سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زاری بر مرگ دیکتاتور!
نقدی بر دیدگاههای آقایان اکبر گنجی و فرخ نگهدار


م. چشمه


• شورش ها و انقلاب های مردمی البته تضمینی قطعی برای گذار به دمکراسی نیستند، همانگونه که انقلاب ۵۷ ایران نیز منجر به حاکمیت ارتجاع سیاه شد. اما در شرایط رویاروئی جامعه با رژیمهای استبدادی تبهکار و بویژه انواع ایدئولوژیک-مذهبی آن انقلاب (در صورت امکان نوع مخملین آن) شاید تنها راه نجات مردم باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٨ آبان ۱٣۹۰ -  ٣۰ اکتبر ۲۰۱۱


قتل فجیع سرهنگ قذافی رهبر اسبق لیبی عکس العملهای بسیاری را در محافل بین المللی و از جمله کنشگران سیاسی ایرانی بدنبال داشته است. محافل طرفدار حقوق بشر و مخالف مجازات اعدام بدرستی این قتل را که بدون یک محاکمه عادلانه صورت گرفت، محکوم کردند. در عصر ارتباطات اینترنتی چنین تصاویر دلخراش و آزار دهنده ای میتوانند در یک آن در معرض دید میلیونها نفر قرار گیرند. اما عکس العمل برخی محافل ایرانی به این قتل بیشتر زاری و ماتم برای مرگ یک دیکتاتور را در اذهان تداعی میکند. در واقع چگونگی قتل قذافی بهانه ای شده است برای تخطئه هر گونه شورش و انقلاب مردمی و کمک گرفتن از غرب بمنظور سرنگونی رژیمهای دیکتاتوری و ضد بشری. احساس من اینست که عکس العمل نسبتاً غیرمتعارف آقایان گنجی و نگهدار بر سر چگونگی قتل قذافی در درجه اول بخاطر نقض حقوق انسانی آقای قذافی نیست، بلکه بیشتر مخالفت آنان با فرایند انقلاب لیبی و بویژه درخواست کمک آنان از ناتو است که با مدل ذهنی و یا تئوری آنان برای گذار به دمکراسی منطبق نبوده است.

آقای نگهدار در مقاله ای تحت عنوان "به این نکبت نباید تن داد" (۱) مینویسد: "آدم کشانی که سرهنگ قذافی را بعد از تسلیم و اسارت خودسرانه به قتل میرسانند، البته مسوولند و باید پاسخگو باشند. اما مسوولیت اصلی فاجعه ای که در لیبی رخ می دهد بر عهده آنان نیست. اگر آنها نبودند کسان دیگری شاید چنین می کردند و شاید هم با غیضی بیشتر. مسوولیت اصلی برعهده رهبران انقلاب و حامیان سرسخت خارجی آنان است که راه آتش بس و گفتگو را سد کردند. مسوولیت اصلی بر عهده کسانی نیست (منظور کسانی است که) در پیش خود یاوه بافتند که دیکتاتورها هرگز به عقب نشینی و سازش تن نمی دهند و سرنوشت همه دیکتاتورها فقط مرگی حقیرانه است. مسوولیت اصلی بر عهده قدرت های بزرگی است که چشم به منابع لیبی دوخته اند و برای روی ترش نکردن پیروزمندان حالا زبان در قفا می کشند. نکبت جنگ مقدر نیست. این قدرت و ولع ثروت سیاه است که عزم جنگ درست می کند."
تز اصلی آقای نگهدار در برخورد با رژیمهای استبدادی اصلاح ناپذیر همانند رژیم ولایت فقیه تعامل و سازش با این رژیمها، ترویج شرکت بهر قیمت در انتخابات سراسر مخدوش و قلابی، ارائه نصایح اخلاقی به دیکتاتورها و در تحلیل نهائی سعی در سازش با استبدادی است که در طول زمان نشان داده است حاضر به مصالحه و سازش با مردم نیست. ایشان هرگونه تعامل اپوزیسیون استبداد زده جهان سوم با کشورهای غربی و درخواست کمک از آنانرا نادرست دانسته، چرا که بزعم ایشان منافع کشورهای غربی و سیاست خارجی آنها صرفاً بر غارت منابع طبیعی کشورهای دیگر استوار است. اینکه ٣٣ سال است چنین نسخه ای در مورد رژیم فاشیستی- مذهبی ایران نتیجه نداده برای آقای نگهدار مهم نیست. اینکه رژیم جمهوری اسلامی بدتر از هر دشمن خارجی ایران را غارت کرده، به انحطاط و فروپاشی نزدیک کرده است برای آقای نگهدار مهم نیست. مرغ یک پا دارد!

آقای گنجی نیز در مقاله ای در سایت بی بی سی تحت عنوان "نگاهی دیگر: لیبیائیزه کردن ایران؟" (۲) مینویسد:
"سوء استفاده ای که آمریکا و دول غربی از مصوبه ممنوعیت پرواز شورای امنیت کردند و حدود هفت ماه کشور لیبی را توسط ناتو بمباران کردند، هرچه باشد، «انقلاب مردمی» یا «دخالت بشردوستانه» نام ندارد. در این مدت ده ها هزار تن از مردم لیبی کشته شدند. شمار واقعی کشته شدگان، ممکن است سال ها بعد اعلام شود تا حساسیت برانگیز نباشد. آن وقت دیگر کار از کار گذشته و با واقعه ای پیش رو یا همزمان روبرو نخواهیم بود که احساسات بشر دوستانه نسبت به جان آدمیان واقعی را تحریک نماید...
زمانی آرمان و سنت هایی وجود داشت که هیچ کس خود را مجاز به تخطی از آنها نمی دانست. اینک فرد به خود اجازه می دهد که از آمریکا و دول غربی بخواهد که همان بلایی را سر ایران بیاورند، که بر سر لیبی آوردند. به زبان بی زبانی اعلام می شود که آمریکا و دول غربی می تواند از ما به همان نحوی که از کسانی در لیبی استفاده کرد، استفاده کند. گویی پیروزی ناتو در لیبی، خاطره تلفات و هزینه های سنگین عراق و افغانستان را به فراموشی سپرده است. اما داوری درباره لیبی هنوز بسیار زود است...
می توان مخالف حکومت ایران و مخالف تهاجم نظامی دول خارجی به ایران بود و با هیچ یک از طرفین همکاری نکرد. مسأله ما، گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است، نه فروپاشی رژیم تحت هر شرایطی."
آقای گنجی در این نوشته مسئولیت کشته شدن شهروندان لیبی را نه بعهده رژیم قذافی بلکه بطور ضمنی بگردن آمریکا و ناتو و مردم بجان آمده لیبی میاندازد. تز دیرینه آقای گنجی مبتنی بر بی فایده بودن سرنگونی رژیمهای استبدادی در فقدان نهادهای مدنی در این کشورها، و بویژه زمانیکه پای کمکهای خارجی بمیان کشیده شود، در این نوشته نیز بچشم میخورد. آقای گنجی البته هیچگاه بطرز مشخص توضیح نداده است که چگونه فی المثل در ایران با وجود یک حکومت مذهبی مستبد، خونخوار، ستمگر، سرکوبگر و بی رحم که حتی برای ارعاب جوانان از تجاوز جنسی به دختران و پسران ابائی ندارد، میتوان بنای یک ساختمان مدنی را پایه ریزی کرد و گذار به دمکراسی را آغاز نمود!
جوهر و روح هر دو مقاله آقایان گنجی و نگهدار با غرب ستیزی رایج در جامعه ایران قبل از انقلاب که توسط شخصیتهائی مانند جلال آل احمد و دکتر علی شریعتی دامن زده میشد، و کلاً با جو "ضد امپریالیستی" حاکم بر آنزمان، پهلو میزند و اخیراً کاملاً همخوان شده است. در دنیای گلوبال پس از پایان جنگ سرد و بویژه در شرایط امروز که دول غربی و جامعه جهانی بر سر مسأله اتمی، تروریسم و گردنکشی بیمارگونه با رژیم جمهوری اسلامی در تضاد قرار گرفته، و از جهاتی با خواست آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری مردم ایران همسو شده اند، دامن زدن به جو ضد غربی- ضد آمریکائی با منافع ملی مردم ایران خوانائی ندارد. آقای گنجی در مقاله دیگری در پاسخ به بیژن حکمت (٣) شدیداً به تئوری توطئه همه جانبه آمریکا دامن میزند. وی مینویسد که طرح ترور سفیر عربستان را نباید جدی فرض کرد، و شواهد تاریخی نشان میدهد که این طرح نمیتواند کار رژیم ایران باشد. بزعم آقای گنجی گزارش احمد شهید (نماینده سازمان ملل) در باره وضعیت حقوق بشر در ایران خوب است، اما موجب "سوء استفاده آمریکا و سایر دول غربی" خواهد شد. وی صریحاً آمریکا را بخاطر دست داشتن در تروریسم دولتی محکوم کرده و مینویسد که اگر "تروریسم خامنه ای" بد است آیا "تروریسم اوباما" خوب است؟ وی اتحاد و آلترناتیو سازی اپوزیسیون در خارج کشور را به سخره گرفته مینویسد: "در حال حاضر فقط دول غربی چون آمریکا میتوانند بخشی از «مخالفان متعارض» را با وعده و وعید گرد هم جمع آورند."
نمیدانم آقایان گنجی، نگهدار و پاره ای دیگر از نیروهای اپوزیسیون چگونه تعامل و روابط نسبتاً دوستانه دولت ترکیه (عضو ناتو)، دولت ویتنام (درگیر مبارزه مرگ و زندگی با آمریکا در زمان جنگ ویتنام)، دولتهای کره جنوبی، اندونزی، شیلی، ژاپن و آلمان را با دولت آمریکا توجیه کرده می پذیرند، اما در مورد ایران هنوز کماکان در پیچ کودتای ۲٨ مرداد گیر کرده اند، و در این باره از نظر ذهنی در پایان قرن نوزدهم و اواسط قرن بیستم سیر و سلوک میکنند. آیا تغییرات شگرف چند دهه گذشته در سیاست خارجی آمریکا که به سقوط بسیاری از رژیمهای دیکتاتوری در اقصی نقاط جهان کمک کرد را نمیبینند؟ طبیعتاً سیاست خارجی آمریکا منطبق با منافع ملی کشور آمریکا است. اما در دنیای کنونی این منافع میتوانند با منافع ملی مردم کشورهائی مانند ایران (البته نه همواره و در تمام موارد) همسو قرار گیرند. پایبند بودن به استقلال و حاکمیت ملی و تکیه اساسی بر نیروهای مردم برای کسب آزادی یک چیز است، و ضدیت غیرعقلانی با دول غربی و بویژه آمریکا، و همه مسائل را در چارچوب تئوری توطئه دیدن، چیز دیگری است. آقای گنجی آیا شما فکر میکنید دولت آمریکا و هم پیمانان غربی اش قبل از خودسوزی جوان تونسی برای کشورهای منطقه از جمله لیبی و هم اکنون سوریه برنامه شورش و انقلاب تدارک دیده بودند؟ آیا شما چگونه قتل عام مردم بنغازی را توسط رژیم قذافی در صورت عدم دخالت شورای امنیت سازمان ملل و ناتو میتوانید توجیه کنید؟

شورش ها و انقلاب های مردمی البته تضمینی قطعی برای گذار به دمکراسی نیستند، همانگونه که انقلاب ۵۷ ایران نیز منجر به حاکمیت ارتجاع سیاه شد. اما در شرایط رویاروئی جامعه با رژیمهای استبدادی تبهکار و بویژه انواع ایدئولوژیک-مذهبی آن انقلاب (در صورت امکان نوع مخملین آن) شاید تنها راه نجات مردم باشد. اینکه نتیجه شورش مردمی بسمت آزادی، حاکمیت مردم و عدالت اجتماعی میل کند، بسته به عوامل بسیاری است که شاید مهمترین آن وحدت نیروهای سکولار و مترقی، متشکل شدن هرچه سریع تر آنان در فرایند انقلاب و در نتیجه اثر گذاری موثر بر تحولات جامعه است.

اینکه از قرار یکی از رهبران انقلاب لیبی خواهان برقراری چند همسری در لیبی شده است با در نظر گرفتن بافت عقب مانده جامعه (بیشتر ناشی از سلطه استبداد) نباید مورد تعجب زیاد گردد. امید اینستکه نیروهای مترقی جامعه لیبی بتوانند از فرصت موجود (سقوط دیکتاتور) استفاده کرده و با ایجاد تشکیلات موثر خود را بیک قطب سیاسی جدی تبدیل کنند.

در پایان میبایست بیکی دو نکته مهم دیگر اشاره شود. آنانکه امروز از شیوه غیر متمدنانه قتل قذافی بخشم آمده اند باید در نظر داشته باشند که قذافی علاوه بر رهبری حکومت استبدادی و خودسرانه چهل و دو ساله، انفجار تروریستی هواپیمای پان آمریکن و کشتار متجاوز از هزار تن از زندانیان ابو سلیم طرابلس را در سال ۱۹۹۶ (همانند خمینی در سال ۶۷) در کارنامه خود داشت. در ثانی اگر قذافی بر خلاف گفته آقای نگهدار در اوایل شورش مردم لیبی همانند بن علی در تونس و یا عیدی امین در یوگاندا حاضر به دست کشیدن از قدرت شده بود، شاید نه تنها جان هزاران تن از مردم لیبی، بلکه حتی میتوانست جان خود و خانواده اش را نیز نجات دهد. در نتیجه این گفته که "دیکتاتور ها شایسته آن مرگی اند که بسراغشان می آید"(۴) شاید زیاد بی ربط نباشد. اگر دیکتاتوری در بستر مرگ در "آرامش" بمیرد، مرگ او میتواند ناشی از قدرت او تلقی شود. همینطور اگر دیکتاتوری ستمگر از لوله فاضل آب بیرون کشیده شده، در حال گریه و لابه زانو زده بر خاک کشته شود، آن نیز نشانه ای از ماهیت رژیم و عکس العمل مردم ستمدیده است (همانجا). اعدام دیکتاتورهای لجوج به گونه قتل دیکتاتور دیوانه لیبی میتواند درس عبرتی باشد برای سایر دیکتاتورها که تا دیر نشده دست از لجاجت بر داشته و به خواست مردم برای آزادی و حق حاکمیت ملی تن دهند.

م. چشمه، ۷ آبان ۱٣۹۰

زیرنویس:
۱. "به این نکبت نباید تن داد"، فرخ نگهدار، جرس، ٣ آبان ۱٣۹۰
۲. "نگاهی دیگر: لیبیائیزه کردن ایران؟"، اکبر گنجی، سایت بی بی سی، ٣ آبان ۱٣۹۰
٣. " حقوق بشر یا پیاده نظام آمریکا"، اکبر گنجی، گویا نیوز، ۴ آبان ۱٣۹۰
۴. "دیکتاتورها به مرگی که شایسته آنند می میرند"، سیمون سباق مونته فیور، نیویورک تایمز، ۲۶ اکتبر ۲۰۱۱


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست