سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زبانی دیگر، جهانی دیگر


امید همائی


• در حلّ مناقشات باید در پی آن بود که نظرات و خواسته های دو طرف مراعات شوند. این خواسته ها و نظرات باید در جهت سازگاری و امکان پذیری تعدیل گردند تا بتوانیم نظرات هردو را رعایت کرده و محترم بشماریم. مناقشه ای که با پیروزی یک طرف و شکست طرف مقابل پایان یابد حل نشده است و ادامه خواهد یافت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ خرداد ۱٣۹۱ -  ۲۹ می ۲۰۱۲


درس معلّم ار بود زمزمهء محبّتی                جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

زبان و تفّکر
مولف تا این لحظه نمیداند که به لحاظ زمانی و تاریخی زبان یا تفکّر کدامیک مقدّم بوده اند. در مرحلهء کنونی تکامل زبان و اندیشه، ما به کمک واژه ها ست که می اندیشیم و اندیشهء خودرا بیان میکنیم .
هابز گفتار را وسیله ای برای بیان و اظهار اندیشه ها و ایده هائی میداند که مستقلّ از زبان در ذهن ما پرورده شده اند و میگوید :
"زبان عمومآ برای تبدیل گفتار ذهنی به گفتار شفاهی و رشتهء افکار به رشتهء واژه هاست. این امر دو فایده دارد : نخست افکار ما را به ثبت میرساند. این افکارکه می توانند از ذهن گریخته و تلاشی دوباره را برای بازیافتشان بر ما تحمیل کنند به کمک واژه هائی که برای یادداشت آنها بکار رفته اند دو باره به خاطر آورده میشوند. پس اولّین استفاده از نامگذاری (مفاهیم ذهنی) بکار بردن نشانه هائی برای بخاطر آوردن است. استفادهء دیگر، کاربرد همان واژه ها به ترتیب و کنار هم   گذاردن آنها توسط بسیاری دیگربرای انتقال دادن آنچه که در بارهء هر موضوع ابداع یا تصوّر یا آرزو میکنند به یکدیگر است."
Thomas Hobbes, Léviathan (1651)
آیا تفکّر چیزی جز گفتگوئی درونی با خویشتن است :
"پس تفکّر و گفتار هردو یکی هستند ، امّا ما گفتگوی درونی و خاموش روان با خویشتن را تفکّر نامیده ایم."
Platon, Sophiste, 264a-264b

برخی فیلسوفان بر آنند که زبان قبل از تفکّر پدید آمده است. برخی دیگر با این نظر موافق نیستند و میگویند که زبان بیان و ترجمهء اندیشه است و اگر زبان میتوانست قبل از فکر و بی آن وجود داشته باشد چه می گفتیم ؟
امّا پیش از آن شاید بهتر باشد که منظورمان را از تفکّر بیان کنیم.
- ا گر منظور از تفکّر همه نوع تلاش ذهنی ( مثلآ تصوّر کردن) باشد وجود زبان و واژه ها ضرورتأ لازم نیست. میتوانید در ذهن خود پرنده ای را ببینید که در آسمان آبی پرواز میکند. برای اینکار هیچ واژه ای به ذهن متبادر نمیشود.
-اگر تفکّر به معنای اندیشه ای ابراز شدنی در بارهء موضوعی مشخّص باشد (هندسه، جامعه شناسی، ....) به زبان و به ویژه به واژه های اختصاصی هر موضوع نیاز مندیم.
در این مورد دوّم است که وجود واژه ها یعنی زبان بر فهم آنها مقدّم است.
هگل بر آنست که تفکّر با زبان انجام میشود. کسانی که این نظر را قبول ندارند هر نوع تلاش ذهنی از جمله تجسّم را که با تصاویر و بدون کلمات صورت میگیرد را نیز تفکّر میشمارند.

همچنین نباید از نظر دورداشت که اندیشیدن برای ابراز (که محتاج زبان است) خود ادامهء تصوّر و تجسّم میتواند باشد. به همین دلیل گاه هنگام تفکّر برای ابراز، چیزها یا شرایطی را در مییابیم که برایشان کلمه ای وجود ندارد وباید آن را ساخت و بدینترتیب تفکّر واژه ای نو میسازد یا برای بیان مفهوم از جمله یا جمله هائی بهره میگیرد.
هر زبا نی بر دریافت متکلّمان آن از جهان اثر میگذارد و آن را شکل میدهد. تصاویر و مفاهیمی که یک چینی زبان از جهان در اندیشه دارد دقیقآ همانی نیست که در ذهن و تفکّر یک فرد انگلیسی جای دارد. مفاهیمی در یک زبان یافت میشوند که در زبان دیگر جای ندارند و برای بیان آنها بایستی به شرح و توصیف یا ساختن واژهء جدیدی اقدام کنیم.
بنوعی میتوان گفت که زبان ما جهان ما و به سبب آن زندگی ما را میسازد.

و البته در درون هر زبان نیز به افرادی که برداشتشان ازگفتار منوط به واژگانیست که مینشاسند بر میخوریم. مثلآ برای یک باغبان شنیدن واژهء درخت تصاویر میوه، سایه ،کاشتن، برکندن، آبیاری، هرس کردن و کود دادن را به ذهنش متبادر میکنند حال آنکه برای شخصی از حرفه ای دیگر شنیدن همین واژه با تصاویری محدود به میوه، سایه، پارک همراه خواهد بود.

برای پاره ای سئوال اصلی تقدّم فکر بر زبان یا زبان بر فکر نیست بلکه تأثیر ایندو بر یکدیگر پرسش اساسی است.

پندار نیک ،گفتارنیک ، کردارنیک

این سه اصل که چارچوب گذار انسان را در دین زردشتی مشخص میکند این فرض را در خود دارد که این گذار با اندیشه اغاز میشود. اندیشه تحلیل و بررسی جوانب امور در ذهن است. آنگاه که بر رسی انجام و نتیجه ای از آن دست یاب شد نوبت به بیان آن میرسد. چگونگی این بیان، هم مرحلهء قبلی یعنی روند اندیشیدن را باز گو میکند و هم مرحلهء بعدی یعنی عمل را روشن
مینماید. با نحوهء بیانی که اتخّاذ میکنیم دو چیز را نشان میدهیم. اوّل اینکه در مرحلهء اندیشه و پندار به چه قطعیّتی دست یافته ایم یا هنوز در شکّ و تردید هستیم. دوّم اینکه تا چه درجه در عمل قاطع خواهیم بود .
ببینید چقدر فرق است بین کسی که میگوید :
- فردا ساعت هشت صبح در محل خواهم بود قطعات شماره دو و چهل و پنج را عوض کرده و ماشین را تا قبل از ظهر به راه خواهم انداخت.
و کسی که میگوید :
- حا لا شاید فردا صبح حدود ساعت هشت هشت و نیم بیایم شاید بتونم کاری بکنم. ببینیم چی میشود.
در مورد اوّل گویند ه توانسته است مشکل را در ذهن بررسی و راه حلّی در ذهنش برای مسئله بیابد. مطمئن به نتیجهء کار است. به انجام آن مصّمم و برنامهء عمل برای روز بعد را ریخته است. در مورد بعدی شاهد آن هستیم که تلاش فکری گوینده نتیجهء مشخص و معیّنی نداشته و او نسبت به آنچه که باید فردا انجام دهد و نتیجهء آن تردید دارد.
خانهء خوب من
در زبانهای مختلف برای نشان دادن تعلّق اشیاء و پدیده ها به افراد از صفت ملکی استفاده میشود. مثلآ "خانهء من" یا "اندیشهء تو"، "سرزمین او" نمونه هائی از کار برد آن در زبان فارسی هستند. در زبان انگلیسی این موارد معادلهای زیر را دارند :
My home
Your thought
His country
حال زبانی را تصور کنید که در آن صفت ملکی "من" و صفت "خوب" هردو با یک واژه بیان میشوند. در این زبان گوینده برای "خانهء من" و"خانهء خوب "   از یک عبارت استفاده میکند. گوئی خانهء من همان خانهء خوب است و سرزمین من همان سرزمین خوب. بدینترتیب هر چه به من تعلّق دارد خوب است. حتّی درد و رنج من درد خوب و رنج خوب خوانده میشود. چنین زبانی چه فکر و نگرش خوبی به گوینده و به کاربرندهء آن القاء میکند. همه چیز او خوب است. زندگی من همان زندگی خوب است. سراسر آن با غمها و شادیهایش از آن من و خوب است و من آن را دوست داشته و قدر میدارم. داستان زندگی من رمان کوچک یا بزرگی است با فراز و نشیبها. افتها و خیزها و من آن را از سر گذرانده و دوست دارم. تاریخ جهان کتابخانهء بزرگیست که همهء این رمانها را درخود دارد. شیرینترین این رمانها از لحظات تلخ و تار عاری نیستند و سیاه ترین آنها از بارقه های امید و روشنائی خالی نمیباشند.
آنچه را به ما تعلق دارد دوست بداریم و ارج بگذاریم. خوشبختی درست به همین معناست. و البتّه هیچ چیز مانع آن نیست که آن چه را که داریم و خوب هم هست خوبتر و بهتر سازیم.
مرگ بر کی
در تاریخ سیاسی شعار مرگ بر .... فراوان بکار گرفته شده است. وقتی گروه الف میگوید : مرگ بر گروه ب، این بدان معنی است که زیست خود را با زیست گروه ب متناقض مییابد و بر این باور است که وجود همزمان هردو گروه ناممکن است. پس در سازگاری و همزیستی و تفاهم بسته و قفل است. یا الف باید زنده بماند یا ب. با اعلام این شعار از جانب گروه الف ، گروه ب در مییابد که در خطر مرگ قرار دارد و باید خودرا حفظ کند. امّا ب از چه جانبی در خطر مرگ قرار دارد ؟ از جانب الف. پس گروه ب باید برای حفظ خود و رفع خطر گروه الف را نابود کند. بدینترتیب مرگ و نابودی گروه الف در دستور کار گروه ب قرار میگیرد.
بدینترتیب گروه الف با دادن شعار مرگ بر گروه ب، خود را در معرض خطر مرگ قرارداده و معلوم هم نیست که از آن جان سالم بدر برد. با دادن این شعار از امکان سازش با گروه ب چشم پوشیده است و خواستار پیروزی خود و شکست گروه ب است.
در حلّ مناقشات باید در پی آن بود که نظرات و خواسته های دو طرف مراعات شوند. این خواسته ها و نظرات باید در جهت سازگاری و امکان پذیری تعدیل گردند تا بتوانیم نظرات هردو را رعایت کرده و محترم بشماریم.
مناقشه ای که با پیروزی یک طرف و شکست طرف مقابل پایان یابد حل نشده است و ادامه خواهد یافت. طرفی که خودرا شکست خورده مییابد در فکر جبران آن و تلافی است. گاه میتواند به فکر انتقام باشد چیزی که به نفع هیچکس نیست. بدینترتیب جنگ و اختلاف ادامه مییابد.
او دشمن من است
در ریاضیّیات روابطی هستند که میتوان آنهارا متقابل خواند. برای مثال تساوی یک رابطهء متقابل است. این بدین معناست که اگر A با B مساویست پس B هم با A مساویست. امّا بزرگتر بودن یک رابطهء متقابل نیست چرا که اگر C از D بزرگتر باشد دیگر D از C بزرگتر نخواهد بود.
میتوان گفت که دشمنی نوعی رابطهء متقابل است. اگر حسن دشمن حسین است معمولآ حسین هم با حسن دشمنی دارد.
وقتی کسی را دشمن خود میدانیم. وقتی کسی را دشمن خود میخوانیم خود بخود خودرا هم در مرتبهء دشمنی با او قرار داده ایم که این بهیچوجه خواست ما که در پی صلح و آشتی در زندگی هستیم نباید باشد. با دشمن خواندن دیگری ما خود به خود دشمن تراشی کرده و جنگ را براه انداخته ایم . برعکس دوست خواندن دیگری ما را در موضع دوستی با او قرار میدهد و او هم این فرصت را می یابد که دوستی با مارا بر گزیند و راه همراهی و همکاری با ما را طی کند.
تقسیم پیرامونیان به دوست و دشمن راه همزیستی و مسالمت نیست. اختلاف عقیده ها و اختلاف نگرشها نباید سبب دشمنی شود و نباید دلیلی بر قصد حذف و نابودی دیگرانی که عقیدهء دیگری دارند باشد.
دائم ایراد گرفتن
آدمهائی که دائمآ در پی یافتن کاستی ها هستند و از هرچیز عیب و ایراد میگیرند از دیدن زیبائیهای زندگی و جنبه های مثبت آن محرومند. از صبح که از خواب بر میخیزند تا شب که به بستر میروند در کار عیب و ایراد گیری و تکرار چرا ها هستند. چرا این صندلی اینجاست ؟ چرا این ظرف سر جاش نیست ؟ اینان هم خود و هم دیگران را بدینترتیب می آزارند. چرا این حوله اینجا نیست؟ چون حسن آن را سر جایش نگذاشته. پس برویم سراغ حسن. وقتی حسن را دیدیم به او پریده و پرخاش میکنیم. بدینترتیب فضا ئی متشنج و یک در گیری تازه می آفرینیم . در حالیکه میشد خودمان حوله را سر جا یش گذاشته و با خود بگوئیم شاید حسن فراموش کرده. گرفتار بوده و ناخودآگاه از سرش بدر رفته. بجای دنبال "چرا" بودن "چگونه" را جستجو کنیم. چگونه میتوان مشکل را حل کرد ؟ با گذاشتن حوله سر جایش و از آن استفاده کرن و حسن و فراموشکاریش را تا آنجا که سبب ویرانی و فلج کردن زندگی نشده است از یاد بردن.
برخی اولیاء در اجرای نقش تربیتی خود صبح تا شب از حرکات و رفتار کودکان خود ایراد گرفته و او را سرزنش میکنند. یکی از ریشه های این امر شاید اختلاف نسل و سن باشد. پدر و مادر در همان سنّی نیستند که کودکانشان زندگی میکنند و همان حال و هوا را ندارند. با فهم این مسئله درک و تحمّل رفتار کودکان و نو جوانان راحت تر است. اگر تصحیح و بازبینی رفتار آنان ضروری شود باید با گفتگوئی آرام و اقناع کننده به سمت حلّ مسئله پیش رفت. بگومگوها و سرزنشهای مبرم و همیشگی جوّی تلخ و عصبی در خانه بوجود می آورد که گاه ممکن است موجب فرار نوجوانان از خانه گردد.

دشنام
با خود داری از گفتن و تکرارد شنامها فضای زندگی و چارچوب زیستمان را زیباتر کنیم.. افرادی در دور و بر ما یافت میشوند که فحش و ناسزا نقل و نبات کلامشان است :
- چه روز گ...
-چه نون آشغا...
-مرتیکهء کثا....
-اون زنیک...
این آدمها بیزاری و نفرتشان را بدینگونه بیرون میریزند ولی باعث افسردگی و تلخکامی پیرامونیان میشوند. ای کاش بتوانیم آنهارا به کاربرد زبانی دیگر تشویق و دعوت کنیم چرا که اولّین اثر منفی ناشی از این گویش در ذهن و زندگی خود اینان ظاهر میگردد. اینان با بکاربرد این واژه ها تابلوئی را که از زندگی پیش روی دارند بیش از پیش می آلایند. اولّین درسی که اینان به ما میآموزند اینست که از داشتن چنین زبان و بکار گیری چنین گویشی خودداری کنیم.. واژه های ما دنیای مارا میسازند و این بر ماست که دنیای خود را هرچه ممکن است زیباتر کنیم .

شادی ، لذّت
روانشناسان بین شادی (سعادت) و لذّت تفاوت میگذارند. رسیدن به شادی صرف نیرو و مهارتی را طلب میکند حال آنکه دستیابی به لذّت با پاسخ دادن به نیازهای اوّلیهء طبیعی از قبیل غذا خوردن یا نوشیدن آب وقتی که تشنه هستیم و یا در هوای سرد به جای گرمی پناه میبریم ممکن میگردد. لذّتها زود گذر و لحظه ای هستند حال آنکه شادی و سعادت ناشی از تلاش چه جسمی و چه فکری اگر جاودانه هم نباشند مدّت زمان بیشتری دوام می آورند. در سیر تکاملی خود باید بیشتر در پی شادی و سعادت بود تا بدنبال لذّتهای زود گذر. هر چند که پاسخ به نیاز های طبیعی از قبیل غذا خوردن و آب نوشیدن ضروری و همراه با لذّت است.
آشپز سلیقه و مهارت خود را به کار میگیرد. غذای مطبوعی فراهم میکند و شادمان از آنچه که فر اهم کرده است بر سر سفره میگذارد. حاضران غذا را خورده و ساعتی لذت میبرند. هنرمند آشپز یا آشپز هنرمند نه تنها تا شب بلکه تا چند روز بعد هم از هنری که به خرج داده و موجبات لّت میهمانان را فراهم آورده سعادتمند و مفتخر است.
چه بزرگ و چه کودک باید این تفاوت را بیاموزیم. و به ویژه یاد بگیریم که شادی و سعادتی که در تلاش برای آموختن ، دانستن، کشف کردن، آفریدن، حلّ مسائل دشوار ریاضی ، نوشتن کتاب و مقالات ببار می آید بسیار بزرگتر از لذّتهای زود گذر و موقّت است.
چگونه انتقاد کنیم
شاید انتقاد کار آسانی باشد. خرده بینها، آدمهائی که از هر چیزی انتقاد می کنند فراوانند. این انتقادها دیگر تبدیل به نوعی عادت شده و بر اندیشه و پندار سازنده ای مبتنی نیست. امّا انتقاد سازنده انتقادی که ناشی از عشق و توجه است و روی به سازندگی و به سازی دارد چگونه باید باشد ؟
یک گفتار انتقادی سالم سه مرحله را در بر میگیرد.
-مرحلهء اول تعریف و تمجید از خصائل مثبت طرف مورد انتقاد است. این تعریف و تمجید با ید خالصانه و مبتنی بر واقعییات باشد. بایستی خصوصیات فردی او را در بر بگیرد. به احساساتش توجه کند.
-مرحلهء دوم تکرار و خلاصه کردن خصوصیّات مثبتی است که در او یافته ایم. این مرحله ادامهء همان مرحلهء اوّل است.
-مرحلهء سوم بیان انتقاد است. انتقاد ما با ید نسبت به اعماالی مشخص که از جانب وی صورت گرفته است باشد و نه نسبت به شخصیّت و حیثیّت وجودی او.. پس از آن دلیل یا دلایل این اعمال را جویا میشویم. دانستن دلایل برای روشن شدن چرائی آنچه که صورت گرفته است میباشد و نه برای پذیرش و تن دادن بدانها. در صورت موجه و درست بودن انتقادات ما و روشن کردن نتائج منفی آنچه صورت گرفته با طرف مقابل قرار دادی مبنی بر توقف اینگونه کردار و رفتار با وی میبندیم.
تو اصلآ نمی فهمی
بارها در گفتگوهایمان با دیگری وی را به نفهمیدن متّهم میکنیم .
باید در نظر داشت که اگر ما چیزی گفته ایم که او متوجّه نمیشود مسئولیّت آن شاید بر ماست و ما نتوانسته ایم منظورمان را درست بیان کنیم. در گفتن مسائل باید نکات زیر را در نظر داشت :
منظور باید به روشنی بیان شود.-
منظور باید متناسب با گویش مخاطب بیان شود.-
-پس از بیان منظور خود باید با پرسش از مخاطب از فهم آن مطمئن شویم.
نافهم خواندن او به هدف اصلی که فهماندن نظرمان است کمکی نکرده بلکه بر تشنج و عدم تفاهم میافزاید.

حادثه، پیش آمد، رخداد
زندگی تواتر رویدادها ست . رویدادهائی که یکی از پس دیگری میایند و میگذرند. هر رویدادی بر حسب آنکه چگونه بدان نگاه کنیم دستاوردها و مضراتی دارد. رویدادها بر حسب نگاهمان به آنها در نزد ما ارزیابی شده و نامیده میشوند. برخی را حادثه و برخی را پیش آمد میخوانیم. معمولآ حادثه با صفت شدید و تلخ همراه است و پیشآمد با صفت های مثبت بیان میشود.
در پس هر رویدادی میتوان دلیلی برای خوشگون خواندن آن یافت همانطور که میتوان آن را به سببی، اتّفاقی ناخوشایند و ناگوار دید.
هر رویدادی هرچند نا خوشایند دست کم درسی با خود دارد که میتوان فرا گرفت و در آینده بکاربرد. باینترتیب هر اشتباهی درسی به ما میآموزد و شکستی وجود ندارد. آنچه را که شکست مینامیم در بیشتر موارد فرصت نوینی برای تلاشی تازه و چالشی نوین با استفاده از تجربهء رخداد پیشین است.
اتوبوس دیر میآید ! چه خوب میتوانم چند صفحهء دیگر از کتابی را که همراه دارم بخوانم و یا به قرار ملاقاتی که با همکارم دارم و پروژه ای که باید در بارهء آن صحبت کنیم فکر کنم.
ماشینم تصادف کرد و داغون شد! چه فرصت خوبی برای خلاص شدن از دست آن و خریدن یک ماشین بهتر.
هزاران دست از این رویدادها که میتوان با نگاهی دیگر آنها را نگریسته و مثبت ارزیابی کرد. و بدینترتیب نامشان از "حادثه" به "رویدادی خوش" تغییر یابد.
آهنگ واژه ها
در گفتگو و در بیان شفاهی هر واژه با طنین خود به گوش میرسد و احساس ویژه ای خوشایند یا کمتر خوشایند را در شنونده بیدار میکند.
کلماتی از قبیل خار، خر، تلخ، شاق، خفّاش خوش طنین نیستند وبه لحاظ معنی نیز از گفتگوئی شادی آور و آرام بخش حکایت نمی کنند. وجود این کلمات در گفتگو بر تشنج و تلخی فضا میافزاید و ذهن را مکدر و کور میکند.
واژه هائی چون زیبا، آبی، قشنگ، بال، بهار، پرواز هم خوش آهنگند و هم تصویری زیبا در ذهن شنونده می آفرینند.. این تصویر حالت فرد را تغییر میدهد. گفتگو سمت و سوی دیگری میگیرد و به سمت تفاهم و همراهی میرود. ممکن است این واژه ها به موضوع مورد بحث ارتباط چندانی نداشته باشند ولی یافتن فرصتی برای استفاده از آنها و بکار گیریشان میتواند نتیجهء گفتگو را به نفع صلح و سازش تغییر دهد.
حرف ب که در کلمات زیبا، بال، آبی بکار رفته با لبها یعنی در جلو ترین قسمت دهان ادا میشود پس ادای آن ساده است. همچنین حرف ل که محلّ در نیمهء دهان است. ادای آنها نوای خوشی به گفتار میدهد.
تلفّظ حرف خ در کلمات خار و خوف چون از پائین گلو انجام میشود دشوار است. ادای آن از شفّافیّت لحن میکاهد.
زندگی
نگرش ما نسبت به زندگی و جهان پیرامون است که زندگی ما را میسازد.
نگرش ما و فکر ما از یکدیگر دور نیستند. اگر فکر مبکنیم که تلاش ما ثمر بخش است و این نگرش را داریم که تلاش ما به نتیجه میرسد گام به گام به پیش خواهیم رفت ، دست از تلاش نخواهیم شست و موفق خواهیم شد.
اگر فکر میکنیم که اینکار بیفایده است و این نگرش در ماست که تلاشها به جائی نخواهد رسید دیگر گام اوّل را هم شاید بر نداریم و یا اگر دو گام بر داشتیم از شدّت سختی در گام سوّم نا امید شده و متوقّف میشویم.
برخی به زندگی به مثابه عرصهء رویاروئی با دیگران نگاه میکنند. آدمیان را به دو دستهء دوست و دشمن تقسیم میکنند. در پس هر حرکت افراد گروهی که دشمن میپندارند قصد بدی میبینند. از آن در درون خود رنج میبرند و در پی رویاروئی بیرونی بر میایند. زندگی برای اینان جنگی بی پایان با افراد است. چه بسیار لحظات خوب و ارزشمندی که در دشمنی و خصومت نابود شده و از دست میروند. فرصتهای کارسازی که دیگر باز نمیگردند.
در موارد بسیاری آنگاه که ناملایمات به ما هجوم می آورند میگوئیم که زندگی نا عادلانه است. آیا زندگی عادل است یا ظالم ؟ وقتی زندگی به خواستهء ما نه میگوید چگونه باید این "نه" را شنید ؟ این نه یک پاسخ نیست بلکه یک پرسش است. با این نه زدگی از شما میپرسد : آیا نمیتوانید خلّاق تر بوده و چیز دیگری بخواهید.
پس میبینید که زددگی نه عادل است و نه ظالم. زندگی سر شار و غنی است. پر از گونه گونی ها و رویداد ها. آنچه را که برای ما پیش می آید میتوانیم به نامهای گوناگون بخوانیم : حادثه، پیش آمد، رویداد. نحوهء داوری ما نسبت به آنچه رویداده در پس نامی که بدان میدهیم نهفته است. میتوان آن را حادثه نامید و حتّی صفت ناگوار را به آن اضافه کرد. میتوان آن را پیش آمدی دانست. میتوان آن را رودادی دانست و تلفّی مثبتی از آن داشت. با اینکه خسرت و زیانی داشته از فوایدی هم بهره مند بوده و به ما درسها ئی داده.
حادثه ای رخ داده و خانه ویران شده است. اولِّین درس از این حادثه آنست که خانه به اندازهء لازم و برای مقاومت در برابر این نوع حوادث محکم نبوده است. به خاطر این حادثه ناچار شدیم سه شب در چادرهای کمک رسانی بسر ببریم. چه تجربهء خوبی چرا که زندگی در مکانی محدود را دیدیم و از آن آموختیم و بیشتر از آن آموختیم که خانه مان چه جای راحتی بود. رندگی حتّی در پس رودادهائی که آن را ناگوار میا بیم هدیه ها و ارزانی های فراوان برای ما نهان دارد که باید کشفشان کنیم.
زندگی در رژیمهای دیکتاتوری و دد منش بی شک بسیار سخت است و شایستهء مقام انسانی نیست. ولی همین رژیمها به شما میآموزند که چقدر آزادی ارزشمند است. فساد این حکومتها و فقر عمومی ناشی از آن ارتباط بین آزادی و دموکراسی و رشد اقتصادی را کاملا نشان داده و اثبات میکند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست