سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اصالت فرهنگ و آزادی تجربه دینی


ایرج ارجمندراد


• فساد و پلشتی و بی عدالتی شرم آور در ایران امروز همه از همین اخلاق آخوندی بر می خیزند و راه چاره آن نیز نه بزک کردن اسلامیت در شکلی «مدرن نما» می باشد، نه امروزی کردن آن؛ بلکه خصوصی کردن آن و کوتاه کردن دست ملایان از مقدسات است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۷ تير ۱٣٨۵ -  ۱٨ ژوئيه ۲۰۰۶


هشدار و درس گیری با ارزش اکبر گنجی در باره «اصالت فرهنگ» در برابر «اصالت سیاست» در نوشته اش با عنوان «مبانی جنبش تحول دموکراتیک در ایران، تزهای پیشنهادی، اکبر گنجی» مرا به نوشتن این یادداشت کوتاه بر انگیخت .
  براستی چه چیزی باید در جامعه ایرانی تغییر کند؟ و کدام نوشوی و دگرگشت فرهنگی به هنگام و مفید است؟ ما ایرانیان چگونه از نظر فرهنگی، نو و رادمنش می شویم و رابطه این نوشوی با صف آرایی فکری در برابر «حقیقت فراکائناتی اسلامیت»، کدام است؟
در نوشته خواندنی   اکبر گنجی این جنبه با ارزش وجود دارد که او از یک سو و بر خلاف بیشتر «تحصیل کرده گان ترجمه ای» از واردات گرایی افکار و دیدگاهها ی باختر زمینی و سیاست زدگی رایج فاصله می گیرد و از سوی دیگر فرهنگ را با مقولاتی نظیر جنایت فلان سلطان حاکم و تبهکاری و خشک مغزی بهمان معبد و فقیه یکسان نمی گیرد. برای گنجی فرهنگ با واقعیت های تاریخی برابر نیست. فراتر از این و حتی مهمتر این که اکبر گنجی به درستی تحول پذیری فرهنگی را نه تنها ضروری که ممکن و شدنی می داند. این بر آمده از یک نگاه مثبت و مردمدوستی می باشد و شایسته آفرینگویی است. این یک گسست ریشه ای از وابسته گی به ترجمه گرایی است در راستای اندیشیدن با مغز خود در بستر تجربیات فرهنگی و تاریخی مردم میهن خود. گنجی با پذیرش امکان و ضرورت نوزایی و بازاندیشی فرهنگی، حساب کار و راه خود را با بخشی از تحصیل کرده گان ترجمه ای متمایز می کند که زبانی به جز توهین و تحقیر برای فرهنگ و تاریخ ملت خود ندارند .
بیاد بیاوریم که: تا چند سال پیش، نظریه «شیوه تولید آسیایی» برای توجیه هستی سترون روشنفکر ترجمه ای کافی می نمود. کسی را نه نیاز و نه یارای سنجشگری فرهنگی نبود. بررسی فرهنگ ایران پیش از استیلای اسلامیت یا با برچسب نژاد پرستی و ناسیونالیسم، نفرین و ملعون و تمسخر می شد و یا به نبش قبر در متون کهن ادبی خلاصه می گشت. نقد اسلامیت به بهانه «احترام به عقاید توده ها» غیرضروری قلمداد می شد. برای متجدد بودن، تنها کافی بود که ما «شرقیان» بدخیمی تباری و فرهنگی و تاریخی و اجباری خود را بپذیریم و تسلیم یکی از نسخه های رایج «پیشرفت» شویم. اکنون همین روشنفکر ترجمه ای چند گام، «پیشرفت» کرده و در نقد فرهنگی اندکی تلاش می کند. او نیم نگاهی به تاریخ و فرهنگ خود می اندازد، اما افسوس هنوز به خود یقین ندارد و بدتر از آن، هنوز از خود تاریخی و فرهنگی اش، چنان متنفر است که حتی نمی تواند اندکی و خردلی زیبایی و آزاده گی و اندیشه را برآمده از فرهنگ ملت خود بداند. رویکرد اینگونه روشنفکران به تاریخ و فرهنگ ایران، رویکردی از سر انکار و در بهترین حالت از سر شرمساری می باشد .
این طیف روشنفکری که من آنها را «تحصیل کرده گان» خطاب می کنم تا تفاوت بین «اندیشیدن با مغز خود و روشن شدن از فکر و ایده ی فردی» را با حمّال افکار و ایده هایی که در مغز او، اندیشیده نشده اند، از یکدیگر تفکیک کنم.، هنوز نمی داند که با معرفت وام گرفته و ترجمه ای نمی توان ملت و زبان و تاریخ و فرهنگ و «تجربه های مایه ای و بی واسطه ی» مردم خود را از مقولاتی به نام «خدا و دین و آزادی و امثالهم» فهمید و سنجید. با تکرار چند کلمه از کانت و هگل و نیتچه (و دیروز از مارکس و لنین و استالین) نمی توان چیزی را فهمید و در راستای دگرگشت و تغییر همان چیز برآمد؛ ولو ذهنیت دربند خود باشد. از این رو، گاه یک شکست سیاسی- نظامی   از عرب نومسلمان را با شکست فرهنگی برابر می گیرد، گاه یک گاه شماری نفهمیده و نسنجیده از حوادث خونبار تاریخی را با فرهنگ، یکی می کند و آن را نقد فرهنگی نام می نهد، گاه خیره سرانه یک سویه از تجربه دینی ایرانیان را با همه این تجربه و با همه این فرهنگ، اینهمانی می دهد و این بدسلیقگی را «فلسفه» می نامد. گاه زرتشتیگری را با ایرانی بودن یکی می گیرد. گاه اندیشیدن در باره ی تاریخ و فرهنگ مردم خود را «ناسیونالیسم و فاشیسم و قومگرایی!» می پندارد. گاه بیخردانه چشمه های جوشان اندیشگی بر آمده از مایه های ژرف فرهنگ ایران را انکار کرده یا آنها را به اسلامیت می چسباند و گاه یک چهره نمایی فرهنگ ایرانی را در زبان فارسی یا عربی با «هویت / خویشباشی ایرانی» یکسان می گیرد .
اکنون زمان آن رسیده است که ما ایرانیان، به خود آییم و به خود آمدن؛ یعنی توقّف کردن فکورانه در امتداد تاریخ تجربیات گمشده و تحریف شده ی ما. بکوشیم که «بود / هسته ی خویشباشی   خود را» به یاد   آوریم. از خود، در همه بلندی ها و پستی هایش، از خود در ژرفا و تنگی اش یاد آوریم. اکنون زمان آن رسیده است که برداشت خود را از فرهنگ در معنای تجربی مردم خود ما؛ نه در معنای جامعه شناختی متفکّران باختر زمینی، از نو بازاندیشیم و از آن چه باید نو شود و چگونه نو شود را به گستره ی سنجشگری بکشانیم .
اکبر گنجی در توضیح آن چه که از تحول فرهنگی می فهمد، بر این عقیده است :
« باید بگوییم بزرگ‌ترین یا یگانه مشکل یا علّه‌العلل مشکلات جامعه‌ فرهنگ آن است و مراد از «فرهنگ» مجموعه‌ی باورها، احساسات و عواطف، و خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و مَلَکات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترک افراد جامعه است. تا عناصر و مولفه‌های نامطلوب، باطل، غلط، و ناسالم فرهنگ جامعه حذف و طرد نشوند و نوعی جرح و تعدیل و حک و اصلاح و تغییر و تبدیل فرهنگی انجام نگیرد و بخشی کمابیش وسیع از باورها، احساسات و عواطف، خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و ملکات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترک افراد جامعه دگرگون نشود تغییر همه‌ی آرمان‌ها و نهادهای حکومتی یا ساختارهای اجتماعی هیچ سودی نخواهد داشت. کسانی که فرهنگشان دست نخورده مانده است، نظام سیاسی و حکومتی جدید یا نهادهای اجتماعی جدید را دیر یا زود به صورت همان نظام سیاسی و حکومتی قدیم یا نهادهای اجتماعی قدیم درمی‌آورند و با همان عقب‌ماندگی‌ها و بدبختی‌ها دست به گریبان می‌شوند .»
اما فرهنگ چیست، که اگر «دست نخورده» بماند نظام سیاسی و حکومتشان نو نخواهد شد؟! بهتر است نخست بیاییم و   دریافت و استنباط خود را از این مقوله دقیق و ژرف بفهمیم :
« فرهنگ، نیرویی، ارزشی، آرمانی، احساسی، عاطفه ای، خیالی است که در زمینه ای که روییده یا در آن پیدایش یافته، از مرز آن چیز فراتر رود و از آن بگذرد و خود را از زادگاهش و زهدانش مستقل سازد»   (بر گرفته از کتاب «بسوی حکومت فرهنگی» از استاد منوچهر جمالی، ص ۱۵۰) استاد جمالی سپس در توضیح فرهنگ می افزاید «از این رو فرهنگ متعلق به عقیده ای یا دینی یا مکتبی یا ایدئولوژی یا آموزه ای نیست و درست تا هنوز متعلق به آن ها و در آن هاست، هنوز فرهنگ پاک و ناب نشده است. مثلا «مفهوم ورای کفر و دین»، ایده (= سر اندیشه) عظیم و متعالی است که در طرق صوفیه رویید ولی به زودی از پیرامون آن ها گذشت و پس از چندی فرهنگ شد. دیگر این اندیشه، سر پای خود ایستاد و جای مستقلش را در روان و   عواطف ایرانی یافته است. این اندیشه و شیوه رفتار، دیگر تعلق به این یا آن فرقه صوفیه ندارد. «مفهوم ورائ کفر و دین و یا ورائ عقاید»، فرهنگ مردم ایران شده است». ((بر گرفته از کتاب «بسوی حکومت فرهنگی» از استاد منوچهر جمالی، ص ۱۵۱) و نیز: «مثلا مفهوم «مهر و داد» در ایران در قید ادیانی که در این پنج هزاره آمده و رفته اند، نمانده است؛ بلکه جزو فرهنگ ایرانی شده اند و همیشه   منش و گوهر هر عقیده و دین و مکتبی را که آمده است و خواهد آمد، معین ساخته و معین خواهد ساخت. ما در « شاهنامه ی فردوسی داد و مهر را در گستره ی فرهنگیشان می یابیم نه در وابستگی دینیشان. (فردوسی) مهر و داد را در تعلقشان به دین زرتشتی تبلیغ نمی کند. مفهوم مهر از همان دوره ی «زنخدایی» که آیین سیمرغی بوده باشد (سیمرغ، نخستین بانو خدای ایران بوده است)، مفهوم فرهنگی ما شده است و وابستگی دینی اش را از دست داده است. این در بافت ذاتی خود مهر نهفته است. مهر، احساس و عاطفه ای است که به زودی از مرز هرگونه وابسته گی می گذرد....» و   همچنین «...   فرهنگ ایرانی بود که رفتار کورش و داریوش را در سیاست برخورد با ملل معین می ساخت. این است که حکومت می بایستی تجسم مهر ورزی، هم به مردم و هم به گیتی باشد. علیرغم هر دینی که چیره هست و علیرغم هر نوع سیستم سیاسی، حکومت باید تجلی این فرهنگ باشد، تجسم مهر ورزی به مردم و به گیتی باشد....» و یا در زبانی دیگر، «وقتی داستان جمشید را در ویده دات با دقت می خوانیم می بینیم حکومت باید «انگیزنده ی مردم» باشد... حکومت نباید نقش تحمیل کننده را بازی کند و از مردم، تابعیت از امر و فتوا بخواهد و به زور و عنف، مردم را به اجرای کاری وادارد. این فرهنگ سیاسی ماست که از داستان جمشید به چشم می افتد. ولی شاهان این فرهنگ سیاسی را نادیده گرفته و پشت سر انداخته اند و به جای آن «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» گذاشته اند. سیستم سلطنتی بر ضد فرهنگ سیاسی مردم بوده است. از جمله عناصر بر جسته فرهنگ سیاسی ما آن است که عمل سیاسی باید کاملا عقلی و تجربی باشد. این پیامد مستقیم داستان جمشید در شاهنامه است... این که روشنفکران و شاهنامه شناسان ما قدرت تفکر برای گستردن اندیشه ای ندارند، دلیل کمبود فرهنگ سیاسی میان مردم نیست. در این جا پژوهشگر و روشنفکر فرهنگ سیاسی ملی را با دست کم گیری و سطحی پنداری آن نفی و انکار و حذف می کند.» (بر گرفته از کتاب «بسوی حکومت فرهنگی» از استاد منوچهر جمالی، ص ۱۵۵ تا۱۵۲ )   .
این گفتآوردها را من از   کتابی نقل کرده ام که   نه تنها بسیار مهم و چشم اندازی بدیع و نو به فرهنگ ایرانی می باشد؛ بلکه   مقولات مطرح شده در آن، شایان اندیشیدن پیدار و فراتر می باشند و «استاد جمالی» در این کتاب نشان می دهد که ما باید تفاوت های میان فرهنگ و سنت و تاریخ و رسوم و عادت و عرف را نسبتا دقیق در پیش چشم داشته باشیم تا به نتیجه گیری های نادرست نرسیم. سنجشگری فرهنگی کاری دشوار، پر حوصله و مربوط به افراد کاردان و دلسوز و دلیر و رادمنش در فکر و رفتار و سخن می باشد و با آماتور نویسی های رایج و چیز نویسی، هرگز چیزی به دست نمی آید. سنجشگری فرهنگی جنبش بزرگ، اندیشیدن کور مال کورمال در لایه های تو در توی مویرگهای فرهنگ و تاریخ یک ملّت هست. سنجشگری فرهنگی جنبش شناخت بُنداده های ما (= اسطوره ها) و شناخت تجربیات مایه ای ملّت از بهر باز اندیشی تئوریک آنها در زبانی نو برای گلاویز شدن با مُعضلات اجتماعی و میهنی و جهانی می باشد .
در نوشتار اکبر گنجی، متاسفانه مرزهای مقولات با هم مخلوط و ناروشن، ارائه شده اند و   به سر در گمی می انجامد؛ نه به سنجشگری سنت و تاریخ و عرف و فرهنگ ، و دست آخر   نیز با زبانی گویا گفته نمی شود   آن «فرهنگی» که باید نقد شود، دقیقا تعریف و محتویاتش چیست؟
 
با این همه و خوشبختانه، در فراز های دیگری از نوشته اکبر گنجی می توان دید که او بیشتر به نقد انحطاط اخلاقیات حاکم و غالب بر مناسبات اجتماعی و کشوری که بر آمده از اسلامیت نوع شیعی می باشند؛ یعنی به نقد اخلاقیات آخوندی توجه دارد تا نقد فرهنگی به معنای وسیع و فلسفی کلمه. در باره ی این قسمت از دیدگاههای او، اندکی تامّل می کنیم .
او می نویسد :
« بخش قابل توجهی از فرهنگ جامعه که باید دگرگون شود خرافات‌پرستی، خودشیفتگی، جزم‌باوری، تعصب فرقه‌ای، تنگ‌نظری، سطحی‌اندیشی، تقلیدگرایی، القا و تلقین‌پذیری، تعبدگرایی، شخصیت‌پرستی‌ و پیشداوری‌هایی است که در فرهنگ ما ایرانیان‌، خاصه در حوزه‌ی دینی آن، رخنه کرده است و آن را آلوده و از حیات و ارجمندی‌اش عاری ساخته است.» همه آن چه که در این تصویر از «فرهنگ جامعه که باید دگرگون شود» آمده است، همان اخلاق آخوندی است که البته محدود به ملایان و یا حتی مومنین نیست و به این معنی «فرهنگ» است اما نقد آن جدا از نقد خاستگاه اخلاق آخوندی که همان اسلام شیعی است ، نیست. (برای نمونه برخورد های ناروا و سزاوار سرزنش با گنجی و انکار تلاش های او خوار نمودن مقاومت دلیرانه اش در زندان فقهای شیعه، خود نمونه جالبی از همین کارکرد اخلاق آخوندی در بخشی از قربانیان حکومت اسلامی است. بر مبنای اخلاق آخوندی است که   کار اجتماعی و نیکی تنها با ملاک ایمان و وابستگی فرقه ای سنجیده می شود و کینه توزی و انتقام جویی عنصر اصلی سیاست در ایران شده است .)
گنجی خود راستمنشانه دشواری این راه را می شناسد زیرا سپس اضافه می کند :
« نمی‌توان و نبایست تسلیم این ادعا شد که مسلمان به‌ عنوان مسلمان به دلیل ذات و گوهر دین اسلام (و مذهب تشیع) با اصلاحات فرهنگی، چه اصلاحات فرهنگ دینی و چه اصلاحات معطوف به بخش‌های دیگر فرهنگ جامعه، مخالفت دارد. کاملاً امکان‌پذیر است که شخص، مسلمان (و شیعه) باقی بماند و، در عین حال، به اصلاحات فرهنگی مورد نظر این جنبش معتقد باشد و عملاً مبادرت ورزد .»
براستی باید بر گنجی آفرین گفت. سنجشگری اسلامیت و شیعه گری (یا این یا آن برداشت و قرائت از آن) هرگز به معنای ادعای نامساعد بودن مسلمانان برای دموکراسی نیست. آزادی، گوهر والای هر انسانی هست و این گوهر را میتوان در هر انسانی پروراند و به زایش و پدیدار کردن آن، همّت کرد. هر انسانی به حقیقت فردی خودش می تواند آبستن و سپس مادر حقیقت خود شود. آزاد شدن و گسستن از بند تعصّبات خشک و آزارنده برای هر انسانی ممکن است. اما از گوهر سر افراز و آزاد انسان نباید ابزاری برای فریبکاری مردم و انکار ضرورت نقد اسلامیت ساخت. این کار یعنی؛   بازگشت به تجربه شکست خورده «احترام به عقاید توده ها»است. گاه درست این سنجشگری تجربه ی دینی، پیش شرطیست برای   آن به فراز   آمدن و آزاد شدن و گسستن مومن از قالبها و غُل و زنجیرهای یک دین. عرفان ایرانی،   یک نمونه ی برجسته از تلاشهای متفکّران ایرانی بود برای تلطیف کردن چهره های زمخت و خشونت آمیز و بسیار بدوی اسلامیت .
اکبر گنجی در باره ماهیت روحانیت شیعه برداشت درستی دارد و این برداشت در تناقض آشکار با ساده اندیشی بخشی از اپوزیسیون غیر اسلامی است، او از اپوزیسیون خارج از کشور هشیارتر است:
« در عین حال، بخش قابل توجهی از روحانیت کنونی ایران با اصلاحات فرهنگی این جنبش نمی‌تواند موافقت و همراهی داشته باشد. روحانیت، به دلیل انتفاع غیرقابل انکاری که از عقائد خرافی و نادرست دینی و مذهبی عوام‌الناس و توده‌های مردم می‌برد و نیز به دلیل محافظه‌کاری مُفْرطی که دارد و خود باز معلول دلیل اول است، با تحول دموکراتیک نمی‌تواند جز مخالفت و ناسازگاری نشان دهد. اما امروزه به دو جهت دیگر مخالفت روحانیت با تحول دموکراتیک تشدید و تقویت شده است: یکی به جهت پیوستگی بخش قابل توجهی از روحانیت به مراکز قدرت رژیم جمهوری اسلامی و دیگری به جهت رشد گرایش‌های بنیادگرایانه در میان روحانیون. به عبارت دیگر، ظهور روحانیون ایدئولوژیک که با اختلاف مراتب هم به رژیم جمهوری اسلامی نزدیک‌تر و هم گرایش‌های بنیادگرایانه دارند ناسازگاری روحانیت با هرگونه جنبش تحول‌طلب آزادیخواه را بیشتر کرده است .»
باید بر این برداشت اضافه کرد که روحانیت در قدرت و غیر روحانیان وابسته، حتی در صورت دوری از فوندامنتالیسم در عرصه ی نظری، به سختی می تواند از امتیازات و آتوریته ی فقاهتی و مجتهدی و سود ناشی از «غارت مقدس»   چشم پوشی کنند .
گنجی به درستی می افزاید :
« هرگونه گرایش بنیادگرایانه و هرگونه تفسیر و قرائت بنیادگرایانه از اسلام (و تشیع) مخالف تحول دموکراتیک است. بنابراین، باید با آن مبارزه کرد. تفسیر و قرائت بنیادگرایانه از اسلام به دلایل زیر با تحول دموکراتیک قابل جمع نیست: الف) عقل استدلال‌گر را در مذبح دین و کتب مقدس دینی و مذهبی قربان می‌کند، ب) بر ظواهر ایستای دین تاکید دارد، نه بر روح پویش‌پذیرآن، ج) دیانت را تقریباً در فقه منحصر می‌کند و احکام فقهی را تغییرناپذیر و خدشه‌ناپذیر می‌داند، د) برای تأسیس مجدد جامعه‌ای فقهی و شریعت‌زده از خشونت رویگردان نیست و بلکه موکّداً انقلابی است، هـ) به تکثرگرایی (Pluralism) دینی قائل نیست، و) به تکثرگرایی سیاسی نیز قائل نیست، ز) معتقد به ورود دین و روحانیت در جمیع قلمروهای ساحت جمعی زندگی است، ح) مخالفت با حکومت دینی، یعنی فقهی، را به هیچ‌وجه تحمل نمی‌کند، و ط) با فرهنگ غربی یکسره مخالفت دارد و در بسیاری از موارد حتی با تمدن غربی نیز سازگاری ندارد. از این رو، جنبش تحول‌خواه باید به مبارزه‌ی فرهنگی با بنیادگرایی اهتمام بلیغ داشته باشد و فضاحت و رسوایی اندیشگی این گرایش را آفتابی و به مردم تفهیم کند .»
و نیز :
« پاره‌ای از عناصر و مولفه‌های تفسیر و قرائت سنت‌گرایانه از اسلام نیز مخالف تحول دموکراتیک است. تحول‌خواهی دموکراتیک نمی‌تواند این عناصر و مولفه‌های این گرایش را بپذیرد: مخالفت با عقل‌گرایی و آزاداندیشی و مخالفت با فرهنگ و حتی تمدن غربی .
تحول دموکراتیک، علی‌الاصول، با تفسیر و قرائت تجددگرایانه (modernistic) از اسلام سازگاری کامل دارد و از این رو این جنبش، در جناح دینی و مذهبی‌اش، طرفدار اسلام تجددگرایانه است. یعنی الف) برای عقل استدلال‌گر ارج و قیمت فراوانی قائل است تا آنجا که سعی بلیغ دارد که حتی‌المقدور تفکر دینی را عقلانی سازد، ب) آزاداندیش و تعبدگریز است، ج) بر روح ‌پویش‌پذیر پیام اسلام تاکید دارد، نه به ظواهر ایستای آن، د) تدین را بیش و پیش از هر چیز در اخلاقی زیستن می‌داند، آن هم اخلاقی این جهانی، انسانگرایانه، و حساس نسبت به درد و رنج و لذت و الم انسان‌ها، هـ) احکام شریعت و فقه را تغییرناپذیر نمی‌داند، و) نتیجه‌ی ایجاد حکومت‌های شریعتمدار و فقه‌گرا را در مخالفت یا خواست پارسایی،اخلاق‌گرایی و بهروزی انسان‌ها می‌بیند، ز) فَراغ و فراق دولت از دیانت و دیانت از دولت را نه فقط ممکن، بلکه مطلوب و ضروری می‌داند، ح) به تکثرگروی دینی قائل است، ط) طبعااز تکثرگرایی سیاسی نیز استقبال می‌کند، ی) دین را فقط برآورنده‌ی نیازهای معنوی مومنین می‌داند، ک) معتقد نیست که بهشت این‌جهانی را بتوان با حکومت دینی پدید آورد، ل) از تمدن و فرهنگ غربی یکسره گریزان نیست، هرچند ممکن است نسبت به عناصری از آن، نظری انتقادی نیز داشته باشد، م) به «از ماست که بر ماست» قائل است و علت عمده‌ی تیره‌روزی ما را خودمان می‌داند، نه بیگانگان .»
  باید بر این عبارت او افزود که، اسلامیت در هر   گونه لباس تفسیر و تاویل «مدرن» و متجدّد یا سنتی و محافظه کارانه، یا ارتجاعی و انقلابی و با هر پوشش و هر نیتی و در همه ی عبارت بندیهای مذاهب اسلامیت، می باید و می تواند تنها این گونه در کارکرد جامعه ی دموکراتیک مثبت باشد: «حقیقتی برای حوزه ی خصوصی زندگی مومنین به آن». با این شرط که بیرون از مرزهای زندگی خصوصی انسان، حقیقت اعتقادی فرد در اجتماع انسانها، مجاز و محقّ نیست که به شمشیر و خشونت و کاربست انواع و اقسام شیوه های تروریستی به بهانه ی «حقیقت بودن اعتقاد فردی اش» و تلاش برای حاکم کردن آن بر ذهنیت و روان دیگران، به هر اقدامی بر ضدّ دگراندیشان دست بزند. از این نظر هیچ تفاوتی میان آنان نباید باشد. نه فقه پویا، نه فقه سنتی، نه اسلامیت تاریخی و   رونوشت بدویت عربی اش. نه اسلامیت بزک دوزکی شده ی ایرانی و   صوفیگری اش، نه اسلام مدرن نما و نه اسلام سنتی. هیچ کدام فراسوی زندگی مومنین به آن نمی توانند جایگاهی همگانمحور و همگانشمول داشته باشند. کوشنده گان آزادی و روشنگری نباید بحث های مربوط به حقیقت دین را به انحصار ملایان واگذار کنند. این بحث ها با توجه به سرشت نامدارا و خشنونت مآب اسلامیت، به سرنوشت همه ی جامعه رابطه دارند و باید با مسئولیت و دلیری و گستاخی تام در آنها شرکت کرد و دیدگاههای فردی خود را، صریح و دقیق و شفّاف بر زبان و قلم راند و تلاش کرد که سحنان و دیدگاهایمان به گوش همه برسند .
درست با درس گیری از تجربه ی سلطه ی هلاک کننده ی اسلامیت در هر لباسی و با هر تفسیری است که می توان بر   سنجشگری صریح و رادیکال اسلامیت، صحه گذاشت و ناگفته نماند که سنجشگری رادیکال و صریح هرگز به معنای توهین و تمسخر و تحقیر نمی باشد؛ بلکه سرند کردن تمام آن جنبه های اسلامیت می باشند که در تضاد و سدّی عظیم برای ایجاد زندگی مردم یک کشور در تمامیت تنوّعی آن می باشند. سکوت کردن و نادیده گرفتن این مُعضل بسیار کلیدی در روبرو شدن با اسلامیت به معنای خیانت به خود و پایمالی فرهنگ می باشد؛ زیرا تاریخ دو دهه ی اخیر، اثبات کرده است که موکّلان و شمشیرکشان اسلامیت در پروسه ی فاجعه بار تباهی معنوی و اخلاقی افراد جامعه، نقش بسیار کلیدی داشته اند و   این پاره از نوشته گنجی، مقصود و منظور مرا به شکلی   واقعی در خود وامی تاباند :
  « جامعه‌ی امروز ایران جامعه تضادها و تبعیض‌های حاد است. از دین سکه ساخته‌اند و گروهی سکه‌ی دین را به نام خود ضرب کرده‌اند. آن را می‌اندوزند و با جاه و مال تاخت می‌زنند. پول به معیار مطلق ارزشها تبدیل شده و ارزش دینی نیز در خدمت آن قرار گرفته که در نهایت با این معیار سنجیده شود. مناسبات اجتماعی در ایران هیچگاه مثل دوره‌ی کنونی سرمایه‌دارانه و آلوده به بهره‌کشی و تبعیض و فساد و پول‌پرستی نبوده است. در طول تاریخ هیچگاه دروغ و ستم این چنین در جامعه‌ی ایرانی انباشته نبوده است. جامعه دیر زمانی است تبعیض‌ها و حق‌کشی‌ها را می‌بیند و عدالت می‌خواهد. رفع تبعیض‌هایی چون روحانی–غیر روحانی و خودی–غیرخودی هنوز به منزله‌ی برقراری عدالت در ایران نیست. اما رفع تبعیضی که اساس ساختار سیاسی ایران است، گام نخست در جهت برقراری عدالت در جامعه است. اینک دیگر نمی‌توان تبعیض‌هایی را که میان اقشار مختلف مردم، میان دو جنس، میان مناطق مختلف، میان اقوام مختلف، میان باورهای مختلف در رابطه با دین و گرایشهای فکری متفاوت و میان کسانی را که به سبکهای مختلف زندگی گرایش دارند، رفع کرد، مگر این که نخست در جهت رفع تبعیض بنیادی نظام کوشید. رفع این تبعیض به معنای سکولار شدن نظام سیاسی است. جدایی دین و دولت گام اول و اصلی برای آن است که هر انسانی چونان انسان و هر شهروندی چونان شهروند در نظر گرفته شود. تحقق حقوق بشر و حقوق شهروند در گرو سکولار شدن نظام سیاسی است و این همانا هدف اصلی تحول دموکراتیک در جامعه‌ی ایران است. رفع همه تبعیض‌هایی سیاسی‌–اجتماعی‌ای که به نام دین صورت می‌گیرد، مبنا و معنای سکولاریزاسیون ایرانی است. دینداران پایبند به اخلاق و خواهان عدالت نیز هیچ مخالفتی با سکولاریزاسیون در این معنا ندارند .»
اکبر گنجی در نوشته خود، از یک گمراهی اسف انگیز نسل پیشین روشنفکران مذهبی فاصله گرفته است. این جا نیز او شایسته آفرین گویی است. زمانی مهندس مهدی بازرگان و پس از او، وزیر کشاورزی کابینه ی او؛ یعنی آقای علی محمد ایزدی، تلاش نمودند که اخلاق آخوندی را به عنوان «فرهنگ ایرانی!؟» معرفی کنند و قدرت گیری اسلامیت را همچون درمانی برای آن چه در تعریف و توجیه خودشان، فرهنگ ایرانی می پنداشتند. این گمراهی و این فریب تنها کمی پس از بر آمد حکومت ملایان شیعه آشکار شد. اکنون همه می دانند ، که آنچه اکبر گنجی با عباراتی نظیر «از دین سکه ساخته‌اند و گروهی سکه‌ی دین را به نام خود ضرب کرده‌اند. آن را می‌اندوزند و با جاه و مال تاخت می‌زنند. پول به معیار مطلق ارزشها تبدیل شده و ارزش دینی نیز در خدمت آن قرار گرفته که در نهایت با این معیار سنجیده شود. مناسبات اجتماعی در ایران هیچگاه مثل دوره‌ی کنونی سرمایه‌دارانه و آلوده به بهره‌کشی و تبعیض و فساد و پول‌پرستی نبوده است. در طول تاریخ هیچگاه دروغ و ستم این چنین در جامعه‌ی ایرانی انباشته نبوده است.» شرح میدهد، همه بر آمده از اخلاق آخوندی است و ریشه این اخلاق بدون تردید در « فرهنگ ایران» نیست. کافی است که ما نگاهی کوتاه به ادبیات رندی و به نوشته های عبید و حافظ شیراز بیافکنیم تا این «تکرار تاریخ» را به خوبی ببینیم. فساد و پلشتی و بی عدالتی شرم آور در ایران امروز همه از همین اخلاق آخوندی بر می خیزند و راه چاره آن نیز نه بزک کردن اسلامیت در شکلی «مدرن نما»   می باشد، نه امروزی کردن آن؛ بلکه خصوصی کردن آن و کوتاه کردن دست ملایان از مقدسات است. آن چه که رابطه ما ایرانیان را با اسلامیت در آینده رقم خواهد زد این است که جامعه ایرانی در تحمیل اصل «آزادی تجربه دینی و آزادی وجدان فردی » به اسلامیت تا چه میزان، کامیاب خواهد بود .
و کلام آخر این که بررسی جالب پدیده اخلاق آخوندی در کتاب دیگری از استاد جمالی به نام «پهلوان، عارف، رند» آمده است .
 
این نوشته پس از انتشار در اخبار روز در سایت فرهنگشهر www.farhangshahr.com    بایگانی خواهد شد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست