سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گفتگوی مهدی فلاحتی با منیره برادران
روانشناسی شکنجه و توّاب


مهدی فلاحتی


• منیره ی برادران می گوید با پایان گرفتنِ نوشتنِ خاطرات زندان، به اندیشیدن در چند و چونِ رویدادهای زندان نشسته و سرانجام، نتیجه را در کتابی با عنوان روانشناسیِ شکنجه منتشر کرده است. روانشناسی شکنجه را نشر باران در سوئد منتشر کرده و همین کتاب، موضوع گفتگوی مهدی فلاحتی با منیره برادران قرار گرفته است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۴ تير ۱٣٨۵ -  ۱۵ ژوئيه ۲۰۰۶


 
زندان و زندانی سیاسی در ایران، دست کم سی سال است که موضوع فعالیتِ نهادهای دفاع از حقوق بشر در ایران و در خارج از ایران است.
قبل از انقلاب ۵۷، سازمان عفو بین الملل و دیگر نهادهای بین المللی دفاع از حقوق بشر، درمقاطعی، همین موضوع را به یکی از محورهای اعتراض در مناسبات غرب با ایران تبدیل می کردند. پس از انقلاب هم، تقریبا هرساله، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، حکومت ایران را ازجمله در همین زمینه محکوم شناخته است.
این محکوم کردنها، برپایه ی گزارشهایی ست که این نهادهای بین المللی از زندانیهای آزادشده یا، به نوعی، از درون زندانها دریافت کرده اند.
امّا در تمام طول این چند دهه، کمتر زندانی یی بوده است که خاطرات خود را به تفصیل در دسترسِ همگان قرار داده باشد. در چند سال اخیر، خاطرات چندی در این زمینه در خارج از ایران منتشر شده که البته هرکدام در انتشارِ گسترده ی  روایتِ  گوشه یی از زندانهای جمهوری اسلامی، موثر بوده است.
کتابِ حقیقتِ ساده – خاطرات نُه سال زندان منیره برادران از سال ۶۰ تا ۶۹ خورشیدی ، اگرنه جامعترین، ولی بی شک یکی از جامعترین کتابهای خاطرات زندان است.
منیره برادران، ازسال ۱۳۷۳ خورشیدی، خاطرات دوران زندان خود را منتشر کرده است؛ نخست دریک جلد، بعد دو جلدِ دیگر- ادامه ی آن خاطرات. این مجموعه ی سه جلدی، تا امروز به چاپ سوم رسیده است.
منیره ی برادران می گوید با پایان گرفتنِ نوشتنِ خاطرات زندان، به اندیشیدن در چندوچونِ رویدادهای زندان نشسته و سرانجام، نتیجه را در کتابی با عنوان روانشناسیِ شکنجه منتشر کرده است.
روانشناسی شکنجه را نشر باران در سوئد منتشر کرده و همین کتاب، موضوع گفتگوی من با منیره برادران قرار گرفته است.
                                                                                    م. فلاحتی
 
                                            ● ● ●
 
س – خانم برادران! بعد از آزادشدن از زندان چقدر طول کشید تا کابوسهای مربوط به آن ۹ سال، دست ازحمله به شما بردارد و در شما بنشیند طوری که بتوانید با اختیار به آن کابوسها نزدیک شوید، آنها را مرور کنید و بر کاغذ بیاورید؟
 
ج – مسئله ی رهایی از کابوس، فقط با زمان حل نمی شود؛ به نحوه ی برخوردِ ما هم بستگی دارد. نوشتنِ حقیقت ساده برای رهایی از این کابوسها به من کمک کرد. اگرچه این کابوسها همچنان هست ، امّا بسیار کم شده است.
 
س – چه مدت بعد از آزادی توانستید از خاطرات زندان بگویید؟
 
ج – من نوشتن حقیقت ساده را در فاصله ی بسیار کوتاهی بعد از آزادی از زندان، شروع کردم. بعد از شش ماه که از آزادی ام گذشت، از ایران خارج شدم و بلافاصله شروع به نوشتن کردم. البته در ایران هم در ماههای قبل از خارج شدنم از کشور، یادداشتهایی کرده بودم.
 
س – اجازه دهید برویم به سراغ کتاب روانشناسی شکنجه .
در همان صفحات آغازین این کتاب، موضوع  ارشاد را از شکنجه متفاوت شمرده اید و هریک را بطورمستقل توضیح داده اید. نوشته اید که توّابها را وا می داشتند که در مراسم اعدام، حضورپیدا کنند و در کارهای مربوط به آن شرکت کنند – کارهایی مانند زدن تیرخلاص. بعد، خودتان در کتاب پرسیده اید که چرا مقامات زندان به اقداماتی متوسل می شدند که می توانست نفرتِ زندانیان را برانگیزد. این اقدامات
« آیا با سیاستهای ارشاد کردن زندانی که بنا داشت به زندانیها حقانیت اسلام و حکومت اسلامی را بباوراند، در تناقض نبود؟». و خود پاسخ داده اید: « به هیچ وجه». و افزوده اید که این کار، جزئی از سیاستِ ارشادِ زندانی بود.
پرسش من اینست که مگر نه اینکه« ارشاد»، روی دیگر شکنجه است و از خشونت، فاصله می گیرد تا ازطریق جلب عاطفی و حسی و آنچه شما در کتاب، وجهی از شستشوی مغزی گفته اید، بتواند هویت زندانی را تغییر دهد؟ با توجه به این واقعیت، چرا شما شرکت دادن توّاب در مراسم اعدام زندانیان را در شمار« سیاستهای
ارشادی » گذاشته اید و نه شکنجه؟
 
ج – می دانید که درخارج از زندان هم ما با این « سیاستهای ارشادی » روبروئیم؛ امّا خب، در زندان، این سیاستها شدیدتر و خشن تر عمل می کند. در زندان، جزء مکمل شکنجه، ارشاد است. می شود گفت که هم مکمل شکنجه است و هم خود، نوعی شکنجه. شکنجه یی که در آن، شلاق وجود ندارد . همان که معروف شده به شستشوی مغزی .
 
س – این شستشوی مغزی، واقعا چنان فشاری به زندانی وارد می کرد که گاه زندانی، شکنجه ی جسمی را به آن ترجیح می داد؟ - اشاره ام بیشتر، مواردی ست که شما در کتاب به عنوان مثال ذکر کرده اید؛ مثلا نوشته اید آنقدر بردن زندانی به جلسات سخنرانی را تکرار می کردند که زندانی ترجیح می داد شکنجه ی جسمی بشود امّا اینگونه ارشاد نشود.
 
ج – اگر جنبه های مقاومت در برابرِ اینگونه ارشادکردنها را مرور کنیم، می بینیم که هرچند  گاه  ناخودآگاه بروز می کرد امّا عمدتا آگاهانه بود. در کتاب حقیقت ساده  و خاطرات دیگری که نوشته شده، برمی خورید به گزارش این مقاومتها که به صورت خودداری از شرکت در کلاسها و سخنرانیها و برنامه هایی مانند اینها بود. این مقاومتها چنان بار بزرگی در زندان داشت و با چنان تنبیهاتی روبرو می شد- بخصوص درسالهای ۶۰ تا ۶۴ که لاجوردی رئیس زندانها بود- که خیلی ها می پرسیدند و حالا هم خیلی ها می پرسند که مگرچقدر آن مقاومتها مهم بود که آنقدر فشارهای ناشی از واکنش تند مسئولان زندان را به جان می خریدید؟
من بعدها که به این موضوع فکر می کردم به این نتیجه رسیدم که آن تحمل فشارجسمی و شکنجه، در واقع، نجاتِ خود و هویتِ خود بود.
 
س – در جایی در کتاب، شما از همین نجات خود می گویید و انگیزه هایی که زندانی برای این کار دارد و کارهایی که برای نجات خود انجام می دهد. جهتِ عکسِ چنین انگیزه و اقدامی، بیگانه شدن با خود است که شما درتوضیح این ازخود بیگانگی، آن را محصولِ جداشدنِ جسم از انسان دانسته اید – جسمی که نوشته اید محصولِ درد و فشارِ مداوم است و با جداشدن از انسان، همدستِ شکنجه گر و بازجو می شود برای شکستنِ مقاومت زندانی.
پرسشم اینست که چرا باید فقط اینطور نگاه کرد؟ چرا در نگاه شما، جسم تبدیل
نمی شود به موجودی که دلِ انسان ( دلِ زندانی ) برایش بسوزد؛ برای جسمِ جداشده از خودش بسوزد؟  چرا زندانی به جای اینکه فقط به این فکر کند که کاش می توانست جسمش را درآغوش بگیرد و با زخمهایش تنها باشد ( بازهم به نوشته ی شما دربخش دیگری از کتاب )، جسمِ جداشده از خود را دشمن خود می بیند؟
 
ج – این دو حالت، ناقضِ یکدیگر نیست. هر لحظه، یکی از این دو حس می تواند عمده شود. مثلا وقتی که در زیر شلاق هستی، به تو می گویند راهِ رهایی از این شلاق اینست که آنچه را که از تو می خواهند انجام بدهی. اعتراف کنی. یا هرکار دیگری که بخواهند. اینجا زندانی زیرشلاق، احساس می کند که جسمش به دشمنش تبدیل شده است. چیزی می خواهد که او نمی خواهد. این دوگانگی در زیرِ شکنجه است. او می خواهد برای حفظِ خود، مقاومت را در زیرشکنجه ادامه دهد؛ امّا جسمی که دیگر آش و لاش است، می خواهد کنترل را به دست بگیرد و برای به دست گرفتن کنترل، باید از این شرائط و از زیرشکنجه فرار کند. همین آدم، چند دقیقه بعد، یا چندساعت بعد، گوشه ی راهرو یا سلول می افتد. آنجا با تن زخمی و آش و لاشش تنهاست. دلش می سوزد. این احساس را من تجربه کرده ام. وقتی چشمتان به پایتان می افتد که ورم کرده و خونی ست، احساس می کنید نوزادتان است که مریض است و زخمی ست. این احساس، در زمان و مکانی ست که دیگر شلاق حاکم نیست.
 
س – در کتاب اشاره کرده اید به « پدیده ی عجیبِ عاشق شدن زندانیِ زیرشکنجه بر بازجو و شکنجه گرش ». عاشق شدنِ توّابان بر بازجوها و شکنجه گران، می تواند قابل فهم باشد، امّا چگونه است عاشق شدنِ زندانیِ زیرِ شکنجه بر بازجو و
شکنجه گرش؟ شما با عنوانِ « هم هویتی با متجاوز» آن را تعبیر کرده اید - ادامه ی صحبتی که چندلحظه پیش داشتیم.
 
ج – البته من« هم هویتی با متجاوز» یا« هویت یابی با شکنجه گر» را در مقوله ی توّاب گذاشته ام. شاید بطور عام گفته باشم: زندانی؛ ولی عمدتا منظورم تواب بوده است. با این وجود، تصور می کنم که این پدیده می تواند بطورکلی اتفاق بیفتد؛ البته نه در هرجا و هر موردی. امّا مشخص است که این یکی از تأثیرات شکنجه است.
 
س – پرسش، اصولا چرائیِ بروز این احساس است.
 
ج – این احساس در کسانی می تواند بوجود آید که نوعی شیفتگی به قدرت دارند؛ و شکنجه گری که خود را قدرت مطلق نشان می دهد، می تواند پاسخ این احساس باشد. یکی دیگر از دلائلش می تواند این باشد که شکنجه گر، اگرچه دشمن زندانی ست، امّا، زندگیِ زندانی در دست اوست. شکنجه گر دشمن زندانی ست، امّا ناجیِ او هم هست. می تواند با متوقف کردن شکنجه، زندانی را از ادامه ی شکنجه شدن، نجات دهد. این ناجی بودن برای قربانی، درست در لحظاتی ست که شکنجه گر، شکنجه را متوقف می کند.
علاوه بر اینها، بازیهایی که شکنجه گران با قربانیان می کنند، ژستهایی که می گیرند، حرفهایی که می زنند و در آن حالتِ درماندگیِ زندانی، می تواند گاه آن حرفها جذّاب و فریبنده باشد، نقش مهمی دارد. چون شکنجه گرها که نمی گویند ما شکنجه گریم. با افتخار از خود و جایگاه خود به عنوان آدمهای دانشمندی یاد می کنند که به فکر زندانی اند و اصولا حضورشان به نفع زندانی ست.
اینها هم می تواند در بوجود آمدنِ حسِ عاشق شدن بر شکنجه گر، موثر باشد. ولی مسئله ی اصلی، همان حسِ متناقض در لحظه ی واحد است: شکنجه گر در عین حال می تواند ناجیِ قربانی باشد.
این را هم اضافه کنم که اینها پدیده ها و جلوه هایی از تأثیرات شکنجه است که لزوما همه گیر نیست. اثرات شکنجه بر زندانیان متفاوت است و آنچه درباره اش صحبت کردیم می تواند یکی از آثار شکنجه باشد.
 
س – یک پرسش کلیدی در پیوند با توّاب ها را هنوز کسی پاسخ روشن نداده است. این که چرا کینه و نفرت توّاب از زندانیان، از کینه و نفرتِ بازجو از زندانیان بیشتر است؟
 
ج – به گمان من، زندانی یی که بر سر موضعش ایستاده، برای توّاب نمایانگرِ گذشته و موقعیتی ست که خود در آن بوده و حالا از آن بریده و باید از آن فرار کند. نفرتِ توّاب از زندانیِ سرِ موضع، فرار از خود و گذشته ی خود است. به همین دلیل، ما شاهدِ حالتهای هیستریک در رابطه ی توّابان با زندانیان دیگر بودیم. توّاب می بایست کاملا از گذشته ی خود فاصله می گرفت و انسانِ دیگری می شد. زندانیِ سرِ موضع، نمادِ درگیریِ روحیِ توّاب با خود است.
 
س – مجموع این بحثها و موضوعها مربوط می شود بیک موضوعِ کلی: شستشوی مغزی. این مسئله ی شستشوی مغزی، همانطور که در کتاب هم اشاره کرده اید، تنها به دوره ی زندان مربوط نمی شود. اثرات آن بویژه بعد از دوره ی زندان است.
پرسشم از شما در این زمینه اینست که اثرات شکنجه را برخود چگونه می بینید –  و بر زندانیان دیگری که احیانا بعد از آزادی از زندان با آنان تماس داشته یا دارید؟
 
ج – من از زندانیانی بودم که این روندِ شستشوی مغزی را حس کردم و از چگونگی آن آگاه شدم و به چیزی که از من خواستند تن ندادم. بنابراین شاید در موردِ من، این موضوع صدق نکند؛ ولی به هرحال، به نوعی همه ی ما این را تجربه کرده ایم. در دنیای بسته، چیزهایی را باور می کنید که بعد می بینید آن دنیای تنگ به شما تحمیل کرده است. من متأسفانه نتوانسته ام در کتاب، از کسانی و خاطرات کسانی نمونه بیاورم که خود، شستشوی مغزی را تجربه کرده اند و توّاب شده اند. من ارتباط با آنان ندارم و نداشتم. امکانش نبود. به گمان من اگر توّابها یک زمان، تجربه های خود را  بنویسند، قطعا جنبه هایی در این زمینه آشکارخواهد شد که من تجربه نکرده ام، و نتوانسته ام ببینم و آشکار کنم.
 
س – می گویید که به هرحال در معرض شستشوی مغزی بوده اید. به گمان شما، اثرات شستشوی مغزی در فردِ آزادشده از زندان، چگونه می ماند؛ چگونه در شخصیت او گسترش پیدا می کند؛ و چه انعکاسی دارد؟ یکی ش را در کتاب اشاره کرده اید. این که زندانی، دگم می شود؛ گاه بر نظراتش پافشاری غیرمنطقی و بیهوده می کند؛ بر نظراتی که می داند الزاما از آنِ او نیست.
امّا جزاین، می توانید بگویید که چه اثراتی ممکن است؟
 
ج –  ادامه ی همان چیزهایی که در زندان به آدم القاء شده، می تواند تا مدّتها و شاید تا همیشه وجود داشته باشد. من شنیده ام کسانی بعد از آن شدن، همان شخصیتی را که در زندان به آنان تحمیل شده بود، حفظ کرده اند. بیشتر زندانیان، بعد از آزادی، عوض       می شوند؛ به هرحال، به تدریج خود را باز می یابند. امّا درد و احساسِ نارضایتی از خود، همچون اثرات یک دور زندان، همیشه در انسان می ماند. احساس بی اعتمادی به خود. چیز بسیار مهمی در انسان شکسته است. انسان در خودش شکسته است. و انسان، همیشه می تواند این احساس را داشته باشد که بازهم ممکن است بشکند. یعنی تزلزلِ دائمی در انسان. یعنی عدم اعتماد به نفسِ دائمی. یکی از هدفهای شکنجه اینست که آدم را خُرد کند. حتّا اگر آدم بایستد و به چیزی که آنان می خواهند تن ندهد و اطلاعات ندهد، باز، حسِ عدم اعتماد به نفس در آدم پدید می آید و این حسی ست که برای همیشه می تواند در انسان بماند.
چیزی در آدم می شکند که ممکن است  هرگز ترمیم نشود./
 
* متن این گفتگو برگرفته از کتاب  پنجاه گفتگو ست که اخیرا نشر افرا- نشر پگاه، در کانادا  آن را منتشر کرده اند.
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست