سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فرصتی زودگذر برای جنبش، آینده ی ایران
مقابله با محاصره و با جنگ احتمالی


محمدعلی اصفهانی


• انقلاب، هنوز در تکاپوی آن است که خود را از آن چاه حفر شده بر سر راهش، به در آورَد و مسیر خود راتا بی نهایتِ مقدر هر انقلابی ادامه دهد. درخشان ترین جلوه ی این تکاپو را از خرداد ۱۳۸۸ به بعد، در جنبش سراسری مردم ایران می بینیم. جنبشی که رنگین کمانی است از همه ی رنگ ها ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۱ بهمن ۱٣۹۰ -  ٣۱ ژانويه ۲۰۱۲


بهمن و اسفند امسال، فرصتی استثنایی و زودگذر برای جنبش خرداد، یا همانچه به خاطر بخش عمده و تا همین حالا همچنان محوری آن، به نام «جنبش سبز» از آن یاد می شود فراهم آورده است تا حضور خود را یکبار دیگر، و این بار پس از مدتی رکود ظاهری، اعلام کند. نه فقط به حاکمان ایران، بلکه به حاکمان جهان نیز. و نه فقط به حاکمان ایران و جهان، بلکه به افکار عمومی ایران و جهان.
با توجه به افزایش توطئه های پی در پی دشمنان خارجی و داخلی ایران، این اعلام حضور، امروز اهمیتی مضاعف در مضاعف یافته است.
ایران، کشور ایران، ملت ایران، خاک ایران، و نه «رژیم ایران» ـ آنگونه که مردمفروشان به القای آن مشغولند ـ در محاصره قرار گرفته است. از تحریم های فراگیری که سود آن عمدتاً به جیب محتکران و دزدان و غارتگران داخلی، و راهزنان خارجی غربی و شرقی، و زیان آن عمدتاً به توده ها می رسد بگیریم تا خطر نه چندان کم تجاوز نظامی محدود یا نامحدود به میهن ما.

ماه بهمن، به لحاظ سنتی، در سی و سه سال اخیر، دو خاطره را با خود همراه دارد، به علاوه ی یک خاطره ی دیگر که از سال گذشته به آن افزوده شده است: خاطره ی قیام بزرگ ۲۵ بهمن هزار و سیصد و هشتاد و نه.

خاطره ی اول: ورود پیروزمندانه ی خمینی به ایران در سال ۱۳۵۷ است به منظور از میان بردن انقلاب، و تبدیل آن از حرکتی رو به جلو، به بازگشتی به عقب و قرون و اعصار پیشین.
خاطره ی دوم: سقوط انقلاب، در روز ۲۲ بهمن همان سال، به چاهی است که توسط ژنرال هایزرها، و ارباب گوادلوپ، با همیاری نه چندان ناآگاهانه و غیرتعمدی خمینی بر سر راه آن حفر شده بود.

«نهضت روحانیت» به رهبری امامش، توانست ظرف مدتی تقریباً پانزده تا شانزده سال، به پیروزی برسد، و انتقام هرچه پیشرفت اجتناب ناپذیر از دوران مشروطیت تا آن روز را که نصیب مردم ایران شده بود از این مردم بگیرد.
شخصاً به دلایل متعدد، از همان نخستین ایام شروع مبارزه ی خمینی با مردم، در پوشش مبارزه با نظام دیکتاتوری سلطنتی در آغاز دهه ی چهل، بوده ام. از نخستین اعلامیه ها و موضع گیری های او تا آخرین آن ها.
کینه ی در کمین نشسته ی روحانیت و خمینی از برچیده شدن بساط حکام شرع، از تشکیل دادگستری، از ایجاد و گسترش دانشگاه (که به گفته ی خود خمینی: «هرچه می کشیم از دانشگاه است») رشد فرهنگ لاییک و سکولار در جامعه، و... را نباید فراموش کرد؛، و باید آن را بر اعطای حق انتخاب به زنان، متزلزل کردن پایه های فئودالیسم به نفع گشودن هرچه بیشتر راه رشد بورژوازی در ایران ـ که با رفرم موسوم به «انقلاب شاه و مردم» آغاز شد ـ افزود تا بتوان دلایل شکل گیری «نهضت روحانیت» در ایرانِ آن روز را بهتر درک کرد.

روحانیت، در تمامی ادیان، نهادی انگلی است که اندکی پس از ظهور یک دین، خود را به عنوان واسطه ی میان آن دین و خدا با مردم، وارد میدان می کند تا از سویی شکم خود را از دسترنج مردم و از سفره ی مردم و از خون و جان و شیره ی مردم پر کند و خود مفت بخورد و بخوابد، و از سویی دیگر به کمک و به پاسداری و بازسازی «نهاد»هایی بپردازد که از آنِ جامعه یی بودند که در پی ظهور آن ادیان، به ناچار از سطح به عمق رانده شده بودند، و حالا دوباره از عمق به سطح می آمدند.
حافظ، در همین رابطه است که می گوید:
گله از زاهد بدخو نکنم، رسم این است
که چو صبحی بدمد، از پی اش افتد شامی!

روحانیت اسلام در ایران نیز که در زمان شروع حرکت خمینی عمده ترین منبع ارتزاقش یا فئودالیسم بود، یا بازار سنتی (نوعی بورژوازی عقب مانده و با فرهنگ فئودالیسم) طبعاً بعد از دریافت ضربات متعددِ بعد از مشروطیت، دیگر آخرین ضربات بر پیکر خود را در آغاز دهه ی چهل نمی توانست بر تابد، و می دید که همزمان با متزلزل شدن پایه های فئودالیسم، بازار سنتی را نیز بورژوازی مدرن دارد از دست او می گیرد، و فرهنگی که این بورژوازی با خود می آورد بن و بنیان «ارزش» های او را زیر سئوال، و زیر ضرب می بَرد. از همین رو، به تقلا افتاد و نتیجه همان شد که دیدیم.
من این مقوله را در چند تحلیل و تحقیق منتشر شده و منتشر نشده تا حدودی شکافته ام، و نیز در مقاله یی با عنوان «جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی با محابای سبز، و چند نوع خمینی» (۱) قسمتی از همین مقوله را که مربوط به خاطره ی اولی که ماه بهمن در ذهن ها زنده می کند است، به علاوه ی بحث مربوط به خاطره ی دوم و چگونگی پرتاب شدگی خمینی از گور تاریخی و گمشده ی خود به ایران معاصر، مورد اشاره و بررسی مختصری قرار داده ام. البته به تناسب موضوع اصلی مقاله که چیز دیگری بود.

در اینجا فقط اضافه می کنم که انقلاب، هنوز در تکاپوی آن است که خود را از آن چاه حفر شده بر سر راهش، به در آورَد و مسیر خود راتا بی نهایتِ مقدر هر انقلابی ادامه دهد. (۲)
درخشان ترین جلوه ی این تکاپو را از خرداد ۱۳۸۸ به بعد، در جنبش سراسری مردم ایران می بینیم. جنبشی که رنگین کمانی است از همه ی رنگ ها؛ و در پرتو آفتابی که در حال دمیدن در پس این شب طولانی و توفانی است خود را در زیبا ترین چهره ی خود به تمام و کمال نمایان خواهد کرد.

بنابر این، بهتر است به خاطره ی سوم، به خاطره یی که از ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ به خاطره های ماه بهمن اضافه شده است بپردازیم. خاطره یی که بر خلاف آن دو خاطره، اگرچه به خون پاک شهیدان جنبش سبز همچون صانع ژاله آمیخته شده است، شیرین است و راهگشا به سوی افق های بلند و وسیعی که پیش روی ماست.

۲۵ بهمن را توده ها آفریدند. اما به دور از جوانمردی است اگر ایستادگی و پایداری و نقش ویژه ی «همراهان جنبش»، آن سه چهره ی شاخص ِ اینک در بند اهریمن جماران را در آفرینش آن از یاد ببریم. «همراهانِ» (و نه رهبرانِ) بی ادعایی که بهای وفای به عهد خویش با مردم را در محدوده ی چهار چوب همان عهدی که کرده بودند پرداخته اند و می پردازند.

این سه «همراه» (و نه رهبر) با آگاهی کامل از شعار های مردم در راه پیمایی های مختلف قبلی ـ که بسا فراتر از محدوده ی خواست های اینان بوده است ـ و با آگاهی کامل از این که شعار های مردم در راه پیمایی ۲۵ بهمن نیز از همان دست خواهد بود، پیش قدم شدند، و نه تنها باشجاعت، که مهم تر و پر ارج تر از آن: با سعه ی صدر دموکراتیک و پذیرش رنگارنگی شعارها (چیزی که در مدعیان به قول خود دموکرات اشان کم نظیر است) از مردم ایران دعوت کردند که در حمایت از قیام های مردمی منطقه به خیابان ها بریزند. قیام هایی که به تصریح خود مهندس موسوی، شعارشان «الشّعب، یُرید اسقاط النظام» بود. و وقتی هم که حکومت، انجام این تظاهرات را ممنوع اعلام کرد، باز هرگز عقبگرد نکردند، و همچنان بر دعوت خود از مردم پای فشردند.
و بهای این شرافت و استواری خود را همراه بهای دیگر همراهی هاشان با مردم، از همان موقع تا به امروز، دارند با تحمل «حصر»ی بدتر و محدود تر از یک زندان، در انفراد و انزوا از محیط و حتی خانواده، و با محرومیت از ابتدایی ترین حقوق انسانی می پردازند، ولی تن به سازش و پشت کردن به مردم نمی دهند..

من، عمد دارم که بر این نکته تأکید کنم. در حالی که می توانستم از کنارش بگذرم. می دانید چرا؟ چون می بینم که بسیاری از آنانی که همچون من «از ازل تا به ابد» خواهان انقلاب بودند و هستند و خواهند بود، به اینجا که می رسند، پروای نام و ننگ، به همزبانی با فرومایگانی نزدیک می کندشان که می کوشند تا با جعل و دروغ و فریب، در ذهن کسانی که آماده ی فریب خوردن هستند اینطور جا بیاندازند که آنچه «شکست جنبش» یا «فروکش کردن جنبش» می نامندش تقصیر «همراهان جنبش» است که گویا مردم را به پذیرش شکست، به دست کشیدن از مبارزه، به نیامدن در خیابان ها، و یا به سازش دعوت کرده اند.
و به نظر من، سکوت در برابر فریبی تا به این اندازه بی شرمانه، و یا یواشکی از کنار مسأله رد شدن و خود را به آن راه زدن، فرقی با همزبانی ندارد.

فریبکارانی که سکوت یا یواشکی از کنار مسأله رد شدنِ کسانی که پروای نام و ننگ دارند، روز به روز گستاخ ترشان می کند، حالا دیگر نه فقط در دلقک بازی هایشان، که حتی در سخنان رسمی بزرگ ترین هایشان سخن از «ویروس سبز» به میان می آورند.
اینان، خود به خوبی می دانند که این همه اصرارشان در فریب دادن بعضی ها، و در جعل واقعیت ها و وارونه نمایی ها برای چیست: نه مثلاً مهندس موسوی، یا اصلاح طلبان را، بلکه کلیت جنبش سراسری خرداد را نشانه گرفتن. حتی با «وکالت فضولی» از سوی آن. («وکالت فضولی»، نه یک دشنام، بلکه یک اصطلاح حقوقی است برای توضیح وکالت خودخوانده بدون در خواست موکل!)

اینان، به خوبی می دانند که این جنبش، در ذات خود، با وابستگی، با مزدوری، با مردم فروشی و وطن فروشی، با تن دادن به نکبت چند دیکتاتوری جدیدِ هدیه شده در چند نقطه ی یک ایران بمباران شده و قطعه قطعه شده به وسیله ی امپریالیسم و ناتو و دولت اسراییل در تضاد است.

اینان، به خوبی می دانند که تا این جنبش بزرگ بر پاست، مردم جهان به امکان تغییر کلیت نظام از درون جامعه (ونه از درون نظام البته) امیدوارند و برای صاحبان و صاحبکاران و سرپرستان اینان چراغ سبز تجاوز به ایران را به آسانی روشن نخواهند کرد...

و این سخن بگذار تا وقت دگر. اما فراموش مکن که:
آن کس که می خواهد دیگران را فریب دهد، فریبکار نامیده می شود. و وقتی که این فریبکاری، تا به این حد بزرگ باشد، صفت خائن، کمترین و کم بار ترین و نارسا ترین صفتی است که می توان به او داد...

این روز ها، زمزمه های جنگ، بالا گرفته اند، و هر کسی و هر نیرویی در صف خلق، به تناسب نگاه خود و تحلیل خود از صحنه ی موجود، موضع گیری هایی داشته است و دارد که حتماً از نظر خودش درست هستند.
من هم در حد خودم، به این موضوع پرداخته ام. از زاویه های مختلف. و با در نظر گرفتن سناریو های مختلف. و با داده های متعدد. (۳)
با آن ها هم که در صف ضد خلقند و همپیمان و تحت قیمومیت دشمنان خارجی ایران، البته سخنی نیست، مگر آن زمان که ضرورتی در کار باشد.
بگذار تا بازی های خود را ادامه دهند، و همزمان با بازی های بزرگتر، همچنین در قالب مقاله یا کامنت، در این سایت و آن سایت، پشتک و وارو های مختلف و گاه به ظاهر متضاد بزنند:
ـ جنگ؟ کدام جنگ؟ این رژیم «از بیخ و بن به امپریالیسم وابسته است» ...
ـ از خطر جنگ نگوییم، چون باعث شکاف در اپوزیسیون می شود، یا ما را در صف «رژیم» قرار می دهد...
ـ اسراییل؟ طفلک معصوم چه به کار مردم ما دارد؟ ساحت مقدس او از این انفجار ها و این ترور ها هم که می بینیم پاک است. شما کجای عالم سراغ دارید که اسراییل دست به این نوع کار های بد زده باشد؟...
ـ این تهدید ها و تنش ها همه جنگ زرگری هستند...
ـ بروید بخوابید که همه چیز در امن و امان است. چون اگر نروید و نخوابید نمی گذارید که ما شبانه و در تاریکی ترتیب کار ها را بدهیم!
ـ اپوزیسیون داخل ایران؟ کدام اپوزیسیون؟ همان که یکی از «همراهان» (و نه رهبران) آن، گفته است «عصر طلایی امام»؟
مگر شما نمی دانید که او خواهان بازگشت به خفقان، زندان، شکنجه، کشتار ها و لگد مال کردن های حقوق مدنی «عصر طلایی امام» است، و منظورش از این اصطلاح، همین است؟
نگاه نکنید به رفتار ها ی او، و به این که این همه مبارزان، این همه نسرین ستوده ها، این همه بهاره هدایت ها، این همه مجید توکلی ها، این همه حقوق دانان، این همه دانشجویان مبارز، این همه مدافعان حقوق زنان، این همه فعالان مدنی، این همه هنرمندان، این همه فرهیختگان (و همه داخل کشور و در متن قضایایی که بر آن ها وقوف کامل دارند) از آنچه «جنبش سبز» نامیده می شود، و از «همراهان» آن ـ از جمله همین که گفته است «عصر طلایی امام» ـ حمایت می کنند، و در هر فرصتی، از شکنجه گاه تا شهادت گاه، از سلول انفرادی تا اتاق های شلاق تعزیری، و تا کوچه ها و خیابان ها، بهای حمایت خود را می پردازند.
به این چیز ها نگاه نکنید. هم برای چشم شما ضرر دارد، و هم برای رویا های خونین ما!
به آن سه کلمه ی «عصر طلایی امام» نگاه کنید. نه به این چیز های بدبد! مگر نه این است که کلمه بر فعل، و گفتار بر کردار، و ذهنیت بر عینیت، برتری دارند؟

تازه، از این ها گذشته، مگر ندیده اید که فلان آخوند و غیر آخوند خارج نشین، در فلان جا فلان حرف مزخرف را زده است؟ خب! او رهبر «جنبش سبز» است دیگر!
همان جنبشی که علت فروکش کردن ظاهری آن، نه سرکوب بی رحمانه ی ملایان، بلکه مهندس موسوی ها هستند که تا آخرین روز آزادی خود، مردم را به حضور در خیابان ها و به ادامه ی مبارزه فرا خواندند، و از هر اندک فرصتی که در همین ایام زندان برایشان فراهم آمد تا با خانواده ی خود دیدار کنند هم استفاده کردند و بر عهد خود با مردم پافشاری کردند در حالی که می دانستند به همین جرم بزرگ، از همین دیدار های اندک هم محروم خواهندشد.
البته، مردم از این «جناح مغلوب» در «جنگ گرگ ها» متنفرند، و این ها را هیچ به حساب می آورند، اما ما نمی دانیم چرا دعوت این ها (کدام دعوت؟! سئوال های سخت نکنید لطفاً) را اجابت کرده اند و در خانه ها نشسته اند و به خواست این ها دست از مبارزه کشیده اند!
یک وقت فکر نکنید که میان این ادعای ما که «هیچ حساب آمدن این ها نزد مردم، و تنفر مردم از این ها»، و اصلاً هیچ کاره بودن این ها در جنبش است، با ادعای دیگر ما که می گوییم مردم به دعوت خائنانه ی این ها در خانه نشسته اند نه به خاطر سرکوب های بی رحمانه ی نظام، تناقضی وجود دارد. اگر تناقضی می بینید یا تفصیر شعور کم شماست، یا تقصیر شعور کم ما که شما را بی شعور فرض کرده ایم!
اگر این ها مثل عبدالحکیم بلحاج القاعده یی مزدور ناتو و فاتح «باب العزیزیه» در نبرد ارتش آزادی بخش لیبی، یا مثل وزیر دادگستری عدالت پرور قذافی تا چند ماه قبل از سقوط قذافی، و یا فلان و بهمان جاسوس پیشانی سیاه در لیبی و حالا سوریه، از ناتو می خواستند که با بمباران تأسیسات اتمی ایران و تمام زیربنا های اقتصادی کشور، و کشتار میلیونی مردم، یک منطقه ی امن بشردوستانه برای ما فراهم کند تا ایران را مثل لیبی آزاد کنیم، آن وقت بود که می شدند رهبران خوب و با کفایت و خوش سابقه!
اماحالا که چنین نشده است، بهتر است مثل موارد مشابه طی این سال های بعد از دوم خرداد ۱۳۷۲ به یاری خامنه ای بشتابیم و دشمن اصلی و مشترک، یعنی همین ها را نشانه بگیریم تا بلکه راه برای ما گشوده شود. خدا را چه دیده ای؟ در نا امیدی بسی امید است!

مسأله ی ما مسأله ی ما ست؟ یا مسأله ی «جامعه ی جهانی» مسأله ما ست؟
-------------------------------------------------------------------------------------------

در نوزدهم تیرماه ۱۳۸۴ در سرآغاز دوره ی اول ریاست جمهوری احمدی نژاد، در مقاله ی «می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی جایگزین کنند»، و به هنگامی که هنوز هیچ کدام از ماجرا های بعدی در این ارتباط، اتفاق نیافتاده بود نوشتم که:
«در دل حاکمیّت ملّایان، به طور مشخّص، این خود خامنه یی و باندهایی که او آن ها را نمایندگی می کند هستند که عالماً و عامداً، به اصطلاح ”بحران اتمی” را، در این شرایط معیّن، دامن می زنند.
«اراذل و اوباشی که این بار در این امر، فعّالند، تقریباً همه یا از زیر عبای ولی فقیه در آمده اند، و یا همان هایی هستند که او را زیر عبای داشته یا نداشته ی خود، پناه داده اند.
«و این، تصادفی نیست.
«هدف اصلی، منحرف کردن افکار عمومی جهانی است از مسائل اساسی ایران، و به طور خاص، از مسأله ی حقوق بشر و آزادی های سیاسی، که به برکت مبارزات مردمی، به مسأله ی اصلی ایران در افکار عمومی جهان، بدل شده است.
«آن ها می خواهند صورت مسأله را عوض کنند. و راه چندان نامناسبی را هم برای رسیدن به این هدف، انتخاب نکرده اند:
«می بینیم که کم کم، این که ”ایران”، به فلان کار و بهمان کار در زمینه ی برنامه های اتمی خود پرداخته است و نپرداخته است، و یا خواهد پرداخت و نخواهد پرداخت، دارد در افکار عمومی جهان، و نیز دولت های غربی، جای همان اظهار نگرانی های هر چند صد تا یک غاز یا ده غاز یا صد غازی را می گیرد که در این ایّام، در مورد موقعیّت حقوق بشر در ایران، کم و بیش به همه جای جهان گسترش یافته بود...
«کنار آمدن این ها بر سر مسائلی مثل ”اتم” و اینجور چیز ها با غرب نه تنها ناممکن نیست، بلکه بسیار هم محتمل است. این را، هم خودشان می دانند؛ و هم غرب.
امّا بر سر حقوق بشر و آزادی های سیاسی نه. چرا که این، دیگر یعنی نفی حاکمیّت خود؛ و از دست دادن تنها ابزاری که برای بقای خود در اختیار دارند.
«طبعاً دولت های غربی، همچنان که تا به امروز نشان داده اند، اگر به حال خود رها شوند، حقوق بشر در ایران، مسأله شان نبوده است و نخواهد بود. امّا به هر حال ـ دستکم برای بقای حزب و ائتلاف خود در حکومت، وبرای حفظ یا جذب آرای مردم خود ـ نمی توانند نسبت به افکار عمومی ملت هاشان بی تفاوت بمانند.
«نباید اجازه داد که ملّایان، مسأله ی حقوق بشر را که مسأله ی ملّت ایران است و بر سر آن قادر به معامله نیستند، با مسأله ی ”اتم” که دستکم به صورت کنونی اش مسأله ی آمریکا و اسراییل است و بر سر آن، قطعاً ظرفیّت معامله دارند عوض کنند.
«باید این بازی را به هر قیمتی برهم زد.
«نباید گذاشت صدای ”خامنه یی باید برود” که دقیقاً همچون «شاه باید برود»، معنایی ندارد به جز «نظام حاکم بر ایران ـ همانچه جمهوری اسلامی نامیده می شود ـ باید گورش را گم کند»، جایش را به شعار مطلوب آمریکا و اسراییل بدهد...» (۴)

و ماجرا، همچنان باقی است. تا همین امروز. به جز «مماشات گران» (!) یعنی جناح کمتر هار امپریالیسم، جناح هار تر امپریالیسم، همصدا با اسراییل، حرف اول و آخرش همین مسأله ی اتمی است.
و هم نظام، و هم آن ها و هم اپوزیسیونی که امید واهی شکست دادن جنبش مدنی و مستقل مردم ایران را در سر می پرورانَد، همصدا با یکدیگر همین کر را مرتباً تکرار می کنند.
اولی: برای معامله با دومی به منظور ادامه ی بقا با کشتار و شکنجه.
دومی: برای یافتن بهانه یی برای حمله به ایران، به قیمت از میان بردن بود و نبود مردم ما و قتل عام میلیونی آن ها در بمباران تمامی ساختار های صنعتی و غیر صنعتی، و به خصوص تأسیسات اتمی با به جا گذاشتن میلیون ها کشته و مجروح و معلول در نسل های کنونی و نسل ها و نسل ها و نسل های آینده ی ایران بر اثر آلوده سازی محیط به تشعشعات اتمی (۵) و به منظور تغییر جغرافیای منطقه مطابق نقشه ی خاورمیانه ی بزرگ نئوکان ها.
و سومی: به امید شکستن تغاری و ریختن ماستی و بقیه ی قضایا.
صف بندی ها، موضع گیری ها، یار کشی ها، به خدمت گرفتن ها و به خدمت در آمدن ها، کاملاً روشن هستند و با مستندات محکم می توان به تک تک این موارد پرداخت...

مقابله؟ البته! اما چگونه؟
--------------------------

چند بیانیه و چند مقاله و چند سخنرانی و چند مصاحبه و چند آکسیون سمبلیک ـ کم و بیش ـ چیزی خواهد بود در حد اعلام موضع.
این، خوب است اما فرق است میان اعلام موضع با مقابله ی فعال.
آنچه ما به آن نیاز داریم، اعلام موضع به تنهایی نیست. مقابله ی فعال است.
مقابله با چه؟ با هر آنچه میهن و مردم ما را از درون و از برون، تهدید می کند.
اما برای مقابله با هر آنچه میهن و مردم ما را از درون و از برون تهدید می کند باید به ریشه ها پرداخت نه به شاخه ها. باید به قول قدیمی ها به اُسّ و اساس، و به «اصل الاصول» پرداخت. وگرنه مقابله، مقابله نیست؛ خود را فریفتن است.
چو ریشه بماند به جا، شاخه ها
دوباره برویند از هر کجا

درخت پلید بد بدسرشت
نیارد به جز میوه های پلشت
الی آخر (۶)

این روز ها، سخن از مقابله با جنگ است. در دوره یی از حاکمیت نئوکان ها هم، سخن از همین بود. و من چه در آن زمان، که خطر در یک قدمی بود، و من هم به شدت فعال و دست به کار ترجمه و شرح و تفصیل و نوشتن در این باب بودم، و چه حالا که خطر در دو قدمی یا سه قدمی یا بیشتر است، بر اُسّ و اساس، و بر «اصل الاصول»، تکیه می کردم و می کنم: ریشه را باید برکند. ریشه ی «فتنه» را. ریشه ی نظامی را که تا زمانی که برپاست، میهن ما و مردم ما، هم از درون و هم از بیرون، تهدید می شوند.
آن روز ها جنبش خرداد یا «جنبش سبز» در کار نبود. آلترناتیوی نداشتیم که بتوانیم بر حول آن، با یکدیگر نه وحدت که یگانگی است و یگانگی هم تک صدایی، بلکه ائتلاف کنیم.
اما امروز، جنبش خرداد را داریم. یعنی آلترناتیو را.

لازمه ی وحدت، چیز هایی از نوع ایده ئولوژی واحد است، که تازه در دل آن ایده ئولوژی واحد نیز صد مدعی، صد ساز جداگانه می زنند.
و این، اگر بر فرض، در میان بعضی افراد و گروه های اپوزیسیون هم عملی باشد، راهکار عمومی نیست. چرا که تک صدایی، در یک تشکیلات می تواند احتمالاً ـ با الّا و امّا های خودش البته ـ معنایی داشته باشد مثلاً یا غیر مثلاً قابل قبول؛ اما در یک جامعه، هیچ معنایی ندارد به جز دیکتاتوری. و اگر هدف ما مبارزه با دیکتاتوری است خودمان نباید دیکتاتور های کوچک باشیم.

لازمه ی ائتلاف اما، نه ایده ئولوژی واحد است؛ و نه همفکری حتی.
و حتی تر، لازمه ی آن، پایداری ائتلاف هم نیست.
و از حتی تر هم حتی تر، گرد آمدن با یکدیگر زیر یک سقف هم نیست.

می توان، نه ایده ئولوژی واحد داشت، نه همفکر بود، نه به آینده ی دور چشم دوخت، و نه حتی با یکدیگر زیر یک سقف نشست.
ولی می توان یک موضوع، فقط یک موضوع واحد اما محوری را، در یک مقطع، در یک مقطع واحد و شاید تکرار نشدنی، مبنای ائتلاف قرار داد.
و این، دستکم به چهار چیز نیاز دارد:
ـ آرمان گرایی را بر واقع گرایی ترجیح ندادن،
ـ حد اکثر خواه نبودن،
ـ بر گرد هژمونی طلبی نچرخیدن،
ـ و پروای نام و ننگ نداشتن.
در همین موردِ تحریم انتخابات اسفند خامنه ای و احمدی نژاد و غیره، ائتلاف نانوشته یی میان همه، از اصلاح طلب تا سرنگونی طلب، اتفاق افتاده است.
نمی گویم شکل گرفته است. می گویم اتفاق افتاده است.

این ائتلاف، چون اتفاق افتاده است و شکل نگرفته است، فقط در حد شرکت نکردن در انتخابات، اثر بخش خواهد بود و بس.
و این، کافی نیست.
اگر این ائتلافِ اتفاق افتاده اما شکل ناگرفته را، اولاً تا حد «کفِ خواسته ها»، و نه فقط تا حد مسأله ی انتخابات، گسترده کنیم، و ثانیاً به آن شکل دهیم، چه زیانی خواهیم کرد؟
من زیانش را نمی دانم. شاید عقلم نمی رسد. اما سودش را می دانم:
ـ جنبشی را که دشمن خارجی آن، و دو «همکار» متضاد داخلی آن (پوزیسیون جنگ طلب و اپوزیسیون جنگ طلب) آرزوی ضعیف شدنش را دارند، از حالت رکود نسبی کنونی خارج خواهد کرد، و بر حول خواسته های مشترک، تحرک خواهد بخشید.
ـ در آستانه ی پیروزی جنگ افروزان در اثبات این نظر به افکار عمومی جهان، که امید تغییری از درون جامعه ی ایرانی نیست، و باید از بیرون وارد عمل شد، بار دیگر حضور گسترده و توانمندی جنبشی مدنی، صلح طلب، مسالمت جو، و باز و گسترده به سوی جهانِ پیرامون (بر مبنای سیاست موازنه ی منفی) در ایران را به عالم و آدم اعلام خواهد کرد.
درست است که جنگ افروزان خارجی، به هیچ ارزشی پایبند نیستند؛ اما روی افکار عمومی کشور های خودشان حساب می کنند. چرا که برای بر سر کار ماندن، یا انتخاب شدن، به مردم اشان نیازمندند.
از یاد نبریم که آن ها برای زمینه سازی جنگ عراق چه قدر پیشاپیش روی افکار عمومی کشور های خودشان و جهان کار حساب شده و دقیق انجام دادند.
و از یاد نبریم که خطر جنگ با میهن ما، بعد از مدت ها، در زمانی دوباره جدی تر شده است که جنبش نتوانسته است خود را از رکود ظاهری برهاند؛ و در نتیجه، در غیاب فریاد توده های میلیونی مردم ایران، صدای طبل های جنگ بلند شده اند.

نظام، از درون فرو پاشیده است، و دیگر حتی نمی تواند روی سپاه پاسداران هم حساب باز کند. حرف های مهره های بزرگ سپاه همچون علایی، رجایی، صنیعی، که مستقیما خود خامنه ای را نشانه گرفته اند، به اندازه ی کافی گویای انشقاق در بالا ترین سطوح محکم ترین و قابل اتکا ترین دستگاه سرکوب رژیم هست، و بی تردید حکایت از مضاعف شدن این انشقاق در توده های سپاه و سایر نیرو های نظامی و انتظامی دارد.
«مرگ» چهار «سردار» قدیمی و کارکشته ی سپاه در سنین بین ۵۰ تا ۵۵ سال در فاصله ی کمتر از یک هفته را، بعد از مقاله ی علایی آیا می توان تصادفی دانست؟ فکر نمی کنم.

پس از انتخابات اسفند امسال و تشکیل مجلس، آیا قابل تصور است که این بازی کج دار و مریز میان خامنه ای و احمدی نژاد بتواند همچنان تا یک سال بسیار پر ماجرا تر از همیشه ی دیگر ادامه یابد؟ فکر نمی کنم.

چه کنیم؟ منتظر بمانیم و ببینیم نتیجه ی این زد و خورد ها درون نظام به کجا می رسد؟ و ما را در آینده، کدام یک از دشمنانی که با یکدیگر در نزاعند خواهد کشت و به زندان و شکنجه گاه خواهد فرستاد؟
۱۱ بهمن ۱۳۹۰

توضیحات

۱ ـ جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی با محابای سبز، و چند نوع خمینی ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org

۲ ـ انقلاب نمرد؛ زنده است انقلاب! ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org

۳ ـ مثلاً به چند مقاله ی زیر به همین قلم می توان مراجعه کرد:
اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، آتش جنبش را دوباره برافروزیم
www.ghoghnoos.org

با کیمیایشان مس ما زر نمی شود
www.ghoghnoos.org

برای سرکوب جنبش، دارند به استقبال جنگ می روند
www.ghoghnoos.org

جنبش باید هوشیار باشد؛ خطر در یک قدمی است
www.ghoghnoos.org

جنبش اگر به بهانه تهدید جنگ، عقب نشینی کند کارش تمام است
www.ghoghnoos.org

۴ ـ می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی جایگزین کنند ـ به همین قلم ـ ۱۹ تیر ۱۳۸۴
www.ghoghnoos.org

۵ ـ برای یک تخمین تقریبی از آنچه در صورت بمباران ایران (بمباران کشور ایران، سرزمین ایران، و مردم ایران) اتفاق خواهد افتاد:
اسراییل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ میلیون ایرانی را خواهد کشت ـ مجموعه یی از دو گزارش دو روزنامه ی بزرگ اسراییل: «جروزالم پست»، و «یدیوت آهارانت»:
www.ghoghnoos.org

۶ ـ ندارد بر اندازی نرم، سود!
www.ghoghnoos.org

٭ تعداد زیادی از بچه های جنبش سبز، امسال برنامه هایی برای ایام بهمن و اسفند پیشنهاد کرده اند، که یکی از این پیشنهاد ها به نظرم خیلی کم هزینه، و در عین حال خیلی پر سر و صدا و روحیه بخش خواهد بود. اما به شرطی که عملی شود. و عملی شدن این پیشنهاد، نیازمند اعلام رسمی آن به وسیله ی یک یا چند تشکل مورد احترام جنبش است؛ نه مثل حالا فقط به وسیله ی خود بچه های جنبش به تنهایی و پراکندگی.
همین پیشنهاد را من پارسال، در ۱۵ بهمن، یعنی ده روز مانده به ۲۵ بهمن در مقاله ی «سه به علاوه ی یک پیشنهادِ احتمالاً عملی برای این روز ها» مطرح کرده بودم. به این صورت:
«بعضی پیشنهاد ها هستند که چون یا به موقع خود مطرح نشده اند، و یا مطرح کنندگان شان مشتی دلقک بوده اند، انسان در ارائه ی آن ها کمی پروای نام و ننگ می کند. اما باید بر این پروای بی معنا، غالب آمد.
«شما فکر می کنید که با این شهر های پرترافیک و پر از اتوموبیل، اگر در ساعات محدود و معینی از روز های مثلاً زوج یا فرد، که ضمناً پرترافیک ترین ساعات باشند، یکباره به مدت زمانی معین، مثلاً دو ساعت، بوق های ماشین ها به صدا درآیند چه اتفاقی خواهد افتاد؟

www.ghoghnoos.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست