سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پاسخ به نوشته آقای احد واحدی
در نقد نوشته های من طی سالهای گذشته ـ بخش ۲


عباس مقدم


• به تصور من، شما با عدم بر خورد قاطع و جدی با پان ترکیست ها و شعارهای نفرت انگیز و ایران ستیزانه آنان، و احیانا همدلی با آنان، نه تنها مانع از آن شدید که نیروهای دموکرات جامعه، از خواسته های دموکراتیک شما، حمایت کنند، بلکه شما حتی دوستان نزدیک و آذربایجانی خود را هم ـ که تعدادشان در آلمان نیز قابل توجه است ـ از خود دور کرده اید! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۲ بهمن ۱٣۹۰ -  ۱ فوريه ۲۰۱۲


آقای واحدی شما در بخش دوم نوشته خود بر من خرده گرفته اید که در نوشته 21 مهر 89 "مروری بر برخی دیدگاههای آقای بهزاد کریمی" چرا به شعر "سعید مغانلی"* اشاره کرده ام، و نوشته اید: "این شعر چه ارتباطی با نوشتهء آقای بهزاد کریمی دارد؟ ... این شعر در مجله گونش ... بی ارتباط با سایر مسائل مطروحه در آن، چاپ شده بود؛ ما در نشریهء آذربایجان در همان زمان انتشار این مجله، برای اولین بار، ضمن معرفی آن، نارضایتی خود را نسبت به چاپ شعر مزبور اعلام و زمینه را برای کنکاش و بحثِ بیشتر در این عرصه آماده کردیم! لازم به یادآوریست که این نوع ادبیات با جنبش مدنی و مردمی آذربایجان هیچ قرابتی ندارد؛ تنها کسانی که می خواهند به هر بهانه و سببی، جنبش مردم آذربایجان را بکوبند، از این ادبیات بعنوان ادبیات غالب در جنبش مردمی و دموکراتیک آذربایجان نام برده و با عوام فریبی می کوشند برخی از هموطنان ساده لوح را دنبالِ آدرس عوضی بفرستند."
دوست عزیز نه درج این گونه اشعار در مجله "گونش" اتفاقی است و نه "نارضایتی" شما نسبت به درج این شعر، کفایت می کند! باید بگویم من تاکنون شعری با چنین بیان نفرت انگیز و نژادپرستانه، ندیده ام. حرف من به آقای بهزاد کریمی این بود که نباید بی تفاوت از کنار این گونه اقدامات نژادپرستانه گذشت. شما که در پاسخ به اینهمه نفرت قومی و نژادپرستی، فقط در چند سطر به اظهار "نارضایتی" بسنده می کنید، و زیاده از آن را روا نمی دارید، لطفا در آرشیو "اخبار رور"، به مطلبی از آقای "حمید تبریزلی"، مراجعه کنید که در تاریخ 16 خرداد 1387 در نقد و افشای مواضع "سعید موغانلی"، نگاشته است:
www.akhbar-rooz.com

به باور من وظیفه هر ایرانی، به ویژه هر آذربایجانی است که در افشای اهداف نژادپرستانه افرادی نظیر سعید مغانلی، تلاش کند. شما نوشته اید: "واقعیت این است که ما به خطر پانترکیسم بی تفاوت نیستیم، بلکه بشکل خیلی اصولی در توضیح چگونگی و خطرات مربوط به آن می کوشیم؛ منتهی نه از موضع شووینیسم فارس. ... ما نیازی نداریم که در مبارزه با شوونیسم فارس، متکی به شووینیسمی از نوع دیگر باشیم . اگر شووینیسم بد هست در هر شکلی که باشد، بد هست. وقتی ما می گوییم با نژادپرستی مخالفیم، با هر نوع آن مخالفیم. ..."
دوست عزیز، من قبول دارم که شما با پانترکیستها، اختلافات جدی دارید. ولی متاسفانه عدم برخورد جدی شما با سعید مغانلی، خود بیانگر این است که شما هنوز خطر پانترکیستها را جدی نگرفته اید. شما پانترکیستها را رقیب خود می دانید که اگر کاری به کار شما نداشته باشند، شما نیز ترجیح می دهید کاری به کار آنها نداشته باشید!
من همچنین در همان نوشته بر برخی از شعارهایی که در سالهای اخیر در آذربایجان داده شد، اشاره کرده، و یادآور شدم که نباید بی اعتنا از کنار این گونه شعار های نفرت انگیز گذشت. شعارهایی نظیر: زبان فارسی زبان سگ است / تبریز، باکو، آنکارا، ما کجا؟ فارس ها کجا؟ / هرکس که بی طرف است، از فارس هم بی شرف تراست. علاوه بر این شعار ها، پس از مطرح شدن تیم فوتبال تراکتور سازی تبریز، متاسفانه در استادیوم ها بخش عمده ای از تماشاگران انگشتان دست خود را به "علامت گرگ خاکستری" در آورده و بی هیچ ارتباطی شعار "خلیج عربی" سرمی دهند. این گونه اقدامات ایران ستیزانه، که احساسات میهن پرستانه و طبیعی و مقبول هموطنانمان را، جریحه دار می کند، جزیی از تفریحات این جماعت گشته است!
آقای واحدی عزیز، شما ضمن گلایه از چپ نوشته اید: "نیروی اصلی چپ برعکس سابقه تاریخی خود نسبت به این حرکت تحول طلبانهء ملی، کم التفات مانده و از شرکت در آن امتناع کرد. بر بستر چنین سیاستی، متأسفانه رهبری این حرکت بدست نیروهای جدیدی افتاد که از مسئله ملی و مسائل دموکراتیک جامعهء ما دیدی خام و ناپخته داشتند. تمامی تلاش دلسوزان واقعی حرکت ملی از جمله ما، این بوده و هست، که چپ را ترغیب و تشویق کنیم تا مسئولیت جدی تاریخی خود را در شرکت و هدایت این جنبش اصیل و دموکراتیک فراموش نکند."
به تصور من، شما با عدم بر خورد قاطع و جدی با پان ترکیست ها و شعارهای نفرت انگیز و ایران ستیزانه آنان، و احیانا همدلی با آنان، نه تنها مانع از آن شدید که نیروهای دموکرات جامعه، از خواسته های دموکراتیک شما، حمایت کنند، بلکه شما حتی دوستان نزدیک و آذربایجانی خود را هم ـ که تعدادشان در آلمان نیز قابل توجه است ـ از خود دور کرده اید! به تصور من امروز نیاز مبرم جامعه ما، فرهنگ تعامل است؛ تعامل بین همه ایرانیان؛ تعامل بین تمامی اقوام و فرهنگها! شما با سکوت و بی اعتنایی، در قبال شعار های نژادپرستانه و تفرقه افکنانه، به رقیب خود امکان داده اید تا حداقل تعامل در جامعه را نیز به خطر بیندازد!
حرف من به آقای کریمی که اشاره ای به "دولت مدرن" داشتند، و همچنین برای شما، این است که: "دولت مدرن دولتی است منتخب تمامی گروه های انسانی تشکیل دهنده جامعه. در چنین دولتی گروه های انسانی ـ اعم از اقلیت ها و یا اکثریت جامعه ـ بطور مساوی از تمامی امکانات و ابزار لازم، برای حفظ هویت قومی و دینی و فرهنگی خود و اعتلای آن، برخوردارند. ... ظهور دولت مدرن در جامعه ای اتفاق می افتد که فرهنگ تعامل و دموکراسی در آن نهادینه شده باشد. یعنی دموکراسی و فرهنگ تعامل شرط اول برای برقراری دولت مدرن است. دموکراسی و فرهنگ تعامل که ریشه در مناسبات اجتماعی سالم دارد، در جوامعی که به طور تاریخی فاقد چنین مناسبات اجتماعی هستند، امکان رشد پیدا نمی کند. ... به همین دلیل در جوامع استبداد زده ای مثل جامعه ما، تمامی تلاش ها برای استقرار حکومت قانون و ایجاد جامعه و دولت مدرن، از سحرگاه مشروطه تاکنون بی نتیجه مانده است."
دوست عزیز، "کثیر الاقوام" بودن و یا "کثیر الملله" نامیدن ایران، اختلاف بزرگی نیست. مهم این است که من و شما، هر دو به تکثر فرهنگی اذعان داریم. دلایل من مبنی بر تاکید "ملت ایران"، اولا: استناد به قانون اساسی مشروطه است. در این قانون برای اولین بار، واژه "ملت" قید شده است. آنهم نه یکی دو بار، بلکه 13 بار! "ملت" برخلاف "رعیت" می بایست دارای "حقوق شهروندی" باشد. حقوقی که قانون اساسی مشروطه متضمن آن بود. همچنین در قانون اساسی و متمم آن هرکجا که از ایالت ها اسم برده شده، ساکنان ایالت ها با کلمه "مردم" و یا "اهالی" مشخص شده است، نه "ملت" ! دلیل دوم: اتفاق نظر جامعه شناسان مستقل ایرانی ـ یعنی متخصصین آکادمیک ـ است؛ که بافت و ساختار جامعه ما را با توجه به تکثر و تنوع فرهنگی، مورد پژوهش قرار داده؛ و این تنوع را تنوع قومی، زبانی و فرهنگی می شناسند.
اما نکته ای مهم که در متمم قانون اساسی مشروطه به صراحت به آن اشاره شده بود، و متاسفانه به فراموشی سپرده شد؛ اصل های 90، 91، 92 و 93 متمم قانون اساسی مربوط به انجمن های ایالتی و ولایتی بود. این انجمن ها با توجه به کثرت قومی و فرهنگی جامعه ایران، نه تنها قادر بود از تنوع فرهنگی اقوام ایرانی حراست کند، بلکه با کسب بخشی از قدرت سیاسی، می توانست مانع تمرکز قدرت در مرکز و بازتولید استبداد گردد. انقلاب مشروطه گرچه دست آورد های زیادی داشت، ولی نتوانست به دموکراسی و "دولت مدرن" شکل بدهد. بعدا نیز با به قدرت رسیدن رضاشاه، علیرغم این که تحولات مثبت زیادی در ایران ایجاد می شود، ولی به علت فقدان دموکراسی و تمرکز بیش از پیش قدرت ـ به تقلید از ترکیه و آتاترک ـ تنوع قومی و زبانی و فرهنگی را نشانه می رود. ولی باید خوشحال بود که همانند آتاترک، موفق نمی شود!   
امروز جوامع غربی با پشت سر گذاشتن دو جنگ هولناک جهانی، قدم در راه ایجاد بزرگترین اتحادیه قاره ای و ایجاد قانون اساسی واحد، پارلمان واحد و پول واحد، گذاشته است، تا به یک کشور واحد تبدیل شود. "ملت" های اروپایی امروز خود را "شهروند" کشور خود می دانند؛ و درحال تبدیل شدن به شهروند اروپایی هستند. در غرب واژه هایی نظیر "ملت" (ناسیون یا فولک) را بعد از این باید در لغتنامه ها جستجو کرد. در آلمان به کاربردن "ملت آلمان" (دویچه فولک) که یاد و خاطره هیتلر را تداعی می کند، دستمایه نژادپرستان است. امروز "شهروند" شدن در غرب و کسب حقوق شهروندی، حتی در دسترس پناهندگان و مهاجران نیز قرار دارد.
آقای واحدی به تصور من، با به کار بستن تجارب جهان غرب، حتی کاربرد واژه ها و مفاهیم آن، ما نه تنها می توانیم جامعه خود را تعریف کرده، بلکه با به کار بستن این تجارب می توان شاهد دموکراسی در جامعه خود بود. جامعه ای که در آن ساکنان هر "ایالت" و "ولایت"ی ـ با احترام به دیگران، و با احترام به تکثر فرهنگی، زبانی و دینی و مذهبی جامعه خود ـ بتواند با تمام علایق خود زندگی کرده و آن را شکوفا سازد!

ادامه دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این ترجمه فارسی شعر سعید موغانلی، شاعر "هویت طلب" آذربایجانی است:
ما چنینیم آی سگ من... / با گُل، چو گُل / با سُرب، چو سُرب / هرچه آبی ناب نتواند بود/ در سلول های سیمانی جان می پوسانیم ... / خون دل می خوریم / گرسنگی می کشیم / هرچیزی به جای خود / ما چنین دیوانگانیم / بر تو هم جا تنگ شد پیژامه گُشادِ بی سر و پا؟ / از لَت و پار کردن نوزادن فارغ شده ای / با کهنه پاره های ترور قنداقت کرده آن سگ، / آپوی خونخوار.
ما همینیم آ، سگ من / تو ای نطفه مارشیمون / تو ای تخم سیمیتقو / آماده شو!!! / در یک چشم گُل می پروریم / در چشم دیگر گلوله / و با گُل به استقبال اوزان عارف و عاشیق صفایی میشتابیم / و تیر باران می کنیم «کایا» زارها را/ با اسب ترکمنی مختومقلی / و با سواری که از اورمو می گذرد / و با سواران زمانه بالِ ناظم حکمت / و در رکاب بابا آتیلا بر پشت قیرآت / قوپوز حضرت علسگر بر دو شمان / و دعای حضرت قورقود بر بالای سرمان / می آئیم ازاورمیه و سولدوز به کرکوک / از قبرس به چچن / و از سین کیانک به زیارت حضرت چنگیز خان / عقابیم که توله سگی آپو نام چو موش در چنگمان / گرگ و شاهین رادمرد طُغرل ایم / خشمگین پلنگیم. / فسرده ایم کنون اگر / خاکستر بر رویمان افشانده اند / کوروش گرایانی که از خواهر خود نیز نمی گذرند / و محافظان فاحشه خانه ها، زندیه های توشمال. / سینه هایت را / آماج گلوله مکن / آراز را خون منوشان/ اگر خواست بنوشد آراز، شیر خونالودش بده / خون به خون نشوید اگر، بگذار از گرسنگی بمیرد / پدر نیستش چون، به نام وطن بزرگ شود / "ما مجنون وطن، عاشق ایل، لشکر صلحیم / گر بمیریم با یاد وطن، زنده نه زنده ترینیم."/ یعنی انسانی از این دست ایم / دیوانه ایم، عاشقان غریبیم / گاندی را قَرَنفل نثار می کنیم / چه گوارا را سلام نظامی می دهیم / کمون را هم دوست داریم مارکس را هم/ البته کمونیست نیستیم / نفرتمان می گیرد... / و شرم داریم از جنایت هایش. / ابولفضل را دوست داریم دو چندان / پیام آوری اش را هم / یک عشق دوسویه / بنیادگرایانی تاریک اندیش نیستیم بی شک / دموکراتیم، سوسیال دموکرات. / لیک در ویتنام نوزادان را لَت و پار نمی کنیم / همپای سارتریم در حملات خیابانی / با فوکوهاما می اندیشیم / با کافکا تنهاییم، با جویس آشفته / رئالیسم جادوئی مارکز و ساعدی را /ما می زیئیم / ما می آفرینیم پوچی کامو را / ما نیهیلیستیم، / ما سوسیالیستیم، / ما ناسیونالیستیم، / ما اشتیاق / نفرت پُراشتیاق / و او دلی جذامی / ما دوست داشته می شویم نیز / یعنی در ازدواج با کلاشینکوف / و در معاشقه با کالیبر / پسرمان تانگ خواهد بود / دخترمان کروز. /
به نام دین استانبول را فتح کردیم / وارد قبرس شدیم / فاتحانه / زبانمان در مسجد بابری سخن آغاز کرد / و به دنبال عشوه گری زیباروی به اروپا تاختیم / تاختیم با اسب / با آتیلا / ... و بدین ترتیب، حضرت چنگیز را زاد مادرم / زنده باد مادرم، زنده باد دستان او / چشمت روشن رادمرد طغرل / چشمت روشن دختر آ ... ی تومروس / بر دستانت بوسه می زنم / باشد دندان سگی که خفه اش کردی بر تنت فرو نرود / روز به خیر پاشاها / روز به خیر بیگ ها/ آپو نام آن توله سگِ قاتل، / به چنگ گرگ و شاهین است / آسوده بخوابند مادران باردار / آسوده چرت بزنند کودکان کم سال / خواهران تَه تغاری / آسوده بخوابید لطفاً؛ / گرگ ها بیدارند ... 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست