سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

وآنگاه ژیژک گفت...


قربان عباسی


• ژیژک تنوع، تعدد، تیزبینی، احترام به دیگری را به ما یادآور میشود. او براستی که بازتابی است از زمانه خود. او آنچنانکه بسیاری گفته اند یک پدیده است تا یک فیلسوف. فیلسوفی که شهامت اندیشیدن را در همه ما بیدار میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٨ خرداد ۱٣۹۱ -  ۲٨ می ۲۰۱۲


"دایما این مخاطره را می پذیرم که فلسفه را به امری لذت بخش بدل سازم"

ژیژک روانکاوی و فلسفه را از پس گردنشان میگیرد و وادارشان میکند تا با زندگی روزمره روبرو شوند. او همواره متحیر است که چرا چیز ها این چنینند.تحیر و پرسش امیزی بنیان اندیشه های انتقادی وی را می سازند. وی چنین استدلال میکند :" فلسفه در ان لحظه آغاز میشود که ما آنچه را فرض شده که همینه که هست! به سادگی نپذیریم بلکه بپذیریم انچه در برابر مان موجود است چطور محقق شده است؟"

او با ترفند های کودکانه از والدینش می پرسد چرا آسمان آبی است؟

جذابیت ژیژک در تحلیل های وی از فرهنگ عمومی وتجربیات روزمره نهفته است.او با جذابیت خاصی از توالت ها و قرص ویاگرا و بنیان فلسفی انها صحبت میکند. و به ما نشان می دهد که امورات آنچنان که ما حداقل میپنداریم ساده و سر راست نیستند.در فیلم بیگانه غاری را میبیند و آن را زهدانی-مهبلی میشناساند که بیشاز حد مزاحم وتحمیلی هستند.ژیژک گاها انقدر شهوانی است که به هرزگی بدل می شود.یکی از صنایع بدیع آپوفاسیس است.نوعی انکار گری.ابزاری برای اشاره به موضوعی با گفتن اینکه به ان موضوع اشاره نخواهید کرد.برای مثال من تحت هیچ شرایطی حاضر به صحبت در باره خیانت وزیر نیستم" بدین ترتیب آپوفاسیس نوعی حفره در گفتمان ایجاد میکند.تکنیک و شیوه ای که وی به کرات بکار می برد تا ما را دهان گشوده و هوسناک به کام در کشد. موضوع مورد نظر ژیژک همین حفره درون گفتمان فلسفه است.در جایی میگوید:" ایا طرح های مختلف توالت ها در فرانسه، آلمان و انگلیس در واقع شیوه های مختلف بیان سه رویکرد نیستند.او از ما میخواهد که با تیزبینی خاص از نوع ژیژکی موشکافی اندیشمندانه آلمانی-شتابزدگی انقلابی فرانسوی و پراگماتیسم صنعت گرا ومعتدل انگلیسی ها را نه در لای کتاب ها که در چیدمان سنگ دستشویی ها ببینیم. ژیژک ما را فرا میخواند تا اگر نمیتوانیم چیز ها را به فلان شیوه درک کنیم بیایم از زاویه دیگری بدانها بنگریم تا شاید معنا دهند. تلاش وی همه معطوف به این است که معنا خلق شود حتی اگر وجود نداشته باشد. یا به دام خرد ناچیز ما گرفتار نیاید.ژیژک بافتی غنی از تداعی ها را فراهم میکند و این تز بنیادین ژیژکی است.مبنی بر اینکه حقیقت هر چیز در جای دیگری است. و هویت هر چیز همانا خارج از ان است..از اینروست که تاکید میکند:" در هر چیز حفره ای وجود دارد قطعه کوچک گم شده ای که می توان ان را فراسوی آن چیز یافت که بیانگر حقیقت هر چیز است".واین یک امر اساسی و صدالبته در خور ستایش است که چگونه به ماورای امر بدیهی عزیمت نماییم و اندیشیدن را چونان تفکری واگرایانه آغاز کنیم.یعنی" اندیشیدن بیرون از جعبه" که شاخصه اش در نوردیدن مرز های شناخته شده و یا از پیش اندیشیده شده است..در امتداد این امر وی سوژه را پیش میکشد. او از خود و نیز از ما می پرسد براستی سوژه چیست؟ و خود البته در انتظار پاسخ های ما نمی نشیند و با سرراستی تمام می گوید:" اگر همه خصایل متمایز کننده تان،همه نیاز ها،همه علایق و اعتقاد های خاص خود را دور بریزید انچه باقی می مان سوژه است. " و چنین خلاصه میکند که:" سوژه شکل اگاهی شماست".اما از دید وی سوژه برای اینکه وجود داشته باشد باید کماکان فاصله اش را با جهان حفظ کندو از فاصله دور بدان بنگرد.او میگوید:" اگر بخشی از جهان باشید نمی توانید در آن بنگرید همچنان که وقتی از شبکیه چشم نگاه میکنید خود این شبکه را نمیبینید. سوژه بخشی از جهان است که خود را از ان منفک ساخته و مکانی است که از آن جا جهان را میتوان دید. از همین روست که خود ژیژک فاصله اش را با جهان یعنی جهان فرهنگ رسمی اسلونیایی،جهان سیاست آکادمیک و جهان راست کیشی حفظ میکند.شگرد او برای شناساندن خود به عنوان متفکری مستقل درست همین جاست که خود را به رخ میکشد. او برای آفریدن متفکری از خویش سوژه بودن خود را یعنی استقلال در اندیشیدن و دیگر گونه دیدن را به رخ میکشد.

او مکرر از مامیخواهد به این امر واقف باشیم که ایدئولوژی شیوه نادرست فکر کردن به چیز هاست. ایدئولوژی به نحوه تفسیر ما از واقعیات مربوط میشود.ایدئولوژی نوعی اشتباه دریافت است وبرای تبیین و توضیح ان ژیژک ناگزیر به ژاک لکان روی می آورد. تا موثر ترین مشارکت خود را در سنت مارکسیستی ارایه دهد. او به گونه ای دیگر میخواهد نشان دهد که چگونه روبنا ماندگاری ودوام این زیر بنا را تضمین میکند.

ژیژک فراورده هگل،مارکس و لکان است.از هگل فلسفه را می آموزد و از مارکس سیاست را و از لکان روانکاوی را.هگل که آثارش نشانگر اوج سنت ایده الیسم غربی است.ایده الیسم نظام فلسفی است که می کوشد جهان را در چهارچوب ایده های مطرح درباره جهان بررسی کند نه اینکه که جهان را همچون یک چیز یا مجموعه ای از چیز ها تحمیل کند و یا بتواند تحمل کند.آنها بر این باورند که چیز ها مستقل تر از ایده هایی که ذهن درباره شان دارد وجود ندارند. و چنین استدلال میکنند که آگاهی بنیان واقعیت است.هگل همیشه تاکید میورزید که ایده های منفرد را باید به هم متصل ساخت تا یک ایده محض یکه و یگانه راتشکیل دهند.از منظر وی این کار نه تنها ممکن که امری اجتناب ناپذیر و ضروری می نمود.هگل ما را وا میداشت تا چنین بیندیشیم که با درک کلیت جهان میتوان جزیی از آن را نیز فهمید و بازیافت و ازین رو تعبیر تفکر دیالکتیکی را بکار گرفت آنگونه که توسط سقراط بکار بسته میشد.اما در آثار هگل دیالکتیک تبدبل شد به یک قانون الهی-کیهانی و نیروی محرکه پنهان تاریخ.نقطه نظر ژیژک در برداشت هایش از دیالکتیک هگل اما بسیار فراتر از این است.ژیژک چنین جمع بندی میکند که"هماره استثنایی وجود دارد و باید همیشه چنین باشد".وی اما استاد بکار گیری صنعت Oxymoronic است.منظور عباراتی است که از دو جز متضاد تشکیل میشوند نظیر باران خشک،تب سرد. آثار وی مملو از ترکیب های متضاد و ناهمخوان است همچون این واژه که"روح استخوان است" و ثروت همان خویشتن است" او خود یک ترکیب ناهمخوان و سراسر پر از تضاد هست. یعنی ماکت و بلورینه کوچکی از حیات. حیاتی که همه ما به نوعی با تضاد ها و ترفند های انچنانی اش آشنا و مانوس ا یم.

کارل مارکس پیرو هگل-بنیانگذار کمونیسم مدرن- منتقد تیز بین شیوه سامان دهی جامعه و نیز منتقد شیوه کاپیتالیستی تولید و نابرابری های حاصله از آن باورمند بر این نکته که روبنا همه این نابرابری ها وبی عدالتی ها را مخفی نگه داشته تصدیق و حتی تضمین میکند. روبنایی کهتوسط طبقه حاکمه تعیین میشودطبقه حاکم به زعم مارکس از حفظ این نابرابری ها سود می برد.بدیل مارکس برای این شیوه ستمگرانه زیست کمونیسم است. جامعه ای آرمانی که در آن تقسیم بندی ونابرابری وجود نخواهد داشت. و درسایه آن هر فردی آنچنان که مارکس میپنداشت میتوانست قابلیت های خلاقانه خود را محقق سازد.ژیژک تحقق شیوه ای بهتر و بدیل انسانی تر برای سامان دهی جامعه را می پذیرد و خود را مارکسیست میداند.و تاکید میکند که روبنا یعنی خانواده،نظام اموزشی،دولت،ورزش،موسیقی و هنر همه و همه شیوه های موجود سامان دهی اقتصادی را بازتولید میکنند و لذا همه در خدمت بازتولید سرمایه داری وهمه مناسبات برآمده از آن هستند.ژیژک از این رو میگوید که ایدئولوزی سرمایه داری در جایگیر کردن همه ما در ایدئولوژی سرمایه داری موفق بوده است و ما را واداشته است که فکر کنیم این طریق طبیعی اداره جامعه است.او مکرر از ما میخواهد به این امر واقف باشیم که ایدئولوژی شیوه نادرست فکر کردن به چیز هاست. ایدئولوژی به نحوه تفسیر ما از واقعیات مربوط میشود.ایدئولوژی نوعی اشتباه دریافت است وبرای تبیین و توضیح ان ژیژک ناگزی به ژاک لکان روی می آورد. تا موثر ترین مشارکت خود را در سنت مارکسیستی ارایه دهد. او به گونه ای دیگر میخواهد نشان دهد که چگونه روبنا ماندگاری ودوام این زیر بنا را تضمین میکند.

ژاک لکان روانکاو فرانسوی(1901-1981) بطور بحث برانگیزی آرای زیگموند فروید را بازخوانی میکند. او پر از کنایه های مبهم و جناس های غامض است. لکان از سه مفهوم برای توضیح آرایش بهره می گیرد.نظم خیالی(Imaginary) ،نظم نمادین (Symbolic) و نظم واقعی(Real) .سه نظم یا سه میدان نیرو که هیچ کنش ذهنی نمیتواند از جاذبه آنها بگریزدوهریک تاثیر خاص خود را بر سلامت فردی میگذارد.صفت یا نظم خیالی یک آزار است و اصطلاح نمادین به نوعی اعطای برکت است اما امر واقعی در فراز این سلسله مراتب قرار دارد. و لکان همیشه با حرمت و احترام از آن یاد میکند.لکان امر خیالی را نشانگر فرایندی می داند که طی آن نفس یا من زاییده میشود. این فرایند مرحله آیینه ای نامیده می شود.این مرحله هنگامی شروع میشود که انسان طفلی شش ماهه است.انسان نارس زاده میشود.بدین معنا که تا چند سال پس از تولد قادر نیست حرکاتش را با هم مرتبط و هماهنگ کند.اطفال با همذات پنداری با تصویر خودشان در آیینه است که به این مسئله فایق میشوند.(چه آیینه واقعی باشد و خواه آیینه فرد دیگری).واین تصویر رشد و پیشرفت آتی کودک را مهیا میسازد.وبر او حس لذت بخش انسجام یا به تعبیر دیگر نفس را می دهد.همذات پنداری نوعی پندار تثبیت کننده است. همذات پنداری یعنی تلاش برای یکی کردن دیگری با خود.نفس یا من شکل گرفته همیبشه در پی کلیت و وحدت است ومی کوشد بر افتراقی که او را در وهله نخست به وجود اورده فایق شود.امر خیالی یعنی جستجوی بی پایان در پی خود.فرایند همتا سازی و مشابهت. امری خیالی نظمی است که لکان وژیژک هر دو صراحتا آن را خوار میشمارند.لکان به ناگواری دوران مدرن اشاره میکند که اوج امر خیالی نوع بشر است. زمانه ای است که در آن مردم دلمشغول خود،دلمشغول تسخیر جهان به دست خود و مخلوقات خوداند.دوران مدرن دوران تطابق است.خود را شبیه دیگری ساختن و نه الزاما برساختن و بازخلق افتراقی سزاوار ستایش.دورانی که همه در شکل روبات هایی تنظیم شده از قبل قضاوت میکنیم البته اگر قدرت قضاوتی نیز تا ان زمان در ما مانده باشد. مبهم ترین نظم از میان نظم های سه گانه امر نمادین است. چارچوب غیر شخصی جامعه.حوزه ای که ما در آن به عنوان بخشی از جامعه انسانها مستقر میشویم.اغلب مردم حتی پیش از زاده شدن درون امر نمادین مستقر میشوند.زیرا بر آنها نام گذارده میشود.همه ما از همان بدو تولد گرفتار خانواده ای خاص،نژاد،جنسیت،قوم و حتی طبقه اقتصادی خاص هستیم.لکان تصریح میکند که ما به تعبیری درست تر زندانی امر نمادین هستیم.امر بر پا دارنده این نظم نمادین قانون دال است.سوسور معتقد بود که که زبان متشکل از نشانه ها است. و هر نشانه مشتمل بر دو بخش دال و مدلول است. از نظر سوسور دال تصویر ذهنی ما از صوت نشانه هاست و مدلول مفهوم مرتبط با آن صوت است.درتقابل با سوسور لکان بیشتر به دال ارزش میدهد تا مدلول.سوسور تاکید کرده بود که زبان نظامی رابطه ای relational یا تفاوتیdifferential است. منظورش این بود که هیچ نشانه ای را نمیتوان فارغ از دیگر نشانه ها تعریف کرد. برای مثال گربه گربه است چون گربه سگ یا خرگوش نیست.میدانیم چیزی بد است اگر خوب نباشد..مرد مرد است چون زن نیست.لکان اما از مفهومی بنام زنجیره دلالتی یاد میکند.وقتی واژه ای را بکار می برید تلویحا از تمام واژه های دیگر نیز استفاده کرده اید.وقتی کلمه تب را بکار میبرید در حقیقت میتوانید تلویحا از سرماخوردگی،مریضی،بیماری وکسالت نیز استفاده کنید.اما آیا ما باید تا ابد در زندان زبان باقی بمانیم؟ اگر رابطه دال ومدلول تصادفی و بی ثبات است پس نظم نمادینی که در آن به سر می بریم نیز نه همیشگی ونه الزامی است.

زن(دال)←انسان درجه دوم (مدلول)       زن(دال)← انسان مونث(مدلول)

آیا میتوان رابطه تصادفی دال و مدلول را به هم ریخت؟ برای لکان و ژیژک این امر امکان پذیر است.ژیژک در نوشته هایش از مفهوم Little Other دیگری کوچک و Big Other دیگری بزرگ یاد میکند.دیگری کوچک همان امر خیالی لکان است یعنی دیگر بودگی و تلاش برای دیگر بودن ودگرگونه بر خود تداوم بخشیدن ومتفاوت بودن است. ودیگری بزرگ همان امر نمادین لکان است یعنی تلاش برای دیگر نگهداشتن. به این معنا که ما می خواهیم دیگری باشیم اما دیگری در همان حال تلاش میکند تا ما را خودمان به ان صورتی که هستیم کماکان نگه دارد.

امر واقعی معرف آن حیطه هایی از زندگی است که نمیتوان آنها را شناخت. کل دانش ما از جهان و به جهان از خلال زبان حاصل مکیشود.امر واقعی همان جهان است پیش از انکه زبان تکه تکه اش کند.امر واقعی همان جهان بدون زبان و فرهنگ است.امر واقعی تن به نمادین شدن نمی دهدامر نمادین و امر واقعی به شدت وابسته به یکدیگرند.امر نمادین بر پایه امر واقعی کار میکند.امر نمادین در امر واقعی برش ایجاد میکند وآن را به شکل های مختل قطعه قطعه میکند. امر نمادین ساطور لاشه سوژه شکل نگرفته دوران مدرن است.انسان به زعم لکان و ژیژک فارغ از هرگونه توصیف یک امر واقعی است اما انسان مهره دار،پستاندار،حیوان انسان نما امر نمادین است.پس امر واقعی باید وجود داشته باشد وزبان ان را قطعه قطعه کند تا امر نمادین را بسازد.توضیح،تفسیر،شرح،مشخص کردن،نامیدن ودادن صفت ویژه به امر واقعی همه و همه حضور امر واقعی را افشا میکنند.ژیژک از مثال ایدز بهره میگیرد.

ایدز: یک امر واقعی است اما

ایدز←محصول همجنس گرایی و درنهایت جزای الهی است.

ایدز←نقشه سازمان سیا برای کاهش جمعیت آفریقا است

ایدز←محصول مداخله بشر در طبیعت است.

این تفسیرهاست که ایدز را به امر نمادین تبدیل میکند.امر واقعی به خودی خود بیمعنا و نامفهوم است معنا را تنها میتوان در واقعیت نظم نمادین یافت.فروید از موجود موسوم به آدم گرگ زده یاد میکند.فروید معتقد بود که روان رنجوری آدم گرگ زده-ترسش از اینکه توسط گرگ خورده شود-ناشی از حادثه ایست که برای کودک در نیم سالگی به هنگام دیدن اعمال جنسی والدینش اتفاق می افتد..این کنش جنسی در ابتدا هیچ معنایی برایش نداشته ولی بعدتر در چهارسالگی با کنشی معوق به یک ضایعه روانی تبدیل میشود.ژیژک استدلال میکند که ضایه زا یا تروماتیک بودن این حادثه در ذات آن حادثه ابتدایی یا صحنه اولیه نبوده است.امر نمادین با وقفه معنا سازی میکند.امر واقعی همان است که بود و همان هم باقی خواهد مالند.ولی شیوه تفسیر ما از ان بوسیله امر نمادین تغییر میکند.ژیژک نظم واقعی را به دو نظم دیگر ترجیح میدهد.زیرا تنها نظمی است که تضاد ها در آن محو نمیشوند.پس این نظم نمادین است که ما را سوژه میسازد.داشتن تفسیری متفاوت از یک امر واقعی از انسانی به انسان دیگر فرق میکند.این تفاوتتفسیر از یک امر واقعی است که ما را شکل میدهد. واز ما سوژه می سازد.سوژه ای که فکر میکند.تصمیم میگیرد و دست به انتخاب می زند.لذا از دید ژیژک کورکورانه تبعیت کردن،مقلد و پیرو تصمیم دیگری بودن یعنی مطابق با برداشت و تفسیر دیگران زندگی کردن ترا از سوژه بودن تهی می سازد.همان شعار روشنگری کانت که شهامت اندیشیدن را داشته باش. واز قیمومت و صغارت بیرون بیا. چرا که تا زمانیکه انسان به لله نیاز دارد دیگر انسان نیست دست کم در معنای امروزی اش.وقتی بدون فکر از قوانین راهنمایی رانندگی تبعیت میکنیم به بخشی از امر نمادین تبدیل شده ایم دیگر به عنوان سوژه موجودیت نداشته ایم. بر حسب تصادف اتومبیلی به سمت شما منحرف میشود(دخالت امر واقعی) باید تصمیم بگیرید ترمز کنید یا بپیچید و در لحظه تصمیم به هنگام تصمیم و انتخاب چگونگی سر کردن با این دخالت به منزله سوژه ظهور مجدد میکنید.پس سوژه در مرز میان امر نمادین و امر واقعی وجود دارد.سوژه در نهایت در تعامل و برخورد و نحوه برخورد با امر واقعی است که معنا می یابد.مهمترین وجه مشخصه اش تفکر،تصمیم،انتخاب و عمل کردن است.از دید ژیژک سوژه فصل مشترک امر واقعی و نمادین است.

اصطلاح کوگیتو در اصل توسط سنت اگوستین از بنیانگذاران کلیسای مسیحی مطرح شد.بعد رنه دکارت ان را بسط داد.کسی که او را پدر فلسفه مدرن می نامند. میاندیشم پس هستم و در اینکه شک می کنم شکی ندارم.کوگیتو بنیان سوژه مرکزمند یا به تعبیر مشهورتر"فرد" است. فرد Individual منفرد و تفکیک ناپذیر Indivisible است این "من" است که اندیشیدن را انجام میدهد.افکار به او تعلق دارند.از دید دکارت هر شخص جزیره است خودبسنده ،مستقل است و آزادبرای انجام هر کاری که اراده کند.ولی این امر آیا باید به مثابه موهبتی تلقی شود یا عامل انهدام و نابودی؟ فردی که از این راه بدست می آید سراسر ذهنی و سوبژکتیو است.همه چیز در حیطه سلطه او ومحکوم به کنترل اوست.هیچ خبری از عینیت نیست.نتایج این ذهن اندیشی و بهای بیش از حد دادن به آن که طرح روشنگری بود خود را در نابودی محیط زیست نشان داده و میدهد.در پس زمینه این ذهنیت گرایی لجام گسیخته فیلسوفان و از جمله پسا ساختارگرایان به ضرورت استفاده از عینیت گرایی برای تعدیل آن پی بردند.آنها بر پیشرفت هایی تاکید کردن که سوژه مرکزمند،خودبنیاد و خودبسنده را زیر گرفته بود.کوپرنیک ستاره شناس لهستانی (1473-1543) نشان دادکه زمین دور خورشید می گردد نه خورشید به دور زمین و انسان را به حاشیه منظومه شمسی راند.داروین(1882-1809) طبیعت شناس انگلیسی ثابت کرد که انسانها گونه ای از میمون های بزرگ هستند که تحت قوانین طبیعت قرار دارند و تافته جدا بافته ای از حیوانات نیستند. ودر عرصه روانکاوی فروید افشا نمود که بخش عمده ای از حیات روانی ما غیر قابل دسترس وفراسوی کنترل ماست.این چنین بود که نشان دادند فرد آنچنان که دکارت میگوید زیاد هم خودبسنده نیست بلکه محکوم به اطاعت از نیروهای بیرون از خود است یا دست کم متعلق به جهانی است که در مرکز ان قرار ندارد.ژاک دریدا و رولان بارت از جمله پسا ساختارگرایانی بودند که مفهوم کوگیتوی وفردگرایی دکارتی را طرد نمودند.وبه جای ان سوژه مرکز زدوده را بسط دادند.این سوژهدیگر موجودی مستقل و خودمختار نیست که قدرت داشته باشد خود را تعیین کند بلکه نتیجه یک ساختار گفتمانی است که گفتمان های رقیب در انجا تلاقی کرده و از طریق سوژه به سخن در می آیند.به این معنا که معنای سوژه نه منبعث از خود سوژه که برآمده از گفتمان های رقیب همچون ناخوداگاه یا ایدئولوژی است.پس سوژه خود بسنده نیست.آنچنانکه دکارت میگفت.می اندیشم پس هستمبلکه سوژه توسط گفتمان ها پیش رانده میشود وبهتر است چنین بر زبان بیاوریم که"می اندیشند پس هستم" و یا "اندیشیده میشوم پس هستم".سوژه پساساختارگرایانه و در مفهوم بارتی و دریدایی محکوم به به ایدئولوژی ها وتاریخ های غالب زمانه و به تعبیری محکوم گفتمان های عصر خویش است. این چیزی است که ژیژک به ان تاکید می گذارد.سوزه مرکز زدوده در نحیف ترین شکل اش چیزی است در حد و اندازه عروسک خیمه شب بازی که بسته به نیر.های غالب بوده وتنها تجلی فردی اش شیوه تجربه کردن زندگی در انتهای نخ بسته ای به او باشد.اگر در پسا ساختارگرایی سوزه تا حد انقیاد فروکاسته میشود ومحکوم مطلق دیسکورس زمانه و به تعبیر دریدا صرفا نقشی از زبان است و به عبارتی دیگر محکوم به اتخاذ گرایشی متعلق به گفتمان دیگری بزرگ است پس آفریننده این دیگری بزرگ یا روایت و گفتمان ها کیست؟اگر به تعبیر پساساختارگرایانه جهان عینی چنان به جهان ذهنی فرد چنگ انداخته است که تقریبا اثری از ذهنیت باقی نمی ماند.پس هیچ عنصر ذهنی در شخصیت من نخواهد ماند.من هیچ نخواهم بود مگر نقطه ای که امر نمادین از طریق آن سخن می گوید.اگر من سوژه مرکز زدوده هستم که چیزی نیست جز یک عروسک خیمه شب بازی که ریسمانش به دست ایدئولوژی، زبان وناخودآگاه وغیره است پس چگونه میتوانم تصمیم بگیرم که صبح ها به جای چای قهوه بنوشم.ژیژک به این امر اشاره میکند تا به نوعی فاصله خود را از پساساختارگرایان حفظ کند او درصدد است تا کوگیتوی دکارتی را با جهان عینیت گرایانه پساساختارگرایانه آشتی دهد.میگویددر عینیت محض "من"وجود ندارد.ودر ذهنیت محض "دیگری".اما ما به هردو نیازمندیم.ژیژک با تیزبینی خاص خود توازن وتعادل ثمربخشی را میان این دو برقرار میکند.از نظر ژیژک روش شک دکارتی ما را به بینش موثری مسلح میکند درباره اینکه ما چگونه از موجوداتی مستغرق در طبیعت یا عینیت به موجوداتی مجهز به فرهنگ یا ذهنیت تبدیل شویم.اما ما نه برده طبیعت هستیم ونه قرار است طبیعت را به بردگی بگیریم.نه اسیر ذهنیم و نه اسیر عین.اگر پسا ساختارگرایان در پی اتصال ما به طبیعت اند دکارت ما را به فرهنگ می رساند.ابزارفرهنگ کوگیتو است.ژیژک حتی پای خدا را به میان میکشد.منشا خدا آنچناکه ژیزک یاد آور میشود در عبارت مشهور انجیل یوحنا آمده است."در آغاز کلمه بود"ژیژک در اشاره به این آغاز از حرف بزرگ B استفاده میکند.Beginningبه عنوان آغاز بزرگ.ژیژک میخواهد این نکته را تصریح کند که آنچنانکه ما فکر میکنیم در آغاز خدا بود.چنین نیست بنیان همه چیز هیچ چیز است.هیچ چون ورطه ای هولناک بر همه چیز تقدم دارد.پس خدا برساخته از فقدان است.حضور خداوند به این معناست که میخواهد فقدان خود را جبران کند.خدا باید خود را بیرون بریزد.خداوند کره چشم هستی است.نمیتواند خود-خدا- را ببیند مگر اینکه بیرون از خود در آیینه بنگرد.خداوند از طریق نگریستن در آیینه واقعیتن خود را می یابد. پس واقعیت بسان ابژه خدا را بازتاب میدهد.در حالیکه نسبت به حضور آن بی تفاوت است و سوژه(خدا) تنها با نگریستن به بیرون از خود میتواند خود را بشناسد و ببیند. خدا(سوژه)بدون واقعیت(ابژه)هیچ است.یک فقدان محض.جایی که سوژه تجلی بیرونی می یابدکلمه است.کلمه ای که آغاز را اعلام میکند.هنگام تلفظ یک کلمه سوژه وجود خود را بیرون میریزد و خود را منقبض میکند.پس ژیژک با اعتقاد بر کوکیتوی دکارتی تلاش میکند ضمن درک کاستی های او از وی سوژه ای دراک سوژه ای که می اندیشد و شک میکند بسازد.

اسلاوی ژیژک از آن جمله اندیشه ورزانی است که معتقد است ما در عصر پسا مدرن به سر میبریم. نقطه آغاز وی Risk Society است که توسط اولریش بک جامعه شناس آلمانی بسط یافت. و انتونی گیدنز هم بدان اشاره میکند.منظور از ریسک ریسک های کم احتمال ولی با عواقب گسترده است..نظیر افزایش انتشار گاز کربن دار،اصلاح ژن های گیاهی،آلودگی غذا و طبیعت که هریک ممکن است به نتیجه ای غیر قابل مهار منجر میشود.وبه چنان عواقبی منجر شود که برای بشر عاقبت آخر الزمانی داشته باشد. وجه اساسی این ریسک ها ان است که ریسک های ساختگی اند.بدین معنا که محصول دخالت انسان در جهان طبیعت اند. هر ریسک متضمن ریسکی دیگر است. پس از دید ژیژک انسان با خلق این ریسک ها علنا دارد به سوی انهدام ونابودی خویش میرود. این چیزی است که پسا مدرنیسم در برابر ان ایستاده و یا مدعی است که ایستاده است. ژیژک می گوید: با ایجاد ریسک های متعدد ما همواره در تورهای خودمان گرفتاریم. ما برخلاف اندیشه های سنتی مارکسیستی اینگونه نیست که چون عروسکان خیمه شب بازی ریسمانمان بدست دیگری باشد. چیزی بنام بوروژوازی یا سرمایه داری. این ترسناک نیست.موقعیت ما همان عروسک های خیمه شب بازی است که ریسمانش به دست هیچ کس نیست. به همین دلیل هیچ کس مسئول نیست.در موقعیت خوف آوری قرار داریم.جامعه امروزی ما سراسر درخود نگر است.نه طبیعت ونه سنت هیچ یک به آن معنا وجود ندارند که بتوانن بنیان مستحکمی برای تکیه زدن فراهم کنند..از نظر ژیژک این خصلت در خود نگرانه عالم گیر شده است.وبه فروپاشی دیگری بزرگ،شبکه عمومی قوانین،عرف ونهاد های اجحتماعی منجر شده است.چنین نیست که به تعبیر لکان خدا امروز مرده باشد او همیشه مکرده بود ولی خودش نمی دانسته است.دیگری بزرگ مرده است. ژیژک در اینجا به لیوتار نزدیک میشود.چرا که وی نیز مدعی است نابودی "روایت های کلان"معرف امر پسامدرن است.روایت های کلان تفسیر هایی هستن که میکوشند کلیت زندگی یا هر چیزی را توضیح دهند.یکی از روایت های کبیر مارکسیسم بود ولیوتار ان را به همراه سایر روایت های کبیر طرد میکند.چون ان را توتالیتر وظالمانه می یابد زیرا مستلزم نادیده گرفتن خاص بودگی به سود کلیت است.ازدید ژیژک نیز دیگری بزرگ مرده است.نه خدا ،نه طبیعت،نه سنت ها و نه مذهب هیچ یک دیگر باز آفریننده معنا چونان که سابقا بودند نیستند.وجهان مدرن قدرت انکارگری را از سوژه میگیرد و به او انگار گری میدهد.در جهان مدرن با همسایگان طوری رفتار میکنیم که انگار بوی بد نمیدهند یا قیافه شان مضحک نیست.اگر میخواهیم سوژه ای وفادار باقی بمانیم باید طوری رفتار کنیم که انگار امپراطور لباس پوشیده وانگاری که اصلا برهنه نیست.سوژه مدرن ناگزیر از انکار حقیقت است.در عصر پسا مدرن اما باید به شهادت چشم هایمان باورداشته باشیم. از این رو ژیژک نشان میدهد که انچنان که بسیاری می پندارند پسامدنیسم یک تفنن یا حرکتی از سر بی دردی نیست بلکه تلاشی است جدی که ما را بیاگاهاند.ما هیچی نیستیم مگر اینکه دیگری مرا تایید کند.من ورزشکار جهان نیستم مگر اینکه نهاد های تثبیت شدئه ورزشی این امر را تایید کنند. تا وقتی شعرهایم چاپ نشده اند شاعر نیستم.من باید زمانی من شود که دیگری بزرگ یعنی نهاد نمادین آن را ثبت کند.وشارلاتان کسی است که مورد تایید دیگری بزرگ نیست.شارلاتان با نابودی اقتدار دیگری بزرگ دیگر مطیع طبیعت و سنت نیست بلکه سوژه ای دارای اختیار است.آیا شارلاتان با نفی دیگری بزرگ و رهایی از شر ان به آزادی دست نمی یابد.؟از نظر وی یکی از ترفند های سوژه پسا مدرن در مفرشان به سوی کمال "شکاف در بدن"است.ومنظورش از ان خالکوبی،حلقه انداختن وقطع عضو کردن است. در فرهنگ های بت پرست ایجاد شکاف با ترسیم نشان بر بدن مشخص کننده عضویت دران فرهنگ بود.ونشان میداد که شما به بدنه نمادین ان فرهنگ تعلق دارید.جامعه یهودی یگانه شکاف ختنه را مطرح کرد که نشانگر همان کارکرد بوداما آنچه که در عصر پست مدرن اتفاق می افتد "نافرمانی جسم" است.وسیله ای که فرد خود را به نمایش میگذارد و دربرابر تسلیم شدن اش به دیگری بزرگ مقاومت میکند.واین دلخواه ژیژک است.تسلیم ناپذیرو پرهیز شرافتمندانه از گله شدن.ژیژک راه برون رفت از ذوب شدن دردیگری بزرک را کنشگری میداند.

یعنی عمل.عمل نوعی باززایی سوژه است. از نظر وی Act (عمل) متفاوت از مداخله فعالانهAction "کنش" است. و حامل خود یعنی Agent را به شکلی رادیکال تغییر میدهد.عمل نوعی خودکشی نمادین است.دیگر بار و مکرر زاییده شدن از بطن امر نمادین و شکافتن پوسته ان.پس از نظر ژیژک جامعه فعلی یا پسامدرن مبتنی است بر افول اقتدار ی بزرگ.ژیژک به منظور بهبودی پارانویا نیاز به عمل سیاسی یا انقلاب را مطرح میکند.چیزی که سرمایه داری یعنی شرایط تحقق پسامدرنیته را دگرگون میکند.اشاره او به پارانویا به عنوان بیماری غالب زمانه اما جالب است.میگوید "این روزها هیچ فیلم یا کتاب هیجان انگیزی کامل نیست مگر اینکه به نوعی سازمان مخفی اشاره کند که بر همه چیز تسلط دارد.امر جالب دیگر در ارتباط باژِیِژک این است که وی ایدئولوژِی را به مثابه عاملی مخدوش کننده به حساب می آورد.چیزی که ادراکمان از محیط را مخدوش ومعوج میکند. از منظر وی ایدئولوژی نوعی مسئله معرفت شناختی است. وتاکید میورزد که ایدئولوژی از ما سوژه هایی کلبی مسلک تولید میکند. انسانهایی با ادراک تحریف شده.ایدئولوژی یعنی برداشتی تحریف شده از حقیقت.دراینجا ژیژک به تعریف کلاسیک مارکسیستی از آگاهی کاذب بر میگردد.ایدئولوژی نه مولد اگاهی که دافه ان است.چون پیشاپیش اندیشیدن و قدرت اندیشیدن را از ما بازستانده است..او میگوید:"ایدئولوژی اساسا به کنش مربوط است و نه به آگاهی.ممکن است من تمام روز در خانه بگردم و آثار فمینیستی را با صدای بلند بخوانم اما اگر همسرم را به باد سرزنش وملامت بگیرم که چرا چایی را حاضر نکرده یا چرا به وقتش پیراهنم را اتو نکرده من فمینیست نیستم چرا که کنش های من ونه دانش من نشان میدهد که من یک مردسالار تمام عیارم".من خیلی خوب میدانم که که زنان با مردان برابرند. اما طوری رفتار میکنم که انگار نمی دانم.به همین منوال من شاید فکر کنم که نازیسم راجدی نمی گیرم اما با حضور در گردهمایی نورمبرگ وسلام نظامی به هیتلر دادن با کنش هایم نشان میدهم که نازیسم را جدی می گیرم.اگربرای عمل جراحی به بیمارستان خصوصی بروم به این دلیل که نمیخواهم باری بر دوش سیستم دولتی بگذارم خود همین برهانی کاملا قانع کننده است که من طرفدار سرسخت طرح مراقبت های بهداشت خصوصی هستموبنابر این ما هنوز در جامعه ایدئولوژیک(جامعه توهمی) زندگی میکنیم. کنش های ما گاها در تضاد با دانش ماست واین معنای ایدئولوژی از دید ژیژک است.آلتوسر زمانی مقاله تاثیر گذارش را چنین آغاز کرده بود که جامعه چگونه خود را بازتولید میکند او به این موضوع پرداخته بود که چرا جامعه کاپیتالیستی کماکان سرمایه دار میماند.وبه عنوان مثال گرفتار یورش های متعدد بی نظمی و فئودالیسم نمی شود.و به این نتیجه دست می یازد که دستگاه ایدئولوژیک یک دولت یعنی کلیسا،نظام آموزشی،واحد خانواده،نظام حقوقی،نظام سیاسی،اتحادیه های تجاری ورسانه های ارتباطی همه وهمه در بازتولید جامعه سهیم اند. تمام این نهاد ها بوسیله ایدئولوژی عمل میکنن و نه زور.از نظر ژیژک ایدئولوژی هموارهخ به چیزی مفهوم میبخشد که بی مفهوم است. به نظر ژیژک ما همواره در حال پیروی از نوعی توهم ایم.اما همچنان آن کار را میکنیم.ایدئولوژی در انچه میکنیم جای دارد ونه در انچه فکر میکنیم.

ژیژک اما در تبیین اندیشه های چند بعدی خود از مفهوم دیگری بنام "کژتابانه نگریستن" نیز بهره می گیرد. و در توضیح ان به داستان "خانه سیاه" نوشته پاتریشیا هایسمیت نویسنده امریکایی اشاره میکند.داستان روایتگر مرد جوانی است که به یک شهر کوچک آمریکایی رفته در میکده می شنود که مردم محلی از ماجراهای دوران جوانی شان میگویندکه در داخل یا اطراف خانه سیاه رخ داده است.خانه سیاه بنایی ویران است که آنها مدعی اند محل اشباح است.مرد جوان مصمم است این نکته را دریابد.شامگاه به خانه میرود وهیچ نمی یابد.مگر ویرانه ای قدیمی که عاری از هر خطری چه ماورائ طبیعی و چه غیر ان است.وقتی از میکده باز میگردد تا انها را از کشفیاتش باخبر کند مردم وحشت زده می شوند.به همین دلیل یکی از انها به مرد جوان حمله می کند عملی که در نهایت به مرگ مرد جوان منجر می شود.جایی که از منظر مرد جوان تنها مکانی رو به ویرانی کامل است به چشم فانتزی مردم توی میکده اکنده از معناستکه مرد جوان نمی توانست به کنه آن پی ببرد. واکنش خشم مردم بدان دلیل بود که مرد جوان تفاوت میان واقعیت و فضای فانتزی را ملغی کرده بودمردم را از مکان و امکانی محروم کرده بود که می توانستند از طریق آن امیال شان را شرح و توضیح دهند.پس فانتزی ها مهم هستند چه فردی باشند و چه جمعی. امیال جمعی ما محصول فانتری هایی است که داریم این فانتزی هاست که ابتدائا به ما می آموزد به چه میل کنیم.فانتزی عملا سازنده میل ماست.از نظر ژیژک آنچه در به اصطلاح تنش قومی مورد بحث است کشمکش فانتزی هاست. تحلیل استانده ینژاد پرستی مدعی است که نژاد پرست ها نسبت به کسانی که قربانی شان میکنند دچار سوء تفاهم هستند.درموردشان آموزش ندیده اند و از این منظر نسبت به آنها جاهل هستند.تنها کاری که باید بکنیم این است که کاری کنیم تا پیش داوری شان دود شود و به هوا رود.ژیژک مدعی است که امروزه نژاد پرستی محصول جهالت نیست بلکه مانند دیگر اجزای زندگی پسا مدرن غیر ارادی است.نژاد پرستی مدرن میگوید:" فرهنگ من برتر از فرهنگ توست" اما نژاد پرستی پسا مدرن میگوید:" من خیلی خوب میدانم که تمام فرهنگ ها ارزشی برابر دارند.اما با اینحال طوری رفتار می کنم که انگار فرهنگ من مافوق است."از نظر ژیژک دو فانتزی اساسی وجود دارند که فانتزی های نژاد پرستانه را تغذیه میکنند. نوع اول استوار بر این تشویش است که دیگری قومی مایل به تصاحب عیش ماست. انها میخواهند عیش ما را از ما بدزدند وما را از خاص بودن فانتزی مان محروم کنند. نوع دوم از این ناخشنودی نشات میگیرد که دیگری قومی به ژوئیانس عجیب و غریبی دسترسی دارد."آنها" کارها را مثل "ما" نمی کنند.نحوه ای که انها از خویشتن لذت میبرند بیگانه و ناآشناست.اینکه دیگری متفاوت از ما و به شیوه ای دیگر گونه از ما لذت ببرد قابل قبول نیست.خلاصه آنکه در مورد دیگری حقیقتا آنچه اعصاب ما را خرد میکند. آنچه آزارمان میدهد شیوه غریبی است که او از آن طریق عیش خود را سامان میدهد. بوی غذا،آواز های تو دماغی، ورقص ها ی غریب غریبه با فانتزی ما جور در نمی آید.از منظر نژاد پرستانه دیگری یا شغل ما را میدزدد ویا بیکاره ای است که از حاصل کار ما زندگی میکند. دیگری انگل و پارازیت است.علف هرز است که باید وجین اش کرد. اما راه پرهیز از برخورد میان فانتزی ها وامیال معطوف به ستیزه گری قومی چیست؟ اولین جواب ژیژک نوعی اخلاق فانتزی است. این جمله بدان معناست که ما تا انجا که ممکن است نباید به فضای فانتزی دیگری تعدی کنیم. بیشترین تلاشمان را باید بکنیم تا اثبات نکنیم که آنچه انها خانه ای سرشار از معنای مهم ودلالت بخش میدانند خرابه ای قدیمی است و فاقد معنا. بلکه باید تلاش کنیم که انگار چنین است.اسلاوی ژیژک اشاره میکند که دولت میتواند محافظی میان فانتزی های گروه های متفاوت باشد.تنها نیروی دولت است که میتواند فانتزی خشن نژاد پرستانه را متوقف سازد.اما ما شهروندان این دنیای پر فانتزی نیز بایست بیاموزیم فانتزی ها رادرنوردیم. باید یادبگیریم آنها را هرچند متفاوت از ما تاب بیاوریم.اگر ایده نژاد پرستانه براین امر استوار است که جای دیگری را بهتر است خلا پرکند. ما باید بیاموزیم که فقدان دیگری اصولا به معنای بینقصی حیات ما نخواهد بود. ژیژک تنوع، تعدد، تیزبینی، احترام به دیگری را به ما یادآور میشود. او براستی که بازتابی است از زمانه خود. او آنچنانکه بسیاری گفته اند یک پدیده است تا یک فیلسوف. فیلسوفی که شهامت اندیشیدن را در همه ما بیدار میکند.

منابع:

ابژه والای ایدئولوژی (۱۹۷۹)

فراسوی تحلیل گفتمان (۱۹۹۰)

کژ نگریستن: مقدمه‌ای بر ژاک لاکان در فرهنگ عامه (۱۹۹۱)

همه چیزی که لازم است دربارهٔ لاکان بدانید... اما می‌ترسید از هیچکاک بپرسید (۱۹۹۳)

باقیماندهٔ غیرقابل تقسیم (۱۹۹۶)

مغاک آزادی (۱۹۹۷)

چندفرهنگ‌گرایی (۱۹۹۷)

احتمال، هژمونی، جامعیت (۲۰۰۰)

هنر والای مبتذل: دربارهٔ بزرگراه گمشدهٔ لینچ (۲۰۰۰)

وحشت از اشک راستین: کریستوف کیشلوفسکی در میان نظریه و پسانظریه (۲۰۰۱)

دربارهٔ ایمان (۲۰۰۱)

مرگ دوبارهٔ اپرا (۲۰۰۱)

آیا کسی گفت خودکامگی؟ (۲۰۰۱)

به بیابان واقعیت خوش آمدید (۲۰۰۲)

اندام‌ها علیه بدن (۲۰۰۳)

عروسک و کوتوله (۲۰۰۳)

پژوهش واقعیت (۲۰۰۵)

همسایگان و دیگر هیولاها (۲۰۰۶)

چگونه باید لاکان را خواند (۲۰۰۶)

پاکدامنی و ترور (۲۰۰۷)

در دفاع از دلایل نامقبول (۲۰۰۸)

خشونت: یک عقیده بزرگ، یک کتاب کوچک (۲۰۰۸)

Critical introductions to Žižek

Christopher Hanlon, "Psychoanalysis and the Post-Political: An Interview with Slavoj Žižek." New Literary History 32 (winter, 2001).

Tony Myers, Slavoj Žižek (London: Rutledge, 2003).

Sarah Kay, Žižek: A Critical Introduction (Cambridge: Polity, 2003).

Ian Parker, Slavoj Žižek: A Critical Introduction (London: Pluto Press, 2004).

Matthew Sharpe, Slavoj Žižek, a little piece of the Real (London: Ash gate, 2004).

Rex Butler, "Slavoj Žižek: Live Theory" (London: Continuum, 2005).

Jodi Dean, Žižek Politics (London: Rutledge, 2006).

Adam Kotsko, Žižek and Theology (New York: T & T Clark, 2008).

Marcus Pound, Žižek: A (Very) Critical Introduction (Interventions) (Grand Rapids: Eerdmans, 2008).

Adrian Johnston, Žižek Ontology: A Transcendental Materialist Theory of Subjectivity (Evanston: Northwestern University Press, 2008).

Adrian Johnston, Badiou, Žižek, and Political Transformations: The Cadence of Change (Evanston, Northwestern University Press, 2009). 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست