العربیه و شبکه های خبری غربی بر خلاف تونس مصر و لیبی که برای نمایش جمعیت حاضر در خیابان از تصاویر باز استفاده می کردند در مورد سوریه غالباً به پخش تصاویر بسته می پرداختند که تشخیص میزان حضور مخالفین را ممکن نمی ساخت.
تحریم های اقتصادی ایران این بار بیش از پیش تاثیرات خود را نمایان ساخت و جاپای خود را بر سفره های نان مردم مستحکم کرد. رسانه های بورژوازی هوادار غرب ایران نیز تمام اخبار خود را به بحران اقتصادی در ایران اختصاص دادند و خبر از وقوع فاجعه ای دردناک برای مردم آوردند. برای نمونه می توان به سایت خبری تابناک آقای محسن رضایی _ضلع سوم مثلث هاشمی در سال ٨٨ _ اشاره کرد. حتی درون حاکمیت و در مجلس ایران نیز جدال نیروهای متعارض رنگ و بوی اقتصادی به خود گرفت که به نظر می آمد همچون همیشه نه از درد و گرسنگی مردم که دستاویزی برای تقابل سیاسی است. از طرف دیگر بحران سیاسی سوریه سقوط اسد را قطعی می نمود. حماس و حزب الله هم چندان ستون های مستحکمی برای تکیه مقاومت به حساب نمی آمد.شاید مقامات تهران فراموش نکرده باشند در جریان بره کشان جنبش سبز وقتی از موضع سید حسن نصرالله سوال شد وی با این پاسخ که این موضوع مسئله داخلی ایران است و جمهوری اسلامی پیروز می شود رندانه از موضع گیری و جوابگویی به این سوال طفره رفت حال آنکه اگر جنبش سبز هم پیروز می شد شقی دیگر از جمهوری اسلامی پیروز بود. آیا تصور این که با شکست ایران و سوریه نصرالله هنیه و ناتانیاهو دست در دست هم به بررسی طرح صلح اعراب و اسرائیل بپردازند برای شما غیر ممکن است؟
پس سوریه در این شرایط طعمه مناسبی برای دخالت بشردوستانه غربی هاست. محکمترین ضربه به مهمترین حلقه آسیب پذیر. و بی شک با تضعیف محور مقاومت هیچ نیروی سیاسی در منطقه سودای پیوند و اتکا به آن را در سر نمی پروراند و تحولات در تحلیل نهایی موازنه منطقه را به سود غرب حفظ خواهد کرد.

همزیستی امپراطوری یا تضاد امپریالیستی؟
گروهی از تحلیلگران سیاسی که چندان به تحولات سوریه و نحوه شکل گیری آن خوشبین نیستند در تبیین شرایط فعلی حاکم بر جهان علی الخصوص در خاور میانه تحلیلی اولترا امپریالیستی به تبعیت از نظریه امپراطوری نگری و هارت ارائه می دهند. در امپراطوری قصد بر نشان دادن گذار از مفهوم دولت ملت به هویتی فراتر یعنی حکومتی جهانی است که اشکال مختلف این حکومت قصد استقرار در جهان را دارد. این حکومت جهانی از نیروی کاری فرامرزی تغذیه می کند و می خواهد شهروندی جهانی تربیت کند. خلاصه کلام در امپراطوری اصل بر آن است که نظام سرمایه داری از مرحله امپریالیستی پا فراتر نهاده و به فاز جدیدی دخول کرده که می توان آن را توزیع شبکه قدرت جهانی نامید. این شبکه نمودی از ساختار غالب سرمایه داری است و در بر دارنده صورت های جدیدی از استثمار انسان هاست. این جمهوری جهانی بر خلاف امپریالیسم مبتنی بر صلح و همکاری قدرت های بزرگ است نه تخاصم آن ها. در واقع امپراطوری دهان پر کن نگری و هارت چیزی بیش از آنچه سال ها پیش از آن کائوتسکی اولترا امپریالیسم نامید در دل ندارد. کائوتسکی پیش بینی دورانی را کرده بود که کشورهای امپریالیستی خود را به استثمار دسته جمعی جهان به نمایندگی از ائتلاف سرمایه مالی بین المللی متعهد می گردانند. نگری می گوید: آمریکا به مثابه ژاندارم جهانی امپراطوری_و نه امپریالیسم_گام بر میدارد. او معتقد است آمریکا در راس امپراطوری قرار ندارد بلکه یکی از اجزای خاص تشکیل دهنده آن است و اعمال اقتصادی نظامی اش در راستای تامین منافع امپراطوری است. هم تاکید کائوتسکی و هم پس از او نگری و هارت بر غلبه صلح در لوای امپراطوری در دنیای جدید است اما واقعیت امروز جهان از دیگرگونه حال و روزی دیگرگونه حکایت دارد. جدای از مسئله جنگ و صلح تکیه بر تز امپراطوری نگری و هارت و یا اولترا امپریالیسم کائوتسکی در شرایط فعلی جهان و در مورد خاص سوریه نیازمند آن است که چین و روسیه را از میان قدرت های امپریالیستی فاکتور گرفته و تعارض و مقابله این دو کشور را یا در راستای نقش پیشرو و مترقی یا لااقل ضدغرب آنها در سیاست جهانی و یا مقابله قطب های منفرد قدرتمند در برابر عزم جهانی ارزیابی کنیم. ناگفته پیداست که نه گربه آقای پوتین و نه گربه حزب به اصطلاح کمونیست چین محض رضای خدا موش نمی گیرد. همانگونه که در غرب کسی کاری به وضعیت آفریقا‘ کنگو‘ برمه و... ندارد در شرق نیز وضعیت بهتری در جریان نیست. آیا تقابل چین و روسیه از یک سو و آمریکا و اتحادیه اروپا از سویی دیگر در بحران سوریه حکایت از جدالی امپریالیستی در بر ندارد؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا باید به تشریح این مسئله پرداخت که آیا می توان چین و روسیه را از دول امپریالیستی دانست یا خیر؟

الف - چین:
آیا چین با وجود حاکمیت حزب کمونیست یک کشور سوسیالیستی است؟ همانگونه که ریموند لوتا در مقاله جابجایی و گسل ها در اقتصاد جهان اشاره می کند واقعیت این است که در چین دیگر سوسیالیسم وجود ندارد. سوسیالیسم در اکتبر ۱۹۷۶ سرنگون شد دن سیائوبین و سایر نیروهای درون حزب کمونیست چین که رهبران سرمایه داری نوخاسته بودند کمی بعد از مرگ مائو دست به کودتای نظامی زدند. این نیروها سریعاً هسته رهبری مائوئیستی و مخالفان انقلابیشان را سرکوب کردند.اینک یک طبقه سرمایه دار جدید در چین حاکم است که در پیوندی تنگاتنگ با امپریالیسم جهانی است. چین ذخیره گسترده ای از نیروی کار در اختیار دارد که می تواند فراتر از باور همگان به استثمار آن بپردازد و هر چند عرصه ای سودآور برای سرمایه گذاری های امپریالیستی به حساب می آید اما با گذر زمان و بهره گیری از نیروی کار و منافع حاصل از سرمایه گذاری ها نفوذ و توان فزاینده ای کسب می نماید. چین برخوردار از نرخ بالا و مداوم رشد اقتصادی و صنعتی شدن است. این رشد پایدار به مثابه کاتالیزوری جهت عروج هرچه سریعتر چین به عنوان یک قدرت اقتصادی جهانی عمل می کند. چین مقصد عمده سرمایه گذاری های صنعتی دنیاست. این کشور مصرف کننده ۲۰ تا ۲۵ درصد محصول جهانی آهن و مس و متقاضی یک سوم نفت جهان می باشد. آنها پس از آمریکا دارنده بزرگترین ذخایر دلارند و در آفریقا و خاورمیانه درگیر رقابت بر سر مواد خام و انرژی با آمریکا هستند. هر چند چین هنوز هم به شدت وابسته به آمریکاست و بخش اعظم سود حاصل از داد و ستد فی ما بین در اختیار آمریکایی ها قرار می گیرد اما این کشور در صدد است با بهره گیری از اهرم های مالی‘ پیوند استراتژیک با روسیه و ایجاد سازمان های منطقه ای و همگرایی های تحت هژمونی خود در شرق آسیا قدرت و نفوذ اقتصادی سیاسی خود را بسط دهد.

ب - روسیه:
روسیه از دهه ۱۹۹۰ میلادی تحت شوک درمانی ایالات متحده قرار گرفت. رژیم یلتسین با همکاری مشاوران غربی و صندوق بین المللی پول قیمت ها را آزاد کرد یارانه و کنترل قیمت ها را کنار گذاشت به تاسیس بازار مالی و بورس پرداخت برنامه گسترده خصوصی سازی را پیش برد و هزینه های تامین اجتماعی را کاهش داد. بخش خصوصی یک شبه مالک کلیه فعالت های صنعتی تولیدی مالی شد که توسط بنگاه های متعلق به دولت سازماندهی شده و رشد کرده بود. کنترل ثروت اجتماعی در انحصار قشر کوچکی از سرمایه گذاران و تجار ثروتمند قرار گرفت. فساد و چنگ اندازی به سودهای کوتاه مدت فراگیر شد. بخش های گوناگون بورژوازی روس هر یک برای چپاول لقمه ای چرب تر به جان یکدیگر افتادند. سرمایه گذاری صنعتی کاهش و روسیه پا به ورطه بحران نهاد. در فاصله ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۷ محصول اقتصادی روسیه بیش ار ۴۰% کاهش یافت و نرخ بیکاری به ۱۵% رسید. شوک درمانی عواقب کشنده خود را آرام آرام هویدا ساخت. روسیه قادر به بازپرداخت وام هایش نبود. روبل در سال ۱۹۹٨ طی چند ماه ۶۰% ارزش خود را از دست داد. پنج بانک از ده بانک بزرگ روسیه ورشکست شدند و...
تمام این فجایع راه گشای پوتین به عرصه قدرت در روسیه میان بیم ها و امیدها بود. پوتین منظومه ای جدید برای روسیه ارائه کرد که عبارت بود از:
۱. بازسازی قدرت دولت روس
۲. خلع قدرت از الیگارشی جدید؛ برقراری مجدد کنترل قدرتمند دولتی بر بخش انرژی‘ امور بانکداری و ارتباطات
٣. اولویت بخشیدن به صنایع مربوط به مواد خام مانند گاز طبیعی نفت فلزات و ...
۴. احیا و افزایش سهم صنایع نظامی روسیه در بازارهای تسلیحاتی جهان
۵. اعمال مجدد نفوذ روسیه بر آنچه حاکمان روس نامش را محیط خارجی همسایه می نهادند یعنی منطقه قفقاز‘ آسیای میانه و کشورهایی چون گرجستان و اکراین
۶. مقابله با امپریالیسم آمریکا با اتخاذ سیاست نگاه به شرق در ائتلاف با چین
و...
در واقع پوتین در صدد بود با بهره گیری از یک جنبش ناسیونالیستی شوونیستی پایگاه اجتماعی مناسبی برای خیزش مجدد امپریالیسم روس فراهم آورد.
افزایش قیمت منابع انرژی و رشد صادرات چرخ های اقتصاد روسیه را هرچه بیشتر به گردش درآورد برای نمونه کافیست اشاره کنیم روسیه تامین کننده بیش از ۲۵% گاز طبیعی اروپای غربی است. روسیه از اهرم انرژی مانند نیروی کار در چین برای تعمیق نفوذ خود در اقتصاد جهان استفاده می کند و گهگاه به مثابه سلاحی سیاسی مانند قطع ارسال گاز به اکراین در واکنش به درخواست عضویت این کشور در ناتو در سال ۲۰۰۶ بهره می گیرد.

ج - ائتلاف چین و روسیه:
چین پس از آلمان دومین شریک بزرگ تجاری روسیه است توان مالی گسترده چین انجام سرمایه گذاری های مشترک متعدد در بخش اکتشاف میان شرکت های دولتی نفت روسیه و چین را ممکن ساخته است. در ۱۵ سال اخیر چین در رده اول مصرف کنندگان تسلیحات روسی قرار داشته است.
هر دو کشور در پی تحکیم موضع خود در آسیای میانه هستند. هر دو ایالات متحده و مداخلات و اقداماتش برای ایجاد شبکه ای از پایگاه های نظامی در منطقه محکوم می کنند و در مبارزه با جنبش های بنیادگرای اسلامی که تهدیدی در راستای تجزیه طلبی در منطقه هستند منافع مشترکی دارند.
در سال ۲۰۰۱ روسیه و چین اقدام به تشکیل سازمان همکاری شانگهای کردند که ائتلافی نظامی و امنیتی در آسیای میانه است. از طرف دیگر هر دو کشور در جهت گیری های جهانی علی الخصوص بحران خاورمیانه از مواضع مشترکی برخوردارند.


اگر پنج مشخصه اصلی لنین از امپریالیسم را در روسیه و چین مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید انحصارات اقتصادی در برخی شاخه ها به وقوع پیوسته و در برخی دیگر در حال تکامل است. الیگارشی مالی سوار بر سرمایه مالی در هر دو کشور حضوری فعال داشته و سرمایه بانکی و صنعتی در هم تنیده است. صدور سرمایه فعلاً در سطح منطقه ای در جریان است و هر دو کشور در تقسیم جهان _ هر چند به شکل تدافعی _ فعالند. در واقع می توان گفت نورسیدگی و ضعف امپریالیسم روسی و چینی هرچند برایشان امکان فتح سنگرهای جدید را مهیا نمی سازد اما این دو در راستای حفظ سنگرهای موجود محکم می ایستند و تلاش می کنند لااقل حداکثر هزینه را به قدرتهای غربی تحمیل کنند.
اختلاف نظر چین و روسیه با آمریکا و اتحادیه اروپا در سوریه نه یک تضاد منافع ساده و نه مقاومتی در برابر فرجام امپراطوری بلکه یک جدال امپریالیستی تمام عیار است. هر چند یک طرف در موضع تهاجمی و دیگری در موضع تدافعی است.

حکایت سازی که نا کوک می نوازد
در فضای روشنفکری ایران به ویژه میان گروه ها و برخی گرایشهای چپ سابق اشتیاق تعجب آوری برای سقوط اسد جلب توجه می کند. گویی همگان هنگامه واقعه را لحظه شماری می کنند. آنچه از مواضع برخی از این جریان ها که میراث خوار چپ ایران شده اند در چند ساله اخیر به چشم می آید تصویری از پیاده نظام لشکر امپریالیسم به مدد صدها توجیه و تحلیل نچسب و توخالی برگرفته از تبلیغات عوام فریب امپریالیستی است و ریشه جدی و معقولی در خود دستگاه فکری چپ ندارد. گویی سودای سقوط اسد نیز از همین الگو تبعیت می کند. شکی نیست رژیم بشار اسد نه یک نظام سیاسی مترقی است و نه حکومتی دلخواسته. اما غالب دشمنی اپوزسیون نظام سیاسی جمهوری اسلامی با اسد و امثال اسد نه به خاطر ساختار توتالیتر سیاست داخلی شان و نه به سبب فقر و فاقه خلق سوریه و تعارضات قومی و مذهبی در این کشور است _ فراموش نکرده ایم که این چشم به راهان همان کسانی هستند که تا چندی پیش شعار فاشیستی نه غزه نه لبنان ورد زبانشان بود _ بلکه این دشمنی در بطن امر‘ انعکاس مخالفت این جریان ها با جمهوری اسلامی است که به دلیل عجز از عمل و عقیم بودن خود آن ها‘ به شکل بیمارگونه ای در قالب امید بستن های بی ریشه و بی معنی با هر رویداد و نیروی دیگری است که تصور میکنند خواسته های آن ها را که خود از تعقیب و تحقق آن ها عاجزند‘ ممکن است برآورده سازد. این لحظه شماری ها ریشه در پیوند میان تهران-دمشق و قرار گرفتن این دو کشور در یک شبه بلوک جهانی دارد. هرچند چنین نگرشی در میان رفرمیسم ایرانی جریانات ملی گرا لیبرال غربگرا و ...اصیل و قابل درک است اما بنا بر نگرش سوسیالیستی پذیرش آن پیش از هر چیز در گرو تعیین تکلیف با مسئله امپریالیسم و نقش و نفوذ قدرت های امپریالیستی در منطقه است.

و اما ما کجا ایستاده ایم:
در سطور پیشین سخن از آن رفت که بحران سوریه آینه ای تمام نما از جنگی امپریالیستی میان قدرت های شرق و غرب سابق است. چین و روسیه در پی احیاء قدرت امپریالیستی خود و گسترش نفوذ و سلطه منطقه ای شان در این برهه به دنبال جلوگیری عبور قدرت های بزرگ از مرزهای مدیترانه هستند و قدرت های غربی به دنبال تحمیل نهایی هژمونی شان به منطقه بحران خیز خاورمیانه از یک طرف و تضعیف محور مقاومت و جلوگیری از تکثیر آن از سویی دیگر هستند. قصد ما نه آن است که اسد را از جنایتی تنزیه کنیم و نه آن است که مطالبات مردم سوریه را تحمیلی و فاقد اصالت بنمایانیم. سخن از آن است که از سویی دست بالا را در میان نیروهای معارض در حوادث جاری سوریه برخی از جنایتکارترین گروه های آلت دست امپریالیسم از جنس القاعده و گروه های سلفی دارند که امپریالیسم با استفاده از ارتجاعی ترین و وحشیانه ترین باور ها و روش ها و به کمک دولت های دست نشانده خود آنها را سازماندهی و تجهیز کرده و در این میانه نیروی سوم یعنی نیروی مستقل و مردمی شرایط و امکان جهت دادن حوادث را به سمت منافع مردم سوریه ندارد و از سوی دیگر تنها دست های خونین جهان امروز دستان بشار اسد نیست و حتی خونین ترین دست هم دست او نیست. اما این که چرا حکم بر قطع دستان اوست حکایتی دیگر است.
شاید از فحوای کلام و سخن گفتن از منازعه امپریالیستی قدرت های متعارض در سوریه چنین برآید که با این اوصاف ما را چه به موضعگیری؟ حتی می توان به توصیف شرایط بسنده کرد و با تبصره نه این خوب است و نه آن موضعی منزه طلبانه اتخاذ کرد تا هرچه به وقوع پیوست هم قابل تمجید بماند و هم قابل نقد. اما رسالت هر جریان متعهد اجتماعی و تشخیص سره از ناسره در چنین بزنگاه هایی است که پرده از چهر خود برمیگیرد.
مهمترین نکته در مورد سهم خواهی نیروهای جهانی در سوریه توجه به فوریت منافع قدرتهای امپریالیستی در این کشور است. همان گونه که به کرات اشاره شد بر خلاف موضع تهاجمی غرب موضع روسیه و چین خصلتی تدافعی دارد. آمریکا در صدد تسریع شکل دهی به خاورمیانه بزرگ است. در صورتی که چین و روسیه اهداف استراتژیک بلند مدتی را در خاورمیانه و به ویژه سوریه دنبال می کنند امپریالیسم روسی و چینی دست کم در کوتاه مدت فاقد قدرت لازم جهت هر گونه تهاجم امپریالیستی در خاورمیانه هستند. از طرف دیگر از آنجا که گسترش هژمونی منطقه ای در آسیای میانه و قفقاز برای روسیه و شرق آسیا برای چین سرلوحه سیاست خارجی آنهاست روزنه نگاهی تهاجمی به خاورمیانه باقی نخواهد ماند. در نتیجه بزرگترین یورش امپریالیستی و دشمن فوری نیروهای مترقی در منطقه امپریالیسم غرب و طرح خاورمیانه بزرگ است که تقابل با آن وظیفه فوری و ضروری هر نیروی مترقی در این منطقه به حساب می آید. سقوط اسد مهمترین گام جهت پیشبرد طرح خاورمیانه بزرگ در شرایط کنونی است.
به چشم بسیاری سقوط اسد پیام آور دموکراسی و آزادی های مدنی و حلال تمام مشکلات اقتصادی سیاسی اجتماعی و قومی‘ نه تنها در سوریه که در سطح منطقه است. با نگاهی اجمالی به ذهنیت و عملکرد مخالفین مسلح اسد در سوریه این توهمات نه تردید آمیز بلکه تمسخرآمیز است. ارتش آزاد سوریه در ماه های اخیر حتی یک بار هم مردم را خطاب قرار نداده و تنها زبانی که با آن سخن گفته زبان گلوله و تفنگ است. بر خلاف نظام اسد که یک نظام سکولار است مخالفین اسد غالباً متشکل از نیروهای بنیادگرای سنی است که حتی پایبندی آنها به فرم سیاسی صوری خاورمیانه بزرگ و اقداماتی از قبیل ظرفیت انتخابات آزاد‘ اصلاحات حقوقی‘ تسهیل مشارکت زنان در رهبری سیاسی‘ ارتقای جامعه مدنی و ... چندان محتمل به نظر نمی آید.
سقوط اسد در سوریه با این روند موجود نه تنها روزنه امید جامعه ای آزادتر و مرفه تر ا در بر ندارد بلکه بیم تسلط بنیادگرایی متحد غرب در آن بسیار پررنگ است.
سقوط اسد دوای درد سوریه نیست. نه تنها ما بلکه مردم عادی سوریه هم به این واقعیت پی برده اند شاید آن ها تا سال گذشته علیرغم همه رنج ها و نابرابری ها و خفقان ها از امنیتی نسبی سود می بردند که امروز آن را هم از دست داده اند. اگر تحولات سوریه به ویژه در روزهای اخیر در بر گیرنده عنصر مردمی و توده ای هم بود قاعدتاً باید پس از حمله های انتحاری و تصرف شهرها توسط ارتش آزاد سوریه‘ شاهد حملات مردمی به پایگاه های قدرت دولت در مناطق نظیر پادگان ها‘ پاسگاه ها‘ ادارات دولتی‘ رسانه ها و... باشیم که می توانست ضربه آخر را بر پیکر اسد و نظام سیاسی اش وارد کند.ح ال آنکه آنچه به وقوع پیوست شکل گیری میلیشیای طرفدار اسد و مسلح شدن نیروهای مردمی در برابر ارتش آزاد سوریه بود. جالب اینجاست که بخشی از این میلیشیا متشکل از طرفداران گروه ها و احزابی است که از همان بدو امر در اجلاس دمشق خواهان شکل گیری اصلاحات در سوریه بودند. اصلاحاتی که به رغم پذیرش اسد با کارشکنی قدرت های غربی در نطفه خفه شد.
عملکرد میلیشیای حامی اسد در شرایط فعلی لازم و صحیح است اما نه کافیست و نه پایان کار است. گزارش رسانه های مستقل از سوریه بیانگر نقض گسترده حقوق انسانی توسط مخالفان مسلح نظام است. از کشتار شهروندان غیرنظامی گرفته تا سپر دفاعی قرار دادن کودکان و غارت برخی مناطق که حتی توسط نهاد های غربی نیز تایید شده است از جمله بنیاد دفاع از حقوق کودکان در بریتانیا مسئله استفاده از کودکان به عنوان سپر دفاعی را به صراحت عنوان کرده است. نیروهای خواهان اصلاح در سوریه که اکنون مسلح هم شده اند در بدو امر بایستی در مقابل کشتار و نقض حقوق انسانی توسط ارتش آزاد بایستند. اما به فرض شکست ارتش آزاد و آرام شدن شهرها تازه کار اصلی آنها آغاز می شود این بار باید انگشت اتهام آنها متوجه اسد شود و او را تحت فشار قرار دهند تا هرچه سریعتر اصلاحاتی که خود عمل به آن را وعده داده بود محقق سازد.برای حل نابرابری های اقتصادی اجتماعی برنامه ریزی شود. به مطالبات فرقه های مذهبی و گروه های قومی علی الخصوص کردها که تحت ستم مضاعفی در سوریه قرار دارند رسیدگی شود. احزاب عرصه فعالیت سیاسی خود را بازیابند. تشکل های مردمی احیا گردد. انتخابات آزاد در فصایی مسالمت آمیز و به دور از تهدید و تحریک هیچ قدرتی برگزار گردد و ...
در شرایط فعلی باید در مقابل روند تحمیلی تحولات در سوریه ایستاد و از اسد حمایت کرد اما در مرحله بعد این اسد است که باید حامی مطیع و در کنار خلق سوریه برای پیشبرد اصلاحاتشان باشد. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست