سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قصیده برای حجاب (۲)


اسماعیل خویی


• نکوهش روا نیست شعرِ دری را،
اگر نا خوش آید تورا شعرِ "ری را".

تو الماس را خوش تراش ار نیابی،
نکوهی مرآن را و یا گوهری را؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣۰ تير ۱٣۹۱ -  ۲۰ ژوئيه ۲۰۱۲


 
 • به شاعرِ ارجمند   م. سحر

نکوهش روا نیست شعرِ دری را،
اگر نا خوش آید تورا شعرِ"ری را".
تو الماس را خوش تراش ار نیابی،
نکوهی مرآن را و یا گوهری را؟
من، البته ، این را به تمثیل گویم:
زهر داوری دور، روشنگری را.
ز من شعرِ ناب ار بخواهی ، نمونه ش
همین شعرِ نیمای نام آور، ایرا
که در آن شناسنده ی شعر یابد،
به گفتِ دری، اوجِ نوآوری را.
زبان راست نیک وبدِ کار بُرَدش
که برما روا می کند داوری را.
بسی چیز و کارِ دگر هم، به گوهر،
بزیبد همین گونه سنجشگری را.
کس ار بهره ناخوب گیرد ز دانش،
نشاید نکوهید دانشوری را.
و گر با تو بد می کند مادرِ تو،
گنه نیست، البته، مر مادری را.
کنون آشکار است کز چشمِ بینش
چه نسبت بُود "پوشش" و "چادری" را:
که پوشش، به بس بوم و بر، زیستگاهی
کند زادگاهِ پدر مادری را.
برای نمونه ، به صحرای سوزان،
زن و مرد خوگر شود روسری را.
به بوم وبرِ تر، بنی آدم ، امّا،
به چتر و کله پاسخ آرد تری را.
نه گرم و نه سرد افتد ار سرزمین ، لیک،
نه این لازم آرد، نه آن دیگری را.
بدین سان، به جاهای دیگر، بیابی
زن و مردِ از هر چه پوشش بری را.
کدامین صفت، پس، به هرگونه پوشش،
برازنده داردش پوششگری را؟
کدامین بُوَد پوششی کان، به گوهر،
نشان است دین داری و کافری را؟
چنین خصلتی هیچ پوشش ندارد:
رها کن، در این باره، هر داوری را.
نشانی ز بی دینی و دین نباشد
فرآورده ها فنِ درزیگری را.
اگر دین ز ما پوششی ویژه خواهد،
گزینم من، البته، بی باوری را.
من ایدون نگویم، چو دوگونه پوشش،
بدِ چادری یا بدِ روسری را.
بدی زاید از این که مردِ شریعت
کند این دو افزار خود مهتری را:
زنا! روسری بند، اگر خود بخواهی،
و یا پوششِ خویش کن چادری را.
وگرنه، رها باش از این دو، که من هم
ستایم زنانِ از این دوبری را.
به صنعِ خدا یا طبیعت کنی بد
نهان گر کنی گردنِ مرمری را.
مپوشان ز ما تاجِ زیبایی ی خود:
که زیبد به سر گیسوی ات افسری را.
فقیه ار نهاند رخِ زشت، شاید:
که اهریمن آورد بد منظری را.
اگر در نگاه اش به خود خیره گردی،
نبینی به جز شورِ همبستری را.
نباشد شگفت ار که این هرزه باور
نمی دارد آیینِ تک همسری را.
به جان و به دل بنده ی شهوت است و
چو خود می گماند هر آن دیگری را.
چنان می کن – ای زن!- که کارِ تو با او
نیارد به یاد انتر وانتری را.
هویداست ار شرعِ شوم اش که خواهد
زتو، بنده وش، نابِ فرمانبری را.
فقیهان حجاب از تو خواهند ، تا تو
از ایشان پذیرا شوی سروری را.
نخواهی اگر توسری تا همیشه،
به آتش در انداز هر روسری را.
تورا با فقیه آشتی می نیفتد:
تضادی به ذات است دیو و پری را.
بخور توسری را، گرت باید، امّا
پذیرا مشو هرگزا روسری را.
مبادا بنالی ز رنج وشکنج اش:
جری ترکنی، ورنه، خصمِ جری را.
ستوه آید از کارِ خود توسری زن:
چو زو واستاند خروش ات کری را.
ستوه آید از کارِ خویش، آری، آن گول
چو بیهود یابد زدن توسری را.
خرد گر در او نیز بیدار گردد،
زکردارِ خود می زداید خری را.
و او هم ز چشم و دل و سر بشوید
همه شهوت و آز و خیره سری را.

چهارم تیرماه ۱٣۹۱،
بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست