سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کدام جنایت
پیش گفتاری بر دعوت دو گانه انگارانه به بخشش


نیلوفر شیدمهر


• یکی از اشتباهات سهمناکی که پشت دعوت به بخشش آقایان دکتر‌ها جهانبگلو-وهاب‌زاده خوابیده این است که مورد جنایت‌های بزرگ سیستماتیک که توسط نیروهای امنیتی و حکومتی در یک دورهٔ تاریخ انجام شده است را معادل با یک بزه معمولی و یک جنایت شخصی می‌کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ دی ۱٣۹۰ -  ۱٨ ژانويه ۲۰۱۲


امروز بار دیگر نغمهٔ بخشش رهبر در صورت کناره گیری از قدرت از لابلای نامهٔ دکتر عبدالکریم سروش به علی خامنه‌ای به گوش می‌رسد. این نغمه‌ای است که بعد از اولین بار کوک شدن توسط محمد خاتمی، بوسیلهٔ دو تن از اساتید دانشگاه در کانادا آقایان جهانبگلو و وهاب‌زاده به یک گفتمان سیاسی بخشش خواهی که ادعای بی‌خشونتی دارد تبدیل شد.
در این گفتارپیش فرض‌های اساسی این گفتمان سیاسی به نقد کشیده می‌شود، گفتمانی که در برابر پروژهٔ حقیقت یابی و تشکیل دادگاه‌های بین الملی برای دادرسی به پروندهٔ حقوق بشری جنایتکاران جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد.

پیش فرض گفتمان جهانبگلو- وهاب‌زاده: دو گانه انگاری بخشش و انتقام
گفتمان جهانبگلو- وهاب‌زاده بر این پیش فرض غلط استوار است که فرد آسیب دیده از جنایت یا بستگان او گزینه‌ای جز دو گزینهٔ بخشش مجرم یا نفرت و کینه و انتقام از وی را ندارند. جهانبگلو این دو گانه انگاری را با مقابل قراردادن دستور زبان سیاسی عشق و بخشش که به نظر وی بی‌خشونت هستند به جای دستور زبان سیاسی کینه و نفاق به وجود می‌آورد.
وهاب‌زاده این دو گانه را با معادل قرار دادن دادخواهی قانونی و کیفرخواهی می‌سازد. جهانبگلو برای تشویق به بخشش از تکنیک‌های تبلیغ و فروش کالا در آمریکای شمالی کمک می‌جوید. وهاب‌زاده به گفتمان خود شکلی پدیدارشناسانه-اسطوره‌ای می‌دهد. این شکل بحث او را تبدیل به افسانهٔ جنگ نیکی و بدی می‌کند که در آن قهرمان نیکخواه مانند قهرمان‌های اسطوره‌های یونانی ناگزیر از بخشش ضد قهرمان است.
جهانبگلو در جای جای بحث خود به قطعیت اعلام می‌کند که تنها راه حل مدنی و خشونت پرهیز برای حل مشکلات سیاسی مدنی امروز ایران و زخم‌هایی که از جنایت رژیم بوجود آمده است تغییر دستور زبان سیاسی به عشق و بخشش است. وی هیچ جا دلایل خوبی ارائه نمی‌کند که چرا هیچ آلترناتیو دیگری وجود ندارد. اما برای قبول بحث جهانبگلو اول باید ببینیم دستور زبان سیاسی موجود چیست.
جهانبگلو می‌گوید این دستور سیاسی «تایید خشونت» و تاکید بر «جابجایی {ناگهانی} قدرت» است. پس دستور زبان جدید باید «پرهیز از خشونت و گذار به یک نظام دموکراتیک» باشد. جهانبگلو یکجا خشونت را ناشی ازفرهنگ کینه و نفرت یا «اخلاق کینه و نفرت» و یکجا ناشی از «فرهنگ قهر و نفاق ملی» می‌داند. او در مقابل این فرهنگ-اخلاق «اخلاق مدارا، مسئولیت پذیری و حقیقت گویی» را می‌گذارد. گفتمان او از بار عاطفی منفی مفاهیمی چون قهر و نفاق و غیره سود می‌جوید تا گزینهٔ عدم بخشش را مضموم جلوه دهد در حالی که از بار عاطفی مثبت مفاهیمی چون آشتی و مدارا بهره می‌جوید تا کالای خود یعنی بخشش را به عنوان کالایی اخلاقی مورد خرید جمع کند. گفتمان جهانبگلو بر اساس اخلاق گرایی عاطفی به خاط اخلاق گرایی شکل می گیرد.
اولین مشکل بحث جهانبگلو این است که مدارا و مسئولیت پذیری مدنی و حقیقت گویی را با بخشش جنایتکار و حتی عشق با او یکی می‌کند. دیگر اینکه هیچ دلیل خوبی وجود ندارد که باور کنیم آنطور که جهانبگلو ادعا می‌کند بخشش شخصی و خصوصی جنایتکار به لزوم به فرهنگ مدارا و مسئولیت پذیری مدنی می‌انجامد. بزرگترین مشکل این است که با محوریت دادن به کینه، بحث خشم در بحث بی خشونت جهانبگلو-وهاب زاده به حاشیه رانده می‌شود.

جایگاه خشم در بحث عدالت
احساس خشم که از بحث‌های تئوری پردازان بی‌خشونت کنار گذاشته شده است احساسی است که ممکن است هر آسیب دیده، مورد تجاوزو تعدی و شکنجه قرار گرفته‌ای یا خانواده نزدیک، بستگان و دوستانش داشته باشد. احساس خشم می‌تواند به طور بالقوه خشونت آفرین باشد آنجا که به کینه آلوده شود و به کنش اجتماعی انتقام گیری شخصی منجر شود. در اینجاست که مسئولیت قبول کردن در مقابل خشم مهم می‌شود و می‌تواند معنای حقوقی و اجتماعی پیدا کند.
مسئولیت قبول کردن در مقابل خشم‌‌ همان خواست حکومت قانون، یک سیستم قضایی مدرن و دادخواهی است. دادخواهی تبلور مدنی و قانونمند احساس مسئولیت در مقابل خشمی است که ناشی از آسیب دیدگی از جنایت، شکنجه و تجاوز است. در داد خواهی و توسل به قانون فرد تجاوز دیده قبول می‌کند که مجرم یا متجاوز هم فردی با حقوق انسانی و اجتماعی است و باید به حقوقش و زندگی‌اش احترام گذاشته شود در حالی که وی در مقابل عمل خود یعنی شکستن قانون مسئولیت دارد. پس خشمی که به دادخواهی قانونی تبدیل شود دادگسترانه است، در صورتی که خشمی که به انتقام شخصی و دلبخواهی از مجرم تبدیل شود عملی غیر قانونی و در تضاد با ایده دادگستری است. نکتهٔ مهم این است که دستگاه دادگستری دستگاه انتقام نیست.
گفتمان وهاب‌زاده بر این پایهٔ اشتباه معادل قراردادن سیستم دادگستری و سیستم کیفردهی گذاشته شده است. این اشتباه در هم سنگ قرار دادن دادخواهی و کیفر خواهی تبلور یافته است. وهاب‌زاده سیستم قضایی یا دادگستری را به «دستگاه انتقام گیری اجتماع و قانون از مقصر» کاهش می‌دهد—دستگاهی که آنطور که وهاب‌زاده می‌نویسد به دنبال «استرداد تکریم قربانی» از مجرم است. در صورتی که در فلسفهٔ حقوق کیفردهی غایت سیستم دادگستری و قانون نیست. مجازات همچنین تنها به خاطر کیفردادن یک شخص که وهاب‌زاده انتقام اجتماع از او تلقی می‌کند نیست.
سیستم‌های قضایی مدرن بر پایهٔ انتقام گیری بنا نشده‌اند. سیستم قضایی نهادی برای گسترش عدالت و داد است. از دلایل کیفر مجرم یکی پیشگیری از بیداد در آینده است، نه خنک کردن دل کسانی که دنبال انتقام شخصی هستند. یکی دیگر از دلایل ایجابی کیفر گسترش قانونمندی از طریق واداشتن شهروندان به رعایت قانون یا تبلور رعایت حق دیگری است.
خود رویهٔ قضایی شامل دادرسی تا محاکمه می‌تواند یک پروسهٔ حقیقت یابی باشد و حقیقت در جهت گسترش عدالت در جامعه ضروری است. این پروسهٔ پیچیده را نمی‌توان تنها به صدور حکم که در انتها می‌آید فرو کاهید. صدور حکم خود می‌تواند یک نوع اعلام راه حل برای مشکلی قانونی باشد و همیشه به معنای صدور کیفر نیست. برای مثال قاضی می‌تواند طرفین یا یکی از طرفین دعوا را به جلسات مشاوره بفرستد که خود تبلور یک راه حل اجتماعی در جهت گسترش داد است.

کدام جنایت؟
یکی از اشتباهات سهمناکی که پشت دعوت به بخشش آقایان دکتر‌ها جهانبگلو-وهاب‌زاده خوابیده این است که مورد جنایت‌های بزرگ سیستماتیک که توسط نیروهای امنیتی و حکومتی در یک دورهٔ تاریخ انجام شده است را معادل با یک بزه معمولی و یک جنایت شخصی می‌کنند. در صورتی که دلایل، غایت‌ها، پروسهٔ دادرسی و دستاوردهای اجتماعی-تاریخی پروسهٔ دادرسی برای این هر دو مورد یکی نیستند. برای مثال دادگاهی مانند نورنبرگ را نمی‌توان با دادگاه یک مجرم یا قاتل معمولی در آلمان یکی دانست. دادگاه‌های مانند نورنبرگ نه تنها جنبهٔ ملی بلکه جنبهٔ بین المللی برای گسترش داد و عدالت دارند.
نحوهٔ صورت بندی وهاب‌زاده به عنوان یک جامعه شناس از مسئلهٔ جنایت سی و سه ساله رژیم جمهوری اسلامی به شکل عجیبی به یک قصه، اسطوره یا افسانه جنایت شخصی علیه یک فرد دیگر تبدیل شده است. او می‌نویسد: «از این رو، پس از تجربهٔ خشونت و زخم خوردن از دیگری، هر دو واکنش ممکن و هر دو تصمیم ممکن—هم دادخواهی و هم بخشش—همزمان بر قربانی بیداد پدیدار می‌شوند. در اینجاست که فرد مورد ستم قرار گرفته به ظاهر در برابر انتخابی سخت قرار می‌گیرد: یا داد بخواهد از بیداد رفته بر وی، یا ببخشاید».
متدولوژی پدیدار‌شناسانه وهاب زاده برای بررسی یک مسئلهٔ مشخص و دقیق تاریخی حقوقی و قانونی انتخاب درستی به نظر نمی‌رسد. وی در جای جای مقالهٔ خود واژه‌هایی چون« ما کشتگان بیدار» و «اهریمنانه » را به کار می‌برد که درمتن‌های اسطوره‌ای می‌آیند. او همچنین از واژهٔ کهن «پادافره» که منطبق با سیستم کیفری خدایان اسطوره‌ای است استفاده می‌کند که با مفاهیم مدرن کیفری در دستگاه‌های قضایی امروز در جهان همخوانی ندارد. او طوری می‌نویسد انگار که مسئلهٔ جنایت دستگاه سرکوب نظام جمهوری اسلامی و جنایت دیدگان جدال اهریمن و خدایگان است. انگار که چنین موقعیتی در واقع اجتماعی-تاریخی وجود دارد که شخصیتی افسانه وار مانند هابیل وجود داشته باشد که از قابیل زخم خورده باشد و حالا خدا یا دستگاه قضایی افسانه‌ای او را در یک انتخاب دو گزینه‌ای قرار دهد: کیفر بخواه یا ببخش.
وهاب‌زاده در دعوت خود به بخشش، جا به جا اعلام می‌کند که بخشش و دادخواهی به ناگزیر همزمان هستند و راهی به جز بخشش آنهم بخششی پیش از دادرسی واقعی تاریخی موجود نیست. این ناگزیر اندیشی او از اینجا ریشه می‌گیرد که وی عدالت حقوقی را با کیفر مجرم یکی می‌داند. وهاب‌زاده ادعا می‌کند که داد خواهی‌‌ همان کیفر خواهی برای جنایتکاران است و کیفر خواهی به لزوم شاکی را شبیه جنایتکاران می‌کند، چرا که کیفر خواهی یک نوع انتقام خواهی است و انتقام سنگدلی است. اما حتی کیفر خواهی قانونی به لزوم انتقام گیری سنگدلانه نیست. و از همه مهم‌تر داد خواهی به شیوهٔ خواست تشکیل دادگاهی مانند نورنبرگ یک کیفرخواهی ساده برای مجرم عادی نیست. در نتیجه این ناگزیری بخشش و خود بخششی که وهاب‌زاده پیامبرگونانه از آن حرف می‌زند بی‌معناست.
طرح جنایت‌هایی در ابعاد جنایت علیه بشریت تنها طرح یک دعوای حقوقی شخصی بین جنایتکار و جنایت دیده نیست. هر شهروند ایران که نه هیچگاه به زندان افتاده‌، شکنجه شده‌، یا هیچ یک از بستگان نزدیکانش جزو به قتل رسیدگان بوده‌اند طرف دعوا، یک دعوای قانونی، علیه جنایت کاران رژیم است. با اینکه مشخص کردن همهٔ عاملان و آمران جنایت‌ها اهمیت ویژه دارد وگرنه هیچ مجرمی وجود ندارد، اما فرو کاستن جنایت‌های انجام شده هم به موارد جزایی عام اشتباه است. دادگاه‌هایی مانند نورنبرگ در واقع نه یک دادگاه معمولی بلکه مکان‌های هستند که دعوایی حقوقی و قانونی علیه یک ایدئولوژی جنایت پرور تبدیل می‌شوند.
بنابراین این گفتهٔ وهاب‌زاده اشتباه است که هدف دادرسی جنایت‌هایی مانند جنایت‌های سی و دو سالهٔ گذشته رژیم جمهوری اسلامی تنها «قانونمند کردن انتقام از بزهکار در جامعه» و یا «رهاندن وجدان جمعی از سنگینی خاطرهٔ خشونت و زخم» است. وهاب‌زاده نه تنها مفهوم اشتباهی (رهاندن) را که با ساخت افسانه وار بحث‌هایش تطبیق دارد، در مورد سیستم قضایی به کار می‌برد (رهاندن یک واژهٔ حقوقی نیست و کار هیچ دستگاه قضایی در عالم رهاندن نبوده و نیست)، بلکه از کل چرایی و اهمیت دادرسی‌هایی مانند نورنبرگ تصویری غلط ارائه می‌دهد.
محاکمهٔ سران جنایت اهمیتی فراقانونی یعنی تاریخی دارد. ازمیان برداشتن سریع کسانی مانند صدام و قذافی امکان یک حقیقت یابی تاریخی را از مردم عراق و لیبی گرفت. هر دو گزینهٔ نابود کردن آنی عاملان و آمران جنایت و یا بخشش و در نتیجه معاف کردن آن‌ها از پروسهٔ دادرسی قانونی، مردم ایران را از یک از ضروری‌ترین پروسه‌های تاریخی که‌‌ همان حقیقت یابی یک ایدئولوژی مرگ زا است محروم می‌کند.
این حقیقت یابی‌‌ همان بر ساختن مشترک تاریخ و حقیقت بوسیلهٔ تمام شاهدان زندهٔ جنایت می‌باشد. این شهادت تاریخی و همکاری با دیگران در برساختن حقیقت پروسه‌ای است که افرادی را که وهاب‌زاده «قربانی» نام می‌دهد از نقش «قربانی» در می‌آورد و به آن‌ها فاعلیت و ایجنسی می‌دهد. پروسهٔ دادرسی در ابعاد دادگاه نورنبرگ همچنین پروسه‌ای آموزشی است. در اینجا در حالی که نیروی بالقوهٔ به اصطلاح همهٔ جانباختگان و جان بدربردگان جنایت‌ها بالفعل شده و در جهت سازندگی به کار می‌افتد. این بازسازی تاریخی اهمیتی شگرف در بازسازی تاریخ آیندهٔ یک ملت دارد. آیا دعوت به بخشش مردان آکادمیکی همچون سروش-جهانبگلو وهاب‌زاده به لحاظ تاریخی سدی در مقابل این بازسازی قرار نمی‌گیرد؟
وهاب‌زاده بر مبارزه علیه فراموشی تاکید می‌کند—فراموشی که قرار است «جنایت رفته بر یک نسل» را به یاد بیاورد. اول اینکه این جنایت تنها رفته بر یک نسل و‌‌ همان نسل وهاب‌زاده نیست که ایشان اصرار دارد آن را تنها به نسل خود محدود کنند. دوم اینکه این به «یاد آوردن» یک مسئلهٔ شخصی نیست که افراد در گوشهٔ خانه‌اش اجرا کند و در دل خود جنایت کار یا شکنجه گر را از طرف نسل خود ببخشد. این به یاد آوردن باید به صورت جمعی اجرا شود. اهمیت این اجرا در جمعی بودن آن است.
مکان‌هایی مانند دادگاهی از نوع نورنبرگی‌اش مکان‌های اجرای جمعی این به یاد آوری و شهادت تاریخی هستند. پس دادخواهی همیشه پروسهٔ کیفر خواهی نیست بلکه می‌تواند پروسهٔ شهادت تاریخی و بازسازی یاد و اجرای جمعی مبارزه با فراموشی باشد. در اینجا ذکر این نکته ضروری است که این به یاد آوری پروسه‌ای آسان و ساده نخواهد بود که تمام بازماندگان و آسیب دیدگان با هم هماهنگ باشند و روایتی مشترک داشته باشند. باید قبول کرد که این به یاد آوری صحنه‌ای برای کارزار تاریخی یاد‌های مختلف خواهد بود. دیگر اینکه در این به یاد آوری حتی شاکی نقش تاریخی خود را در تولید و حفظ ایدئولوژی که موتور جنایت بوده است به پرسش می‌کشد و در پروسه ی یاد به خاطر می‌آورد. پس آیا تلاش وهاب‌زاده برای ناگزیر نشان دادن بخشش و تبلیغ آن ایجاد مانع در جهت مبارزه علیه فراموشی نیست؟
دادخواهی‌‌ همان شهادت تاریخی و اجرای به یاد آوردن است—به یاد آوردنی که همانطور که وهاب‌زاده خود می‌گوید نه تنها جنبهٔ قانونی بلکه جنبهٔ اجتماعی و آموزشی دارد و از رشد دستگاه ایدئولوژیک دیگر با زواید دستگاه‌های سرکوب و تبلیغات که منشا خشونت بوده‌اند پیشگیری می‌کند. چنین دادخواهی از شکل گیری دوبارهٔ قدرتی دلبخواهی که مبنای حکومت قانون ندارد و در نتیجه گسترش سیستم خودسری و هرج و مرج در بدنهٔ اجتماع از بالا تا پایین جلوگیری می‌کند.
این دادخواهی نوعی بازسازی گذشته به نفع آینده است. باز نویسی گذشته در دادگاه‌هایی مانند نورنبرگ بر خلاف آنچه وهاب‌زاده می‌گوید ممکن است. او می‌نویسد: «دادخواهی در واکنش به کنشی در گذشته پدیدار می‌شود ما از آنجا که دادخواهی که نمی‌تواند گذشته را از نو بنویسد و کنش بیدادگرانه را از دل تاریخ زندگی قربانی و یا حتی از یاد او بیرون بکشد، پس دادخواهی ناگزیر از آینده نگری است.» در اینکه دادخواهی ناگزیر از آینده نگری است شکی نیست، اما بر اساس تئوری‌های جدید روایت، باز نویسی و نونگاری گذشته در نتیجهٔ پروسهٔ دادخواهی و به کمک یادآوری ممکن است. در واقع حرکت به سوی آینده از دل این نونگاری دسته جمعی گذشته برمی خیزد. گذشته بر خلاف پدیدار‌شناسی اسطوره‌ای وهاب‌زاده که شکلی افسانه‌ای از قصهٔ جدال اهریمن و خدایگان دارد، تنها شامل جمع عددی یک سری کنش و یا حتی رخداد در گذشته نیست. چرا که گذشته خود یک پروسه است. و این پروسه می‌تواند دوباره سازی شود. آینده هم به نوعی ساخت دوبارهٔ این پروسه است که می‌تواند شکل‌های مختلف داشته باشد: می‌تواند کور باشد یا برجهنده. شکل برجهندهٔ آن جهش به سوی پهنهٔ عدالت و به معنای «خواستن دنیایی نو، منصفانه » و بی‌خشونت است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست