سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

انسانیت در کما


ج. پاکنژاد


• اعتراضها در گوشه و کنار جهان به ظلم و بی عدالتی و مقاومت آزادگان در برابر مستبدان و فریاد مدافعان واقعی حقوق انسان در قبال نقض آن، گرچه پراکنده و بی رمق، هنوز نفسی برای انسانیت باقی گذاشته است. نه، اگر فریاد آی آدمها را بشنویم و بیاریشان بشتابیم انسانیت نمرده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۰ مرداد ۱٣٨۵ -  ۱ اوت ۲۰۰۶


رژیم جنایتکار اسرائیل حمله گسترده ای را به لبنان آغاز کرد. بهانه او حمله حزب الله لبنان وبه گروگان گرفتن دو سرباز اسرائیلی است. اما واقعیتی که سعی میکنند تا به کمک رسانه ها، با سانسور و یا تحریف خبر بپوشانند این است که، اسرائیل سالیان سال است به حریم فلسطینیان تجاووز میکند و آنها را میرباید. نامه سرباز اسرائیلی و اعتراف او به این نوع عملیات از سوی سرویسهای اسرائیلی گواه این امر است. اینبار نیز، ابتدا این اسرائیل بود که در غزه یک پزشک و برادرش را ربود (به نقل از نامه اندیشمندان و برندگان جایزه نوبل در مورد وقایع اخیر خاورمیانه). فلسطینی ها و حزب الله به قصد معاوضه اسرایشان که بیش از هزاران زن و مرد و کودک و کهنسال اند، چند اسرائیلی را به گروگان گرفتند. کاری که چندین بار بین طرفین اتفاق افتاده بود. اسرائیل این امر را بهانه قرار داد و نقشه از پیش آماده شده خود   یعنی تهاجم به لبنان را به اجرا گذاشت.
وقتی تصویر کودکان اسرائیلی را دیدم که بر روی بمبها پیام مینوشتند و بمب ها را به کودکان عرب (لبنانی و فلسطینی) «هدیه» میکردند، واین «کادوها»، از جمله در قانا، تن های ۵۷ تن را پاره پاره کرد که ۲۷ نفر از ﺁنها کودک بودند، با خود گفتم این مرگ انسانیت نیست؟ آیا انسانیت مرده است؟ چگونه یک جامعه انسانی می پذیرد که کودکانش که قاعدتا" معصومند و باید سینه هایی پاک از کینه داشته باشند را، اینچنین از خود بیگانه بگرداند که سینه را پر از کینه و نفرت کنند. در جوامع ما،   رسم بر این بود، وقتی به در خانه ای هدیه و یا نذری ای میبردند صاحب خانه ظرفی را که در آن هدیه یا نذری بود با چیزی پر میکرد و ظرف را خالی بر نمیگرداند. حال آنان که چنین "کادوهایی" از سوی کودکان اسرائیلی برای کودکان عرب تهیه می کنند چه انتظاری میتوانند داشته باشند؟ کودک و نوجوان عرب، از سویی امکان «یادگاری» نوشتن بر روی بمب و «هدیه» کردن آن به هم نوع اسرائیلی را ندارد و از سوی دیگر هر روز بی عدالتی و بی تفاوتی جهانیان در حق خود را مشاهده می کند، هر روز، تحقیر بیش اندازه خود و نزدیکانش را می بیند، ﺁیا تحریک پذیر نمی شود؟ او یادگاری را بر بدن خویش می نویسد و با خون خود امضایش می کند. این چنین است که نوجوان فلسطینی دست به عملیات انتحاری میزند. او پیام را بر بدن خویش مینویسد، با خون خویش امضایش میکند و در میان جمعی که بسا کودکانی نیز در میانشان باشد، خود را منفجر میکند تا بگمان خود بخشی از تحقیر شدن ملت خویش را جبران نماید.
تا بذر کینه در دل او کاشته نگردد، مدار بسته خشونت ایجاد نمیشود و بنیادگرایی نمیتواند او را از میان هزاران نوجوان و جوان، دستچین و آماده مرگ کند. اوجان خود را از دست میدهد اما، سود آن را بنیادگرایان که کاری جز کاشتن بذر کینه و نفرت در دلهای انسانها ندارند، میبرند. چون کینه و نفرت عامل وجودی آنان است. آقای خمینی میگفت در دل   خویش و فرزندانتان کینه و نفرت دشمنان اسلام را بپرورید (نقل به مضمون). بنیادگرایان اسرائیلی نیز در دل کودکان خویش همین کینه را پرورش میدهند تا به هم نوع خود بمب هدیه کند. پس بین بنیاد گرایی و کینه پروری رابطه ای مستقیم وجود دارد. بین شیعه و سنی همین کینه هاست که هر روز در کوچه و بازار شهر های عراق از میان بیگناهان قربانی میگیرد. همین کینه است که اماکن مذهبی، مسجد و کلیسا، کنیسه و...را نیز در آتش خود میسوزاند. همین کینه و نفرت است که یک مجری فارسی زبان یکی از تلویزیون های لس آنجلسی را وامیدارد تا بگوید: «به ما چه که در لبنان چه میگذرد. ما باید به فکر موقعیت استراتژیک ایران باشیم که دارد از دست میرود»!! انگار که حکیم بزرگ ایرانی هرگز نسروده است: بنی آدم اعضای یک پیکرند. این همان کینه از مردم ایران و انقلابشان نیست که نوکر صفتان وطن فروش را وا می دارد به درگاه جنایتکاران ضدبشر رفته و کراهت کار خویش را با لعابی از دفاع از حقوق بشر و دموکراسی خواهی پوشش دهند تا ملاقاتشان با کثیف ترین جناح حاکم بر آمریکا یعنی نیوکانها را توجیه نمایند؟ کدام مدافع حقوقی میتواند نابودی ملتی را به نظاره بنشیند؟ کدام دموکراسی خواهی، باور میکند که با توپ و تانک و بمبهای غیرمتعارف و ویران کردن سرزمینی، میشود برای مردم آن آزادی و آبادی آورد؟ توپ و تانک و بمب نمیتواند اسباب توسعه دموکراسی باشد ولی مسلما اسباب توسعه شرکتهای چند ملیتی از قبیل هالی برتون (به سهامداری دیک چنی) و... می شود. ننگتان باد.
همین کینه های القا شده است که باعث میشود در جهان و حتی کشور های اسلامی نه تنها از سوی دولتها-   که اغلب وابسته و زبون و خوارند – پیشاروی این جنایت ها، سکوت مرگبار حاکم شود (یا حد اکثر نرم اعتراضی به ویرانی و قتل وعام در لبنان وفلسطین بکنند) بلکه صدای اعتراض بایسته ای از سوی مردم نیز برنخیزد. این رفتارشرم آور نیست؟ آیا انسانیت مرده است؟
همین کینه پروری است که رسانه های جمهوری اسلامی را وا میدارد مقاومت تمامی مردم لبنان، از مسیحی و مسلمان و یهودی و... را مقاومت اسلامی بنامد تا نفاق بیفکند و سپس تخم کینه را در زمین نفاق بپروراند. کاری که در تمامی جهان اسلام بدان مشغول است.
همین کینه و نفرت بود که انقلاب دوران ساز مردم ایران را، انقلابی که گل را بر گلوله پیروز کرد و نوید آزادی و استقلال ایران را داد به خشونت آلود تا منادیان کینه و نفرت، استبداد و وابستگی را باز سازی کنند و سیاهی و تباهی را، شکنجه و اعدام را، فقر وفساد ، که بزرگترین متحدان ولایت مطلقه اند را بگسترانند تا در سایه آنها، ولایت مطلقه خود را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط بگردانند. مگر به هنگام جنگ ایران و عراق، با پرورش همین کینه نبود که در وزارت علی اکبر پرورش به مدارس میرفتند و نوجوانان   را بدون اینکه والدین آنها خبر و یا لااقل رضایت داشته باشند، سوار بر اتوبوس ها کرده و به پادگانها می بردند.   سینه های آنان را پر از کینه دشمن میکردند سپس بدانها وعده بهشت و کلید آن را میدادند، آنگاه به میدان مین گسیلشان میداشتند تا زمین را برای عبور «سربازان امام زمان»   ﺁماده کنند و ﺁنها راه قدس را از طریق کربلا باز کنند! و در همان حال، در پشت پرده با اسرائیل و حامیانش، آمریکا و انگلیس و اسرائیل در زد و بند بودند تا پایه های قدرت خویش را که بر خون زار بنا نهاده بودند، محکم کنند. (ایران گیت ها و ایران کنترا و...)  
همین کینه ها بود که به دستور خمینی، در چند شب چند هزار زندانی را به مسلخ برد. مگر بجز پروردن این کینه ها میشد زنده یادان داریوش و پروانه فروهر را کارد آجین و سلاخی کرد؟ بدون این نفرت و کینه ها، جنایتهای سیاسی که رژیم بر ﺁنها «قتلهای زنجیره ای» نام نهاد، ممکن بود؟ فاجعه کوی دانشگاه اتفاق می افتاد؟ اکبر محمدی ها در زندانهای رژیم جان میباختند؟ بدون کینه چگونه ممکن است با حرکت قسری وحشت را حاکم کرد و شعار خود را النصربالرعب گرداند؟ مگر بدون کینه و نفرت امکان دارد از انسانیت تهی شد و همنوع و هموطن خویش را تا حد مرگ شکنجه داد.
آیا سکوت در برابر این همه بی عدالتی مرگ انسانیت است؟ اما اعتراضها در گوشه و کنار جهان به ظلم و بی عدالتی و مقاومت آزادگان در برابر مستبدان و فریاد مدافعان واقعی حقوق انسان در قبال نقض آن، گرچه پراکنده و بی رمق، هنوز نفسی برای انسانیت باقی گذاشته است. نه، اگر فریاد آی آدمها را بشنویم و بیاریشان بشتابیم انسانیت نمرده است، فقط در کماست. همتی میخواهد و جمعیتی تا دوباره دست در دست هم نهاده برخیزیم و جهان و هستی را از خشونت و مرگ و نابودی برهانیم، به بلندای انسانیت برسانیمش. چه زیبا سروده است زنده یاد مشیری:
 
موج، می آمد، چون کوه و به ساحل می خورد !
از دل تیره امواج بلند آوا،
که غریقی را در خویش فرو می برد،
و غریوش را با مشت فرو می کشت،
نعره ای خسته و خونین ، بشریت را،
به کمک می طلبید :
- « آی آدمها ...
آی آدمها ... »
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم !
به خیالی که قضا،
به گمانی که قدر، بر سر آن خسته ، گذاری بکند !
« دستی از غیب برون آید و کاری بکند »
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم !
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم،
تا از آن مهلکه - شاید - برهانیمش،
به کناری برسانیمش ! ...
 
موج، می آمد، چون کوه و به ساحل می ریخت .
با غریوی،
که به خواموشی می پیوست .
با غریقی که در آن ورطه، به کف ها، به هوا
چنگ می زد، می آویخت ...
 
ما نمی دانستیم
این که در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،
این نگونبخت که اینگونه نگونسار شده است ،
این منم،
این تو،
آن همسایه،
آن انسان!
این مائیم !
ما،
همان جمع پراکنده،
همان تنها،
آن تنها هائیم !
 
همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم .
آن صدا، اما خاموش نشد .
- « ... آی آدم ها ... »
« آی آدم ها ... »
آن صدا، هرگز خاموش نخواهد شد ،
آن صدا، در همه جا دائم، در پرواز است !
تا به دنیا دلی از هول ستم می لرزد،
خاطری آشفته ست،
دیده ای گریان است،
هر کجا دست نیاز بشری هست دراز؛
آن صدا در همه آفاق طنین انداز ست .
 
 
آه، اگر با دل وجان، گوش کنیم،
آه اگر وسوسه نان را، یک لحظه فراموش کنیم،
« آی آدم ها » را
در همه جا می شنویم .
 
در پی آن همه خون، که بر این خاک چکید،
ننگ مان باد این جان !
شرم مان باد این نان !
ما نشستیم و تماشا کردیم !
 
در شب تار جهان
در گذرکاهی، تا این حد ظلمانی و توفانی !
در دل این همه آشوب و پریشانی
این که از پای فرو می افتد،
این که بردار نگونسار شده ست،
این که با مرگ درافتاده است،
این هزاران وهزاران که فرو افتادند؛
این منم،
این تو،
آن همسایه !
آن انسان،
این مائیم .
ما،
همان جمع پراکنده، همان تنها،
آن تنها هائیم !
اینهمه موج بلا در همه جا   می بینیم،
« آی آدم ها » را می شنویم،
نیک می دانیم،
دستی از غیب نخواهد آمد
هیچ یک حتی یکبار نمی گوئیم
با ستمکاری نادانی، اینگونه مدارا نکنیم
آستین ها را بالا بزنیم
دست در دست هم از پهنه آفاق برانیمش
مهربانی را،
دانائی را،
بر بلندای جهان،
بنشانیمش ... !
 
- « آی آدم ها ... !
موج می آید ... »
 
  jmpaknejad@yahoo.fr                                             
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست