سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نکاتی درباره نگاه ژیژک به شورش های انگلیس


امین حصوری


• به رسمیت نشناختن آن «اضطراری» که فرودستان را به شورش وا می دارد می تواند همچنین در درکی ارتدوکس از صلب بودن محدوده طبقه کارگر و سوژه انقلابی ریشه داشته باشد. در حالیکه در شرایط امروز برای مثال مرزی که تعلق به طبقه کارگر و زیر طبقه (حاشیه نشینان شهری) را از هم جدا می کند به شدت لغزان و شکننده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۱ شهريور ۱٣۹۰ -  ۲ سپتامبر ۲۰۱۱


شورش های اخیر انگلستان بحث های زیادی را در رسانه ها و برخی شبکه های اجتماعی بر انگیخته است و همان طور که انتظار می رفت اسلاوی ژیژک هم نظراتش را در این باره در مقاله ای جمع بندی کرده است. ترجمه این مقاله با عنوان "مغازه‌ دزدهای جهان متحد شوید!" در وبسایت رادیو زمانه منتشر شده است (1). مقاله ژیژک به رغم نکات ارزشمند و زوایای تازه ای که برای نگاه به این رویداد می گشاید، به گمانم حاوی برخی پیش فرض ها و انگاره های تناقض آمیز است که شایسته نقد و واکاوی است. نکاتی که به آنها اشاره خواهم کرد به طور مشخص با این اظهارات ژیژک در پیوند است (این جملات در کنار هم در عین حال تا حدی هم سویه ای از نگاه ژیژک را که مورد انتقاد من است تصویر می کنند):
"مشکل بتوان شورشیان انگلیسی را مارکسیست تلقی کرد و نمونه‌ای از پدیداریِ سوژه‌ی انقلابی دانست‌شان؛ آن‌ها بیش‌تر با مفهوم هگلی «اراذل و اوباش» تناسب دارند، کسانی که فضای بیرونیِ اجتماعی را به دست می‌گیرند و ناخشنودی‌شان را تنها از طریق طغیان «غیرعقلانی» خشونت‌های ویران‌گر بروز می‌دهند."
"معترضان، گرچه محروم و از نظر اجتماعی حاشیه‌نشین بودند، اما در گرسنگی مطلق به سر نمی‌بردند. مردمی که در تنگناهای مادی وحشتناک‌تری گرفتار بوده‌اند – فعلا شرایط فیزیکی و ایدئولوژیکی ستم را بگذاریم کنار – قادر بوده‌اند که سازمان بیابند و نیروهایی سیاسی شوند با هدف‌هایی روشن."
"آن‌چه ما در طول این ناآرامی‌ها در خیابان‌های انگلستان دیدیم انسان‌هایی نبودند که به «جانور» فروکاسته شده بودند، بل شکلِ عریانِ آن «جانور»ی را دیدیم که محصول ایدئولوژی کاپیتالیستی است."
"مشکل ما با شورش‌ها این نیست که خشونت دارند، بل این است که این خشونت حقیقتا خودبیانگر نیست. این خشم و نومیدیِ کم‌توان است که نقاب نمایشِ نیرو به صورت زده است؛ این حسادت است که نقاب جشن ظفر به صورت زده است."

یک) به نظر می رسد ژیژک تلاش می کند ناخرسندی رایج فضای مسلط از خشونت آمیز و مخرب بودن این حرکت ها را در شکل متفاوتی بازیابی کند و آن اینکه (از نظر او) این حرکت ها فاقد سویه هدفمند و سازمان یافته ای بودند که مشخصه سوژه انقلابی است. از این نظر می توان آنها را در زمره شورش «اراذل و اوباش» (تعبیر هگل) ارزیابی کرد. در چنین خوانشی از شورش، حقانیت این شورش ها، که در زمینه های بروز آنها ریشه دارد، به وضوح تحت سیطره فقدان جهت گیری های کارکردگرایانه آن (که در شکل و نحوه بروز آن تجسم می یابند) گم می شود. یعنی امر ارزش گذاری به طور تحمیلی و مکانیکی مقدم بر روند تحلیل می ایستد؛ روندی که (به واسطه سرشت امر سیاسی/ اجتماعی) در بطن خود به ناگزیر حامل سویه های ارزش گذارنه است (2). در این معنا ژیژک هم نهایتا خود را در زمره سرزنش گران شورش جای می دهد، با این تفاوت که از موضع انقلابی بر عبث بودن آن انگشت می نهد!

دو) ژیژک برای تایید نظرش مبنی بر قابل سرزنش بودن ناهدفمندی و سازمان نیافتگی شورش (مثلا در قیاس با اعتراضات دانشجویان به شهریه دانشگاهها) به این نکته اشاره می کند که حتی در شرایط اقتصادی/معیشتی وخیم تر از آنچه شورشیان داشته اند نیز سوابق زیادی از شکل گیری حرکت های جمعی منسجم و «معقول» وجود داشته است. بنابراین شورشیان اخیر انگلیس که با فقر و گرسنگی مطلق نیز فاصله داشته اند، (به دلیل این بی توجهی یا عدم توفیق) خواه نا خواه در خور صفت اراذل و اوباش هستند. آنچه در این نگرش پیش از هر چیز آزار دهنده است ابتدایی بودن درک آن از مقوله فقر است. آستانه فقر (مطلق) نه بر مبنای محرومیت از نیازهای حاد فیزیولوژیکی، بلکه بر مبنای عدم دسترسی به حداقل نیازهای اجتماعا معین تعریف می شود؛ نیازهایی که عوامل اجتماعی و تاریخی حداقل میزان آن را تعیین می کنند. از این رو میل مفرط به برآورن این نیازها بر خلاف تعبیر ژیژک نمایانگر «حسد» نیست، بلکه انگیزه ای طبیعی است برای تامین ضرورت های زیستی؛ نیازهایی که لزوما تحمیل شده از سوی سیستم نیستند، بلکه در بسیاری موارد تبلور و برآمد تاریخی کار مولد جمعی اند (که سرمایه فاعلیت و لذا نشان محسوس آن را غصب کرده است).

سه) نکته ناخوشایند دیگر در این نگرش، نادیده گرفتن آن دسته از شرایط عینی زندگی فرودستان و حاشیه نشینان است که نه تنها امکان مدون سازی خواسته ها و سازمان یابی مبارزاتشان، بلکه امکان آگاهی بر ضرورت سازمان دهی جمعی مبارزات بر مبنای نارضایتی ها و خواسته های مشترک را نیز ناممکن می سازد. از قضا تنها وجود آزادی های صوری سیاسی و اجتماعی برای تحقق انتظار ژیژک کافی نیست، بلکه «اراذل و اوباش» مورد نظر ما به دلیل بیکاری یا مشاغل ناپایدار و غیر رسمی (ممنوعه) و حاشیه ای، اساسا به دور از محیط های کار متعارف و یا به طور کلی فضاهای اجتماعی ای هستند که در آنها حدی از هویت جمعی (بر پایه آگاهی از منافع و مضرات جمعی) شکل می گیرد. از این نظر اگر محافظه کاران و لیبرال ها فرودستان درگیر در شورش را به دلیل تخطی از انضباط جتماعی و قوانین مقدس سرزنش و تحقیر می کنند (مثلا با برچسب غارتگران)، ژیژک هم (احتمالا) ناخواسته آنها را به دلیل تخطی از پیش شرط های نظریه و تن ندادن به الگوهای تحلیلی کلاسیک سرزنش می کند؛ تحقیری که ژیژک درچنین بستری احتمالا می توانست با اصطلاح کلاسیک «لمپن پرولتاریا» (که نزدیک ترین اصطلاح ادبیات مارکسیستی به «اراذل و اوباش» هگلی ست) آن را توجیه کند!

چهار) گویا «خودبیانگر» نبودن این خشونت ها صورتبندی دیگری از علت ناخشنودی ژیژک نسبت به آنهاست. مثلا جایی که می گوید: "این خشم و نومیدیِ کم‌توان است که نقاب نمایشِ نیرو به صورت زده است". اگر بپذیریم که چنین شورش هایی در خشم انباشته شده از عدم دسترسی به نیازهای اولیه، آگاهی (شهودی) نسبت به نابرابری و تبعیض اجتماعی و نیز تجربه ملموس سرکوب و تحقیر روزمره ریشه دارند، و وقوع آنها را نیز ناگهانی و با محمل هایی کمابیش تصادفی بدانیم، پرسش اینجاست که خودبیانگری این شورش ها به چه چیزی فراتر از اینها می تواند ارجاع دهد؟! وانگهی نادیده گرفتن این سطح از بیانگری شورش فرودستان که در پیوند با افشای موقعیت انکار شده خود، نقص اساسی سازوکارهای حیاتی سیستم را عیان می سازد، چیزی نیست جز دیدن شورش از زاویه پیامدها و کارکردهای آن، که در این معنا در ماهیت خود از جنس نگاه حاکمان است (با این تفاوت که اولی بر فقدان پیامدهای مثبت انگشت می نهد و دیگری بر وجود پیامدهای منفی و «مخرب»). این جنبه از نگاه ژیژک با کمرنگ کردن تمرکز بر ریشه ها و زمینه های شورش و ظاهر شدن در نقش معلم انقلاب، ناخواسته با منادیان و ناظمان سیستم در پوشاندن علت ها و شکاف ها همسو می شود؛ یعنی با دیدگاه هایی که صرفا بر وجه تبه کارانه و قانون شکنانه شورش تاکید می کنند.

پنج) ژیژک تنها به این بسنده می کند که وجود این شورش ها را به نقصی ساختاری در سیستم ارجاع دهد. چنین کاری به رغم درست بودن (و نیز لازم بودن آن برای پس زدن انگاره پردازی های گفتمان غالب)، به لحاظ ضرورت های انضمامی تحلیل اصلا کافی نیست؛ کما اینکه بی توجهی ژیژک به موقعیت انسانی و جایگاه اجتماعی شورش گران، عملا بر برخی بدفهمی ها و تصویر پردازی های رایج مهر تایید می زند. اگر بپذیریم که لایه های حاشیه اجتماع، صف مقدم قربانیان سیستم را تشکیل می دهند، یعنی به طور مستقیم تر و جدی تری در معرض آسیب ها و جراحت های ناشی از کارکردها و پیامدهای سیستم قرار دارند، آنگاه باور به معیوب بودن ساختاری این نظام، پیش از هر چیز مستلزم همدلی با قربانیان آن است (نه آنکه به دلایلی متفاوت - مثل عقیم دانستن شورش های آنان و دور دیدن آنها از جایگاه سوژگی تغییر- ، همصدا با رسانه های سلطه از شورشیان «انسان زدایی» کنیم و از آنها «دیگری» بسازیم)؛ به بیان دیگر درک وجه اضطرارآمیز شرایطی که قربانیان را به شورش کشانده، جزئی تفکیک ناپذیر از آن باوری است که به نقص و بیماری ساختارهای حاکم ارجاع می دهد. در این معنا به رسمیت شناختن عوامل انسانی شورش به مثابه «قربانیان»، در واقع به رسمیت شناختن موقعیت انسانهایی است که در تنگای تحمیل شده از سوی نظام حاکم، راه دیگری برای اعتراض به فلاکت زیستی شان پیش پای خود نمی یابند. به همین خاطر رویکردی که این شورش ها را از دلایل ساختاری وقوع آنها تفکیک کند، نمی تواند به طور بی تناقضی رویکرد چپ محسوب شود و بیشتر به چپ محافظه کار پارلمانی شباهت دارد.                                 

شش) به رسمیت نشناختن آن «اضطراری» که فرودستان را به شورش وا می دارد (از این زاویه که شورش های آنها به مرحله «عقلانی» فرا نرفته است یا توان این فراروی را ندارد) می تواند همچنین در درکی ارتدوکس از صلب بودن محدوده طبقه کارگر و سوژه انقلابی ریشه داشته باشد. در حالیکه در شرایط امروز برای مثال مرزی که تعلق به طبقه کارگر و زیر طبقه (حاشیه نشینان شهری) را از هم جدا می کند به شدت لغزان و شکننده است؛ چرا که سرمایه داری به طور آگاهانه فرآیند اجتناب ناپذیر بی نواسازی همگانی را با روند نامتعین سازی جایگاههای اجتماعی و طبقاتی همراه کرده است. به بیان دیگر آن شورش های «مطلوب» هم لزوما از شرایط و خاستگاههای کمابیش مشابهی بر خواهند خواست. بنابراین تنها با دخالت گری آگاهانه از طریق بازخوانی و تجمیع تجربیات این شورش ها و پیوند مستمر با لایه های فرودست جامعه و به طور کلی با مفصل بندی مبارزات بخش های مختلف فرودستان است که می توان امکان تدارک عقلانی اعتراضات مردمی را فراهم ساخت و یا شانس سازمان یافتگی درونی شورش های بعدی را افزایش داد؛ نه انتظار برای شورشی که نخست با نمایش حدی از سازمان یافتگی و «عقلانیت» درونی خود، اعتماد روشنفکران و فعالین سیاسی را برای مشارکت و «سرمایه گذاری» جلب کند!

هفت) ماهیت درون ماندگار این شورش را پیش از هر چیز باید در خاستگاههای آن جستجو کرد، نه در اشکال بروز و پیامدهای آن، که بررسی آنها خواه ناخواه خصلتی گسسته و گزینشی دارد؛ مانند برجسته کردن صرف خشونت ها یا تصویر کردن شورش ها به مثابه نبرد بخشی از فرودستان با بخشی دیگر (3)، به واسطه به آتش کشیده شدن مغازه های خرده مالکان (که از قضا مورد اشاره تلویحی و کنایه آمیز ژیژک در عنوان مقاله اش هم بوده است) و نظایر آن. منظور از همدلی با شورش گران و درک دقیقه اضطرار، پیش از هر چیز تاکید بر حفظ پیوستگی تحلیل با خاستگاههای شورش است، نه تایید خشونت های غیرلازم آن و یا انکار ضرورت نقادی شورش؛ چون تاکید بر خاستگاهها مانع از آن می شود که از خشونت های پدیدار شده به «جانورخویی» عاملان شورش برسیم؛ و این نگاه ساختاری به موضوع، دقیقا مرز تفاوت میان رویکرد چپ با نگرش های مسلطی است که به علت عدم درک (و ناباوری به) نقایص ساختاری زمینه ساز وقوع این شورش ها، روانشانسی توده ای یا مباحث فرهنگی را برای تحلیل این شورش ها کافی قلمداد می کنند (4) (با المان هایی در گستره بین بزهکار محوری تا تبعیض آشکار و حتی نژادگرایی).

هشت) ژیژک برای تقبیح کاپیتالیسم نخست لازم می بیند این «مغازه دزدهای» نگون بخت را در حد «جانوران عریانی» تقلیل دهد که محصول مستقیم ایدئولوژی کاپیتالیستی هستند. به بیان دیگر ژیژک برای مخاطب قرار دادن انتقادی هواداران کاپیتالیسم، نخست با آنها در وحشیانه تلقی کردن این شورش و جانور نامیدن شورشگران همداستان می شود. در اینجا به رغم هدف قرار دادن کاپیتالیسم، تصویر شورشگران به همان تصویر آشنای رسانه های کاپیتالیستی از «وحشی گری غارتگران» فروکاسته می شود (با اینکه ژیژک احتمالا در استعاره جانور دست پروده کاپیتالیسم، تخریب و خشونت به خاطر مصرف بیشتر را نکوهش می کند). اما شاید بتوان به این «جانوران» محروم از آموزه های انقلابی و رموز شورشگری طور دیگری نگریست (به ویژه در پیوند با ارجاع ژیژک به مارکوزه): اینها کسانی هستند که با شورش خود سیطره مطلق سیستمی را که برای آنها کارکردی جز تحمیل نیازهای برآورده نشده ندارد را به سخره گرفتند (گیریم موقتی و پارادوکیسال). با این کار آنها از سرسپردگی مزمن خود تن زدند و برای چند روز، اشکال محدودی از زندگی فراتر از خود منکوب شده در حدود سیستم را تجربه کردند. به این معنا آنها از همه «جانوران اهلی» که در تمام طول زندگی به این اجبار و منکوب شدگی تن می دهند، قدمی به سمت «انسان بودن» نزدیکتر شدند.

سی و یکم مرداد 1390

پانوشت:
(1) اسلاوی ژیژک: « مغازه‌ دزدهای جهان متحد شوید! » / ترجمه حمید پرنیان
www.radiozamaneh.com
(2) نوع دستگاه مفهومی ای که هر فرد برای تحلیل مسایل اجتماعی/سیاسی (حوزه عمومی) به کار می گیرد، برآمده از انتخابی ست که متاثر از تاریخچه زیسته فرد، تلفیقی از لایه های معرفتی و سویه های ارزش گذارانه است. یعنی فرآیند تحلیل در درون خود حامل حدی از ارزش گذاری ست و این (حداقل) در حوزه اجتماعی اجتناب ناپذیر است، چون هیچ تحلیل گری بر فراز اجتماع نیست. بنابراین «تقدم ارزش گذاری بر تحلیل» صرفا به وزن نسبی سویه های ارزش گذارانه دلالت می کند. گاهی برجسته کردن افرطی معیار معینی از مجموعه المان های یک دستگاه نظری، می تواند مصداقی از تقدم ارزش گذاری در روند تحلیل باشد؛ چون به کارگیری نامتوازن معیارها تنها به کمک نطریه صرف قابل توضیح نیست.
(3) در این دست تاکیدات «واقع بینانه» بر «خشونت های کوری» که به سوزاندن مغازه های مردم و قربانی شدن تعدای از مردم منجر شدند، مفهوم «کلیت» کاملا قربانی شده است تا همه حوادث به لحاظ اعتبار تحلیلی هم وزن شوند؛ در واقع هر خیزش و قیام دیگری را هم دقیقا با همین گونه استدلال ها می توان «جنگ بخشی از مردم علیه بحشی دیگر» قلمداد کرد.
(4) در این زمینه روایت علی علیزاده (از شورش های انگلیس) خواندنی است:
www.google.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست