سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

خطر جنگ، دلائل و احتمالات


مجید سیادت


• جنگ به نفع هیچ کس نیست. نه به نفع مردم ایران است و نه با منافع مردم اروپا و امریکا خوانائی دارد و بالاخره حمله نظامی امریکا علیه ایران کمکی به دموکراسی در میهن ما نمی کند. باید بتوانیم انگیزه های واقعی جنگ طلبان را – در تهران و در پایتختهای غربی افشا کنیم. باید به رژیم ایران فرصت ندهیم به بهانه خطر جنگ به جنایتهای جدیدی بپردازد. باید برای صلح مبارزه کنیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ آبان ۱٣۹۰ -  ۱٣ نوامبر ۲۰۱۱


در دو هفته اخیر طبل جنگ با شدتی هر روزه بیشتر کوبیده شده است. از زمان روی کار آمدن آقای بوش – پسر- تا کنون چندین بار با وضعیتی روبرو بوده ایم که احتمال جنگ ایران و امریکا بالا بوده و لااقل بخشی از ناظران بین المللی هم آنرا محتمل می دانسته اند. با تمام اینها تا کنون امریکا (یا اسرائیل) حمله مستقیم و علنی نظامی علیه ایران نداشته اند. به نظر می رسد این بار مسئله جدی تر است. لااقل اینست که طبلها را قوی تر از قبل می کوبند. آیا واقعا جنگی خواهد شد؟ چرا؟ چه عواملی موثر بوده اند؟ شاید فقط رجز خوانی باشد ولی نگرانم که این همه رجز خوانی، همراه یک اتفاق ناخواسته و حساب نشده همه ما را درگیر جنگ کند. سعی می کنم بعضی دانسته هائی را که مسلما در شکل گیری وضعیت کنونی موثرند روشن کنم و سپس به زمینه هائی بپردازم که احتمال دارند مرتبط باشند.
به طور کلی تقابل ایران و امریکا در سی و چند سال گذشته بر سر تعیین قدرت عمده در خاورمیانه بوده است. از یک طرف ایران می خواهد پرچمدار دنیای اسلام باشد که قدم اول آن کسب موقعیت برتر در خاورمیانه است . این موضوع را ایران در ردای "ایران قدرت اول خاورمیانه" عنوان می کند. سیاستهای ایران در تحت عنوان دفاع از ایران، مبارزه با استکبار جهانی ومبارزه با صهیونیسم تنظیم می شده اند. در مقابل، امریکا هم حاضر نبوده و نیست که این منطقه استراتزیک را به سادگی به هیچ نیروئی تسلیم کند. امریکا همیشه اهمیت استراتژیک خاورمیانه و ضرورت حفظ امنیت منابع انرژی اشاره کرده است ولی ادعای موکد امریکا دفاع از دموکراسی بوده است. در این سالها شاهد موارد کوتاه مدت و پراکنده ای از همکاری و تفاهم در میان دوطرف بوده ایم که مهمترین آنها تفاهم و کمک ایران به امریکا در هنگام حمله به افغانستان بوده است. این مهمترین نمونه از سیاستی بود که اهداف و نیازهای عملی و کوتاه مدت بر اهداف استراتژیک و دراز مدت ارجحیت یافت. ولی این نوع همکاریها موقتی و کم عمر بوده اند. جنبه بارز روابط این سالها، چالشی است که بر سر تعیین قدرت اول در خاورمیانه در جریان بوده و هنوز هم ادامه دارد.
در این چارچوب دو موضوع در تحولات سال گذشته بر روند وقایع تاثیر می گذارند. از یک طرف بهار عربی همه آرامش و سکون قبلی را به هم ریخته است. در اینجا به چند و چون جزئیات تحولات در دنیای عرب نمی پردازم. بسیاری ارزیابی های مختلف از بازنده و برنده این تحولات وجود دارند. نکته اصلی و گرهی ای که برای بحث کنونی اهمیت دارند اینست که وضعیت نسبتا ثابت و قابل پیش بینی گذشته دیگر به کنار رفته است. هیچ کس نمی داند آینده – همین آینده کوتاه در یکی دو سال پیش رویمان – برای مصر چه خواهد بود چه برسد به اینکه تعیین کنیم در سوریه و یمن و بحرین چه اتفاقی ممکن است به وقوع پیوندد. و یا بعد از آنها اردن و عربستان چه وضعی خواهند داشت. بهار عرب نقش مردم را وارد معادله کرده و دیگر نمی شود همه چیز را در معادلات پشت صحنه تنظیم کرد. نه امریکا می تواند به قرار و مداری که با رهبران عرب بسته اطمینان کند و نه ایران می تواند به وضع متحدینش در سوریه اطمینان داشته باشد. بخش عمده ای از نفوذ ایران در میان اعراب به خاطر نقش "آزادی خواهانه ایران " (از دید عرب کوچه و بازار) بوده است. این نقش در طی سال اخیر و مخصوصا به خاطر مواضع ایران در مورد سوریه تضعیف شده است. به نظر می رسد که ترکیه تدریجا جای ایران را در میان اعراب و مخصوصا جوانان عرب پر می کند. در تهران باید نگران باشند که تا کجا و تا چه حد باید هزینه بپردازند. این درجه از بی ثباتی و عدم اطمینان به روند وقایع بی سابقه است. امریکا این وضعیت را چگونه ارزیابی می کند ؟ در کاخ سفید و در بیت رهبری چه چیزهائی اولویت می یابند؟ هیچ کس ذهن و نظر هر دو طرف را نمی داند و نمی خواند. آیا واقعا بعید است که فکر کنیم امریکا نگران نقش ایران در این اوضاع و احوال باشد؟ بر عکس، آیا دور از ذهن است اگر حدس بزنیم آنهائی که در تهران آمدن امام غائب را آرزو می کنند برنامه هائی ماجراجویانه در این بلبشو سرهم کنند؟   نگرانی دیگر تهران ظهور حکومتی سلفی در جهان عرب است. اگر مبارک با ایران دعوای دیپلماتیک داشت، سلفیستها می توانند، احتمالا همانند برادران افغانی خود، برای کشتار شیعیان از خدا برگشته برنامه ریزی و سیاست عملی داشته باشند. این نوع احتمالات می توانند واقعا کابوسی برای ایران و امریکا باشند. دنیائی از احتمالات خطیر و چشم اندازهای وسوسه انگیز هر دو بازیگر صحنه را به هیجان می آورند.
از طرف دیگر، ودر همین اوان، سیاست امریکا درخاورمیانه مورد تجدید نظر جدی قرار گرفته است. امریکا می باید مخارج سنگین جنگهای جاری را از جیب خودش پرداخت کند و آن هم در زمانی که می باید بیش از یک تریلیون دلار از بودجه نظامی سالهای آتی بکاهد. سیاست جدید نوعی عقب نشینی در خاورمیانه است. هنوز هم در این منطقه باقی می مانند و بر سر حفظ نیروی نظامی در خاورمیانه اصرار دارند ولی امیدوارند بخشی از بار را بدوش متحدین محلی بگذارند، بخشی را به کمک تکنولوژی مدرن پر کنند (مخصوصا کاربرد هواپیماهای بدون سرنشین) و بالاخره بخشی را از طریق ترساندن هر که دموکراسی امریکائی را درک نکرده است تامین نمایند.
برنامه های امریکا برای عراق شکست خوردند. بیش از یک تریلیون دلار برای عراق و افغانستان خرج کردند و هزاران امریکائی جان خود را از دست دادند. انتظار نئوکانها این بود که دو سه سال بعد از تصرف عراق رهبرانی دست چین شده سرکار باشند و منابع نفتی عراق هم عمدتا به کنترات کمپانی های امریکائی در بیایند. در این چارچوب پایگاههائی هم در عراق ساختند که فکر می کردند برای چندین دهه مقر استقرار نیروهای امریکائی بمانند. فکر می کردند چیزی شبیه وضعیت نیروهای امریکائی در کره جنوبی را بدست خواهند آورد.برمبنای همین خیالات سفارت امریکا در عراق را در ابعادی تهیه دیدند که شباهت فراونی به دستگاه رهبری استعمارگری داردو حدود بیست هزار کارمند برایش در نظرگرفتند که رفع و رجوع همه چیز را در اختیار داشته باشند. آقای بوش قراردادی را با دولت عراق بست که تا آخر سال ۲۰۱۱ نیروهای نظامی امریکا خاک عراق را تخلیه کنند. از زاویه دید امریکا و از زاویه ادعای آقای بوش، این قرارداد نماینده موفقیت پروژه های انسان دوستانه امریکا در خاورمیانه بود. آمدیم و عراق نوینی را برپا کردیم که باید نمونه ای برای همه دیگر کشورهای منطقه باشد. در گفته هائی نه چندان ناروشن تفاهم طرفین در این بود که در دوره تخلیه نیروهای امریکا، دولت عراقی (دوست دار امریکا) از دولت امریکا درخواست خواهد کرد که نیروئی سی تا چهل هزار نفری (شبیه نیروئی که در کویت مستقر هستند) در عراق باقی بمانند که مخارج آنها را هم دولت عراق به عهده می گیرد و در عین حال تضمین می کند که افراد این نیرواز مصونیت حقوقی برخوردار بوده وخارج از حدود قوانین دولت عراق باقی بمانند. مذاکرات در این زمینه تا همین ماه گذشته ادامه داشتند. ولی نه دولت عراق همان ترکیبی را یافته است که آقای بوش انتظار داشت و نه این دولت حاضر شده است همان نوع تفاهم نامه استعماری ای را امضا کند که امریکا برسرآن اصرار می کرده است. در زمان نوشتن این سطور انتظار می رود تفاهمی برسر باقی گذاشتن چند صد سرباز امریکائی با مصونیت دیپلماتیک بدست آورند ولی پروژه عراق یک شکست کامل سیاسی بوده که انتهائی هم ندارد. اکنون نگرانی امریکا اینست که روابط ایران و عراق   صمیمی تر و نزدیکتر از آنچه تا کنون بوده نشود.
صحنه عمده دیگری که امریکا درگیر بوده است صحنه افغانستان / پاکستان است. این پروژه امریکا هم با شکست واضح و پر خرجی روبرو شده است. امریکا با این شعار به افغانستان حمله کرد که القاعده و طالبان را ریشه کن کند. اما اکنون چندین سال است که با وضوح تمام می گویند حاضر و مایلند که با طالبان صلح کنند. هیچ شرطی را هم عنوان نمی کنند ( شاید اینکه به القاعده پایگاه عملیاتی ندهد) ولی طالبان با این گونه صلح موافقت نکرده است. امریکا باید خاک افغانستان را ترک کند. موضوع و محتوای چالشها و زدوخوردهای خونین سال اخیر این بوده که خروج امریکائیها چگونه ارزیابی شود. امریکا می خواهد بگوید رسالتمان را به انجام رساندیم و حالا می رویم. طالبان می خواهد فرصت این ادعا را از امریکا بگیرد. جنگها و عملیات نظامی ماههای اخیر عمدتا از زاویه رساندن این پیام اهمیت داشته اند. با چند تفنگدار سفارت امریکا را برای چندین ساعت زیر آتش می گیرند، برادر رئیس جمهور را می کشند، کاروانهای نظامی را در خود کابل هدف می گیرند. ارزش این گونه عملیات کاملا سیاسی است.
درهمین رابطه است که امریکا و پاکستان هم با هم درافتاده اند. پاکستان می گوید امریکا در جنگ شکست خورده. آنها می گویند در سی سال گذشته این دومین بار است که امریکائی ها در منطقه ما جنگی به راه می اندازند و بعدا – به هر دلیلی – عقب نشینی می کنند و دست ما را در حنا می گذارند و حالا ما باید تاوان برنامه هایشان را بپردازیم. از طرف دیگر امریکا پاکستان و مخصوصا سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان را به همکاری با تروریستها متهم می کند. آنها می گویند شبکه های تروریستی حقانی در عمل بصورت یک شاخه سازمان امنیت پاکستان عمل می کنند. همین شبکه ها مسئول بعضی از بزرگترین و چشمگیرترین عملیات ضد امریکائی بوده اند. صحنه های عجیبی در پاکستان اتفاق افتاده اند . امریکا می داند که پاکستانی ها با تروریستها همکاری های فراوان دارند ولی آنچنان به همکاری پاکستان (همین همکاری نیم بند) احتیاج دارند که تقریبا تمام بودجه نظامی پاکستان را به آنها می دهند. در مقابل پاکستان هم آنچنان از امریکا نگران است که نگرانند امریکائیها به پایگاههای اتمی پاکستان حمله کنند و آنها را تصرف کنند. این نگرانی مخصوصا بعد از کشتن بن لادن شدید شده است . اگر آنها می توانند بیایند و برای چندین ساعت در شهر پادگانی ما عملیات کنند و ما بی خبر بمانیم پس هر کار دیگری هم می توانند انجام دهند. درست بعد از کشته شدن بن لادن پاکستانی ها دکتر پاکستانی ای را که در پیدا کردن بن لادن به سازمان سیا کمک کرد دستگیر کردند و می خواهند به جرم خیانت به پاکستان به محاکمه بکشند. پاکستانی ها می ترسند امریکا بخواهد همه سلاحهای اتمی آنها را در یک عملیات سریع از دست پاکستان خارج کند. آنچنان نگران شده اند که – مطابق گزارشی که در سی ان ان منتشر شد – بسیاری از سلاحهای اتمی – که بعضی از آنها بمبهای کاملا آماده هستند – را منظما ازیک پایگاه به پایگاه دیگر می برند. آقای پرویز مشرف از این خبر تعجب نکرد و می گوید چه انتظاری داشتید.
روزی که امریکا به افغانستان حمله کرد امریکا می خواست القاعده را از بین ببرد و بنابراین با طالبان که میزبان القاعده بود هم در می افتاد و حالا در شرایطی شروع به تخلیه ناحیه می کند که طالبان پرقدرت تر از گذشته است و دشمن بزرگتری در پاکستان سربلند کرده است. این دشمن در طی همین سالهای تصرف افغانستان – و تا حدودی به خاطر همان وضعیت – رشد یافته و قدرتی گرفته است. هم دولت پاکستان با امریکا مسئله دارد و هم طالبان پاکستان و انواع گر وه بندیهای تروریستی ریز ودرشت با دولت پاکستان و در عین حال با امریکا. پاکستان در جنگ داخلی درگیر است و تقریبا همه سرهای دعوا با امریکا هم شاخ تو شاخ هستند. افغانستان هم هنوز منبع خطر برای امریکا به شمار می رود.
امریکا حتی نمی تواند به پشتیبانی دست نشانده خود، آقای کارزای ، تکیه کند. زمانی که دو هفته پیش ۱۴ سرباز ناتو که اکثرا امریکائی بودند در عملیات انتحاری همراه سه افغان کشته شدند آقای کارزای به خانواده سه مقتول افغانی تسلیت گفت و در آن برنامه رادیوئی هیچ اسمی از تلفات امریکائی به میان نیاورد. آقای کارزای در حالی که همه به تعجب افتاده بودند اعلام کرد که در صورت جنگ بین پاکستان و امریکا، افغانستان به کمک برادران پاکستانی وارد جنگ خواهد شد.
بدین ترتیب امریکا در خاورمیانه در حال عقب نشینی است. آنها مجبور شده اند دست و پایشان را جمع کنند. امریکا از زاویه صرفا نظامی شکست نخورده است ولی در این نوع جنگها اگر نتوانند دشمن را کاملا بشکنند منطقا شکست خورده اند. امریکا نتوانسته این کشورها را ساکت کرده و تحت کنترل در آورد. از طرف دیگر امریکا توان مالی ، سیاسی و پشتیبانی بین المللی لازم برای ادامه این پروژه ها را ندارد. همین طور می شود اشاره کرد که امریکا توجیه سیاسی برای باقی ماندن در خاورمیانه را هم در صحنه داخلی امریکاو هم در صحنه بین المللی از دست داده است. بنابراین تنها آلترناتیوباقی مانده عقب نشینی و کاربرد فرمولهای تازه ایست که در حین دفاع از منافع امریکا در منطقه بتوانند مخارج امریکا را تقلیل دهند. آنها از عراق و افغانستان عقب نشینی می کنند ولی این روزها صحبت بر سر تقویت نیروهای امریکا در کویت عنوان شده است. امریکا می گوید این نیروها باید در منطقه بمانند تا نیروهای دیگر فکر نکنند می توانند در امور داخلی این کشورها دخالت کنند. البته هیچ کس از آنها نپرسیده مگر خود شما اهل کجا هستید و از کدام کشور منطقه سر در می آورید.
به این ترتیب دو موضوع اصلی موثر در تحولات کنونی، بهار عرب و پروژه کوچک کردن حضور امریکا در خاورمیانه هستند. آنچه که باعث نگرانی علنی امریکا شده اینست که در ضمن این تحولات، خلائ قدرتی در خاورمیانه به وجود می آید که شاید برای ایران فرصتهائی را به همراه داشته باشد. اکنون چندین ماه است که ناظران امریکائی می گویند باید دم ایران را بچینیم و به آنها حالی کنیم که از موقعیتهای کنونی سوئ استفاده نکنند.
حاصل جنگ؟ - در ده ساله اخیر چندین بار شاهد حضور نیروهای فراوان امریکا در خلیج فارس بوده ایم. انواع اخبار در مورد حمله مسلم نظامی امریکا و اسرائیل در این مواقع درز می کردند ولی خوشبختانه جنگی واقع نشد. این خودداری از جنگ ، به نظر من، دلائلی عینی داشته اند.
اولا نیروی نظامی ایران را نمی شود با عراق مقایسه کرد. ایران امروز به مراتب قوی تر از عراق دوره صدام است. پس از اینکه نیروی دریائی ایران در طول جنگ عراق از نیروی دریائی امریکا شکست سختی متحمل شد رهبران ایران استراتژی دراز مدتی برای تقویت نیروی دفاعی ایران تهیه کردند که بر مبنای جنگ نا متوازن فرموله شده بود. بخشی از این فرمولها در دوره جنگ حزب الله با اسرائیل آزمایش موفقیت آمیزی پس دادند. امریکا می داند – همه می دانند - که اگر جنگی بین ایران و امریکا اتفاق بیافتد ایران در هر صورت شکست بسیار سخت و تلخی می خورد و تلفات جانی و مالی بی سابقه ای متحمل خواهد شد. در صورت وقوع چنین جنگی، بعید نیست که کشور ما یک نسل یا بیشتر به عقب بیافتد. این موضوع لزوما باعث نگرانی رهبران جمهوری اسلامی نخواهد بود. در طول جنگ ایران و عراق شاهد بودیم که از دست دادن صدهاهزار جوان در میدان جنگ و فلاکتهای بی شماری که برای مردم ما به وجود آمدند در تعیین سیاست رهبران ایران نقشی نداشتند. تا زمانی که استراتژی عمومی جمهوری اسلامی ( حکومت اسلامی ای تحت رهبری امام زمان) به راه خود می رود این آقایان از پرداخت هیچ بهائی ابائی نخواهند داشت. اما امریکا از زاویه دیگری نگران این جنگ بود.
در ژانویه سال آخر ریاست جمهوری اقای بوش، ایشان سران نیروهای نظامی امریکا را به کاخ سفید فراخواندند و در مورد حمله به ایران از آنها نظر خواستند. رهبران ارتش امریکا به آقای بوش گفتند که ایران را شکست می دهیم ولی پاتک ایران بسیار گران قیمت خواهد بود. اینچنین بود که آقای بوش – علیرغم اصرار نئوکانها از حمله به ایران صرف نظر کرد.
از آن زمان تا کنون نیروهای ایران دائما تقویت شده اند و پولهای بادآورده نفتی هم به آنها فرصت تقویت بی حد و حصر ارتش را فراهم آورده است.
علاوه بر توان نظامی ایران ، دوحربه دیگر هم در اختیار ایران هستند. از یک طرف سازمانهای مختلف منطقه ای که سالهای طولانی به وسیله ایران سازمان یافته،تربیت نظامی گرفته، مسلح شده و قدرت گرفته اند انواع نقاط فشار غیر قابل پیش بینی را در اختیار ایران گذاشته اند و از طرف دیگر هنوز هم بخش عظیمی از نفت دنیا از تنگه هرمز عبور می کند. این تنگه که در بهترین حالت بیست میل عرض دارد بهترین فرصت را به ایران برای بستن کامل راه انتقال نفت داده است. گفته می شود که در صورت بروز جنگ با ایران، تنها راه اطمینان برای حمل و نقل نفت از این تنگه استقرار کامل نیروهای نظامی در ناحیه وسیعی از جنوب ایران است. منظور اینست که تامین حمل نفت از تنگه هرمز تنها پس از تصرف لااقل بخش وسیعی از جنوب ایران ممکن خواهد بود.
اینها عوامل عینی ای بوده اند که ما را تا کنون از گرفتار شدن در چنبره جنگ با امریکا نجات داده اند. به همین دلیل، زمانی که زمزمه دوباره جنگ در ماه اخیر در گرفت اولین سئوال برای من این بود که چه اتفاق تازه ای افتاده و یا قرار است بیافتد. هنوز هم، بازهم نمی شود به راحتی دلیلی، توجیهی برای جنگ یافت. آن هم جنگی که می تواند تمام دنیا را به آتش بکشد.

چرا جنگ؟ - هر نوع معادله ای بچینیم باز هم به این واقعیت می رسیم که تروریسم کورافراطیون سلفی، هم منافع ایران و هم منافع امریکا را تهدید می کند. ایران و امریکا در سرکوب این تروریسم منافع مشترک دارند. اما ماجراجوئیهای (گهگاه مالیخولیائی) یک طرف و سودجوئی حریصانه طرف مقابل نگذاشته در این زمینه همسوئی و همکاری عملی ای اتفاق بیافتد. این دیگر طنز تاریخ خواهد بود اگر این موضوع، شکست امریکا در برنامه هایش و مخصوصا ناتوانی آنها در شکستن طالبان، به جای نزدیکی دو طرف باعث جنگی بمراتب خونبارتر و دردناکتر برای همه دنیا شود.
چگونه است که به نظر می رسد احتمال جنگ جدی تر از تمام موارد قبلی است؟ چه تغییری در شرایط به وجود امده که این جنگ را محتمل می کند؟
درست مانند ماههای قبل از حمله به عراق انواع و اقسام ادعاهای جدید (واقعی یا غیر واقعی ولی در هر صورت ثابت نشده) عنوان شده اند. دولت امریکا برنامه ای را کشف کرد که گویا ایران می خواسته سفیر عربستان را در خاک امریکا ترور کند. دهها سئوال جدی در مورد این ادعا عنوان شده اند و هیچ کدام جوابی نیافته اند. طرح اینگونه ادعای ترسناک ولی ثابت نشده فقط می تواند به ترساندن مردم و تشدید فضای جنگ کمک کند. نیم دوجین ادعای ثابت نشده در افواه عمومی به اندازه یک ادعای ثابت شده تاثیر می گذارد ومردم را برای قبول برنامه های جدید آماده و پذیرا می کند. شاید این نوع تبلیغات بیش از هر چیز دیگری نشان دهند که واقعا برنامه ای در کار است.
اسرائیل در این مدت یک موشک جدید آزمایش کرد و نیروی هوائی اسرائیل هم یک پرواز آزمایشی تا جزیره سیسیل را اجرا کرد. اسرائیلی ها قبلا هم همین نوع اقدامات را انجام داده بودند. آنها از موضوع ایران به مثابه لولو ترسانک استفاده می کنند. هربار که در بحث با رهبران امریکا کم می آورند ویا هر بار که می خواهند امریکا را بیشتر تلکه کنند می گویند خطر ایران افزایش یافته و طرح حمله اسرائیل به ایران از طرف منابع موثق درز داده می شود. اسرائیل هرگز توان آن را نداشته که حملات هوائی کافی و موثری را علیه دشمنی اجرا کند که اقلا دو سه هزار کیلومتر با مرزهایش فاصله دارد. آنها در بهترین حالت می توانند چاشنی جنگ باشند. آتشی را به پا کنند که امریکا را به مداخله بکشاند.
آیا مسئله نفت امریکا را به این نتیجه و برنامه رسانده است؟ در روزهای بعد از افشای برنامه ترور سفیر عربستان طرحی در امریکا عنوان شد که بانک مرکزی ایران را تحریم کنند. تحریم این بانک مسلما معامله نفت ایران را غیر ممکن می کرد چرا که آخرین راه دریافت قیمت نفت فروخته شده ایران بسته می شد. امریکائیها روی این طرح فکر کردند وبعد از چند روز جواب آنها منفی بود. بزرگترین مشکلی که با این طرح داشتند این بود که می گفتند قبل از اجرای این طرح باید منبع جدیدی بیابیم که بتواند بلافاصله ٣-۲.۵ ملیون بشکه نفت جدید را به بازار بیاورد. همین الان – قبل از هیچ تغییر مهم و جدیدی - قیمت نفت برنت بالای صد دلار در بشکه است و اگر قرار باشد دنیا از نفت ایران صرف نظر کند باید حداقل همین مقدار نفت از منابع دیگر تهیه شود. در غیر این صورت قیمت جهانی نفت بمراتب بالاتر رفته و – در امریکا - به این نتیجه رسیدند که – اقتصاد ضعیف امریکا نخواهد توانست قیمتهای بالاتر را تحمل کند. به همین دلیل آن برنامه کنار گذاشته شد. کنار رفتن آن برنامه این معنای کناری را هم با خود به همراه می آورد که بنابراین جنگ با ایران هم باید کنار گذاشته شود چرا که این جنگ مسلما قیمتهای نفت را چندین برابر می کند و نتایج منفی اش برای اقتصاد امریکا باز هم بیشتر خواهد بود.
از زاویه بین المللی به نظر می رسد روسیه و چین مایل به حمله نظامی به ایران نیستند. این مخالفت با جنگ بیش از یک موضع سنتی و باری به هر حال است که در هر صورت و در قبال اکثر برنامه های نظامی غرب عنوان می شدند.. توجه داشته باشیم که تعویق راه اندازی نیروگاه بوشهر هرگز یک موضوع فنی نبود. این تعویق به دلائل فنی و یا مالی به وقوع نپیوست. علت اصلی این دست آن دست کردن روسیه را باید در تصمیم سیاسی روسیه جستجو کرد.با به راه انداختن نیروگاه بوشهرروسیه موضع سیاسی جدید خودش را به غرب اعلام می کند. گزارشهای پراکنده ای حاکی از آنند که قراردادهای بسیار بزرگ برای توسعه نیروگاههای اتمی ایران و روسیه هم در جریان هستند. البته روسیه و چین روی منابع نفتی ایران حساب می کنند ولی به نظر من بزرگترین دلیل محالفت آنها با حمله امریکا به ایران به موضوع نقش ایران در خاورمیانه و چالشی که در مقابل سیاست امریکا ایجاد کرده بر می گردد. آنها به خوبی می دانند که تا زمانی که ایران بتواند نقش کنونی خود را بازی کند کنترل خاورمیانه توسط امریکا با مشکلاتی جدی روبرو خواهد بود . اگر نقش ایران را از معادلات خاورمیانه حذف کنیم امریکا فرصتی طلائی برای کنترل جدی تر خاورمیانه خواهد داشت که به نوبه خود به مثابه اهرمی در رقابتها و معاملاتش با چین وروسیه هم به کار خواهند رفت.
گزارش جدید سازمان انرژی اتمی حاوی نکته ایست که رابطه فعالیتهای اتمی ایران را با بمب اتمی قوی تر از گذشته نشان می دهد. در این گزارش گفته می شود که به نظر می رسد ایران برنامه هائی برای درک بهتر ساختن سلاحهای اتمی داشته است. به نظر می رسد انتشار این گزارش مورد توافق همگان نبوده است. نه تنها چین و روسیه بلکه نمایندگان کشورهای غیر متعهد هم می گفته اند که انتشار گزارش درست نیست. این موضع، در زبان دیپلماتیک، چنین تعبیر شده که گزارش بی طرفانه نبوده است. تمام ارزیابی هائی که تا کنون خوانده ام می گویند حتی اگر این گزارش واقعی باشد ( یعنی تحت فشار امریکا چربش نکرده باشند) باز هم مدرک کاملی برای تقلب ایران نخواهد بود.
موضوع بحث این نیست که ایران چه حقی دارد یا ندارد. امروز بحث بر سراینست که آیا ایران فعالیتهائی در زمینه تسلیحات اتمی داشته و دارد یا نداشته و ندارد. در این رابطه مسلما ضروری است که دولت ایران با شفافیت کامل عمل کند. لاپوشانی و مخفی نگاه داشتن مسائلی که در سطح جهان عنوان شده اند فقط می تواند به نفع جنگ و جنگ طلبان تمام شود.
همه این مسائل و شواهد این گرایش را تقویت می کنند که نباید بخواهند واقعا جنگی به راه بیاندازند. شاید، شاید می خواهند دم ایران را بچینند، ایران را بترسانند. شاید دارند در پشت پرده مذاکره و معامله ای می کنند.( این یک شبهه است ولی باید به فال نیک گرفت). هر چه مذاکره بیشتر و تبادل اطلاعات وسیعتر انجام بگیرد خطر جنگ، مخصوصا جنگ اتفاقی و بی حساب را کمتر می کند. اما اگر باز هم برنامه ای برای جنگ در دستور کار باشد باید به دنبال موضوع جدیدی باشیم. باید هدفی بزرگتر از این موضوعات در دستور باشد که از تمام نتایج منفی جنگ مهمتر و برتر است.
می شود فهمید که امریکا از بی ثباتی های کنونی دنیای عرب و از عواقب رشد قدرت ایران احساس خطر کند ولی جنگ، جنگی که این همه مسائل مختلف را می تواند به بار آورد لزوما برای آنها هم مفید نخواهد بود. جناحهای افراطی و جنگ طلبی در هر دو طرف مخاصم وجود دارند ولی – لااقل تا کنون – عقل سالم بر گرایش جنگ جویانه غلبه کرده است. هنوز هم – مخصوصا با توجه به اینکه آقای اوباما – نماینده آرامتر و صلح جویانه تر امریکا بر سر کار است می باید انتظار داشته باشیم که اگر جنگی درگیر شود اهدافی روشنتر و واقع بینانه تر داشته باشد.دراین چارچوب می شود سئوال کرد آیا تحولات اخیر خاورمیانه برای شروع جنگی این همه سرنوشت ساز کافی هستند؟ آیا گزارش آژانس انرژی اتمی می تواند انگیزه جنگی در یک دو ماه آینده باشد؟
کسی که جنگی را شروع می کند باید هدفی را دنبال کند و باید انتظار داشته باشد که شروع این معرکه به او کمک کند که بسوی هدف برود.
برای اینکه امریکا به جنگ جدیدی بپردازد باید هدف معین و مشخصی داشته باشد. باید هدفی و منافعی را در نظر داشته باشد که فکر کنند به هزینه های جنگ می چربد. همان گونه که در فوق اشاره کردم اکثر محاسبات معمولی باید طرفین را به نتیجه برساند که جنگ به ضرر آنها خواهد بود. شاید اگر واقعا ایران به دنبال تسلیحات اتمی رفته باشد دلیلی جدی تر برای شروع جنگ وجود داشته باشد. (البته صاحب نظران بی طرف معتقدند که حتی داشتن سلاح اتمی غیر قانونی هم دلیلی برای شروع جنگ نباید باشد). اگر سلاحهای اتمی ایران دلیل واقعی باشند باز هم باید فرصت مذاکره طولانی و جدی وجود داشته باشد. همه صاحب نظران – منجمله امریکائی ها - قبول دارند که ایران هنوز چند سالی تا ساختن بمب اتمی قابل حمل و کاربرد زمان لازم دارد. البته متخصصین اسرائیلی ای پیدا می شوند که معتقدند ایران تا شش ماه دیگر بمب می سازد. اینگونه ادعاهای اسرائیل در تمام ده سال گذشته وجود داشته اند . آنها هنوز هم برسر حرفشان هستند. نمی توان به بهانه سلاحهای اتمی آینده، جنگی خانمان برانداز به پا کرد.
بدین ترتیب اکثر عوامل و محاسبات – بر پایه داده های موجود - می گویند جنگ باید بعید باشد. توجه داشته باشیم که کشورهای غربی در بحبوحه بحران اقتصادی و سپس مالی به سر می برند. اکنون ماهها است که بحرانهای مالی یونان و اخیرا ایتالیا به موضوع عمده نگرانی غرب تبدیل شده اند. بعضیها تعویض نخست وزیران یونان و سپس ایتالیا را کودتای بانکها علیه دموکراسی این کشورها نامیده اند. ماهها ست که همه می دانند خطر ورشکستگی چندین کشور اروپائی وجود دارد، جلسات فراوان و مکرر سران آلمان و فرانسه تا کنون نتوانسته اند راه حلی برای این خطر بیابند. در یک شرایط معمولی می شد گفت که سران کشورهای غربی نباید هیچ رغبتی به جنگی در خاورمیانه داشته باشند که قیمت نفت را چند برابر می کند و کار حکومت آنها را باز هم مشکلتر می کند. ولی سئوال می کنم آیا نمی شود این منطق را وارونه کرد؟ شروع جنگ در محاسبات معمولی غیر منطقی است ولی اگر فکر کنند که در هر صورت بحران اقتصادی و مالی سنگین کنونی به بحران اجتماعی هر روزه وسیعتری می کشد آیا باز هم جنگ به ضرر منافع بانک داران و مراکز قدرت غربی خواهد بود؟ اگر قرار باشد جنگی اتفاق بیافتد سناریوئی به کار گرفته میشود و شرایطی فراهم خواهد آمد که فرایندهای معمولی به کنار روند و یا برای دوره ای به حالت معلق در آیند. هنوز هم جنگ را بعید می دانم ولی اگر بیاید تنها در اینگونه طرحهای استثنائی قابل فهم خواهد بود.
جنگ به نفع هیچ کس نیست. نه به نفع مردم ایران است و نه با منافع مردم اروپا و امریکا خوانائی دارد و بالاخره حمله نظامی امریکا علیه ایران کمکی به دموکراسی در میهن ما نمی کند. باید بتوانیم انگیزه های واقعی جنگ طلبان را – در تهران و در پایتختهای غربی افشا کنیم. باید به رژیم ایران فرصت ندهیم به بهانه خطر جنگ به جنایتهای جدیدی بپردازد. باید برای صلح مبارزه کنیم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست