سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اندیشه های تامگرا - ۱۹
«روشنفکران دینی» - درک زمان برای ردِ حکومت دینی
بررسی ونقد اندیشه های سیاسی محمد خاتمی، «بیم موج»


پرویز دستمالچی


• مشکل سید محمد خاتمی آن است که زمان را درک نمی کند و نمی داند یا نمی پذیرد که زمان حکومتهای دینی - ایدئولوژیک به سر آمده است و آنها همگی شکست خورده اند و او نباید آزموده را به بهای ویرانی جامعه و جان هزاران نفر دوباره بیازماید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۴ بهمن ۱٣۹۰ -  ۲۴ ژانويه ۲۰۱۲


سومین مقاله کتاب بیم موج، «درک زمان ودرد دین» نام دارد. حجت الاسلام خاتمی دراین مقاله پس از توضیحی کوتاه ازغرب و«غرب فکری» وبرخورد جهان اسلام بااین«تمدن»کـه جوهرآن را دردومکتب«لیبرالیسم و سوسیالیسم» می داند، به این نتیجه می رسد:
« بهرحال، تمدن و فرهنگ جدید غرب با پشتوانه فکری و ارزشی جدید و عزم تسلط بر جهان، تهاجم خود را بر عالم و آدم از جمله جهان اسلام ادامه داد و بخصوص در قرن بیستم نه تنها کار خود را در اشغال سرزمین های دیگر و تحمیل نظام دست نشانده بر آنها پی گرفت، بلکه ملت ها را مخیّر کرد که یکی از دو شیوه زندگی غرب: لیبرالیسم یا سوسیالیسم - یا ترکیبی از این دو - را برگزیند و کماکان با تمامی آنچه با غرب و منافع آن ناسازگار بود مستقیم و غیر مستقیم به مبارزه پرداخت. دراین تماس اخیر، جهان اسلام خود را درگیر مبارزه ای جدی در دو صحنه یافت: الف - مبارزه فکری و عقیدتی ... وب - مبارزه با حکومت های جبار... ما شاهد سه گونه عکس العمل در برابر غرب بوده ایم: ۱- تسلیم و پذیرش محض، ۲- انکار و نفی کامل و ٣- مقابله از سر خودباوری و استقلال با نگرش عمیق وهمه جانبه وتکیه بر اسلام اصیل... مراد من از غرب، در اینجا غرب فکری است که دو شاخه دارد و تشبّه به غرب هم به تناسب زمینه های ذهنی و شرایط خودباختگان گاه به صورت جانبداری از لیبرالیسم و گاه در پیروی ازسوسیالیسم ظهور وبروز می کرد... جناح اول: ... جناح مرعوب یا مشعوف غرب فکری یا غرب زدگان به سه طایفه تقسیم می شوند: ملحد، منافق و التقاطی...،(ملحدان) آنهایی هستند که بی پرده دیانت و دخالت آن را در زندگی جمعی نفی کرده اند و به صراحت چهره الحادی و ضددینی خود را نشان داده اند ودسته دوم ...(منافقان) گر چه با دین و وحی میانه ای ندارند وباطن عقاید وافکارشان جز الحاد نیست، اما با حجاب نفاق به صحنه آمده اند و با دین علناً مبارزه نکرده اند، ولی تمام لوازم و ملزومات حضور دین را نفی کرده اند که به این دسته می توان عنوان منافق داد... و دسته سوم( القتاطی ها) کسانی هستند که آوازه غرب، ذهن وعاطفه آنان را پر کرده است، اما بهرحال تعلق خاطری نیزبه اسلام دارند... (اما) در برابر جناح اول، که در برابر غرب راهی جز تسلیم نمی دید، جناح دومی وجود دارد که به داعیه دفاع از اسلام و خلوص آن و به خیال مقابله با بیگانگان کافر، حتی دیده از روی بسیاری از واقعیت ها نیز بست... اهمیت کاراین جناح دراین است که اجمالاً خطر را احساس کردند... اما اشکاال کار آنان درتشخیص راه مقابله بود ... ۱»*.
جناح دوم، همان جناحی است که سید محمد خاتمی به عنوان متحجرین، که زمان را درک نمی کنند و مکان را در نظر نمی گیرند، از آنها یاد می کند. کسانی که «راه حلی جز نفی مطلق که عملاً به انکار واقعیت غرب می انجامید، پیشنهاد نمی کنند»(همانجا). از نظر ایشان دربرابر این دو جناح ( جناح اول: ُملحدان، منافقان و التقاطی ها، و جناح دوم: متحجرین)، جناح سوم قرار دارد:
« سومین عکس العمل در برابر غرب، همان بود که می بایست باشد و در میان این دسته از مدافعان اسلام اصیل و عزت مسلمانان چهره بزرگواری چون شهید صدروشهید مطهری(**) درمقطع تاریخ اخیراسلام درخشندگی خاصی دارد... در واقع شهید صدر موید حرکت دورانسازی است که از ده ها سال پیش به رهبری پیشوای والانگر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی برغم همه مشکلات ذهنی وعینی، با هدف سرنگونی طاغوت و استقرار حکومت اسلامی و وصول به استقلال و آزادی آغاز شد و با درایت پیشوا و ببرکت تحولی که در جامعه ایران ایجاد شد، مالاً به تحقق جمهوری اسلامی انجامید و امیدهای ۱۴ قرنه مجاهدان راه حق ومجتهدان فرزانه درتاریخ خونباراسلام را به واقعیت خارجی مبدل ساخت...۲». و حجت الاسلام خاتمی خود را ازپیروان(رهبران)جناح سوم می داند. اما جناح سوم، ازجمله آیت الله صدر چه می خواهد؟
«... نکته برجسته دیگری که در اجتهاد علمی و جهاد فکری این بزرگوار وجود دارد... این است که اثبات کند نه تنها اسلام برای اداره جامعه بشری تواناست بلکه تلاش برای استقرار نظام اسلامی به جای نظامهای صرفاً بشری و در مقطع اخیر بنیادهای کفرآمیز غربی و شرقی، مبرم ترین وظیفه عالمان دین باور اسلام و مهمترین رسالت مسلمانان است... آن بزرگوار از پایگاه معارف و فقه اسلامی حرکت را آغاز می کند وبا هوشیاری ودرایت وانصاف به نقد مکتب های مخالف می پردازد و می کوشد تا در نهایت ذهن مخاطب با انصاف خود را قانع کند که اسلام آئینی جامعه است و حکومت اسلامی هدف اصلی حرکت فکری وجهادی مسلمان راستین وبه نظر من، اندیشه حکومت اسلامی محور مطالعات و کلید فهم آراء بلند ایشان درعرصه های اجتماعی و اقتصادی است. آنچه در اقتصاد اسلامی مورد نظر شهید صدر است، نظام کامل اقتصاد اسلامی است که لازمه داشتن چنین نظامی به رأی ایشان وجود حکومت اسلامی است... شهید بزرگوار... تحت عنوان طرح گسترده اقتصاد اسلامی چنین می فرمایند: "این دستورات (احکام ثروت دراسلام) از دیدگاه اسلام دردو قلمرو طرح می شود: ۱- سیستم کامل اقتصاد اسلامی: سیستم کامل اقتصاد اسلامی در جامعه اسلامی درپناه دولتی مسلمان، بر پایه فرامین اسلام و جانشینی الهی، درپرتو شریعت آسمانی برپا می شود و ۲- سیستم محدود اقتصاد اسلامی: سیستم محدود اقتصاد اسلامی فرامینی است بمنظور تدوین دستورات اقتصادی برای فردی معتقد و مسلمان که در جامعه ای غیر اسلامی می زید" ...٣».
حجت الاسلام خاتمی، پس ازبرخی توضیحات جنبی، دررابطه با ضرورت حکومت اسلامی و ضرورت درک زمان و مکان و تطابق دین با آن، نتیجه می گیرد:
« بنا براین، آنان که می گویند ما با فقه به جنگ سوسیالیسم یا لیبرالیسم می رویم دچار اشتباه هستند. گذشته از اینکه فقه موجود که تعیین کننده تکلیف یک مسلمان دردرون نظامهای غیراسلامی است با فقهی که به لحاظ حکومت اسلامی باید تکلیف فرد و جامعه را تعیین کند تفاوت دارد... راه رسیدن به این اسلام که همان اسلام ناب است با مظلومیت وتنهائی توسط بزرگانی که درداسلام و امت اسلامی را داشتند از مدتها پیش آغاز شده است که بزرگوارانی چون شهید صدروشهید مطهری از قهرمانان این عرصه اند وحکومت اسلامی که به یمن رهبری ممتاز بزرگترین احیاگر دین خدا در زمان حاضر حضرت امام خمینی تاسیس شد بیش از پیش اهمیت این راه و لزوم مسیر شتابان اما سنجیده در آن را آشکار کرده است...۴».
حجت الاسلام خاتمی در این نوشته نیز(دوباره) نظریه اصلی خود مبنی بر«سه جریان» اسلامی را طرح می کند. او خود را از پیروان جریان اصیل «اسلام ناب محمدی»(جناح سوم) می داند، که گویا علاوه براینکه با زمان خویش در حرکت است، نیازهای مکان رانیزدرک می کند. به نظر او بزرگترین احیاگر دین خدا «حضرت امام خمینی» است، که توانست دو مانع و کمبود اساسی، بمنظور احیای اسلام ناب را از میان بردارد: امام خمینی نظام طاغوت را سرنگون کرد (جنبه نفی) و حکومت اسلامی را مستقر ساخت (جنبه مثبت). از نگاه او، احکام حکومت اسلامی (ولایت فقیه)، دیگر آن احکام سنتی فقه رایج در حوزه ها نیست، که عده ای«متحجر» به آن چسبیده اند، بل «فقه حکومتی» است که باید بر اساس احکام و موازین شرع اسلام وبا تکیه به «وحی»، اجتهاد وعقل دینی، حقیقت اسلام را(که سرانجام پس ازهزاروسیسد واندی سال هم مشخص نیست چه هست) مستقر سازد و به مقابله با «غرب فکری» بپردازد. حجت الاسلام خاتمی در خصلت نمائی «تمدن غربی» و درانتقاد از آن می نویسد:
« در این دوران (سده ۱۶ تا ۱٨)، حاکمیت کلیسا و بدنبال آن حاکمیت دین بر زندگی اجتماعی بشر نفی شد وعقل بریده از وحی بعنوان تنها منبع تشخیص حقیقت اصالت یافت. علم وعمدتاً دانش تجربی جای دیانت را درذهن و مبانی فکری وحتی عاطفی بشر گرفت. لذت، رفاه مادی، و رضایت دراین جهان، بعنوان محتوای سعادت وهدف انسان در زندگی مطرح شد. خدا از ذهن و زندگی حذف شد یا چنان در انزوا قرارگرفت که حق هیچ گونه تکلیف وتشریعی نداشت. به تمنیات جسمی میدان داده شد وبرخورداری از لذت دنیائی وثروت مادی، انگیزه تلاش وحرکت شد و انسان، موجودی بحساب آمد، مخلد درزمین که بهشتش درهمین سرای است و با تلاش وتکیه برتشخیص عقل جزوی به این بهشت که چیزی جز رفاه و برخورداری هرچه بیشتر مادی نیست، خواهد رسید...۵».
ابتدا اینکه «خدا»(در اروپا) هرگز از ذهن و زندگی بشر حذف نشد، بل دین(نه خدا) ازساختار حکومت جدا شد. حکومت کلیسا، حکومت دین سالاران، بنام مسیحیت ناب، بود. آنها نیز خود را متولیان حقیقت ناب و مطلق می دانستند ومدعی بودند قوانین اشان خدائی و در نتیجه «حقیقت مطلق» است. آنها نیز برسر«مسیحیت ناب» وخوانشهایشان از کتاب مقدس و خواست ومشیت الهی تا نابودی فیزیکی یکدیگراختلاف داشتند. آنهانیز، چون محمد خاتمی، همکیشان خود را، که قرائت دیگری داشتند، «مرتد، بی دین، متحجر»، و... می نامیدند. زیرا، حقیقت آنها،همان ذهنیت محدودشان بود، ذهنیتی که براساس تجربه واستعداد هر یک از مبلغان آن می تواند کاملاً دوراز واقعیت، یا (تا اندازه ای) درتطابق با زمان ومکان باشد. آنها نیز(چون حجت الاسلام خاتمی) تصور می کردند (تصور با واقعیت، دوتاست) که از راه تشکیل حکومت دینی (کلیسا) و اجرای احکام و موازین شرع (ناب) مومنان را به سرمنزل زندگی ورحمت خدائی خواهند رساند، که سرانجام به جهنم رساندند ودراین راه از هیچگونه جنایتی دریغ نکردند(البته خودبه قدرت وثروت دست یافتند وحداقل دراین دنیا برای خود«بهشتی» ساختند). آنچه درحکومت دینی تعیین کننده است، گوهرحکومت است و نه نام و نوع آن. حکومت با «مشروعیت خدائی»، براساس قوانین واحکام الهی، به معنای نفی حقوق فردی و اجتماعی شهروند، نفی خرد وعقل خود بنیاد، نفی دانش، علم و تجربه، مطلق گرائی صرف با استناد به « ارزشهای» برفراز انسان است. چنین امری را تحت عناوین مختلف می توان انجام داد، اما گوهر ومکانیسم تمام آنها یکی است. چرا والیان مسیحی حکومت خدا در روی زمین، با آنهمه جنایت برای حفظ سلطه خود، سرانجام شکست خوردند؟ آیا میان آنها «دعواهای جناحی» وجود نداشت؟ آیا آنها تفسیرهای کاملاً متفاوت از کلام خدا نداشتند؟ و آیا روند تکامل انسان و جامعه، و نیزعلم و دانش و تجربه، درستی حکومت دینی آنها را نشان داد یا نادرستی اش را؟ در آنزمان(آنگونه که خاتمی می خواهد)، حکومت کلیسا به «عقل» انسان اتکاء نداشت ودیانت و دینداری تمام جامعه را دربرگرفته بود. از لذت مادی و رضایت دراین دنیا خبری نبودوهدف ازسعادت، زندگی در«آن دنیا» بود. در آن زمان(همچنانکه ایشان می خواهند) به تمنیات جسمانی میدان داده نمی شد و برخورداری از لذت و ثروت مادی انگیزه تلاش حرکت انسان نبود و حکومت نیز دردست دین سالاران (کلیسا) بود. پس با وجود تمام پیش شرطهای لازم وضروری برای ایجاد یک جامعه ایده آل(ازنگاه ایشان)، چرا حکومت دینی شکست خورد؟ شکست کلیسا، شکست حکومت دین سالاران بود، اما مردم همچنان مسیحی ماندند. آنچه درآنزمان شکست خورد، دین سالارانی بودندکه برمردم باتوجیه دینی حکومت می کردند، ودین راابزار«حقانیت»خود برای حکومت برمردم کرده بودند. پس ازاین تجربه طولانی و سخت وخشن، حکومت ودین، به عنوان دو نهاد لازم و ضروری، ازهم جدا شدند و هریک دامنه فعالیتهای خود را محدود به وظایف ویژه اش کرد. حکومت، تبدیل به ارگان اداره امورعمومی جامعه، با حقانیت رأی و اراده مردم شد وخود را گام به گام از دگمهای دینی رها ساخت. ودر روند رشد وتکامل خود حکومتهای پارلمانی متکی به اعلامیه جهانی حقوق بشررا بوجود آورد، یعنی تنها شکل از مجموعه اشکال گوناگون نظام حکومت که حقانیت خود را (چه با معیار خرد و چه با معیار تجربه) نه تنها اثبات کرده است، بل همواره در جهت بسط و گسترش ونیز تعمیق عدالت سیاسی وعدالت اجتماعی به پیش می رود. این شکل حکومت تنها شکلی است که درسد سال اخیر همواره گسترش یافته است. تقریباً تمام کشورهای اروپای شرقی، و نیز کشورهای تازه استقلال یافته ای که قبلاً بخشی از شوروی سابق را تشکیل می دادند، تماماً این شکل حکومت را پذیرفته اند. حکومت، ارگانی لازم و ضروروی برای اداره امور جامعه است ونمی تواند از دگمها پیروی کند، چه دگمهای کهن وچه نوین. اساس وپایه تصمیم گیری حکومت نیازهای واقعی مادی ومعنوی جامعه(انسانها)است. وحکومت نه در«متافیزیک»، بل دردنیای واقعی عمل می کند. اما، حوزه دین ومذهب در«متافیزیک»،وایمانی- اعتقادی است که درپی پاسخ برای برخی از پرسشهای انسان، از جمله فلسفه وجود، زندگی، مرگ و... است. البته، مکاتب دیگری نیز هستندکه بدون توجه به دین، برای این پرسشها، پاسخهای خود را ارائه می دهند. ومعیارهای اخلاق یا علم اخلاق(اتیک) می توانند سرچشمه دینی یا کاملاً غیر دینی داشته باشند. اینکه چرا نباید دروغ گفت، یا چرا نباید دزدی کرد و... را می توان ایمانی- نقلی، یا عقلی - استدلالی توضیح داد یا قانوناً از آن جلوگیری کرد. حقوق بشر، ارزشهای غیردینی هستند که منتج از عقل غیر دینی بشرند و تمام جوامع باز و دمکراتیک بر روی آن بنا شده است.
پس از سده میانی (قرون وسطا) کلیسا مجبور شد از دخالت در حکومت کناررود. پیروان مسیحی حکومت خدا در زمین نیز(مانند حجت الاسلام خاتمی و سایر پیروان حکومت دینی) دارای ارزش های الهی بودند و سعادت بشر را دراجرای کامل و تمام آنها می دانستند. اما بشر، آن را نپذیرفت، زیرا حاضر نبود در چارچوب یک ارزشِ تعیین شده برفرازش زندگی کند. دراین جا، برخلاف مدعیان گوناگون حکومت دینی، نه تنها دین از میان نرفت، بل دوباره تبدیل به امری شخصی وفردی شد. فرد آزاد شد تا خود دین ومذهب اش را انتخاب کند وآموزه ها وارزشهای آن را بپذیرد یا نپذیرد. بخشی نیز اصولاً دین را کنار گذاشتند، اما در کنار مومنان، و با آنها، با حقوقی یکسان در برابر قانون، به زندگی خویش ادامه دادند. جامعه بی دین نشد، بل حکومت از حالت تک ارزشی(حکومت دینی) بیرون آمد وهرکس خواست، آزاد بود که بدنبال آموزه های دین مسیحی برود، که عده ای رفتند. اما حکومت ارگان دین سالاران مسیحی نشد واز زیر سلطه آنان بیرون آمد. پیشرفت عظیم «غرب» درزمینه های علم ودانش، اقتصاد، تکنیک، رفاه و فراهم آوردن آسایش اجتماعی برای شهروندانش درست نتیجه همین روند جدایی امر زمینی از امر آسمانی و جدایی دین از حکومت، وعقل از وحی بود. حاکمیت عقل، علم و دانش بر رفتار اجتماعی انسان و دوری جستن از دگمها، بویژه دگهای مذهبی و رهائی اش از سلطه دین سالاران زمینه های اصلی رشد و شکوفایی فرد و جامعه را فراهم آورند. جدائی دین از حکومت، به معنای عدم دخالت دینداران در سیاست نیست. سیاست بخشی از امور اجتماعی است که شرکت درآن حق هرکس است. هرکس حق دارد(مثلا) از راه تحزب، یاعضویت در سازمان یا حزبی، از راه شرکت در انتخابات یا شرکت در تظاهرات، از راه رسانه ها یا سایرنهادهای دمکراتیک در زندگی سیاسی جامعه فعال یا غیر فعال شرکت کند. جدائی دین ازحکومت، یعنی پذیرش اصل اساسی «ناشی بودن قوای حکومت از ملت»، یعنی زمینی کردن منشاء وسرچشمه قوای حکومت، یعنی انتقال حق قانونگزاری از الله به ملت. قوانینی که مربوط به اداره جامعه وزندگی مشترک انسان است. اگرکسی خواست(به عنوان امرشخصی) به قوانین «الهی» هم معتقد باشد، حق اوست، تا آنجائی که در محدوده حقوق فردی اوست. جدایی دین یا هر نوع ایدئولوژی از ارگان اداره امورعمومی جامعه( حکومت) نه «دین زدایی» از جامعه، نه محروم کردن فردِ مسلمان از حق شرکت درامور سیاسی و نه مبارزه با دین است. جدایی دین از حکومت، یعنی بی طرف کردن حکومت از«جهان بینی» یا ارزشهای یکسویه. سکولاریسم نه دین زدایی از جامعه است ونه مبازره با دین، بل جدا کردن دین وایدئولوژی از ساختار اداره امورعمومی جامعه (حکومت) وا داره کشوربر اساس خرد انسان قائم به ذات است. حکومت ُمدرن نه به روی دین یا مذهب، نه به روی ایدئولوژی ای ویژه، نه به روی نژاد یا...، بل به روی آزادی انسان و حقوق مساوی شهروندان دربرابر قانون بنا شده است، انسان به معنای مقوله ای بیولوژیک.
حجت الاسلام خاتمی خواهان حکومت اسلامیِ ولایت فقیه ای است. یعنی، همان نوع حکومتی را که آیت الله خمینی پایه گزاری کرد. او در چارچوب حکومت اسلامی بدنبال« فقه حکومتی» است، زیرا فقه حوزه (از منظر او) دیگر پاسخگوی نیازهای حکومت اسلامی نیست. وحکومت اسلامی، اگر لازم باشد، مجاز است فقه حوزه را کنار بگزارد و فقه(نوین) حکومتی می بایستی درتطابق با زمان ومکان باشد. ایشان خواهان اقتصاد اسلامی، علوم اجتماعی اسلامی، مدیریت اسلامی و... است. حجت الاسلام خاتمی بی شک، از جمله کسانی است که دارای تصورات «متحجر» از اسلام نیست، اما تصورات ایشان با یک جامعه ُمدرن و باز نیز دوسد سال فاصله دارد. نوع برخورد و ارزش گزاری به یک پدیده امری ذهنی است و بیش از هر چیز در رابطه با موقعیت تعریف یا تفسیر کننده قرار دارد. یعنی اینکه فرد چه کسی است ودرکجا ایستاده است؟ واقعیت این است که هریک ازگروهای حکومت اسلامی واقعا موجود کنونی، تصورات خویش را«اسلام ناب» می داند. «متحجرین» به اسلام طالبان، اسلام عقبگراومتحجر می گویند و طالبان، «متحجرین» را ملحد ومنافق و بی دین می خوانند. یعنی القابی را که حجت الاسلام خاتمی به «متحجرین» می دهد. اما، متحجرین خود را پیروان اسلام «ناب محمدی» و خاتمی را غیر اصیل ومنحرف از اسلام واقعی می شمارند. و خاتمی آنها را مرتجع ومتحجر می نامند و اسلام خود را «ناب». مسلمانان دیگری نیزهستند که تمام اینها را مرتجع ومتحجر می دانند. عده ای دیگر تمام این گروهها را اصولاً به عنوان مسلمان قبول ندارند و این «بازی» نامگزاری(ذهنیتها وخوانشها) تا بی نهایت ادامه می یابد: یکی محمد را فرستاده خدا می داند یکی نمی داند، یکی رسالت او را درابلاغ می داند و دیگری درابلاغ و حکومت، یکی قران را کلام خدا می داند ودیگری کلام محمد، یکی قران را اصیل می داند ودیگری دستکاری شده برای مقاصد سیاسی، برای یکی فقط اصول«اولیه» مهم است وبرای دیگری«اولیه وثانویه»، یکی کلام الهی را مطلق و بر فراز زمان و مکان می داند و دیگری در رابطه با زمان و مکان و لذا نسبی، برای یکی درقران«الرحمان والرحیم» مهم است و برای دیگری«قاصم الجبارین»، یکی به راه سنت رفته است و دیگری به راه شیعه، یکی امامت را می پذیرد و دیگری نمی پذیرد، یکی امامت را می پذیرد اما تاامام پنجم، دیگری تاامام هفتم و سومی تا یازدهم و چهارمی تا دوازدهم، یکی اصولی است و دیگری شیخیست یا اخباری یا بهائی و...، یکی موسیقی را اصولاً حرام می داند، دیگری آن را تا اندازه ای می پذیرد و سومی تمام آن را. یکی قوانین قرآن را فقط برای آن زمان می داند، دیگر معتقد به ازلی و ابدی بودن آنهاست. یکی اسلام با فقیه می خواهد، دیگری بدون فقیه. یکی حکومت فقها را در زمان غیبت امام معصوم لازم می داند، دیگری می گوید این امر کفر است. یکی اصولاً مذهب شیعه را قبول ندارد و دیگری مذهب سنی را، و... این نوع برخوردها در تمام زمینه ها وجود داشته است و درآینده نیز خواهد داشت ودراین «جنگ هفتاد و دوملت»، هیچ کس دیگری را بنده نیست.
تا جائیکه این «ارزش گزاریها»، برداشت یا خوانشها(ذهنیت) درچارچوب اندیشه وعقیده فردی است، می تواند باشد، و این امر مربوط به اندیشه وبیان آزاد است. اما، مشکل حکومت دینی دراین است که چون حکومت دردست دین سالاران است، هر گروهی کوشش دارد از راه کسب قدرت بیشتر، تصورات خویش را تحت عنوان«اسلام ناب» یا حقیقت مطلق (یاهرنام دیگری) به جامعه«حقنه» کند. تعریف واحد از اسلام و محتوای آن هرگز میسر نخواهد شد. اسلام واقعی، همین حکومتهای واقعا موجود اند. کسانی که حجت الاسلام خاتمی آنها را ُملحد، منافق و بی دین یا غرب زده می نامد، ایشان را روحانی «متحجری» می نامند که توان درک زمان و ضرورتهای مکان را ندارد و در سده بیست ویکم حکومت دینی می خواهد و نه از تجربه سده میانی (قرون وسطا) درس می گیرد و نه از شکست حکومتهای «ایدئولوژیک» یا مکتبی در شوروی سابق(ونیز دراروپای شرقی) چشمهایش باز می شود. «ملحدان» می گویند خاتمی خواهان اقتصاد اسلامی است، بدون آنکه حتا تعریفی اندک از ویژه گیهای چنین اقتصادی ارائه شده باشد. اقتصاد تمام جوامع، یا اقتصاد بازار آزاد، یا اقتصاد حکومتیِ متمرکز، یا ترکیبی ازاین دواست. علم اقتصاد پدیده ای به نام اقتصاد اسلامی که دارای قانونمندی وویژه گیهای ویژه مسلمانان باشد، نمی شناسد. نه تنها علم اقتصاد، هیچ علم دیگری نیز نه مسیحی می شناسد (زیرادرجامعه مسیحی وجود دارد)، نه یهودی ونه غیره. آیا عقل دین سالاران«غربی» به آن حد نبود که مثلاً جامعه را بر پایه اقتصاد مسیحی بنا کنند تا همه خوشبخت ترشوند؟ ِاشکال حکومت اسلامی، دراندیشه های نارسای«متحجرین» نیست، درگوهراین نوع حکومتهای تامگراست. درحکومت دینی واقعا موجود ولایت فقیه، هردوجناح متحجرین واصلاح طلبان، درمورد اصول زیربا هم توافق دارند، البته با سایه روشن هایی بسیاراندک وبی اهمیت: همگی حقانیت حکومت خود را نه از ملت، که از الله و«مشروع»(سرچشمه گرفته ازشرع) می دانند. به این معنا که انسان را به عنوان قانونگزار به رسمیت نمی شناسند. از نگاه آنها قوانین الهی اند، یعنی برفراز شهروندان و ملت. هر دوجناح، وحی و اجتهاد را مقدم برعقل خود بنیاد، علم و دانش، وقانون و حقوق بشر می دانند. آنها هردو، عقل وعلم و دانش را فقط درمحدوده شرع می پذیرند. آزاد فردی وارزش های فردی را از بنیاد رد می کنند و می خواهند، حتا با زور، انسان را بسوی «ارزش های مطلق» خویش، وبه زیر یوغ احکام و موازین شرع مقدس ببرند، با ارشاد، تجدید تربیت، یا شلاق. ایشان در نوشته های خود از مخالفان(جناح اول)، تحت عناوین ُملحد، منافق و التقاطی یاد می کند. و حجت الاسلام خاتمی، که خود را شاگرد امام خمینی می داند، حتماً آگاه است که امام خمینی در باره ُملحد چه می کوید وچه مجازاتی برای او در نظر دارد: اعدام. حجت الاسلام خاتمی در «روش» ها با متحجران اختلاف دارد و نه در اساس حکومت اسلامی . حکومت دینی «دمکراتیک» او خواهان مشروطه یا محدود کردن ولی فقیه، درنظام سیاسی ولایت فقیه است. به دیگر سخن: قیمومیت ملت برجای می ماند، اما حقوق مطلق «قیم» اندکی تلطیف می شود تا به سایرمدعیان قیمومیت ملت هم سهمی از قدرت سیاسی(وثروت اجتماعی) برسد، اما سر ملت همچنان بی کلاه خواهد ماند.
حجت الاسلام خاتمی هنوزدرسده بیست ویکم درک نمی کند که زمان حکومتهای دینی- مذهبی چندین سده پیش به پایان رسیده است و اومی خواهد آزموده را دوباره، اما اینبار به نام اسلام«ناب محمدی»، بیازماید. اوبراین پندار نادرست است که گویا علت شکست حکومتهای دینی درگذشته نوع(بد)آن ادیان(مسیحیت یاسنت) بوده است. او بدون توجه به تجربه سده بیست، متوجه نیست که تمام حکومتهای تـک ارزشی، ایدئولوژیک، شکست خورده اند، از فاشیسم تا نازیسم، از استالینیسم تا پلپوتیسم. علت شکست تمام آنها ادغام ایدئولوژی با حکومت، یعنی تک ارزشی کردن جامعه وساختار حکومت بود، ونه نوع مرام یامسلکشان. آنها نیز(چون حکومت اسلامی) باهدف پیروزی«خیر»، ازهیچ «شر»ی چشم پوشی نکردند واز این راه خود نماد «شرمطلق» شدند. آنها که درنظام«الهی» (خاتمی)حتاجان خود را درراه مبارزه با بی عدالتی وتبعیضهای دینی– مذهبی از دست دادند، درروز«قیامت»(ایشان) پاسخگوی اعمال خویش دربرابر«الله» خواهند بود. پرسش این است که آیا خدای شما نیز آمادگی این تقابل و گفتمان را خواهد داشت و می تواند از اعماال نمایندگانش دفاع کند؟ انگیزه و خواست خوب، یا پندارهای مرامی- دینی- مذهیی یا ایدئولوژیک هیچ سیاستمداری رامبراازمسئولیت پیامدهای پندارها وکردارهایش نمی کند وتاریخ گواه است که راه«جهنم» همواره با نیت خوب«یهشت» سنگفرش شده است. شما دین ومذهب خویش(ومردم) راتبدیل به ابزار نبرد برای کسب وحفظ قدرت(سیاسی) کرده اید وبراین طبل می کوبیدکه گویا خوانش(قرائت) شما از مذهب تنها راه عبادت و نزدیکی به«پروردگار»وسعادت«اخروی»مردم است ودراین راه هرتجاوزوتعرضی به شرف وحیثیت، یاماال وجان دگراندیشان مجازشد، چرا؟ زیرا گویاهیچ کس دراین جهان «حقیقت مطلق» را ندید ونفهمید، مگرچندهزار فقیه ومجتهد یا «روشنفکردینی» مکلا .
هر کس ازدین یا مذهبی سخن می گوید(باهرخوانشی) درحقیقت ازخود، ازافکار واندیشه ها، ازاعتقادات خویش سخن می گوید. توجیه تبعیض وبی عدالتی با«وحی»، یا سنت پیامبر وامامان ازاینرو نابجا وناحق است که ارزشهای نوین سازماندهی جامعه، همچون دمکراسی و حقوق بشریا حقوق برابرزنان، درآن زمان نه وجود داشته، ونه می توانسته اند وجود داشته باشند واینها تماما نتایج سیرتکامل وپیشرفت معرفت انسان پس ازپیدایش کتابهای«مقدس»( از تورات تا انجیل یا قران و...)هستند. و پا گیری این ارزشهای نوین( ابتداء) درجوامع «مسیحی» هرگز به معنای مسیحی(غربی یا شرقی)بودن این ارزشها نیست، اینهاهمگی دستاوردهای بشریت برای سازماندهی نوین وبهتر جامعه است. در کتابهای «مقدس» همواره سخن از تکلیف است ونه حقوق شهروند و«روشنفکر دینی» بیهوده در پی کشف «حقیقت» پنهان دمکراسی و حقوق بشردرکتاب «مقدس» است، او یا آن را می پذیرد یا نمی پذیرد، انتخابی آزاد، بسته به آنکه چه نوع جامعه و ساختاری بخواهد یا نخواهد. زیراارزشهای نوینی که جوامع باز بر روی آنها بنا شده اند نه محصول یهودیت، نه مسیحیت و نه اسلام، بل نتیجه تکامل اندیشه و حکمت پس از ادیان ودر بیرون از آنهااست.
در سیاست، هم سیاستمدار دیندار وجود دارد، وهم بی دین. اما نه سیاست اسلامی وجود دارد و نه سیاست بی دینی. سیاست «علم» اداره امور جامعه است و پهنه خرد و علوم، که دیندار و بی دین، هردو، می توانند بهرمند، یا بی بهره از آن باشند، زیرا هردو انسانند، و خردمندی از ویژگیهای انسان است که باید از راه تربیت و آموزش و پرورش پرورانده شود. تجربه سی و سه سال حکومت دینی(ایشان) نشان می دهد که «سیاست دینی» وجود خارجی ندارد، در این نظام«هفتاد و دو ملت» با هم برسرتعریف سیاست اسلامی واقعی چنان نزاعی دارند که تا حذف فیزیکی یکدیگر به پیش می روند. و این دعواها و«قرائت»(خوانش)های پیرون فقط یکی از فرقه های کوچک آن است، سدها و شاید هزاران مدعی دیگردر صف انتظارند تا با دیگران تصفیه حساب کنند. اما، واقعیت آن است که«قرآن» نه حقوق بشر می شناسد، نه دمکراسی، نه بازارآزاد یا سیاست مالی یا بانکداری، نه فیزیک ونه شیمی، نه جامعه سرمایه داری و نه سوسیالیسم، و...، برآن هم اشکال یا ایرادی واقع نیست، ایرادواشکالی اگرهست(که هست)، از«روشنفکران دینی»است که ازمحمدانتظاری برفراززمان ومکان دارندودرپی کشف فیزیک در«متافیزیک» هستند. برای دمکرات بودن نه نیازی به دینداری(مسلمانی) یا بی دینی است، دمکراسی شکل ویژه ای از ساختار اداره امورعمومی جامعه(حکومت) است و ربطی الزاما به دین ومذهب یا مرام ومسلک ندارد، دمکرات می تواند مسلمان، یهودی، مسیحی، بی دین، بودائی، یا گاو پرست باشد. ساختار حکومت و ارزشهای مرامی- ایمانی دو امر جدا و متمایزند، که هرکدام باید در محدوده خود بماند. مشگل سید محمد خاتمی آن است که زمان را درک نمی کند ونمی داند یا نمی پذیردکه زمان حکومتهای دینی - ایدئولوژیک به سر آمده است وآنها همگی شکست خورده اند واو نباید آزموده را به بهای ویرانی جامعه وجان هزاران نفردوباره بیازماید.


منابع:
۱- بیم موج، سیدمحمد خاتمی، مجموعه مقالات، ناشر: موسسه سیمای جوان، چاپ سوم، پائیز۱٣۷۶، شابک: ۱-۰- ۹۱۰۴٨-۹۶۴، برگهای ۱۰۴- ۱۱۰
*- حجت السلام خاتمی آشکارا آشنایی بسیار اندکی از «تمدن غرب» دارد. در«غرب فکری» سدها اندیشه شکل گرفتند که مکمل یا متضاد یکدیگربودند. جنبش سیاسی- روشنگری- خردگرایی لیبرالیسم یکی از آنها وجنبش کمونیستی(سوسیالیستی) با دهها شاخه فکری، یکی دیگرازآنها بود که در ساختار جامعه ودرک از شکل حکومت نافی یکدیگر بودند. میان«غرب» لیبرال وکشورهای«سوسیالیستی» دیوار آهنین و جنگ سرد حاکم بود که هفتاد سال طول کشید و سرانجام با فروپاشی جناح سوسیالسیتی آن پایان یافت. یعنی «آن دو شیوه زندگی» آنقدر باهم در تضاد بودند که منتهی به دو شکل کاملامتفاوت ساختار جامعه وحکومت شدند و دارای دو تصویر کاملا متفاوت از انسان و نقش اوبودند. حتا در درون همان کشورهای«غربی» نیز نبردی بسیارسخت میان این«دوشیوه زندگی» در گرفت که بعضا به نابودی این یا آن انجامید. از فاشیسم تا نازیسم، از تامگرایی تا دمکراسی پارلمانی، از سوسیال- دمکراسی تا لیبرال- دمکراسی، از کمونیسم تا هومانیسم مکتب فرانکفورت، ازاستبداد تا جمهوریت، ازحکومت کلیسا تاخردگرایی، از جامعه باز تا جامعه بسته، از نژاد پرستی تا حقوق بشر، و...، همگی بخشهایی از اندیشه انسان است که ابتدا(به هردلیلی)در«غرب» شکل گرفتند.
بعلاوه، هنگامیکه این اندیشه ها(لیبرالیسم یا سوسیالیسم) دراروپا شکل می گرفتند، امپراطوری عثمانی(خلافت اسلامی، اهل سنت)، حکومت صفویان(شیعه دوازده امامی) و حکومت مسلمانان در شمال هندوستان وجود داشتند. عثمانیان خاورمیانه وشمال آفریقا رازیرفرمان خود داشتند وتا دروازه های وین(نیم اروپا) پیش رفتند، صفویان برسراسر سرزمین پهناور ایران بزرگ آن زمان حکومت می کردند و شمال شبه قاره هندوستان ونیز پاکستان امروز نیز زیرسلطه حکومت اسلامی بود. یعنی، حکومت درهرسه منطقه«اسلامی» بود، وهرسه، پیش از آنکه«غرب» بیاید ازعقب مانده ترین مناطق جهان بودند. به دیگر سخن: علت عقب ماندگی را نه درعامل خارجی، بل درعوامل درونی این جوامع باید جست. چرا وضعیت کشوردرسی وسه سال حکومت دینی، با«اسلامگرایان» صادق ورنگارنگ معمم ومکلا، مستقل از«غرب»، و... به اینجا کشیده شد؟ تبعیضها را چه کسانی آوردند وتوجیه الهی کردند، چه کسانی از ملت سلب حق حاکمیت برسرنوشت خویش کردند وآن رادراختیار نمایندگان خود خوانده امام پنهان گزاردند، چه کسانی زنان جامعه رابه این روز بی حقوقی وخواری انداختند، چه کسانی با«اسلامی» کردن علوم، علم و دانش را تهی ازخرد و منطق نمودند، و...، تمام این جنایات وفساد، وتمام قساوتها وشقاوتها ووقاحتها را چه کسانی انجام دادند و می دهند؟ شما با طالبان، القاعده، اخوان المسلمین، جهاداسلامی، حزب الله، ولایت فقیهیان و... چه می خواهید بسازید؟      
۲- همانجا، برگهای ۱۱۲- ۱۱۴
٣- همانجا، برگهای ۱۱٣،۱۱٨،۱۱۹
۴- همانجا، برگهای ۱۲۲، ۱۲۵
۵- همانجا، برگهای ۹٨، ۹۹
(**)- برای آشنائی با نظریات دو« شهیدصدروشهید مطهری» نگاه شود به «اندیشه های تامگرا، ۱٣ و ۱۴ » در اخبار روز.

Dastmalchip@gmail.com  


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست