سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کنگره ی ملی و دشواری های آن


اکبر کرمی


• با آن که تنوع و تکثر در اپوزیسیون و خوداگاهی نسبت به آن را باید میمون و از برکات مدرنیته دانست، اما نباید فراموش کرد که اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز، هم چون جمهوری اسلامی از شکاف های متعدد و عمیقی رنج می برد، که بدون پرکردن آن ها عبور از این دشواری ها به آسانی ممکن نخواهد گشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ اسفند ۱٣۹۰ -  ۲۵ فوريه ۲۰۱۲


پیشنهاد تشکیل کنگره ی ملی، از واکنش های قابل تاملی است که بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی برای عبور از شرایط دشوار موجود روی میز نهاده است. اهمیت این اندیشه و وزن آن، بیش از بانیان و طراحانش، روی دوش گفتمانی قرار دارد که ناتوانی در عبور از دشواری های سیاسی موجود را به نبود اتحاد و انسجام در اپوزیسیون پیوند می دهد. در این چشم انداز، این گونه پنداشته می شود که یک کنگره ملی قدرتمند می تواند با نزدیک کردن جریان های گوناگون اپوزیسیون، زمینه های هم نظری و هم کاری آنان را فراهم آورد و جبهه ای گسترده، اما متحد را در برابر جمهوری اسلامی باز کند. جبهه ی ای که به آسانی می تواند و باید از جمهوری اسلامی عبور کند و کار آن را بسازد. بی شک نبود یک اپوزیسیون قدرتمند، یکی از بنارهای (علت های) آشکار مانایی این ساختار بیمار و نظام ناپایدار است، اما متاسفانه، این همه ی داستان نیست!
با آن که تنوع و تکثر در این جریان ها و خوداگاهی نسبت به آن را باید میمون و از برکات مدرنیته دانست، اما نباید فراموش کرد که اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز، هم چون جمهوری اسلامی از شکاف های متعدد و عمیقی رنج می برد، که بدون پرکردن آن ها عبور از این دشواری ها به آسانی ممکن نخواهد گشت. شکاف هایی که بیش از هر چیز، نتیجه بی توجهی، انکار و کتمان همین کثرت ها و تنوع ها است. تفاوت هایی که می توانست با شنیده شدن و رسمیت یافتن، هم چون فرصتی برای توسعه و سعادت ملی به کار رود، در فرایندی از انکار و کتمان به تهدیدی آشکار تبدیل شده و می رود که اجتماع ایرانیان را - در مقام یکی از تاریخی ترین کشورهای جهان - شقه شقه کند. واقعیت این است که کثرتی که به یمن مدرنیته از پرده بیرون افتاده است، دیگر نمی تواند با انگاره های سنتی رفع و رجوع و وصله و پینه شود و اتحاد و انسجام در چنین شرایطی در گرو انگاره های مدرنی است که هنوز صدای رسایی از آن ها شنیده نمی شود. از این منظر هم جمهوری اسلامی و هم منتقدان و مخالفانش از درد های مزمن و درمان های ناکام مشترکی رنج می برند.      
شکاف های اپوزیسیون را می توان در سه دسته ی کلان نمایاند.
۱. خاستگاه های گوناگون.
۲. خواست های گوناگون.
٣. تاکتیک ها و راهبردهای گوناگونی که برای عبور از دشواری های موجود پیش نهاد می شود.
حققوق بشر و دمکراسی پاسخ های روشنی هستند که باید در عبور از خاستگاهای متفاوت و خواسته های گوناگون به کار بست؛ چه، استقرار دمکراسی و نهادینه شدن استانداردهای آن ها، می تواند امکان حل و فصل مسالمت آمیز و به هنگام گفت و گوهای برآمده از خاستگاه ها و خواسته های متفاوت را در چهارچوب یک کنگره ی ملی فراهم آورد. شکاف سوم اما، نه تنها نمی تواند به آسانی ذیل گفتمان حقوق بشر و دمکراسی، به فرجام مناسبی برسد، که به گونه ای وارونه از این گفتمان تغدیه می کند، بزرگ می شود و پیش می رود. به این ترتیب، اگر تن دادن به استانداردهای دمکراتیک و حقوق بشری می تواند راه عبور از شکاف های نخستین باشد، در عبور از شکاف واپسین، خود مشکل آفرین می نماید؛ چه، شکاف اپوزیسیون در اتخاذ تاکتیک های مناسب و راهبردهای هماهنگ برای عبور از دشواری های موجود، به اصلی ترین شکاف اجتماع ایرانیان یعنی شکاف اپوزیسیون و پوزیسیون بر می گردد. در چنین چشم اندازی است که بخشی از اپوزیسیون (انحلال طلبان) با اشاره به سطح نازل استانداردهای دمکراتیک در ساختارهای جمهوری اسلامی و نقض گسترده ی حقوق بشر در رفتارهای پوزیسیون، راه عبور از دشواری های موجود را به عبور از جمهوری اسلامی پیوند می دهد و بخش دیگر (اصلاح طلبان)، با اشاره به برخی امکانات موجود (برای تغییر)، هزینه هایی سهمگینی که در عبور از این ساختارها باید پرداخت و نیز عدم اطمینانی که در مسیر تغییرات اساسی وجود دارد، عبور از شرایط دشوار موجود را در اصلاح جمهوری اسلامی دنبال می کند. به این ترتیب، در شرایط موجود، شکاف بین اصلاح طلبان و انحلال طلبان، اصلی ترین شکافی است که اپوزیسیون را به دو دسته تقسیم می کند.
به باورمن، عبور از این دودسته گی خردکننده و چیره شدن بر این شکاف سهمگین، اصلی ترین اولویت نظری امروز اپوزیسیون است. به رسمیت شناختن چنین شکافی گام نخستین در شکل گیری یک کنگره ی ملی معنادار و موثر است. با وجود اهمیت اقدامات سیاسی ای که در این مسیر در حال انجام است، باید به دو نکته توجه داشت:
اول) گسترش و تعمیق انسجام در این موزاییک رنگ رنگ، بیش از هر چیز نیازمند گفتمانی شفاف و انسجام آفرین است که هم بتواند دشواری های موجود را رصد کند و هم انگاره های لازم برای عبور به سلامت از آن ها را فراهم آورد. بدون شفافیت ممکن است گام هایی به جلو برداشت، اما هیچ اعتمادی به پشت سرمان نخواهد بود و همواره احتمال آن هست که همه چیز به هم بریزد و مجبور شویم گام های بیشتری را پس بنشینیم.
دوم) یک اپوزیسیون قدرتمند نیازمند انگاره های انسجام آفرین ملی نیز هست؛ انگاره هایی که بتواند امکان هم نظری و همکاری اپوزیسیون با پوزیسیون را هم برقرار کند؛ باید توجه داشت که عبور به سلامت و پایدار از دشواری های موجود، نه با عقب راندن پوزیسیون که با هم راه کردن آن ها ممکن خواهد شد. ممکن است بتوان با ندیدن رقبا و قلع و قمع آنان به قدرت رسید، اما دست به دست شدن قدرت درمان تاریخ ناپیوسته و بریده بریده ی ما نیست و نکبت توسعه نایافتگی در این مسیر زودوده نمی شود.
این شکاف تصویر آینه ای شکاف مشابه ای است که اپوزیسون اصلاح طلب جمهوری اسلامی ایران را در برابر بنیادگرایان قرار داده است. جمهوری اسلامی از سویی – چنانچه هنوز بتواند به حفظ نظام و پایداری آن بیندیشد – ناگزیر به رعایت حقوق بشر و حداقلی از استانداردهای دمکراتیک است؛ و از سوی دیگر – چنانچه نتواند از این همانی نظام و نظامیان حاکم بگذرد - ناچار به نقض گسترده ی حقوق بشر و عبور از حداقل استانداردهای دمکراتیکی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ظهور کرده است. این وضعیت تعارض آمیز مردان جمهوری اسلامی است که آنان را در برابر یک انتخاب بزرگ قرار داده است؛ انتخاب نظام و پیوند با اصلاح طلبان یا انتخاب نظامیان حاکم و پیوند با گاوهای نفتی! به این ترتیب بخشی از شرایط دشوار امروز را باید نمودی از تقابل پر هزینه ی "نظامیان حاکم" با انگاره ی "حفظ نظام" و نظام حاکم دانست(۱). ورود گسترده ی نظامیان به پهنه ی قدرت، تظاهرات آشکار این آسیب و نماد ناکامی آیت الله خامنه ای در پی گیری وفادارانه ی قانون اساسی است.            
جمهوری اسلامی به دلایل گوناگون (که در این جا امکان پرداختن به آن نیست)، حاکمیتی ناپایدار و ساختاری شکننده است. این ناپایداری با توجه به رفتاری که جمهوری اسلامی و مردانش در پیش گرفته اند، بی شک، در جهان جدید تحمل نخواهد شد. آینده ی جمهوری اسلامی را باید در گرو موازنه ی قدرت در آن گذاشت. اگر موازنه ی قدرت، معطوف به چیره گی بر این شکاف ها و اختلاف ها و حل و فصل مسالمت آمیز آن ها باشد، بی شک جمهوری اسلامی می تواند با برگردان نظامیان به پادگان ها و پایان دادن بر انبوه نابرابری ها از این بحران ها و چالش ها بگذرد و امکان پایداری خود را فراهم آورد؛ اما اگر موازنه ی قدرت در جهت مخالف باشد، یعنی به افزایش حجم سرکوب، سانسور و سکوت بیانجامد، باید منتظر شکاف ها، اختلاف ها و ناپایداری ها بیشتر باشیم؛ ناپایداری هایی که جمهوری اسلامی را هر روز بیشتر از دیروز به نقطه ی پایان نزدیک می کند و روزی از پای خواهد انداخت. اصلاح طلبان روی اسب نخست و انحلال طلبان روی اسب دوم شرط بندی کرده اند. برای این انتخاب ها دلایل بسیاری می توان آورد؛ اما اگر بتوان از انبوه دلیل تراشی ها و منطق سازی ها گذشت، احتمالن مهمترین دلیل این انتخاب ها مزیت نسبی است که زمین بازی برای این جریان ها به ارمغان می آورد.
بها دادن بیش از اندازه به این انتخاب ها و دلابل آن ها، می تواند از بی اعتمادی این جریان ها به رقبا و تعهد آنان در رعایت حقوق بشر و دمکراسی باشد؛ بی اعتمادی ای که شاید روی دیگر "ندیده شدن" و "ندیدن" باشد؛ بی اعتمادی ای که شاید بتواند توضیح دهد: چرا ما به عنوان یکی از تاریخی ترین کشورهای جهان هم چنان بی تاریخیم و از تاریخی بریده بریده و ناپیوسته رنج می بریم؟ چرا ما نمی توانیم بیاندیشم که "هر کس نامی دارد"؟ و هرکس باید بر سرنوشت خود حاکم باشد؟ بی اعتمادی عمیقی که اگر به هنگام، درک و درمان نشود، ناگزیر به کمدی تکرار می انجامد.
این بی اعتمادی شاید به مدد گفت و گو، شفافیت و قراردادهای روشن قابل حل و فصل باشد. برای عبور از این بی اعتمادی هاست که باید به کنگره ی ملی تن دهیم و دشواری های آن را آسان کنیم؛ کنگره ای برای رسمیت بخشیدن به اختلاف ها، نه برای کتمان و انکار آن ها؛ کنگره ای برای سازش، همکاری و مشق دمکراسی. کنگره ای برای بازگردان نظامیان به پادگان ها و تمایز نظام از نظامیان حاکم. کنگره ای برای بازگشت به قانون و نهادینه کردن انتخابات آزاد.
باید توجه داشت که انحلال طلبی و اصلاح طلبی بر خلاف تصور جاری، همیشه بدیل و خصم یکدیگر نیستند و می توانند هم کار و هم یار یکدیگر نیز باشند؛ چه، سایه ی سنگین یک جریان انحلال طلب قدرتمند و به روز، هم می تواند به چانه زنی اصلاح طلبان وزن بیشتری ببخشد و هم نقشه ی دومی را برای روز واپسین در آستین داشته باشد. از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که وجود یک جریان اصلاح طلب قدرتمند و زنده همیشه می تواند به مکانیسم های ریزش پوزیسیون دامن بزند و امید به آینده را در میان آن ها روشن بدارد. بدون یک جریان اصلاح طلب هوشمند و قدرتمند، ممکن است بتوان از جمهوری اسلامی عبور کرد، اما از استبداد نمی توان. باید بین فرایندهای روشن اصلاح طلبانه (معطوف به اصلاحی معنادار) و مدعیان تاریک آن (معطوف به حفظ قدرت) تمایز گذاشت و راه را برای تغییرات معنا دار و کم هزیته باز کرد. پشت کردن به اصلاحات - حتا در شرایط دشوار امروز – ممکن است در فرایند نهادینه کردن اصلاحات در شرایط پس از جمهوری اسلامی نیز اختلال ایجاد کند. و نیز باید توجه داشت که اصلاح طلبان هم در واقع، عبور از جمهوری اسلامی ایران را جستجو می کنند؛ با این تفاوت آشکار که انحلال طلبان تلاش دارند جمهوری اسلامی و جریان های مذهبی را درو بزنند، اما اصلاح طلبان برانند که از دل جمهوری اسلامی موجود و این جریان ها عبور کنند. نباید بگذاریم مخالفت با برخی از اقدامات ناکام اصلاح طلبانه یا برخی از اصلاح طلبان ناکام به مخالفت با انگاره ها و راهبردهای اصلاح طلبانه بینجامد. انحلال طلبان اگرچه به گونه ای "معقول" دلایل انتخاب خود برای عبور از نظام را توضیح می دهند، اما این توضیحات نمی تواند غیر "عقلانی بودن" توصیه های آنان را پنهان کند و از همین روست که بنیادگرایان مذهبی به آسانی در کنار بنیادگرایان سیاسی قرار می گیرند و از آبی که به جوی آنان ریخته می شود سیراب می شوند. به باور من انحلال طلبان معطوف به نهادینه کردن حقوق بشر و استقرار دمکراسی با تکیه بر قدر مقدور خود به آسانی می توانند به گونه ای مشروط در کنار اصلاح طلبان قرار بگیرند و بنیاد یک جبهه ی ملی جدید را بگذارند.   
آسیب شناسی این جریان ها و انتخاب هایشان نشان می دهد که هر دو جریان از نوعی پیش داوری و انعطاف ناپذیری در مورد آینده ی جمهوری اسلامی و اپوزیسیون آن رنج می برد. این دست پیش داروی ها و انعطاف ناپذیری ها انعکاسی از تقدیرگرایی حاکم بر ذهن و زبان برخی از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی است؛ جمعیتی که آینده خود را نه در میدان مسابفه و شرایط پرنوسان روز، که در سایه و در سکوهای تماشاگران به انتظار نشسته است. ایستادن در آستانه ی کنگره ی ملی، بیش از هر چیز در گرو چیره شدن بر این آسیب ها، و عبور از این انعطاف ناپذیری ها است. کنگره ی ملی باید بتواند برایندی از این جریان ها را کنار هم بنشاند و با جستجوی امکان هم نظری آنان راهی به رهایی باز کند.
بگذارید با یک نمونه تاریخی به این گفت گو پایان دهیم.
موازنه ی قدرت در حوالی ۱۴/ ۹/ ۵۷ بلاخره محمد رضا پهلوی را در شرایطی قرار داد که ناگزیر به مراجعه به جبهه ی ملی شد. چگونگی برخورد جریان های مختلف اپوزیسیون آن هنگام با این رخ داد کم نظیر تاریخی، نشان می دهد که خطر انعطاف ناپذیری، فرصت ناشناسی و تقدیرگرایی تا چه پایه می تواند پرهزینه و فاجعه بار باشد.
اصلاحات اگر اصلاحات باشد، همیشه بهترین انتخاب است. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست