سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رابطهً هویت ملی و دموکراسی


علی سالاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۲ تير ۱٣٨۵ -  ۱٣ ژوئيه ۲۰۰۶


این نوشته را بنام و یاد همهً زندانیان سیاسی در بند، از با سابقه ترین آنها آقای عباس امیر انتظام، زندانیان مجاهد و مبارز، زندانیان جنبش دانشجویی، تا دستگیرشدگان اخیر، و نیز دکتر رامین جهانبگلو، روشنفکر روشن ضمیر ایران، آغاز می کنم. بدرستی که در بزم آزادی و دموکراسی   نیز هرکه مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند. بگفتهً قران: السابقون السابقون، اولئک المقربون ... آنها که در راه آزادی و دموکراسی، زحمت و رنج و شکنج و زندان بیشتری متحمل شده اند، در پیشگاه خدای آزادی و مردم ایران مقرب ترند. ( ای کاش آقای اکبر گنجی   نیز نام یکی دو نفر از زندانیان سابق، حد اقل زندانیان مستقل جنبش دانش جویی را، بر زبان می راند تا چنین تداعی نشود که برداشت ایشان از حقوق بشر نیز تبعیض بردار است و باز بحث خودی و غیر خودی بمیان خواهد آمد. )
 
دغدغهً هویت، گواه کندکاو وقفه ناپذیر فرزند انسان برای یافتن پاسخی به مسئلهً کیستی و چیستی خویشتن، و بعبارتی بازیابی هویت انسانی خود ، "از دم صبح ازل تا آخر شام ابد"، بوده و خواهد بود. همهً آنها که در پی شکستن طلسمی، فروریختن دیواری، آغاز تغییری و رقم زدن سرنوشتی، چه در حوزهً مسائل فردی، و چه در حیطهً مناسبات جمع و جامعهً خود بوده و هستند، ناگزیر از پاسخ به این سوال اساسی، و آغاز از چنین سکوی پروازی هستند.
 
در عموم ادیان و مکاتب بشری، کما اینکه در آثار و نوشته های شاعران و نویسندگان ایرانی، از دیرباز تا کنون، آثار چنین دغدغه ای را، می توان مشاهده نمود. اگرچه بیان موضوع ممکن است متفاوت باشد، ولی مفهوم و مضمون مشترک همهً آنها، تلاش برای بازیابی اصل خویش، و انطباق فعال با پروسهً گذار زودگذر تحولات زمانه بوده و می باشد.   مولانا این کنکاش مستمر فرزند انسان را چه زیبا به نظم کشیده است:
" از کجا آمده ام، آمدنم بهرچه بود... به کجا میروم آخر ننمایی وطنم"
 
( از کنکاش درونی خودم بر سر مسئلهً هویت برایتان بگویم، سالیانی پیش، زمانیکه به مناسبات سازمان مجاهدین وصل شدم، با تأسی به این سرودهً مولانا که "بشنو از نی چون حکایت می کند، از جدایی ها شکایت می کند" ادامه می دادم:
"حال چون باز آمدم در خانه ام ... پس چرا در جمع خود بیگانه ام
من زخود در عشق خود بیخود شدم ... لیک در فصلم ز وصلم خود شدم
خود نه در بیغولهً پندارها ... بلکه در پویایی کردارها
عشق اگر اینست کوجانمایه ام ... نیست بادا شرزهً بی مایه ام
جمله باید در مسیرش جان شوم ... هجرتی تا لایق جانان شوم"
و یا بعداً در مورد انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، باز هم این مسئلهً ً "بازیابی خویشتن"، درست در شرایطی که همه به ذوب شدن فراخوانده می شدند، دوباره در خاطرم زنده شده بود. ( بدیهیست که منظور از   "بازیابی خویشتن"تلقی "بازگشت به خویشتِن" صرفاً مذهبی، مد نظر دکتر علی شریعتی نمی باشد). آنموقع ها، باز با الهام از مولوی، خطاب خانم رجوی ( و یا خواهر مریم) نوشته بودم:
"یک لحظه نیشم می زنی، فارغ ز خویشم می کنی
یک لحظه نوشم داده و از جمله بیشم می کنی
خوارم اگر خویشم تو و در خویش می جویم تورا
خرّم شوم آن لحظه ای، کان لحظه درویشم تورا
نیش تو نوش جان ما، عشق تو شد جانان ما
در کوی تو فرخنده باد،
هم عشق ما، هم خون ما،
هم روح ما، هم جان ما.
در پی "بازیابی اصل خود" بود که نوشته هایم، اگرچه خام، ولی بار انتقادی بخود گرفتند، آنهم در مناسباتی که "انتقاد از خود" پسندیده تر می نمود. در حقیقت، تحولات انسانی و اجتماعی نیز از همین جرقه های کوچک و ایده های بی شکل و ای بسا نا مأنوس، آغاز می شوند. در پروسهً پی جویی و پی گیری مستمر ایده های تازه است که می توان آنها   را تصحیح کرد، نظام بخشید، تئوریزه کرد، و در عرصهً عمل به محک تجربه گذاشت.)
 
برگردیم به اصل موضوع... هویت یعنی اکسیر حیات، یعنی راز بقا، یعنی بازیابی اصل خویش؛ و بنابراین، هویت پویا لازمهً انطباق فعال با مجموعهً شرایط دائماً تغییریابنده ایست که در آن بسر می بریم.
"ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار، تا تن خاکی من عین بقا گردانی" حافظ
  هویت یعنی بازیابی خویشتن فردی، جمعی و اجتماعی؛ در انتخاب نقادانه، و انطباق فعالانه با مجموعهً اعتقادات و متعلقات مادی و معنوی، آگاهی های فلسفی، علمی و نظری، و نیز عادات فرهنگی و سنتهای تاریخی موجود در جامعه و زمانهً ماست. داشتن هویت متعالی، انسانی و منطبق، یعنی فرزند خصال خود و زمانهً خود بودن. هویت، نقشی کلیدی در ساختن و پرداختن کاراکتر فردی ، شخصیت جمعی، موقعیت اجتماعی، و جایگاه تاریخی فرد، جمع، و جامعه ایفا می کند. بهمین دلیل، هویت های انسانی تر، لاجرم متعالی تر، منطبق تر،   کارآتر، مترقی تر و آینده دارترند.   متقابلاً، نظامهای سیاسی و اجتماعی ارتجاعی، استبدادی، تبعیض آمیز و فرومیرنده، عموماً حول محوریت دادن به هویت یک قوم، یک زبان، یک مذهب و یا یک ایدئولوژی شکل می گیرند.   در دوران جهانی شدن اطلاعات و ارتباطات امروزی، اینگونه هویت های یک بعدی و یا حتا دو بعدی، که موءیّد تبعیض قومی و نژادی، مذهبی و اعتقادی هستند، اعتبار و مشروعیت خود را از دست داده اند. چرا که اینگونه تبعیض ها در صحنهً عمل، به تفرقه، جدایی، اضمحلال و فروپاشی جوامع انجامیده و می انجامند. متقابلاً، کمک به تحقق هویت های چند بعدی و غیر تبعیض آمیز، که تنوع فرهنگی، قومی، مذهبی و اعتقادی مردم را برسمیت شناخته و ارج نهد، ضامن بقا، آینده داری و بهروزی جوامع انسانی می باشد.
 
با این اوصاف، شاخص هویت را در چه کجا باید جست؟ و چگونه آن را محک زده و با ارتقاء هویت فردی و اجتماعی، راه موفقیت و بهروزی خود و ملت خود را هموارتر سازیم؟
 
  در یک کلام، قانون اساسی هر مملکت، شاخص و ملاک اصلی سنجش کم و کیف هویت شهروندان آن جامعه است. در عموم دموکراسی های شناخته شدهً امروزی، از آنجا که برابری حقوق مدنی شهروندان رسمیت یافته است، دیگر تعلقات مذهبی، اعتقادی، قومی و فرهنگی افراد، حائز امتیاز خاص و یا   دلیل محرومیتی نمی گردند. در این جوامع، اقلیت های غیر مذهبی، مسلمان، بودایی، بهایی و غیره، از همان حقوقی برخوردارند که اکثریت جمعیت مسیحی الاصل ساکن این جوامع، لابد برای تحقق آن مبارزه کرده اند. عمده ترین دلیل ترقی و شکوفایی کشورهای عمدتاً جوان و مهاجر نشینی مثل کانادا، امریکا و استرالیا، اینستکه این جوامع توانسته اند با رفع تبعیضات فوق الذکر، بستر جذب سرمایه های انسانی و تخصصی مادی و معنویی شهروندان عمدتا مهاجرشان را، فراهم سازند. همان مهاجرانی که کشورهای محل زادگاهشان را، عمدتاً بدلیل وجود تبعیض، سرکوب، و استبداد، ترک گفته و در پی تنفس هوایی تازه، فضایی مناسب، و فرصت پرواز بوده اند.
 
با این توضیح، می توان نتیجه گرفت که ریشهً بحران هویت در جامعهً ایران، وجود قانون اساسی تبعیض آمیز نظام پاسدار- ولایی حاکم می باشد. اصول ۱۱۰، ۵۸ و۶۸   قانون اساسی موجود، با اعطای اختیارات خداگونه به ولی فقیه، بزرگترین ظلم، تبعیض و اجحاف را در حقّ شهروندان ایرانی روا داشته، بطوریکه دخالت مردم ایران در سرنوشت خودشان را اساساً بلا موضوع ساخته اند. این اصول غیر انسانی، وجود تبعیض، فقدان پاسخگویی و عدم شفافیت را در همهً لایه های حاکمیت موضوعیت بخشیده ، و نهادینه کرده است. بدیهی است که نتایج چنان قوانین ظالمان و تبعیض آمیزی، عملاً جز به گسترش فساد و رشوه خواری، و بروز انواع نابسامانیها نمی انجامد. مملکتی که مرز بین خودی و غیر خودی آن، به مرز بین معتقدین، منتقدین و مخالفین رهبر سیاسی مملکت، یعنی ولایت مطلقهً فقیه، محدود و منحصر شده باشد، چه سیه روز شهروندانی، چه سیه روی رهبرانی، و چه آیندهً سیاهی را به محک تجربه مکرر گذاشته است. تبعات گریز ناپذیر اینگونه قوانین، آنهم در جامعه ای که شهروندانش به حقوق خود واقف گشته اند، لاجرم نمی تواند حاصلی جز بروز بحران هویت، و به تبع آن، فوران انواع و اقسام ناهنجاریها و بحرانهای غیر قابل اجتناب روحی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، را درپی داشته باشد.  
 
در رونوشتی از سخنرانی استاد عالیقدر و بانی دانشنامهً ایرانیکا، پروفسور احسان یارشاطر، تحت عنوان "هویت ملی" که در سایتهای اینترنتی آمده بود، با اشاره ای گذرا و آموزنده به چگونگی تلاش ایرانیان در حفظ هویت ملی شان، در گسترهً تاریخ، نتیجه گرفته شده بود که وسیلهً حفظ هویت ایرانی حراست از زبان فارسی است. فکر کردم شاید برای جناب یارشاطر، اسلامی بودن رژیم فعلی، تداعی همان تازیان اشغالگر زمان فردوسی و رودکی را در خاطر زنده نموده و باعث آن نتیجه گیری شده است. حال آنکه برعکس آن دوران، رژیم حاکم، بقول خامنه ای، بدنبال ایجاد فرهنگ و هویت یک بعدی اسلامی مد نظر معتقدین به حکومت مطلقهً فقیه، بوده است؛ آنهم در دورانی که عموم مردم ایران در پی ایفای حقوق برابر شهروندی و ابقای حاکمیت خویشند. بنا براین اینبار، برخلاف دوران تسلط تازیان، مردم ایران در معرض فشاری برای تغییر هویت قومی و زبانی خود قرار ندارند، که باعث شود زبان فارسی در خطر باشد. بعبارتی، رژیم ولایی با زبان رسمی کشور، که فارسی باشد، مشکل چندانی نداشته است. بلکه اینبار، این شهروندان ایرانی هستند که در چهارسوی مملکت، خواهان حفظ و حراست از زبان و لهجه های محلی خود می باشند. هر دولت دموکرات و مردمی، در هرکجا، منجمله ایران، امروزه ناچار است که به زبان مورد کاربرد شهروندانش در سه لایهً   زبان محلی ( اعم از کردی، ترکی، عربی، گیلکی، بلوچی، ترکمن، لری و غیره)، زبان ملی (فارسی) و زبان بین المللی (انگلیسی) توجه کند، اهمیت دهد، و حمایت نماید.
 
رفتار تبعیض آمیز و سیاست های سرکوبگرانه و فاشیستی رژیم حاکم در اشاعهً هویت صرفاً متکی بر یک برداشت ناقص از تشیع (ولایت مطلقهً فقیه)، باعث بروز و رشد واکنش های افراطی متقابل در میان اقوام، اقلیت های مذهبی و گرایش های ایدئولوژیک موجود درایران شده است.   برای   تحقق دموکراسی، لازم است که از این یک جانبه نگری های افراطی و عکس العمل های احساسی، جداً پرهیز نمود. چاره و درمان تبعیض مذهبی، فقط دموکراسی و حاکمیت مردم است، و نه جایگزین کردن رژیم کنونی با نوعی دیگر از تبعیض قومی، مذهبی و یا ایدئولوژیک در جامعه. بی شک، مردم ایران از اقوام و مذاهب مختلف، با چند هزار سال سابقهً همزیستی و اختلاط فامیلی، ظرفیت پشت سرگذاشتن بلیهً فاشیسم مذهبی کنونی را نیز دارا می باشند.
 
در نظام دموکراسی فردا، وقتی شهروندان ایرانی بر مقدرات خود حاکم گردند، هویت باستانی و اعتقادات دینی خود را، بسا بهتراز مدعیان مستبد و تمامیت خواه حاکم، پاس خواهند داشت. توسل به شعارهای وا اسلاما و یا ناسیونالیستی توسط حاکمان، از سر تمامیت خواهی، خود بزرگ بینی، و تحقیر و تمسخر قدرت تشخیص مردم ایران می باشد و بس.
 
برای اشاعه و گسترش هویتی دموکراتیک و ملی، الگوهای تاریخی، مناسبتهای ملی و سمبل های مقاومت ایران را باید بدون تبعیض گرامی داشت و ارج نهاد. در ایران فردا، کاوهً آهنگر، آرش کمانگیر، کورش کبیر، بابک خرم دین، امیر کبیر و ستارخان، میرزا کوچک خان و شیخ محمد خیابانی، مصدق و   طالقانی، حنیف نژاد و خسرگلسرخی و بی شماران دیگر، همه و همه قهرمانان ملی محسوب می شوند.   پدران روحانی ایران نیز شامل پیامبران همه ایرانیان، از زرتشت و مانی و مزدک گرفته تا موسی (ع) و عیسی (ع) و محمد (ص) را در بر خواهد گرفت. برای روشنفکر دموکرات ایرانی، شناخت، قبول، نقد و یا رد نظریات فلسفی و یا علمی سقراط و افلاطون و ارسطو، فارابی و ابن سینا و ملاصدرا، کانت و هگل و مارکس و هایدگر، پوپر و هابرماس و رورتی و فوکولت و غیره، نه تنها لازم و ضروری، بلکه چنان تنوع و رقابت فکریی، در محیط اکادمیک و روشنفکری، قابل تقدیر و لازمهً رشد همه جانبهً جامعه خواهد بود. این عبارت جالب را دریک وبلاگ فارسی (یادم رفته کجا) خواندم که " بدون آزادی حقیقت، به حقیقت آزادی" نمی توان رسید؛   و از آنجا که حقیقت نزد همگان است، پس بدون احترام به برابری حقوق همهً شهروندان مملکت، رسیدن به توسعه اقتصادی و تحقق آزادی های سیاسی، خواب و خیالی بیش نیست. بقولی " ذات نایافته از هستی بخش ... کی تواند که شود هستی"
 
برای مقابله با قوانین تبعیض آمیز حاکم، لازم است تا با گسترش فرهنگ تحمل، تساهل، و مدارا، بر تلاش و مبارزهً خود، برای تغییر آن قوانین تبعیض آمیز و ظالمانه، که به حاکمیت رژیمی فاشیستی و استبدادی، موضوعیت بخشیده است، بیافزاییم. بدرستی اگر تنها ده تن از اصلاح طلبان حکومتی حاضر بودند که بپای حرفها و شعارهایشان، مثل اکبرگنجی بایستند، مقاومت کنند و بها آنرا بپردازند، بی شک صحنهً سیاسی ایران، امروز طور دیگری رقم خورده بود. شرایط و اوضاع و احوال کنونی گواهی می دهد که مقاومت کنندگان در راه آزادی و دموکراسی در داخل ایران، نه تنها قهرمانان ملی، بلکه ستاره های خوش اقبال جهانی محسوب می گردند. نمونهً استقبال بین المللی از خانم شیرین عبادی و اکبر گنجی، گواه روشنی از انتظار و توقع مردم و جامعهً بین المللی از مردم ایران و جوانانش، برای مقاومت و مبارزهً اجتماعی و مدنی می باشد.
 
در این برههً حساس از تاریخ ایران، لازم است تا جهان صدای متفاوتی از درون ایران بشنود. ایران امروز، به فداکاری فرزندانش، بیش از هرزمان دیگری نیازمند است. گسترش مبارزه و مقاومت اجتماعی و مدنی، مانند نقض آگاهانهً قوانین نا عادلانهً موجود، یکی از کارآترین روشهای ممکن، جهت گسترش اعتراضات اجتماعی، می باشد. امید است تا اجماع بین المللی در خارج، و اتحاد و اعتراض مردم ایران در داخل، رژیم ولایی را ناچار از پذیرش رفراندوم ملی، تحت نظر سازمان ملل متحد نموده، و بستر تحولی مسالمت آمیز، بدون خشونت و خونریزی را در ایران فراهم سازد.

پنجشنبه‏، ۲۰۰۶‏/۰۷‏/۱٣
  G_alisalari@hotmail.com
آدرس وبلاگ:   http://www.gozarbedemocracy.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست