سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دگردیسی تاریخی در ماهیت جنبشهای اعتراضی
یادداشتی کوتاه بر نظرات آقای مهدی خلجی در باره جنبش سبز، در صدای آمریکا


عطا هودشتیان


• اگر خوب بنگریم در می یابیم که سه مشخصه جنبش اعتراضی مورد نظر آقای خلجی، امروزه دیگر در غالب کشورها، کارکرد و اعتبار چندانی ندارد و بیشتر در فرماسیون کلاسیک جنبش های اعتراضی قابل مشاهده است. از دوران جنبش اعتراضی دانشجویی-کارگری ۱۹۶۸ در غرب گویی "ناخودآگاه" جنبشهای اعتراضی، در روندی ناگفته و نانوشته، بتدریج متحول گردیده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۴ اسفند ۱٣۹۰ -  ۲٣ فوريه ۲۰۱۲


دگردیسی تاریخی در ماهیت جنبشهای اعتراضی
یادداشتی کوتاه بر نظرات آقای مهدی خلجی در باره جنبش سبز، در صدای آمریکا[1]


پذیرش تنوع خواسته های سیاسی مردم، تاکید بر حفظ مواضع نیروهای سیاسی و پابه پای آن، تلاش برای گفتگو میان آنها و خروج از توهم "اتحاد همه نیروها"، ضرورت تدقیق مواضع جنبش سبز و خروج فوری از ابهامگویی و پرده پوشی مواضع راهبران جنبش سبز، و نیز شهامت روشنفکران در ارائه نظرات خویش، نکات قابل توجه و پذیرش در نظرات آقای خلجی در گفتگوی اخیر ایشان میباشد. بااینحال، برخی دیگر از تحلیل های ایشان درباره جنبش سبز جای بازنگری دارد. انتقاد اصلی وی از جنبش سبز بر سه کمبود، یعنی عدم "ایدئولوژی، سازماندهی و رهبری" استوار می باشد. وی برآن است که دلیل شکست این جنبش نیز، همانا برخاسته از همین سه کمبود است. تاکید میکند: اگر جنبش سبز و حتی جنبش اصلاحات در دوران خاتمی نتوانست پا بگیرد، بخاطر وجود این سه کمبود است. میگوید: "مبارزه سیاسی نیازمند تفکر منسجم، سازماندهی دقیق و برنامه ریزی دور اندیشانه" است؛ که جنبش سبز اساسا یک جنبش نبود، بلکه تنها "یک جریان احساسی و هیجانی بود"، زیرا از این سه عامل، یعنی برنامه جایگزینی، سازماندهی دقیق و رهبری واقعی بی بهره بود.

البته بی تردید برخورداری از این سه عامل، امتیاز برجسته هر جنبش اعتراضی است. با اینحال، آیا یک جنبش بدون این ویژگی ها نمی تواند آغاز گردد، گسترش یابد و بتدریج - در روند تکاملی اش – برنامه، سازمان و رهبری خود را بیابد؟ و آیا علت شکست یا عقب گرد جنبش سبز این سه کمبود بود؟ دلایل شکست یا عقب گرد جنبش سبز بیشک بسیارند و مقصود ما در این یادداشت کوتاه، برنمایی آن دلایل نیست. در جای دیگری جوانبی از آنرا گشوده ایم[2]. بلکه در اینجا درباره ماهیت جنبش سبز خواهیم گفت.



دگردیسی جدید تاریخی

اگر خوب بنگریم در می یابیم که سه مشخصه جنبش اعتراضی مورد نظر آقای خلجی، امروزه دیگر در غالب کشورها، کارکرد و اعتبار چندانی ندارد و بیشتر در فرماسیون کلاسیک جنبش های اعتراضی قابل مشاهده است. از دوران جنبش اعتراضی دانشجویی-کارگری 1968 در غرب، یعنی جنبشی که نه ایدئولوژی، نه برنامه، نه رهبری و نه سازماندهی معینی و دقیقی داشت، گویی "ناخودآگاه" جنبشهای اعتراضی، در روندی ناگفته و نانوشته، بتدریج متحول گردیده است[3]. اشکال جدیدی از مبارزه اجتماعی در غرب، و بعضا حتی در برخی کشورهای غیرغربی خودنموده اند. بیشک این روند نه به یک باره صورت تحقق بخود گرفت، و نه بطور هماهنگ و بمانند هم ظهور یافت. اما مجموعا میتوان دید که این جنبشها بیشتر خودانگیخته، غیر هرمی، و در برخی موارد رهبر گریز و بدور از هر شکل سازماندهی هرمی و مثلثی اولیه جلوه گر شدند. برخی از آنها حتی به پیروزی رسیدند، و سازماندهی و رهبری و برنامه خود را در مسیر حرکت خلق کردند. و برخی دیگر به عقب نشینی و شکست واداشته شدند. لیکن – نکته ما این است که - دلیل اصلی شکست آنها، در مقام نخست، لزوما و تنها عدم برخورداری از سازماندهی، رهبری و برنامه -از ابتدای کار- نیست. البته باز تکرار کنیم، بی شک برخورداری از این سه عامل مزیت ویژه یک جنبش است، اما تنها شرط تداوم آن نیست، به آن شکل که بدون این عوامل سه گانه، نیز میتوان حرکت کرد، و آنها را در ادامه راه ساخت. این را بسیاری از جنبشهای عصر حاضر نشان میدهند.

البته ترسیم جنبشهای اعتراضی بگونه ایکه ما در اینجا ارائه میدهیم، نه مطلق است و نه هماهنگ. اما چنانچه آمد، در طول چند دهه اخیر، از جنبش های نظام مند با ساختاری قابل فهم و رهبریی بلامنازعه - نظیر انقلابات روسیه و چین، یعنی مدل های کلاسیک جنبشها- که نوعی تفکر پیشاهنگی را از قبل در خود آماده دارد، کمتر میتوان سراغ گرفت.



تقابل بجای پیروزی بلاواسطه

بنابراین، برعکس دیدگاه های آقای خلجی، دیگر اهمیتی ندارد که این حرکت های اعتراضی را در اساس "جنبش" بخوانیم یا نه، زیرا در واقع این نام گذرای چیزی از آنها کم نمی کند. و چیزی برآنها نمی افزاید. جنبش سبز اگرچه ادامه نیافت، اما در امتداد منطق پیوسته جنبشهای قرن بیست یکم قابل فهم است و در خاورمیانه به عبارتی آغاز گر این نحوه عمل بوده است.

یعنی این مدل جدید جنبشها بیشتر" تقابل" را شکل میدهند تا "پیروزی بلاواسطه". دیدگاهی که برپایه "پیروزی بلاواسطه" استوار است، از ذهن رهبر یک حزب تمام گرا، بگونه ایکه لنین نشان داد، میجهد (مدل کلاسیک جنبشها) : از ابتدا با برنامه و سازماندهی حرکت میکند، و اهدافش روشن است. از ابتدا میداند به کجا میرود و چرا میرود و چگونه. ایرادی در این کاروند نیست. بحث ما بی اعتبار دانستن این شرایط مطلوب نیست. نکته آنجاست که این نحوه عمل، که هسته ای از ایده "پیشاهنگ" در آن نهفته است، را دیگر امروزه در جنبشها نمی بینیم. زیرا در ماهیت این جنبشها، چه بخواهیم و یا نخواهیم، تحولات بنیادینی ایجاد شده است. پس باید آنها را شناخت. باید چشم ها را گشود و خوب آنها را نگریست. باید گوش خود را به ملوُدی های تازه آشنا کرد!
نظریه "تقابل"، برعکس، گویی روندی "بی آینده" است، و ماهیت، حال و آینده خود را در جریان تکامل درونی و گسترش بعدیش، بتدریج و بدون اتکاء تمام وقت به رهبری بلا منازعه، شکل میدهد. نه آنکه یک جنبش به رهبری و سازماندهی نیازمند نیست، لیکن آنها را از دل روند مرحله ای تکامل خود پروش میدهد، و نه از پیش. به عبارتی، دیگر رهبری پیش فرض جنبش نیست، بلکه جنبش پیش فرض رهبری ست. این واقعیت را در بسیاری از جنبشهای امروز مشاهده میکنیم.

در این مکانیسم جدید، چنانچه آمد، برخی جنبشها به پیروزی و برخی به ناکامی می انجامند. بارها دیده ایم که اتفاقا گاه این سه عامل وجود داشته اند، اما نه جنبشی پدید آمده و نه پیروزیی در کار بوده است. برعکس آن نیز البته دیده شده است، که جنبشی ظهور می یابد اما در روند خود رهبر کار آمد را نیافته است.

در جنبشهای جدید امروز سه ویژگی منحصر به فرد دیده میشوند: جمعیت جوان – که چون حامل اصلی و موتور حرکت جلوه میکند، شبکه ای بودن و خود انگیخته بودن، که فرم اصلی آنها را نمایان میکند (جنبش 1968 هم همین ویژگی ها را داشت). اینهمه اقتدار پیشین "رهبری بلامنازعه" و "سازمان هرمی" را عمیقا به چالش کشیده است. تحلیل این سه ویژگی نیاز به کار مفصل دیگری دارد. برنمایی این سه خصوصیت مطلق نیست، و در همه جا یکسان و به یک گونه جلوه نمی کند، اما در مقایسه با دوران کلاسیک بسیار قابل توجه است.



ماهیت جنبش همچون "شبکه"

اساسا جنبش اعتراضی همچون یک رخداد اجتماعی دیگر نمی تواند ویژگی های پیشین یعنی : سازماندهی، رهبری و ایدئولوژی را همچون ویژگی های اصلی خود عرضه نماید. عصر ما، عصر شبکه است. متفکر شبکه، فیلسوف پرآوازه فرانسوی، ژیل دولوز است. فرم بندی اصلی شبکه همانا "ریزُم" است. شکل گیری آن برخلاف "درخت" عمل میکند. یعنی، بجای حرکت از پایین به بالا، افقی رشد میکند. جهت (هدف) را در خود بگونه ای پیوسته باز تولید میکند و تابع یک منظق عمودی و یا از پیش تعین شده نیست. ماهیت و کارکرد ریزُم را در جای دیگری شکافته ایم[4]. جنبش های بسیار گسترده ایکه با ماهیت خودبخودی اولیه سراسر شمال آفریقا و و خاورمیانه را از سال 2011 در نوردیدند و هنوز ادامه دارند، جلوه هایی از همین قانونمندی جدید را نشان میدهند. آنها اساسا شبکه ای هستند.

واقعیت نظام گریز شبکه نه یک انتخاب روشنفکرانه است، نه یک وضعیت تحمیلی، و نه یک طرح از پیش برنامه ریزی شده، که بیشتر از ماهیت یک دگردیسی تاریخی جدید در فرماسیون اجتماعی جنبشها سرچشمه میگیرد. در این فرماسیون جدید، مفاهیم بنیادین جنبشهای دوران پیشین و کلاسیک، بطور مشخص "اقتدار"، "تمرگز" و "حد"، عمیقا ضربه پذیر شده اند. این تحول تاریخی گام به گام مرزها کشوری را در هم میشکند و هرآنچه "پیوستگی"، "اعتماد" و " وفاداری"، که به عبارتی، شریان حیاتی "سنت" بوده اند را، بازهم بیش از گذشته، از هم می درند. از این دریچه، ایران و کشورهای منطقه عمیقا "جهانی" اند، زیرا به تابعی از این تحول تاریخی بدل شده اند. اشتباه است اگر بپنداریم که فضای گسترده اجتماعی مجازی، زمینه اصلی و شرط پیدایش جنبش شبکه ای بوده است. برعکس، این فضای مجازی خود، انعکاسی از آن دگردیسی تاریخی مورد نظر ماست.      

اگر بخواهیم بر پایه دیدگاهی کلاسیک تحلیل کنیم، میتوان در جنبشهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، چهار کمبود را مشاهده کرد: عدم رهبری بلامنازعه، عدم هرگونه ایدئولوژی راهبر، عدم سازماندهی همه جاگیر و عدم برنامه سیاسی جایگزین[5]. اما، و نکته اینجاست، با وجود همه این کمبود ها، برخی از آنها به سرانجام خود رسیدند و برخی دیگر در راه اند. این جنبشها، برنامه و سازماندهی را گام به گام در خود شگل دادند و نه بگونه ای از پیش تعین شده. و برخی از آنها رهبری و سازمان رهبری خود را حتی پس از "پیروزی" (بخوان سرنگونی دیکتاتوری محلی) یا در گام های آخر این روند، یافتند. جنبش سبز در ایران نیز دقیقا در قانون مندی همین مدار پیوسته و تکرار شدنی جنبشهای جدید می گنجد.



گستره سرکوب

تدقیق مواضع و سازماندهی آهنین قبل از اقدام، شرط مطلوب ولی بیشتر یک ایده آل است. حال آنکه در واقعیت عملی، وضعیت "مطلوب" کمتر قابل پیش بینی است، و در شرایط استبداد شدید، تقریبا غیر قابل تحقق است. در ایران سالهای 40 و 50 دو گروه زیر زمینی بسیار سازمان یافته در مسیر تدقیق برنامه ها و ایده های خود گام میزدند، اما خمینی، بی سازماندهی (حزبی) گسترده و بی برنامه روشن و دقیق، در دل یک جنبش عمیقا خودبخودی، جای گرفت و قدرت را کسب نمود.

مسئله آن نیست که به سازماندهی و رهبری و برنامه نیازی نیست، مسئله آن است که نمی توان همه چیز از زاویه این سه عوامل تحلیل کرد و مهمتر، نمی توان دلایل شکست یک جنبش را لزوما و تنها، بدلیل کمبود این عوامل دانست. از سوی دیگر، شرایط سرکوب را نباید نادیده گرفت. درست است که، همانطور که آقای خلجی در مصاحبه خود اظهار کردند، "اینکه جامعه ناراضی است و اعتراض دارد کافی نیست، این نارضایتی ها باید در غالب احزاب در ایران نمایندگی بشوند". خوب این وضع مطلوبی است که همگان مدافع آن هستند. اما آیا سرکوب ها را فراموش کرده ایم؟ نمی توان انکار کرد که در ایران امروز امکان هیچ شکلی از سازماندهی موثر اعتراضی وجود ندارد، و هر اندک تلاشی برای سازماندهی به شدید ترین وجهی نابود میشود. و اینکه از دید آقای خلجی، سرکوب در ایران هرگز همچون کشورهای دیگر (چون سوریه و یا اروپای شرقی کمونیستی) نبوده، دلیلی بر کم اهمیت دادن اثرات فاحش آن در نابودی هر تلاشی برای سازماندهی اعتراض در ایران نباید تلقی شود.



فوریت دیالوگ میان نیروها

اما در شرایط سرکوب گسترده و کم نفسی جنبش اعتراضی، چه راه کاری در برابر اپوزیسیون قرار دارد؟ آگاهی سازی، دیپلماسی بین المللی، و امید فعال به آنکه جنبش از درون دوباره از سر گیرد. عصر "پیشاهنگ" گرایی سپری شده است و دریافته ایم که "موتور کوچک" هرگز "موتور بزرگ" را – تا زمانی که خود آن نخواهد - به حرکت در نمی آورد. میدانیم که بنا برقاعده، گستره پردامنه اعتراضات اجتماعی و پای گیری شور و امید دوباره، بهترین شرط توفیق اتحاد نیروها است. با اینحال، در انتظار آن شرایط، نیروهای کنشگر راهی جز نزدیکی به یکدیگر ندارند. اما بجای آنکه جلو جلو برای مردمی که هنوز تن به اعتراض گسترده نمی دهند، بساط و وزیر و وکیل تعین نماییم، شاید باید نخست در اندیشه ایجاد دیالوک میان خود باشیم.

شرایط این دیالوگ را، بهر بهانه ای (اتحاد نیروها و یا ایجاد آلترناتیو) از هم اکنون باید ایجاد کرد. میدانیم که ایجاد یک آلترناتیو واقعی در برابر رژیم عملا در شرایط حاضر ناممکن است، اما بهر حال، حاصل این رفت و آمد ها، حداقل برقراری دیدار ها و ایجاد دیالوگ میان نیروهاست. اینکه بلاخره درمیابیم که باید در کنار یکدیگر نشست، که دیگری را "غیر" و "نجس" ندانیم! بی تردید در گام های نخست فراوان اشتباه میکنیم. مگر چقدر تجربه دمکراسی داریم؟ نخست درها را میبندیم و پرده ها را میکشیم و نام ها را اعلام نمی کنیم. نکند که "غیر" در ما نفوذی کند. اما، با وجود همه این اشتباهات، باید بیاموزیم که تهمت نزنیم. و تا جرم طرف مقابل اثبات نشده، وی را متهم نکنیم. این درس نخست دمکراسی ست. علیرغم همه ندانم کاریها و اشتباهات، تمرین دمکراسی را باید از هم اکنون آعاز نماییم و درهای دیالوگ میان اپوزیسیون را بگشاییم.

نکند که روزی رسد که انتحابات آزاد کرده ایم، به پای صندوق های رای رفته ایم، و تازه پس از آن، و از سر اجبار گفتگو ها را میان خود آغاز کنیم، و تازه دریابیم که از دیگری هیچ نمی دانیم، که تا چه میزان یکی دافع دیگریست، که تازه باید وی را "کشف" کنیم! مگر نه آنکه این تجربه تلخ را امروزه در سوریه و مصر و لیبی شاهد هستیم؟

18 فوریه 2012 – مونترال



رفرانس:
[1]
برنامه "ساعت آخر"، صدای آمریکا، تاریخ 28 بهمن 1390 (17 فوریه 2012)، با آقای مهدی فلاحتی www.youtube.com


[2]
در این نوشته اشاراتی به چند دلیل شکست جنبش سبز آمده است.
news.gooya.com

[3]
درباره جنبش 1968- کنفرانس در مونترال:
www.youtube.com

[4]
درباره ریزم و ژیل دولوز. گفتگو در مونترال- 2009. ترسیم تفکر دولوزی کار ساده ای نیست و بعلاوه آنکه نباید با ساده انگاری و با عجله، افکار وی را تماما درباره جنبشهای سیاسی و اعتراضی امروز بکار برد و آن جنشها را تنها با این فلسفه جدید خواند و فهمید. با اینحال، دیدگاهای دولوز و نظریه ریزم، دریچه کاملا تازه ای را برای قرائت جدید از مکانیسم دگردیسی در حال تکوین جنبشهای اعتراضی و سیاسی بما بدست میدهد.
www.youtube.com

[5]
درباره جنبشهای منطقه:
news.gooya.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست