یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

کوچ غریب را به یادآر


امیر محمد قاسمی‌زاده


• در مصاحبه‌ای آیدین آغداشلو کوچِ اسماعیل خویی را در سال‌های قحطی انسان و سبزه آب و سایه‌های داس به دست، تبعیدی خود خواسته تلقی کرده بود و این خود خواسته‌گی لحنی از به خود نماندن و به خویش رفتن داشت و شکلی از به اختیار برگزیدن‌اش! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣۰ تير ۱٣۹۱ -  ۲۰ ژوئيه ۲۰۱۲



 
ازغربتی به غربتی دیگر!
در مصاحبه‌ای آیدین آغداشلو کوچِ اسماعیل خویی را در سال‌های قحطی انسان و سبزه آب و سایه‌های داس به دست، تبعیدی خود خواسته تلقی کرده بود و این خود خواسته‌گی لحنی از به خود نماندن و به خویش رفتن داشت و شکلی از به اختیار برگزیدن‌اش!
درست به زمانی که از رفتن‌اش تازه باز آمده بود! با سوغاتی، محصولِ تحصیل و پختگی‌اش در انتقال به مردمی که سال‌ها تاب آورده بود تشنه‌گی را و شب را به انتظار صبح چشم بر هم نبسته بود و تا هم‌چنان به امیدِ آن‌سوی سپیده بیدار مانده است و بدین‌گونه آرزوی آزادی و ساخت وطن منتهی شد به آغازش!...و دانشگاه مامنی بی‌امان شد حکم نمکی گندیده از خویش، گرفتار تیغ توبیخ و اخراج و استنتاخ تا منجر به کوچی شود نه به اختیار که به جبر، تبعید از بلای جان خویش و حکم قضاوتِ تلقیِ آنان از خواست به اراده‌ی خود خواسته‌ی تبعید، تلفی مشکوکی است به یقینی روشن با انگشتان اتهام! غافل از این که زمان، غربال قضاوتی است از مانده‌گان تن به هر باد که بهای بی‌عیارشان در قابِ تیره‌ی تاریخ به جریده ثبت می‌شود.
آنان که امروزشان را به دیروز آن امروزیان نفروختند و«هرگز شرف به سفره‌ی رنگین نداده‌اند و دست تهی و خانه به دوشی گواهشان» چه آنانی که ماندند، چون شاملو بر سر پیمان خویش، چه آنان که رفتند اما نه بر سر پیمان دیگری، چون خویی مانده بر اعتقاد خویش...
آنان که به هر رنگ نباختند رنگ و به هر ساز کوک نشدند و همیشه همانند به یک رنگ و بر ساز خویش مانده به یک کوک... واین گونه است که انقطاع فرهنگی تروریست همیشه نافرجام!
در نمایش پرده‌ای به نام «انقلابِ فرهنگی» چرا که «آنان ایمانشان ملاتی از خون و پاره سنگ و عقاب است» و جام شعرشان و شعر ایمانشان خالی نشد حتا مگر به خون خویش.
گاه در شب‌های بی‌صحرگاه استاده به تیرکِ تاریخ!
از آن نام‌ها چون سلطان‌پور، تا خیل آن بی‌نشان‌ِ گمنام...
اسماعیل خویی اگرچه هیچ در چمدانش جز جان‌اش نبرد اما جهان‌اش را بی‌وقفه با شعر به سرزمین‌اش کوک زده است و گره در گره با غم‌ها و شادی‌های مردم‌اش بافته ردایی از هزار گره. گاهی در گزاره‌ی هزاره‌اش و گاهی در هزار غزل‌واره.
به شمع‌های همیشه روشن زادروزاش،
هماره روشنیم. //

امیر محمد قاسمی‌زاده
تیر هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست