سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بنگر سواران را


منیر طه


• بنگر ستیغ کوه را، بنگر سواران را، خروشِ رودباران را
که چون بر توسنِ دل ناشکیبا پای می‌کوبند
چون خاشاک و خس را از ره رهوار می‌روبند
بنگر سواران را ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣۱ تير ۱٣٨۵ -  ۲۲ ژوئيه ۲۰۰۶


وقتی بهارستان ، سرود افشان
به شوق و شور می‌جوشید ،       
وقتی‌که تابستان شراب خانگی را
از لبِ خورشید می‌نوشید ،
وقتی که پیر احمدآبادی
عصای آهنین برداشت
کفش آهنین پوشید ،
من هم به همراهش به راه افتادم و رفتم
سر را به توفان دل به دریا دادم و رفتم
 
وقتی که دستِ سرزمینم را
گرفت و گفت بر پا خیز ،
دیگر نیارم دیدنت از خون دل لبریز‌ ،
قد راست کن با اهرمن بستیز ،
تن را رها کن از دهان گرگ دندان تیز ،
دستی که می افشاند دستی پرکرامت بود
پایی که می‌افشرد پای استقامت بود
من هم به همراه همین دست و همین پا راه می رفتم
چون من هزاران ها هزاران ها در این ره راه می‌رفتند
پا بپا همراه می‌رفتند
 
با اینهمه برخاستن   ، افتادن و راندن
آسودن از دندان گرگ و در دهان اژدها ماندن
با اینهمه ،
بنگر ستیغ کوه را ، بنگر سواران را ، خروشِ رودباران را
که چون بر توسنِ دل نا شکیبا پای می‌کوبند
چون خاشاک و خس را از ره رهوار می‌روبند
بنگر سواران را
ونکوور ، ٣۰   تیر ۱٣٨۵ ـ ۲۱ جولای ۲۰۰۶
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست