سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

داوری های یکجانبه ی آقای پرهام


جلال سرفراز


• میان نیروهای متخاصم در کانون نقل و نبات پخش نمی شد, و اگر آقای پرهام کمی انصاف به خرج می دادند, باید از بسیاری از اتهام ها و توهین ها و هتک حرمت ها نسبت به توده یی ها نیز یاد می کردند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ اسفند ۱٣۹۰ -  ۴ مارس ۲۰۱۲


 
       زمان که می گذرد هر کسی می تواند به میل خود, و با هدفهایی که درنظر دارد, به آن برگردد و رویدادها را از دید امروزی اش ببیند. یادداشت آقای دکتر باقر پرهام در بی بی سی فارسی ,در زمینه ی چگونگی اخراج توده یی ها از کانون نویسندگان ایران, از همین زاویه جای بازنگری دارد.
پیش از این بازنگری من هم می خواهم, درچارچوب ادعاهای مورد نظر آقای دکتر پرهام, در آن دوران مروری کرده باشم. اما برای آن که پر بیراه نرفته باشم, به یکی دو نکته اشاره می کنم: در این یادداشت هدف من دفاع از سیاست حزب توده ی ایران, همچنین عملکرد گروهی توده یی های کانون در آن سالها و روزهای بحرانی نیست.. و نیز بر آن نیستم که شخص من, بعنوان هموند کوچکی از کانون از هر ندانم کاری دانسته و نادانسته یی مبرا بوده ام.


•   خوشبینی های بی پایه


سالهای ۵۷ و ۵٨ سالهای خوشبینی های بی پشتوانه بود. با فروریزی نظام شاهنشاهی شور و حالی در میان اهل قلم درگرفت . ابتدا تصور می شد که از آن پس سانسوری در میان نیست. می توان بی دغدغه نشست و نوشت. در این میان تک و توکی از روشنفکران ,اینجا و آنجا, به این خوشبینی ها با دید تردید می نگریستند. در چنین وضعیتی ۲۰ نفر از هموندان کانون نویسندگان به دیدار آیت الله خمینی رفتند. من یکی از آنها بودم. ابتکار این ملاقات نه از توده یی ها, بلکه از آقای نعمت میرزازاده بود. بیانیه یی نیز به قلم آقای دکتر باقر پرهام نوشته شده بود. یک شب پیش از آن در خانه ی آقای میرزازاده در مورد آن بیانیه بحث و گفتگو شد. گروهی بر آن بودیم که در متن بیانیه از جمله پسوند اسلامی بعد از واژه ی انقلاب باید حذف شود. چنین هم شد. همچنین بد نیست یادآور شوم که در مصاحبه یی که من با آقای پرهام کردم, و در کیهان آن زمان منتشر شد, ایشان بر آن بودند که باید از انقلاب به رهبری آیت الله خمینی پشتیبانی کرد. این نه تنها نظر ایشان, بلکه نظر بسیاری از روشنفکران شناخته شده ی کشور بود.
روز ملاقات با آیت الله خمینی گروهی از سرشناسان کانون, از جمله خانم سیمین دانشور, منوچهر هزارخانی, دکتر متین دفتری, سیاوش کسرایی, غلامحسین ساعدی, محمد تقی برومند, و فریدون تنکابنی در جمع ما بودند. آقای به آذین پیشنهاد رفتن نزد آیت الله خمینی را نپذیرفت. آن روز در مدرسه ی ایران غوغایی بود. یاسر عرفات در حیاط مدرسه پشت میکروفون بود, و فریاد الثوره الثوره گوش فلک را کر می کرد. ما در یکی از اتاقهای مدرسه منتظر آقای خمینی بودیم. ایشان آمدند و همه را دعوت به نشستن کردند. آقای دکتر پرهام ایستادند و با لحن احترام آمیزی بیانیه ی کانون را خواندند. ما خواستار آزادی بیان و قلم بودیم. آیت الله خمینی ما را به همکاری با روحانیون و پشتیبانی از انقلاب اسلامی فراخواندند. پس از ملاقات اغلب حاضران دست از پا درازتر از مدرسه ی ایران بیرون آمدند, از هزارخانی و ساعدی گرفته, تا کسرایی و دیگران. از همان زمان بتدریج رویای شیرین آزادی بیان و قلم به کابوسی تبدیل شد.
دیری نشد که ابتدا در روزنامه ی کیهان تصفیه یی کودتایی شد, سپس با جمله ی معروف «من آیندگان نمی خوانم» و «بشکنید این قلم ها را» آیندگان مورد هجومی وحشیانه قرار گرفت. تا آن زمان درگیری های درون کانونی هنوز به شدت پا نگرفته بود. چهره هایی چون به آذین و کسرایی و دیگران با نوعی ناباوری به وضعیت موجود می نگریستند. همه می دانستند که نبردی نابرابر در جامعه آغاز شده است. از یک سو نخبه ی روشنفکران, بخش بزرگی از دانشجویان , مجموعه ی نیروهای چپ و ملی و دیگر دگراندیشان – که جمع اضداد بودند – از دیگرسو نیروی عظیم طرفداران آیت الله خمینی و انقلاب اسلامی. کافی بود ایشان اشاره یی می کردند و بساط کانون درهم می ریخت. در مدتی کوتاه صف بندی ها تغییر کرد. نیروهای تازه نفسی به کانون راه یافتند. در میان این نیروها توده یی های شناخته شده کم نبودند. پیش از انقلاب کم و بیش در جریان درگیری های درون کانونی میان نیروی سومی ها و توده یی ها بودیم. جمع اضدادی بودند در زیر یک سقف. کم و بیش در اینجا و آنجا با هم کنار می آمدند, بی آن که در نهان با هم سر آشتی داشته باشند. پس از انقلاب نیروی سومی ها اغلب از کانون عقب کشیدند, اما این سبب نشد که توده یی ها موقعیت بهتری پیدا کنند. هواداران چپ غیر توده یی , و جبهه ی ملی و کنفدراسیونی ها با ابعاد چند برابر جای نیروی سومی ها را گرفته بودند. این درگیری ها در مجموع به زیان توده یی ها بود. در آخرین انتخابات بخلاف همیشه توده یی ها رای نیاوردند. چرا؟ چون در آن زمان تصور می رفت که گویا رهبری حزب توده ی ایران می خواهد دیدگاه های خود را به کانون نویسندگان تحمیل کند.
دفاع از آزادی مطبوعات نخستین محور درگیری ها بود. من یکی از روزنامه نگاران تصفیه شده از روزنامه ی کیهان بودم, و گمان کنم نخستین نفری که ماجرا را در کانون مطرح کرد. از آن پس بحث و درگیری برای چاره جویی در برابر وضعیت موجود درگرفت. هر گروهی به شیوه ی خود عمل می کرد. برخی تند و رادیکال, و برخی کژدار و مریز. وضعیتی عصبی, بر ذهنیت اغلب هموندان کانون فرمان می راند. نوعی سردرگمی. کلاف پیچیده یی که اامکان باز شدنش نمی رفت. کانون دیگر نمی توانست مثل گذشته بر خواستهای صنفی اهل قلم تاکید کند. درگیری ها ظاهرن صنفی بود, اما درونمایه ی سیاسی داشت. کانون محلی شده بود برای تصفیه حسابهای سیاسی. همه شمشیرها را از رو بسته بودند. هیاهو و سر و صدا جزیی از برخوردهای روزمره ی کانون بود.
در آن زمان مشهورترین و مطرحترین چهره ی توده یی در کانون آقای به آذین بود, که تا دو سه ماه پس از انقلاب ساز دیگری می زد. او خود بخود در هر پدیده یی با شک و تردید می نگریست, و به راحتی نمی توانست با وضعیت موجود, و حاکمیت اسلامی کنار بیاید, آقای به آذین در سخنرانی های متعددش, از جمله در دانشگاه تهران و دانشکده ی علم و صنعت از «دیکتاتوری نعلین» سخن می راند, و در برخی از نوشته هایش در نشریه ی سوگند و غیره نشان می داد که هنوز مشی جدید حزب توده ی ایران در پشتیبانی از حکومت اسلامی را آنچنان که باید باور نکرده است. او «حزب» را به گونه ی دیگری می دید و برانداز می کرد.. پس از آن گویا رفقا او را «قانع» کرده بودند که باید چنین و چنان کرد. در این روند به نظر می رسید که دنیای درونی وی درهم ریخته است. کم نبودند و نیستند شاهدانی که می دیدند دیدگاه های آقای به آذین بطور محسوسی تغییر می کند.. در رفتارش نوعی خشم و عصبیت دیده می شد. در دفاع از حکومت اسلامی, بر اساس رهنمودهایی که از «بالا» می آمد, گاهی در اینجا و آنجا زیاده روی می کرد, در کانون, و در هر جای دیگر در رفتار هر شخصی , حتی نزدیکترین همفکرانش با سوء ظن نگاه می کرد. همیشه فکر می کرد که توطئه یی در کار است. هنگامی که درگیری های درون کانونی به اوج خود رسیده بود, من چند بار شاهد واکنش های تند او با دیگران, از جمله آقای دکتر پرهام بودم.
با این پیشدرآمد می خواهم به عنوان عضو کوچکی از کانون در سالهای بحرانی انقلاب به سراغ نامه ی آقای دکتر باقر پرهام در مورد چگونگی اخراج توده یی ها از کانون نویسندگان بروم, که به خلاف انتظار یکجانبه و بی منطق جلوه می کند, و از روشنفکر صاحب نامی با پشتوانه ی دانش و نگرش ایشان انتظار نمی رود..


   •   چرا جنجال مطبوعاتی؟


   آقای پرهام از «درخواست روزافزون توده یی ها» برای عضویت در کانون یاد می کنند. این درست است. اما اگر به کارنامه ی این توده یی ها مراجعه می کردند, ناگزیر می بایست می پذیرفتند که اینها اغلب نویسندگانی بودند با چند کتاب.آیا در اساسنامه ی کانون نوشته بود که نویسندگان توده یی حق عضویت در کانون را نداشتند؟ نه. آقای پرهام به عنوان دبیر و سخنگوی کانون در آن سال اگر بیطرفانه داوری می کردند, ناگزیر می بایست یادآور می شدند که گروه نه چندان کوچکی از غیر توده یی های بی کتاب نیز عضو کانون شده بودند, و اغلب همان ها در تشنج فزایی های درون کانونی تاثیر داشتند. شرط هموندی کانون در آن سالها دست کم دو کتاب منتشر شده در حوزه ی هنر و ادبیات بود. جالب است که در آن سالها همفکری و همسویی نظری این «نویسندگان» بی کتاب با دیگر ضد توده یی های کانون – از جمله آقای پرهام- سبب می شود که آقای پرهام و دیگر اعضای دبیران اساسنامه ی کانون را ندیده بگیرند. اما همین که پای درخواست آقای کیانوری به میان می آید ایشان و آقای شاملو و دیگران «با ذکر دلایل» به فکر یک جنجال مطبوعاتی می افتند. چرا؟ چون آقای کیانوری توده یی, و به عبارتی دبیر اول حزب توده ی ایران بودند؟ طبیعی بود که آقای کیانوری, به این دلیل که در حوزه ی ادبیات کتابی ننوشته و یا ترجمه نکرده بود, نمی توانست عضو کانون باشد, و کانون باید به ایشان پاسخ منفی می داد. اما جنجال مطبوعاتی برای چی؟ آقای پرهام دلیلی ارائه نمی کنند. فقط تاسف می خورند که چرا خبر زودتر درز کرده و شکار از چنگشان گریخته است. در این میان به منشی بخت برگشته ی کانون فرمان می دهد که هرچه زودتر دست و پایش را جمع کند و بزند به چاک. آقای پرهام به درستی از مخالفت توده یی ها با عضویت آقای مقدم مراغه یی در کانون انتقاد می کنند. آقای مقدم مراغه یی اهل قلم بودند, در دوره یی به کانون کمک کرده بودند, و جایی را بعنوان دفتر کار در اختیار کانون قرار داده بودند. در شبهای شاعران و نویسندگان سال ۵۶ نیز ایشان سخنان خوبی ایراد کردند. از قضا کتاب یا کتابهایی را نیز ترجمه کرده بودند. نمی دانم دلیل مخالفت توده یی ها با عضویت ایشان در کانون چه بوده؟ اما خود آقای پرهام دلیلی می آورد که موجب شگفتی ست. ایشان می نویسند: « سالها پس از این جریانات که اسناد و اطلاعات مربوط به مذاکرات مجلس خبرگان منتشر شد, فهمیدم که مخالفت ها با آقای مقدم مراغه یی از کجا آب می خورده است. ایشان گویا یگانه کسی بوده که با موضوع ولایت فقیه در قانون اساسی مخالفت کرده بود».. جل الخالق !! من به آقای پرهام توصیه می کنم که در جریان گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی حتمن به «نامه ی مردم» آن زمان مراجعه کنند و ببینند که حزب توده ی ایران یکی از مخالفان سرسخت تصویب اصل ولایت فقیه بود. منتها برای این که مبادا موضوع برای آیت الله خمینی ناخوشایند باشد, تعارف می کرد که البته تا شما در قید حیات هستید درست, اما معلوم نیست که بعد از شما چه پیش خواهد آمد.

   •   پچپچه ی در گوشی آقای طبری


   آقای پرهام می نویسند: «نمی دانم که در یکی از کدامین جلسات ... آقای طبری سرش را به گوش من نزدیک کرد و آهسته گفت: آقای دکتر پرهام, شما به نظر من برجسته ترین روشنفکر ایران هستید, و من برای شما احترام بسیاری قائلم». با توجه به موضع گیری های کنونی آقای پرهام , باید با ایشان موافق بود که سخن آقای طبری را «با اغراقی آشکار» بررسی کرده اند. همه می دانند که آقای طبری پس از سی سال به ایران برگشته بود, و در سخنرانی های خود در اینجا و آنجا نمی توانست پنهان کند که از رشد جامعه ی روشنفکری در سالهای پس از کودتا خرسند است. آقای پرهام , که با پیشداوری در هر نکته یی دقت می کرده اند و می کنند, تصور کرده اند که آقای طبری می خواهد ایشان را به حزب جلب کند. حال آن که حزب توده ی ایران, چنانکه آقای پرهام هم اشاره کرده اند, با« لیبرال ها» یی چون ایشان موافقت چندانی نداشت. در روند این پیشداوری آقای پرهام متوجه می شوند که گویا اسماعیل خویی هم توده یی شده, و رفقا از ایشان خواسته اند که سردبیری «نامه ی مردم» را به عهده بگیرد. بر این اساس هشدارهای لازم را هم می دهند, که اسماعیل جان اگر این پیشنهاد را بپذیری نه من نه تو... در این تردیدی نیست که آقای خویی شاعر برجسته یی بوده و هست, اما دیدگاه های ایشان با توده یی ها در آن زمان زمین تا آسمان متفاوت بود. بخاطر دارم که می گفت: من از آیت الله خمینی هراسی ندارم, اما خمینسم پدیده ی خطرناکی ست. این که تا چه حد خبر مورد اشاره درست است و آقای خویی در آن زمان می توانست سردبیری ارگان حزب توده ی ایران را عهده دار شود, باید پای صحبت خود ایشان نشست.

       •   مخالفت با شبهای شعر

   آقای پرهام به مخالفت توده یی ها با با برگزاری شبهای شعر در پس از انقلاب اشاره کرده اند. در آن زمان من    هنوز عضو حزب توده ی ایران نشده بودم, و گرایشی عاطفی به برخی از شخصیت ها داشتم. آقای به آذین با تردید از من هم برای شرکت در نشست توده یی ها در یکی از اتاقهای کانون دعوت کرد. وی در آن نشست رهنمود «رفقا» را به آگاهی همه رساند: «این شبها نباید برگزار شود, چون اوباش و حزب الهی ها حتمن آن را به خون خواهند کشید». این موضع گیری از دید من درست و منطقی, اما به معنای شکست محتوم اهل قلم بود. من یکی از کسانی بودم که با توجه به تجربه هایم در شبهای شاعران و نویسندگان – سال ۵۶ – به عضویت کمیته ی برگزاری شبهای آینده انتخاب شده بودم. پس از آن در نشست علنی کانون آقای به آذین رسمن با برگزاری شبهای شعر در دانشگاه تهران مخالفت کرد., و بحث و جدل درگرفت. گروهی, از جمله زنده یاد سلطانپور, که تازه از سفر اروپا برگشته بود, و زنده یاد محمد مختاری, به شدت طرفدار برگزاری شبهای شعر بودند. در این زمینه هر دو طرف با حرارت از نظر خود دفاع می کردند, و گاهی کار به مشاجره می کشید. شاید بهتر بود که آقای به آذین و طرفداران نظریه ی او , که من نیز یکی از آنها بودم, می توانستند بر موضع خود زیاد پافشاری نکنند. چون در عمل پیش بینی آنها اثبات می شد. پس از دوپاره شدن کانون, چنان که آقای پرهام نیز اشاره کرده اند, گروهی از طرف کانون نزد آقای صباغیان در وزارت کشور رفته بودند تا برای برگزاری شبهای شعر از وی تضمین بگیرند. آقای صباغیان خندیده بود که ما خودمان پا در هواییم. چگونه می توانیم از شما حمایت کنیم؟ آقای پرهام با تکیه بر حمایت زنده یاد مختاری از برگزاری آن شبها می کوشند برای خرده گیری از توده یی ها زمینه سازی کنند. حال آن که اگر مختاری زنده بود بی تردید می توانست سعه ی صدر نشان بدهد, و بپذیرد که برگزاری چنان شبهایی می توانست برای کانون نویسندگان ایران پی آمدهای ناگواری داشته باشد.

•   چه کسانی پرونده ساختند؟

   آقای پرهام در مقاله ی خود نوشته اند: «تبلیغات توده یی ها علیه هیات دبیران کانون همچنان ادامه داشت و آنها در مقالاتی که بر ضد ما می نوشتند اتهامات خطرناکی علیه ما عنوان می کردند...» وی به نقل توده یی ها از نشریه یی از طرفداران شاپور بختیار در پاریس اشاره می کند که «خدا احمد شاملو و باقر پرهام را از گزند آدمکشان خمینی در امان بدارد» (کجا؟) و می افزاید: « (توده یی ها) صاف و پوست کنده ما را با گروه بختیار مرتبط دانستند و کوشیدند مقدمات تشکیل پرونده یی برای ما و دیگر اعضای هیئت دبیران را در هنگامه ی بگیر و ببندی که آن روزها در ایران حکمفرما بود فراهم کنند ...» در یک مورد باید به آقای پرهام حق داد. توده یی ها برخی مخالفان خود را ضد انقلاب یا لیبرال می نامیدند, که از نظر آنها نوعی توهین بود. نه تنها توده یی ها, که اغلب نیروهای سیاسی از چنین حربه هایی استفاده می کردند. خوشبختانه در جریان زمان, و رویدادهایی که پیش آمد, معلوم شد که ترس آقای پرهام بی پایه بوده, بی دلیل «نسبت به امنیت شخصی و جان خود» نگران بوده اند, برای ایشان پرونده یی ساخته نشد, نیمه شب به خانه ی ایشان نریختند , و گریبانشان به دست آقای خلخالی نیفتاد. برعکس. این توده یی ها بودند که در ابعاد وسیع «دچار گزند آدمکشان خمینی» شدند. کافی ست پای صحبت آقای هوشنگ ابتهاج – سایه – بنشینیم, یا خاطرات زندان به آذین را بخوانیم, یا سرنوشت تلخ کسرایی را مرور کنیم و ببینیم که رژیم جمهوری اسلامی دشمنان خود را در جای دیگری جستجو می کرده است..
   اما در اینجا نکته یی در پرده ی ابهام می ماند. باید از آقای پرهام پرسید: منظور از توده یی های مورد اشاره ی ایشان چه کسانی بوده اند؟ آیا ایشان تا آن زمان, که هنوز گروه پنج نفره ی به آذین, کسرایی, سایه, تنکابنی, و برومند تعلیق و اخراج نشده بودند, مقاله یی, یا بیانیه یی با امضاء این گروه, و اتهامهای مورد اشاره دیده بودند؟ گمان نمی کنم. پس از تعلیق و اخراج البته در واکنش به تصمیمهای «کانون» بیانیه هایی با امضاء این پنج نفر منتشر شد. در آن زمان هنوز «مشی حزب» انچنان که باید جا نیفتاده بود, و گروه پنج نفره و دیگر توده یی ها به رغم گرایش سیاسی همگون, عملکردها و گفته های متفاوتی داشتند, و از دیرباز میان آنها و بسیاری از هموندان کانون روابط خوبی وجود داشت, و در بزنگاه های گوناگون به یاری هم می شتافتند. همان ها بودند که پیش از انقلاب توانسته بودند زیر سقف کانون با هم مدارا کنند. پس از انقلاب نیز اگر دو طرف دعوا عاقلانه تر عمل می کردند کار به جدایی نمی کشید. توده یی ها نمی خواستند از کانون جدا شوند, اما از فحوای نوشته ی آقای پرهام چنین بر می آید, که گروهی از ضد توده یی های کانون نشستند, پرونده ساختند, و برنامه ریزی کردند که آنها را از کانون اخراج کنند. در این میان بخشی از هموندان کانون نیز آگاهانه یا ناآگاهانه همکاری کردند. نتیجه آن که توده یی ها ناگزیر زیر سقف دیگری گرد آمدند. گروهی نیز عطای هر دو گروه را به لقایشان بخشیدند و برای همیشه از کانون کنار گرفتند. به یاد دارم که در آن هنگام در موسسات گوناگون به ابتکار فرصت طلبان و طرفداران رژیم اسلامی تب پاکسازی درگرفته بود. در کانون نیز به هر دلیلی همین کار انجام شد. حال آن که از روشنفکرانی چون آقای پرهام و دیگر دست اندرکاران پاکسازی کانون انتظار دیگری می رفت..
من , بی آن که بخواهم بر هر عملکرد نادرستی مهر تایید بزنم, به عنوان شاهدی بر برخی ماجراهای آن سال کانون می توانم بگویم که میان نیروهای متخاصم در کانون نقل و نبات پخش نمی شد, و اگر آقای پرهام کمی انصاف به خرج می دادند, باید از بسیاری از اتهام ها وتوهین ها و هتک حرمت ها نسبت به توده یی ها نیز یاد می کردند.
در نامه ی آقای پرهام نکته های دیگری هم هست, مثل پافشاری بیش از حد توده یی ها در پشتیبانی از اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری و غیره, بر اساس شعار «بعد از شاه نوبت آمریکا» , و نیز مخالفت بخش بزرگی از هموندان کانون با این امر که متناسب با شرایط آن دوره, و نوع نگرش نیروهای گوناگون سیاسی جای بررسی دارد.
                                                                                     جلال سرفراز
                                                                                       برلین – فوریه ۲۰۱۲




اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست