سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"پرسش" و دو سروده ی دیگر


شاداب وجدی


• شب پاورچین
به خلوت گلهای صحرا رفت
و اشک ماه
بر گونه ی سرد برکه ها غلطید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٣ بهمن ۱٣۹۰ -  ۲ فوريه ۲۰۱۲


 سه شعر از شاداب وجدی

• پرسش

شب پاورچین
به خلوت گلهای صحرا رفت
و اشک ماه
بر گونه ی سرد برکه ها غلطید
زمین را دریابید
که سموم بادهای وحشت
تنفس خاک را بیمار کرده است
و ریشه های باغ سوخته را.

خزه های قعر آب
سطح روشن دریا را می آلایند
و قلب دریاچه
در آرزوی موج
از تپش می ماند.

زمین را دریابید
که مهربانی را به خاک می سپارند
و قاری پیر سوره ی پایان را می خواند.
آن همه دست برای چه بود؟
که تابوتی را بدرقه کند؟
آن همه چشم پس برای چه بود؟
که احتضار نسلی را
                            نظاره گر باشد؟

از فوران گلدسته ها
صدای خون
صدای اذان مرگ
و تیشه ی گورکن می آید.
روح سبز خدا را
بر پشت گنبدها
به مسلخ کشیده اند.

زمین را دریابید.
شب پاورچین
به خلوت گلها رسیده است
و یاس سپپد ماه
و بهت خاموش
در وسعت صحرا پراکنده.

          شاداب وجدی       خرداد ۱٣۷۰


• ته مانده ی بهار

کوچه هامان را
به استقبال کدام نوروز
آب و جارو کرده ایم
و خانه هامان را
به استقبال کدام عید
خانه تکانی؟

دلم می گیرد
وقتی که گلها
از خاک باغچه سر می کشند
و درد تلخ مرا
در میان باغ رنگارنگ
جایی نیست.

در صفهای جیره بندی
بین مردمی در انتظار نان
خمپاره قسمت می کنند.
هر روز می آید
هر روز آن صدای هولناک می آید
و مثل کوپن های جیره بندی
همه را با بخشندگی
در حادثه سهیم می کند.
در کوچه ها
به جای بوی بید مشک بهاران کودکیم
و بوی سنبل
که بر می خاست از سفره هفت سین
بوی سوختگی ایمانهای منفجرشده می آید.
برخیز و ببین
که میدان محمدیه را
چگونه با آتشبار موشک
قسمت کرده اند
و چگونه
ویرانی و وحشت را
ازمیدان محمدیه تا تجریش
قسمت کرده اند
و چگونه
هر کس سهمی از اشک دارد
همانگونه که برای نان.

ته مانده ی بهار را به من بسپار
تا با آخرین قطره های بارانش
غبار را از صورت چروکیده ی میدانهای شهر
                                                       بزدایم
چرا نمی بینی
که زمان فراز فواره نزدیک است

          شاداب وجدی    فروردین ۱٣۶۷


• سراب

ما کودکان بودیم
پنداشتیم از شوره نخلی بارور آید
پنداشتیم از استخوانی سخت پوسیده
جنبش، تحرک، پایمردی، مردمی زاید
پنداشتیم از آتش کینه
روشن تواند کرد ظلمت های دیرین را
آن کس که دعوی کرد
همراه با خون شهیدان – گرم
در نبض تند خلقها جاریست.

ما کودکان بودیم
پندارهای ساده مان سرشار بود از نور
از گرمی ایمان
از قصه های خوب:
دارو برای طفل بی مادر
مأوا برای روسپی های خیابان گرد
هر خوشه ی سبز گندم سهم دستانی
که خاک را زیر و زبر کرده است
و حق روییدن
برای هر نهال سبز
تا آسمانهایی که خود خواهد
و وسعت پرواز
تا هر افق – تا هر کجا – تا هر دیار ناشناس دور
سهمی برای بالهای کوچک گنجشکهای باغ.

ما کودکان بودیم
در پشت آن دیوار دهشت زای بی بنیاد
پندار ما تصویر باغی را
به وسعت های دریا داشت.
افسوس
ما کودکان بودیم.

شاداب وجدی          جمعه ششم ژوئیه ۱۹۷۹



اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست