سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حقوق ملی و نقش آن در توسعه


پاشا


• ما باید این را بپذیریم که میبایستی جامعه در بهترین شرایط موجودیت اجتماعی برای اعضایش بر اساس یک اقتصاد موفق و در یک چهار چوب دمکراتیک تضمین شده عمل کند و این ممکن نیست جز قبول حاکمیت ملیت ها و یا فدراسیون های مختلف با شرکت اشکال مختلف ملی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ شهريور ۱٣۹۰ -  ٣۰ اوت ۲۰۱۱


مفهوم بنیادی و اصل حقوق ملتها برای تعیین سرنوشت خود با سیاست های ملهم از آن در نیمه قرن نوزدهم و از اروپا آغاز شد. زبان و فرهنگ آیینه فرهنگ و تمدن مردمان هر سرزمین است و ملت تجسم سرنوشت ها و منافع مشترک اعضای یک جامعه محسوب میشود. اصولاً ما باید قبل از هر چیز «ملت» را به عنوان یک واقعیت در قلمرو معنوی و به عنوان یک کمیت شعور خود آگاه گروهی و یک گروه بندی که حدود وثغورش را خود مشخص کرده و نه دیگران مورد بررسی قراردهیم . تأمین حق و حقوق ملی یک ملیت به معنی گردآوری تمایزات و یا تزئین یک هویت متفاوت ملی نیست ، بلکه تعیین اصول و مواردی اصیل و در عین حال علمی از یک ماهیت نژادی و یا ملی است که ضرورتاً توجه به آن پایه و اساس هر نوع برنامه ریزی توسعه فرهنگی و اقتصادی یک جامعه را در پی دارد. و درواقع این مقبولیت جزو حقوق شهروندی محسوب میشود .
تأمین حقوق ملی هیچ مغایرتی با حقوق انسانی و یا حتی ئیدئولوژیک ندارد ، بلکه قبول تعریف رئال از ماهیت و ویژه گی های انسانی یک انسان با جغرافیا ، نژاد و یا زبان متفاوت است که برای تبیین سعادت ساکنین یک واحد سکونتی مورد نیازبوده و میتواند زمینه های لازم برای هرگونه توسعه منطبق را بدرستی فراهم آورد .
نادیده گرفتن این تفاوتها و ویژه گیها ، هر نوع پلان و هر نوع برنامه ریزی را غیر واقعی و نامتناسب کرده و نا هماهنگی و حتی تضاد و یا حساسیت های غیر لازم و یا تحقیرها و متعاقب آن خشونت و یا نافرمانی وچند دستگی اجتماعی را پیش آورده و جبهه گیری و خیزشهای عدالت خواهانه اقتصادی و سیاسی جوامع را کاملاً تحت الشعاع قرار خواهد داد و دورخیزهای پیشرفت انسانی - اجتماعی دچار چالش میگردد . این ویژه گی ها و یا خواسته های کاملاً برحق یک ملیت خود به صورت فطری جزو نیازهای طبیعی یک انسان و کاملاً برطبق نیازهای تعریف شده روانشناسان و انسان شناسان از انسان میباشد .
زبان بعنوان یکی از ارکان متعلق به هر ملیت، از ساختار و پیکربندی و واژه های خاص مفهومی بهره میبرد که ارتباط مستقیم با طرز فکر و تلقی آن ملیت از مفاهیم مختلف را دارد. وبه نوعی نحوه واکنش را بازگو میکند . بطوریکه مثلاً ، در زبان اسکیموها ، کلمات رکیک و ناسزا وجود ندارد . یا وقتی که در زبانی « صفت» قبل از « موصوف » و یا بعد از آن میآید .
به معنی نحوه حساسیت آن انسان متکلم وابسته به آن زبان به یک صفت خاص است که در اولویت قرار داده میشود. بعنوان مثال وقتی در زبان فارسی میگوئیم« کتاب خوب » یعنی در
این زبان ابتدا کتاب بودن اهمیت دارد و دردرجه بعدی ماهیت آن که خوب باشد یا بد ، حال آنکه در انگلیسی یا ترکی ابتدا خصوصیات آن مفهوم مهم است تا موصوف «good book » در نهایت اینکه یعنی یک زبان که متعلق به یک ملیت مشخص میباشد ، به نوعی از طرز فکر و نحوه اندیشیدن آن مردمان سخن ها برای گفتن دارد ، با اصطلاحات ، نوع ضرب المثل ها ، تن تلفظ ، ترکیب حروف صدا دارو ....
وطبیعتاً هر تمایزی ، ابزار و روشهای متفاوتی برای درک ، بررسی ، برنامه ریزی و انطباق در جهت شکوفائی میطلبد.
این تمایز ملی دقیقاً ازجنس هرتمایزی است که بین انسانهای مختلف میتواند وجود داشته باشد .
طی مطالعاتی که در اروپا انجام گرفته مشخص شده که نحوه گریه کردن نوزادان آلمانی با نوزادان فرانسوی تفاوتهائی دارند . و در تحقیقاتی دیگر مشخص شده که طرز تلفظ اولیه کلمات که نوزادان در برقراری ارتباط با محیط سعی دارند برقرار کنند متناسب با ملیت های متفاوت ، تفاوتهای اساسی دارند .
در نتیجه ویژه گیهای هر ملیت متناسب با ساختار ژنتیکی خود ، خصوصیاتی هستند که میبایستی بدانها توجه داشت ، وهمانگونه که در جغرافیا و آب و هوای متفاوت ، شاهد معماری های متفاوت و سازگار هستیم ، در جغرافیای انسانی نیز، انسانهائی با خصوصیات متفاوت مشاهده می کنیم . تفاوتهائی که واقعیت دارند و بصورت علمی در طول هزاران سال بوجود آمده اند .
انسانهائی که از نقطه نظر تمایلات ، میزان هوش ، حس مسئولیت پذیری ، شجاعت ، ریسک پذیری و ...... تفاوتهای بارزی دارند . واصولاً تولد هر زبانی با طی یک پروسه طولانی مدنیت همراه بوده ، بطوری که هر زبان در فرهنگ بشری همانند یک ذخیره ژنتیکی ، در حیات فیزیولوژی اهمیت خاص خود را دارد . و در واقع با نابودی هر زبان ، دریچه ای از تمدن بشری بسته میشود.
بر اساس مطالعات زبان شناسی درآمریکا و ارائه نتایج آن در اینترنت با نام اتنولوگ میبینیم در قسمت مربوط به ایران، از میان ۶۰ زبان موجود ، ۴٨ مورد آن در زمره زبانهای در حال نابودی قرار دارد این در حالی است که در همین آمریکا مطالعات گسترده ای در مورد زبان و واژه های سرخ پوستان صورت می گیرد. در شوروی نیز مطالعات زیادی در خصوص زبان های مختلف صورت گرفت و در استرالیا و آمریکای لاتین این تحقیقات بصورت کاملاً جدی ادامه دارد .
زبان شناسان معتقدند که دانستن یک زبان اطلاعات فراوانی را در کلیه جهات در اختیار ما قرار میدهد . پس چگونه میتوان با نادیده انگاشتن تمامی این خصوصیات و گرایشات ، با یک قالب و یک رویه با همه انسانها رفتار نمود ، مگر نه این است که کشورها ی مختلف در گوشه و کنار جهان با رفتارهای اجتماعی و سیاسی مشابه در صحنه بین المللی و حتی با ماهیت های مشابه ، عملاً با سیستم های متفاوت اداره میشوند ، ساختار اداری متفاوت ، اختیارات متفاوت ، قوانین متفاوت و ...... و آیا این ، به این دلیل نیست که هر جامعه ای منش و سیستم ویژه خود را می طلبد ؟ آیا به این علت نیست که پذیرش هر سیستم اداری و حاکمیتی میبایستی تناسب ومقبولیت اجتماعی منطبق با آن شرایط را هم داشته باشد ؟ آیا مقررات لازم برای اداره یک محیط انسانی نبایستی با ارکان ملی آن نهادینه شود ؟
تجارب اداری جوامع مختلف به ویژه در دوران استعمار علنی قرون ۱۹ و ۲۰ کاملاً مشخص نمود که ، سیستم ها و قوانین وارداتی حتی اگر با زور سرنیزه بر منطقه ای تحمیل شود ، بعد از مدتی بعلت عدم مطابقت ، از هم می پاشد و به هیچ عنوان نمی تواند پایدار بماند . واین در واقع همان عدم رسمیت یک تمایز است .
یک علت احیای قومیت ها و ملیت ها در سطح جهان اغلب تمایل به محو بی عدالتی های تاریخی ، اجتماعی و سیاسی است که بسیاری از انسانها با آن مواجهه شده اند . و این خود حاصل سالهای درازی از اجرای سیاستهای استعماری و تبعیض علیه گروههای نژادی وزبانی در کشورهائی که از ملیت های گوناگونی تشکیل شده اند بوده .
و علت دیگر آن واکنش در برابر یکدست کردن جریانات فرهنگی است که مثلاً با تبلیغ حاکمیت به صحبت به زبان غیر مادری و تکلم به زبان رسمی صورت می گیرد. همچنین حس فرد گرائی ملیتی ، ابعادی معنوی است که انسان بصورت فزاینده ای به عنوان یک عکس العمل در مقابل جریانات فرهنگی وارداتی از خود نشان میدهد.
ضمن اینکه مسئله حقوق خلق ها برای کنترل استفاده از منابع طبیعی سرزمین های خود که به توسعه گسترده اقتصادی و اجتماعی سایر مناطق و تشدید مشکلات موجود منجر شده نیز مربوط میشود . ٣در میان کشورهای چند ملیتی که در حال حاضر وجود دارند ، ترکیبات فدراسیون در اکثر موارد واحدهای اداری – ارضی مانند ایالت ، کشور و کانتون هستند که غالباً بر اساس هویت یک جمعیت ، شکل می گیرد .
رشد فرهنگی جوامع با تأمین حقوق ملی و زبانی بصورت ایجاد ارتباطات فولکولوریک سریعتر بوده و ابزار زبان بومی با روابطی صمیمی تر و سرعت در انتقال مفاهیم ، نفوذ پذیری اخلاقی جامعه را تقویت مینماید .
نگاه به حقوق ملیت ها و رعایت بویژه حقوق فرهنگی آنها ، پذیرش روشهای به صرفه تر از نظر زمانی و آموزشی است تا انسان ها را با ملیت های گوناگون به خود رهائی و توسعه برساند . روشی که در بسیاری از کشورهای دنیا پذیرفته شد ، همانند بعضی از کشورهای اروپائی که چند زبان رسمی دارند یا هندوستان که یک نوع فدراتیو زبانی و فرهنگی را پیاده کرده .
پذیرش ویژه گیها و تفاوتهای فرهنگی - رفتاری و نحوه گرایشات یک ملیت ، متعاقباً برنامه ریزی های متفاوتی از نقطه نظر یک نوع مهندسی توسعه را در مناسبات اجتماعی در پی خواهد داشت ، ونادیده گرفتن این خصوصیات ، رکود ، انحراف و افول فرهنگی ملیت ها را با بی توجهی و توقف در پویائی هنر و فرهنگ بومی ، به همراه دارد .
این خصوصیات مانند هر حرکت روشنفکری در جوامع رشد یافته بیشتر نهادینه شده و وقتی سطح زندگی بالا میرود ، به تناسب آن نیازهای طبیعی سرکوب شده قبلی به ترتیب و به شکل های مختلف خود را مطرح و چالشهای متفاوتی پیش روی میآید که در جوامع عقب مانده هرگز فرصت طرح نداشتند هرچند که از ضرورتهای بشری محسوب شده و از اصول انسانی و حقوق اولیه انسانی هستند و از این بابت دیگر هیچ جای بحثی در جوامع متمدن باقی نمانده و پذیرفته شده است . همانند حق رآی برای زنان و یا محکومیت خشونت علیه کودکان و امثالهم .... حق ملی وحق زبانی هم نمی تواند جدا از این پروسه مطرح شود . و وقتی که در جوامع پیشرفته و توسعه یافته ، هر انسانی با هر خصوصیاتی ، حقوقی دارد که هم درچهارچوب حقوق فردی و هم در محدوده حقوق جمعی ، این موارد مورد حفاظت قرار می گیرد ،پس چرا حقوق ملی اینچنین نباشد؟ واینچنین است که در دوران معاصر شاهدیم که در بسیاری از کشورها از جمله ایتالیا ، اسپانیا ، بریتانیا گرفته تا کبک در آمریکای شمالی.
اما به این موضوع حساسیت های اعمال شده در مواردی که در کشورهای تحت اداره حکومتهای دیکتاتوری و یا ایدئولوژیک رعایت نشده و با سرکوب بصورت حل نشده نگهداشته میشود ، بعد از حذف و یا تغییر سیستم سیاسی ، یک مرتبه و افسار گسیخته مطرح و زخم های التیام نیافته ، دهن باز میکنند و هرج ومرج ، نا امنی ، نادیده گرفتن اصول اخلاقی ، افول ارزشهای انسانی و هزاران لطمات فردی و اجتماعی از عواقب آن خواهند بود .
این موارد در فروپاشی شوروی و همچنین در یوگسلاوی سابق نمود پیدا کرد . در چنینی مواقعی ناسیونالیسم به صورت ملعبه ای ارتجاعی ، عنان بریده و بعنوان یک بیماری اجتماعی و چون یک سیل ویرانگر حرکت کرده و همه اصول و دستآوردهای توسعه انسانی را در هم میشکند و متعاقب آن هزاران فجایع و هزاران جنایت .
وقتی این شرایط محیا میشود ، جامعه به راحتی از کنترل خرد و ارگانهای اجتماعی خارج و شرایط برای سوء استفاده قدرتهای سلطه طلب مهیا میشود . کلیه جریانات فعال در عرصه های عدالت اقتصادی و عدالت اجتماعی و حتی دمکراسی تحت الشعاع قرار گرفته ، و پروسه رشد منطقی ، به بیراهه رفته و برای مدتها از مسیر طبیعی توسعه منحرف میشود .
در چنین شرایطی است که سازمانهای روشنفکری با درک به موقع و واقعی جریانات و عکس العمل های به جا میتوانند از این فجایع بکاهند.
حقوق ملی نه به خاطر یک تعصب کور یا پرستش یک پدیده متحجر تاریخی ، یک قدرت نمائی یا جدائی نیست ، شکاف اجتماعی نیست ، قطع ارتباط بشری نیست . بلکه صرفاً یک واقعیت است یک حقوق است و یک احترام.
روشهای ارتباطات مدرن و تکنولوژیک دوران معاصر طبیعاً با گسترش روابط بشری مرزها را در هم نوردیده و بیش از پیش باعث توسعه فکری ، زبانی و غنای گفتمان شده و عمق در نحوه اندیشیدن جوامع را پدید میآورد.
در جهت این توسعه ، مرزهای کشوری را نیز میبایستی با گفتگو و تبادل فرهنگی برداشت و در واقع در مسیر یک نوع وحدت پیش رفت این تماس فرهنگی در شرایطی باعث توسعه خواهد بود که فرهنگ ها و ملیت های مختلف با وزنه و شرایط یکسان و عادلانه ای این پروسه را پی بگیرند . و دستآورد آن هم صلح و همزیستی خواهد بود .
اصل اول در یک تبادل ، بین واحدها ، برابر دانستن و احترام متقابل را پذیرا بودن است ونه در تحقیر یا غالب آمدن و هضم کردن واحد مقابل .
نادیده گرفتن حقوق نژادها در واقع یک نوع قطع تبادل و تعادل بوده و در اصل یک نوع حرکت شوئینیستی وحذفی است که در چنین شرایطی اصولاً دیگر نیازی هم به اعتقاد ورعایت ارتباطات وتبادلات فرهنگی نخواهد بود . ارتباطات وقتی معنی دارد که با احترام های ملی همراه باشد نه سرکوب ملی وعدم نادیده گرفتن ملیت ها به معنی مقابله با اصل ارتباطات و نزدیک شدن ملیت هاست .
ارزش قائل نشدن به حقوق یک ملیت بعبارتی قبول متعصبانه ، برتری ملیت دیگرو راسیسم را در پی دارد. که با اصل مساوات ، آزاد اندیشی ، آزادگی و تسلیم در برابر فطرت بشری و ایجاد دهکده جهانی ، مغایرت دارد . ضمن اینکه در دنیای ارتباطات و توسعه فرهنگها ، هرچقدر ملیتی ، اصیل تر باشد ، تعامل فرهنگی اش با سایر ملیت ها ، کاربردی تر و موثر تر خواهد بود و گرنه این تعامل فرهنگی اسیر یک بعدی نگری ها شده و پویائی و تأثیر گذاری مثبت خود را که میتواند باعث تولید و کشف مفاهیم جدیدتر بین جوامع بشری شود را از دست میدهد و مسیری به سوی تحجر و باستان پرستی خواهد بود . باستان پرستی که همواره با تحریف تاریخ ،غلو آن و اسطوره سازی همراه بوده و با سلطه طلبی و پایمال کردن حقوق بشری میتازد .
علاوه بر آن در توسعه ارتباطات بشری وقتی تبادل معنی خواهد داشت که واحدهای مورد ارتباط ، واحدهای خالص از نظر تطبیقی با تمامی ویژه گیهای نژادی ، زبانی ، جغرافیائی و ..... بوده باشد . در غیر اینصورت نمی تواند به عنوان یک واحد فرهنگی و ملی هویتی با خصوصیات قابل تعریف را معرفی نماید . ارتباطات همواره بین ارکان جدا از هم و با ویژه گیهای متفاوت صورت می گیرد نه با واحدهائی که استقلال مفهومی و منفک ندارند یا اینکه فاقد هویت مشخصی هستند.
زمانی که نگرش غالب و مغلوب بودن بین ملیت ها حاکم شود وارزش یکسانی به ملیت ها داده نشود ، هویت ها دچار اختشاش شده و زمینه های هرنوع ارتباطات سالم از بین رفته و با سوء ظن و نفرت نژادی همراه خواهد بود که این پدیده ، مغایر با دوستی و تعامل گسترده بین نسل های بشری است.
نزدیکی فکری وصلح بین انسانها وقتی گسترش میابد که حذف و تهاجم مطرح نباشد بدیهی است در غیراینصورت دیگر هیچ نوع تعاملی مفهوم نخواهد داشت.
وقتی یک امپراطوری با تعصبات ملی و به همراهی مذهب رسمی اش ، ملیت های دیگر را مورد غارت قرار میدهد ، در واقع جنگ ، جنگ بین دو ملیت یا دو اندیشه نیست بلکه نبردی است برخاسته ازیک تفکر متعصبانه عقب افتاده و همراه با سود جوئی اقتصادی در لوای بحث ملیت وحذف ارزشها و حق آزاد زیستن جبهه مقابل است که معمولاً با انحرافات بیانی و برداشتی ، به جنگی بین ملیت ها تعبیر میشود .
به عنوان مثال وقتی انگلستان ، هندوستان را مورد اشغال قرار میدهد ، مبارزه استقلال طلبی هندی ها ، مقابله دو ملیت نیست بلکه مقابله حق طلبی با سلطه طلبی است و این سلطه طلبی و
تسلط ملیت ها بر یکدیگر است که در تقابل کامل با اصل رعایت حق و حقوق ملی ملیت ها قرار دارد. بعبارتی یک ناسیولیسم افراطی داریم که غالباً بهانه ای برای تاراج اقتصادی است و یک اصل رعایت حقوق ملی ، که کاملاً با یکدیگراز نظر مفهومی متفاوتند.
جالب اینکه همین ، ناسیونالیسم کور بعنوان ابزاری برای گسترش استعمار در مناطق جغرافیایی مختلف بکار رفته که البته با تعاریف جدید ازجغرافیا و تعابیر سیاسی – اقتصادی فعلی ، این موضوع تا حدودی کمرنگ تر شده .
فرض کنیم کشوری مانند ایران تحت اشغال حکومتی مانند اعراب قرار گیرد و اعراب فاتح ایران ، ادعای بعنوان مثال مردم سالاری داشته باشند و همه را به آزادگی دعوت نمایند و عدالت اقتصادی را نیز خواهان باشند ، اما وقتی اساس حاکمیت جدید بر سلطه گری نهاده شده چگونه این ادعا می تواند پایدار و پا برجا باشد ؟ وطبیعاً در چنین شرایطی جنبش های استقلال طلبی به عنوان نوعی جنبش آزادی خواهی و عدالت خواهی ماهیت خواهد یافت همانگونه که در الجزایر صورت گرفت .
محکومیت اینکه اقدام ملیت تحت سیستم در استقلال خواهی وحق خواهی ، نوعی تجذیه طلبی و تفرقه افکنی است و وارد آوردن اتهاماتی از این دست اگر چه در سطح بیان آزادانه نقطه نظرات تا حدودی قابل تحمل هست اما توجیه اقدام عملی در مقابله با آن و آن هم باشیوه های سرکوبگرانه و تجاوزکارانه به هیچ وجه قابل تحمل نیست .
مقابله و سرکوب هر خواسته خود مختاری ویا حتی جدا طلبی که به صورت دمکراتیک مطرح میشود ، عملی در تقابل با آزادگی و حقوق بشر است و با اصول مرد سالاری و دموکراسی در تضاد قرارمی گیرد .
این همان حق تعیین سرنوشت ملیت هاست و این چنین هم نیست که هدف هر حرکت حق طلب ملی هم صرفاً یک نوع ناسیونالیسم متعارف باشد. ومثلاً خلق های تحت ستم بپا خیزند و به استقلال برسند و بعد بشینن سرجای خودشان !!! و روشهای استعماری دیگر ، دامن مردم را بگیرند.
این یک انحراف و عقب گرد محض است.
برای جنبش های عدالت خواه ناسیونالیسم صرفاً میتواند بعنوان یک قسمت از یک پروسه دمکراسی معنی و تعریف شود و نه یک هدف غائی در واقع نوعی ناسیونالیسم کاربردی یعنی بعد از یک حرکت ملی ، که آن هم میتواند متناسب با شرایط موجود و امکانات به صورت خود مختاری ، فدرالیسم و یا استقلال مطرح شود . مسیر یک توسعه انسانی را طی نمود . و طبیعاً این حرکت ملی خود باید درون یک چهارچوب مردم سالاری تعریف شده باشد.
مگر نه اینکه عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی بدون رعایت دمکراسی استمرار نخواهد داشت ؟ و مگر نه این است که مردم سالاری اساس هر حکومت پایدار است ؟
پس اگر حق استقلال یا عدم استقلال را بر اساس اصول دمکراتیک به صورت رفراندوم به خود مردم یک منطقه واگذار نکنیم ، آیا گام در جهت دیکتاتوری نگذاشته ایم ، و آیا همین گام اول متعاقب خود خون ریزی ، جنگ داخلی ، پایمال کردن حقوق و ارزشهای انسانی ، را درپی نخواهد داشت و با یک نوع دیکتاتوری توسط حکومت غالب ، رشد و تکامل طبیعی جامعه به تعویق نخواهد افتاد ؟
رعایت حقوق ملی به معنی احترام به حقوق یک جمعیت میتواند بصورت یک « دمکراسی جمعی » و بعنوان حقوق یک جمع مورد طرح و قبول قرار گیرد . یعنی این اصول به شکل دفاع از حقوق جمعی ، یک نوع حق دمکراسی است واصولاً به عنوان یک جنبش اجتماعی وسیاسی میبایستی تعریف شود و اگر چنانچه به دمکراسی اعتقادی است ، میبایستی این حرکت ادامه یابد و فازهای بلندتر و بعدی نیز در نظر گرفته شود ، چرا که در غیر این صورت دیگر یک حرکت متعالی نیست . وبه جای آنکه در خدمت آرمان خواهی باشد یک حرکت سنت گراست .
مثلاً فرض شود در جامعه ای ، درصد بالای آن جمعیت ، کور باشد ، طبیعتاً این اجتماع یک وجه مشخصه خاص دارد و متعاقب رعایت حقوق طبیعی این جامعه کور ، میتوان به مردم سالاری واقعی رسید و در جغرافیائی هم که اکثریت آن جامعه دارای مثلاً یک نوع زبان متفاوت هستند طبیعتاً حقوقی خواهند داشت که رعایت آن و احترام به هویت آنان نیز از جنس دمکراسی است.
اصول وحقوق ملی نباید ارتجاعی باشد ، بلکه میبایستی مانند یک پروسه شناور و پویا حرکت داده شود . یک پروسه شناوری که در ارتباط تنگاتنگ با حق و حقوق افراد ساکن در یک جامعه باشد . البته آن هم شکل و فرم متفاوتی در هر سیستم به خود میگیرد که اجباری هم به رعایت تعریف های بین المللی کلاسیک درمورد ملیت ها که کم کم قدیمی میشود و تعریف هایی هم که کشورها را با اصول ثابتی تعریف میکنند دیگر مورد نیاز نخواهد بود .
تعصبات منطقه ای یا اصرار درحفظ یک سنت بومی یا مثلاً حساسیت در مرکزیت یک استان یا یک ناحیه از جنس تعصب در یک رفتار اجتماعی است و ربطی به ناسیونالیسم حتی از نوع کور آن ندارد .
دفاع از حقوق ملی و حقوق هویتی یک ملت ، ویژه گیهای زبانی و نژادی و احترام به آداب و رسوم از نوع دفاع از حقوق اجتماعی بوده و یک اقدام عدالتخواهانه طبیعی محسوب میشود . این درواقع نوعی دفاع از ارزشهاست نه ضد ارزشها وطبیعتاً در جوامعی که این موارد حقوقی و باورهای مردمی در نظر گرفته نشود ، نمی توان دمکراسی و یا عدالت اقتصادی را پیاده کرد .
اما در رفتارهای متعصبانه که هیچ ربطی به این حرکات ندارد ، صرفاً کج فهمی ، نادانی و تعصبات سنتی و ارتجاعی نقش بازی می کنند ، و بعنوان حرکتی درجهت دفاع ازفرهنگها و آداب و سنن و خصوصیات ملی واجتماعی محسوب نمی شوند . و هیچ موضوعیتی جز نادانی ویا به بیراهه کشاندن خواسته های طبیعی انسانی و تأمین منافع عده ای خاص نمیتواند داشته باشد.
وقتی حرکت های ملی در جهت احقاق منافع مردم یک جامعه شکل می گیرد. طبیعاً رفاه اقتصادی و رفاه اجتماعی و فرهنگی و توسعه همه جانبه احاد یک جامعه پیش روی است حتی اگر با پرچم ملی گرائی و البته بدون رویه توسعه طلبی و امپریالیستی همراه باشد این به جهت توسعه و پیشرفت حداقل قسمتی از مردم جهان ، حتی میتواند حرکتی ایدئولوژیک با اهداف توسعه انسانی – جهانی تعریف شود . پس اگر حکومتی ملی به معنی واقعی کلمه ملی باشد ، و در مسیر نیات بشر دوستانه قرارگیرد، دیگر با تشکیل دهکده جهانی هم هیچ مغایرت نداشته که حتی کاملاً هم هم راستاست .
همانگونه که پیشرفت یک نفر دریک جامعه بر منافع کلی جامعه نیز (صرف نظر از بحث استثمار فرد از افراد ) تأثیر گذار است ، پیشرفت یک کشور در جامعه جهانی هم به نفع کل بشریت است . و این با فعالیت های حاکمیت های دیکتارتوری که همراه با یک ایدئولوژیک فکری – سیاسی ، منافع یک کشور را تماماً در جهت اهداف و برنامه های خود چه در داخل و چه بصورت برون مرزی هزینه میکند ، در نقطه تقابل قرار دارد و کشوری که خود توسعه نیابد و ثروت تولید نشود اما با فروش و هزینه کردن دارائی های ملت در جهت حفظ حاکمیت خود برآید ، این دیگر استفاده از منافع یک کشور در جهت بهره وری و تولید نیست بلکه فقط یک تاراج است . و وقتی که منابع وثروت های یک منطقه در جهت رفاه آن جامعه صرف نشود و یا حتی در راستای سرمایه گذاری و تولید اجتماعی هم نباشد ، در واقع حتی میتوان گفت اتلاف منابع جهانی است و نه منطقه ای .
پس نهایتاً حرکتهای ایدئولوژیک که بهره وری اجتماعی را کنار گذارده باشند به جهت اینکه مانع توسعه سرمایه های فکری و مادی هستند ، حرکتی ارتجاعی محسوب میشوند و نه انقلابی ، بعبارتی حتی صرف هزینه های ملی با نیت حرکت های ایدئولوژیک فرا ملیتی ، به جهت اینکه فقط اعمال هزینه است و نه تولید سرمایه ، به ترتیب درآن ، جامعه و کشور، فقیر شده و قدرت مانور خود را از دست میدهد . یعنی خرج بدون دخل . و تخریب تدریجی تمامی امکانات مادی و معنوی یک جامعه . پس حتی از نگرشی با این زوایا نیز برخوردار باشیم احترام و تأکید بر منافع ملی ، در جمیع موارد باعث افزایش بهره وری و توسعه انسانی و اقتصادی خواهد بود .
سنگ به سینه زدن یک ملیت خاص و قلم فرسائی در سوابق نژادی و تاریخی و تفسیرها و همه توجیهات ، همه و همه جز ایجاد فاصله بین انسانها و روشن کردن شعله های تعصب و خشونت ثمری برای بشریت ندارد . تحمیل رفتار وارداتی و فرهنگ زدائی ملت های دیگرعملاً جنایت فرهنگی است .
انسانها وقتی در یک جمع چند ملیتی زندگی می کنند ، طبیعتاً از نقطه نظر ملی مراوداتی با هم نژادانشان برقرار می کنند ، اما این امر هرگز مانع از برقراری ارتباطات انسانی و شخصیتی با ملیت های دیگر نمیشود . طبیعتاً در یک محیط که کلیه افراد با خصوصیات ملی و زبانی متفاوت ، دارای حقوق شهروندی یکسانی باشند ، انسانها به جای حساسیت و با ایجاد اطمینان از احترام به حقوق ملی خود به دنبال شاخص های شخصیتی می گردند که میتواند نزد اعضائی از سایر ملیت ها باشد و این یعنی توسعه ارتباطی و ارتقاء فکری که دوستی بین انسانها را ایجاد میکند ،ارزشهای جدیدی بوجود میآورد و روابط جدیدی بر اساس مفاهیم جدیدی شکل می گیرد.
به عبارتی ایجاد اطمینان از حقوق ملی ، همانند تأمین نیازهای معشتی انسانها . باعث آرامش و رشد فکری و امنیت اجتماعی یک جامعه به دور از دغدغه های مربوطه و بازدارنده میشود . دفاع و تأمین حقوق ملی از این نظر چون دفاع از حقوق بدیهی و اولیه انسانی است که میتواند رشد و ترقی انسانها را در پی داشته باشد.
درجهان امروز، احترام خلق ها و حس رفاه اجتماعی و میهن پرستی ، در نزد آنها را ابعاد جمعیت یا سرزمین یا نسب نامه های باستانی و یا ریشه های فرهنگی مشخص نمیکند بلکه این دستاوردهای نوین و توانائی های آن خلق هاست که یک موجودیت ارزشمند را موجب میشود. و بدیهی است دیگر امکان یک توسعه اجتماعی با وجود آپارتمانهای قومی محبوس شده مقدور نیست . یک زندگی مناسب همواره با روابط برابر و هماهنگ اجتماعی – اقتصادی و در سایه دمکراسی واقعی تحقق میآبد . هرچند کرامت و شرافت انسانی همواره مقدم تعصبات کشوری و ملیت است ، اما دفاع از یک حقوق ملی به معنی مقابله با انسان مداری یک جامعه نیست . همانگونه که هدف غایی نیز نیست چرا که اگر چنین باشد به انجماد و مرگ اندیشه ها و آزادی های فکری خواهد انجامید .
در یک نتیجه گیری باید گفت سازمان دادن موفقیت آمیز فعالیت تولیدی تمامی جامعه اجتماعی شرط اصلی برای موجودیت مادی انسانی – هدفی است که کشورها تا اندازه زیادی بر این اساس بوجود میآیند. ما باید این را بپذیریم که میبایستی جامعه در بهترین شرایط موجودیت اجتماعی برای اعضایش بر اساس یک اقتصاد موفق و در یک چهار چوب دمکراتیک تضمین شده عمل کند و این ممکن نیست جز قبول حاکمیت ملیت ها و یا فدراسیون های مختلف با شرکت اشکال مختلف ملی.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست