سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در ستایشِ چهره های هنری ی بهمن جان فرسی


اسماعیل خویی


• هستند کسانی که به هر چه دست می زنند طلا می شود.نیچه، فیلسوف آلمانی ، خود را از اینان می دانست. من بهمن جانِ فرسی را نیز از همینان می شناسم. او، در نزدیک به همه ی هنرهای امروزینِ ما، چهره ای است آشنا وبرجسته. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣ فروردين ۱٣۹۱ -  ۲۲ مارس ۲۰۱۲


 هستند کسانی که به هر چه دست می زنند طلا می شود.نیچه، فیلسوف آلمانی ، خود را از اینان می دانست. من بهمن جانِ فرسی را نیز از همینان می شناسم. او، در نزدیک به همه ی هنرهای امروزینِ ما، چهره ای است آشنا وبرجسته.
نخست، وبیش وپیش از هر چیز،او از پیشتازانِ کارهای نمایشی در ایرانِ امروزین است. هنگامی که، نزدیک به شصت سال پیش از این، نخستین نمایشنامه های او به صحنه رفت، جلال آل احمد - از رهبرانِ پر هوادارِ ادبی ی ما در آن زمان- آمدنِ او به تاترِ ایران را به زبان خود خوش آمد گفت و، یعنی که ، به همکاران وهمتایانِ او هشدار دادکه به هوش باشند، که "حریفی" جوان وپرتوان به میدان می آید.
در بازیگری نیز، بهمن جانِ فرسی چهره ای فراموش ناشدنی ست . تنها چیزی که من هم اکنون ، وپس از بیش چهل سال ، از فیلمِ درخشانِ" دایره ی مینا" پیشِ چشمانِ یادِ خود می دارم همان، همانا، بازی ی او در نقش پزشکی مردم گرا و درد شناس است، با خشمی نا توان و جگر خوار.
در بیدرکجای لندن، سال هاپیش از این، به هنگامی که امیدِ همگرایی و به یکدیگر پیوست در انجمنی فرهنگی- هنری در دلِ ما بیدرکجایان هنوز جرقه هایی می زد و صد در صد فروکش نکرده بود، اجراهای او از یکی دوتایی از نمایشنامه های اش، با بازی ی چمشگیرِ خودِ او، نشان داد که بهمن جانِ فرسی ، در کارِ تاتر ، کارگردانِ کاردانی نیز هست.
در داستان نویسی نیز، نثرِ او به ویژه نثرِ شیوا و رسایی ست؛ وشیوه ی او در نگارش گواهی ست راستین بر این حقیقت که زبانِ بی گناهِ پارسی"به ذاتِ خود ندارد عیبی" ؛و که" هر عیب که هست" در پارسی دانی ی   بسیاری از نویسندگان وبه ویژه شاعرانِ روزگارِ ماست.
گفتم: شاعران .
بهمن جان فرسی در کارِ شعرنیز دستی دارد تواناتر از آن بسیارانی از آنان که دیوانه وار اصراردارند که شاعر باشند . ومن یکی هرگز ندانسته ام چرا؟!
و" مترجم" یا" گرداننده " نه! باز آفریننده ی شعر نیز هست. کارِ زیبای اش را در پیوند با چکامه ی " حیدربابا" ی شهریار می گویم. نمونه وار.
و- اووو ه ه ه!- داشت( از)یادم می رفت : شاهنامه دانی ی او.
شاهنامه خوانی ی او، در آلبومی که چند سال پیش از این در لندن فراهم آورد ، دوستدارانِ فردوسی ، بزرگ شاعرِ ملی ی ما را ،بی گمان، سپاسگزارِ او می کند. من- آرزومند و امیدوار- بر آن ام که، با فرو ریختنِ فرمانفرمایی ی آخوندی، یعنی، هنگامی که ایرانِ ما دیگر بار ایرانِ ما بشود، این آلبومِ گوش نواز و هوش نواز در خانه ی تک تک و همه ی ایرانیان ِ فرهنگ آگاه و هنر دوست راه خواهد بردو ، در کنارِ خودِ شاهنامه ، ماندگار خواهدشد.
و، اما، و با این همه، این همه انگار بس نیست تا جانِ پر کار وبی آرامِ بهمن جانِ فرسی خشنود شودو آرامش یابد.
نه!
او سخنان یا اندیشه هایی نیز دارد که جز با طرح و رنگ یا در کالبدِ چوب (وسنگ؟) بیان شدنی نیستند.
و دراین پیوند است که دو چهره ی دیگر از این هنرمندِ پُر زایش و پُر آفرینش نمود می یابند:
چهره ی او چون یک صورتگر یا نقاش؛
و چهره ی او چون یک تندیسگر یا پیکر تراش.
فهرستِ نمایشگاه های تاکنونی ی او در این دو گستره را، از روی جزوه ی کوتاهی که از تازه ترین نمایشگاهِ نقاشی ها و پیکره های اوبرداشته ام می توانم در اینجا بیاورم. اما چنین نخواهم کرد . همچنان که از دیگر کارهای او ، در نمایشنامه نویسی و داستان نویسی و شعر، نیز نامی به میان نیاوردم و سخنی نگفتم.چرا که خواستِ من، در این نوشته ،سنجشِ دراز آهنگِ تک تکِ کارهای گوناگونِ او نیست: تنها ستایشِ اوست چون نویسنده وهنرمندی چند چهره، نوآور و پیشتاز، ارجمند و ماندگار. نویسنده وهنرمندی با چهره های گوناگون ، که نزدیک به همه ی آنها از چهره های برجسته ی هنرها وفرهنگِ امروزینِ ایران اند؛ و که هیچ یک از آنها چندان کم ارج نیست که نبوده گرفتنی باشد.
باری.
تازه ترین نمایشگاهِ نقاشی ها وتندیس های او، از بیست وهفتم فوریه تا سوم مارسِ امسالِ مسیحی ۲۰۱۲، برگزار شد.
چمشگیر ترین ویژگی ی این نمایشگاه(در) این بود که نشان می داد که بهمن جانِ فرسی ، دیگربار،و برای چندمین بار، چهره دگر کرده است،هم در سبک و هم در محتوای کارهای خویش. در این کارها، اومارا به دیدار کردن از " میراثِ" * فرهنگی مان فرا می خواند. ما، به"دعوتِ سبزِ" او، به "باغِ فرهنگِ"ایران می رویم، به باغی که"خزان" های بی شماری را"آرام ورام" از سرگذارنده است، آن هم در سلطه ی تبردارانی که بیشترینه ی درختان اش را به پاره هیزم هایی پراکنده بدل کرده اند. با این همه، واگر چه از این " باغ" حالیا تنها" آوای سکوت" است در"پژواک های موازی" که به گوش می رسد ، اما، آشکارا می توان دید که این" طبیعتِ بی جان زنده " است هنوز؛ چرا که برخی -گیرم تنها برخی- از درخت های اش هنوز" تنه ها"یی زنده دارند، با "خونِ سبز" در آوندهاشان و "آرزوی سبزِ" شکفتن در ریشه هاشان، " تنه هایی تا زنده" در زمان به سوی بهارانِ دیگر.
شکفتن؟ بهاران؟آری.
این" باغ" باغِ قالی وترمه نیز هست. برزمین یا زمینه ی این "باغ" ،تکه هایی از قالی ی "بهارستان" را می توان دید و پاره هایی از ترمه های زر بفتِ ایرانی را ، که تکه پاره شده بودن شان چمنزاران و گل های نامیراشان را نمی پژمراند و زیبایی ی والا و شکوهِ بی همتا شان هیچ نمی کاهد، که هیچ، وقارِ احترام انگیزی بر آنها می افزاید که خود از ویژگی ها و نشانه های       " جاودانگی" ی بزرگترین آفرینش ها ودستآوردهای تاریخی ی انسان است.
می توان فراچشمِ خیالِ خویش آورد که، در گوشه ای از این"باغ" ،کتابخانه ای نیز بوده است که به آتش کشیده و ویران اش کرده اند؛ و آنچه از آن برجاست تنها پاره برگ هایی ست ، آویزان درباد، بی تکیه گاه و گاه وارون، با سطرهایی ناخوانا ونیم خوانا، داستانگوی دانش و بینشِ سوخته وبرباد رفته ی فرهنگی پیر ،که پیام و آموزه های انسانی ی آن نافهمیده مانده و حتا نابوده گرفته شده اند.
زیبایی و شکوهِ ویران و دریغ انگیزِ این" باغ" ، اما- وبا این همه - تهی از نمودها و نمادهای هر گونه امیدی هم نیست. در کانونِ این"باغ" ، تکه پاره های قالی وترمه ، در ساختارِ دل انگیزی از طرح و بافتارِ چشم نوازی از رنگ،در هم می پیوندند و کالبدِ نازنینِ" طاووس" ی را پدید می آورند که انگار" نجوای آبی" ی آسمان را شنیده است   و، چشم به راهِ مرغانِ بهشتی ی دیگر، در آرزوی    " باهم پریدن "است.
وچنین است که ، در "باغِ" نقاشی ی بهمن جانِ فرسی ، عناصرِ متضاد ، در اوجِ هماهنگی، به یگانگی می رسند.
تضاد در هماهنگی و هماهنگی در تضاد.
این همانا برآیندی ست از شگردِ نوآورانه ی نقاشِ چیره دستِ ما، که سبکِ کارش، در این نمایشگاه، آمیزه- یا ، یعنی ،"به هم برنهاده" ی (سنتزِ) همنواخت شده - ای ست از شیوه ی "ذره بین وریزه پردازِ" **مینیاتورِ سنتی ی ایران با تجرید گرایانه ترین روش های نقاشی ی امروزینِ جهان.
ویژگی ی والای این سبکِ کار(در) این است که تناقض را برای ما فهمیدنی و پذیرفتنی می کند. ما به روشنی در می یابیم که از کجاست وچراست که بهمن جانِ فرسی از " تاریکی ی درخشان" سخن می گوید: همچنان که به روشنی در می یابیم که از کجاست و چراست که فیلسوفی چون آرامشِ دوستدار از" درخشش های تیره" سخن می گوید.
از تندیسگری ی بهمن جان سخن نخواهم گفت . نیما یوشیج یک بار نوشت که نثرِ او خواهرِ شعرِ اوست. همچنین می بینم من پیوندِ پیکره های بهمن جان را با نقاشی های او، در این نمایشگاه . وبه ویژه دوست می دارم پیکره ای را که"اسطوره "ی یونانی ی "زن- مرد" را به یادم می آورد. بهمن جانِ فرسی یک" هومآفرودیتِ" ایرانی   آفریده است.
دست اش درد نکند.
و خسته نباشد.
دنباله ی زندگانی اش درازباد ، وهمچنان پُربار وسرشار، به شادی و تندرستی و آرامش.
و درودِ سپاسمندانه ی من براو باد.
و ناگفته نگذارم این را نیز:
کسانی که به دیدنِ این نمایشگاه می توانستند بیایند و نیامدند، به راستی که، به خود بد کردند.



شانزدهم اسفندماه ۱٣۹۰،
بیدرکجای لندن

* بیشترینه ی واژه هایی که در میانِ نشانه های گفتاورد می آورم شان ، هریک نام یکی ازنقاشی های بهمن جانِ فرسی ست. بهمن جان در واژه سازی نیز توانایی ی ستایش انگیزی دارد. نمونه اش :واژه ی" آرامسایشگاه" ، نامِ یکی از نمایشنامه های او، که در هم فشرده ای ست از دو واژه ،"آرامگاه" و " آسایشگاه" ؛ اما معنای آن از معناهای هر دو واژه بسی فراتر می رود، طنزِ گزنده ی نویسنده را در خود می گیرد و به شیوایی ورسایی پاسخ می گوید به نیازِ او به نامی در خور برای دستگاه یا بنیاد یا سازما نی ، آرام آرام ساینده وفرساینده ی جان ها ، که نویسنده از آن سخن می گوید.
** به گفتاورد از یادداشتکی که بهمن جان در جزوه ی کوتاه اش در پیوند با نمایشگاه ِ خویش نوشته است.

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست