سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سایه دیرپا
بیست و سومین سالگرد اعدام علیرضا اسکندری (شاپور)


عفت ماهباز


• بیست و سه سال پیش ۵ مرداد ۱۳۶۷. یازده شب بود ساعت سکوت اجباری زندانیان... در راهروی بند مشغول خواندن روزنامه بودم، صدای شعار پاسداران با مارشی غریب سکوت شب را درید. بندیان هریک در جایشان نیم خیز شدند. پریده رنگ به دیوار تکیه دادند. تک تیرها و سپس رگبار. پایان زندگی همسرم علیرضا اسکندری (شاپور) و ده ها تن دیگر در ان شب ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۴ مرداد ۱٣۹۰ -  ۲۶ ژوئيه ۲۰۱۱


همیشه در یادمی انگونه که فراموش می کنم، نیستی. بیست و سه سال از اخرین دیدارمان در هفت تیر در زندان اوین گذشت. هفت تیر۶۷ بود. بباد تو و با تو بودم روزی که زندگی از تو ستاندند، ۵ مرداد ۱٣۶۷. امروز من قصه گوی ویس و رامین شده ام و داستان ترا فریاد می زنم.   


سایه دیرپا

یار ای یگانه ترین، یار
در سایه سار درخت زندگی
بهار و خزانم گذشت و رفت
سایه تو - دیرپا-
نشست. و برنخاست

این جاری تداوم توست
هنوز هم
در ورای هست و نیست!
در تکرارهای، دیروز و امروز
بی هیچ رنگ ملالی
تا امروز هم کشیده

لبخندت،
چونان برکه ای در آنسوی زمان جاریست
از پشت کدورت این روزها هنوز

در فاصله ای -نه دور و نه دیر-
در شب و روز
در تداوم این شب ها و روزها
همواره مونس من است

میان چشم و دل
میان کیف و کتاب
در خانه و خیابان
در هر هوای دم و باز دم
نفس می کشم ترا

گم نکرده مرا
کنعانی خاوران
و من،
لاک پشت وار می خزم با کوله بارم از تو
در هوای ترانه های مشرق و مغرب
می مانم
تا نام تو را بر دیوار سپیده تاریخ
حک کنم.

عفت ماهباز لندن - ۵ مرداد ٨۹
efatmahbas@hotmail.com
efatmahbaz.com

زیرنویس
بیاد شاپور، به یاد انسانی که در ۵ مرداد ۶۷، سربلند و استوار، برای ازادی و عدالت اجتماعی، عشق زندگی را رها کرد.
در شامگاه ۵ مرداد سال ۱٣۶۷، روز بعد از در گیری مجاهدین با حکومت، (فروغ جاودان مجاهدین یا مرصاد...)، اولین سری زندانیان چپ، از جمله همسرم علی رضا اسکندری (شاپور) را اعدام کردند. این عده از گروهای مختلف چپ در زندان بودند. هنوز تعداد کسانی که در این روز و در این سال اعدام شده اند، مشخص نشده است.
بیست و سه سال پیش ۵ مرداد ۱۳۶۷. یازده شب بود ساعت سکوت اجباری زندانیان. در راهرو بند عمومی در اموزشگاه اوین بودیم. برخی اماده خواب در رختخوابشان. من در راهروی بند مشغول خواندن روزنامه بودم، صدای شعار پاسداران با مارشی غریب سکوت شب را درید. بندیان هریک در جایشان نیم خیز شدند. پریده رنگ به دیوار تکیه دادند. تک تیرها و سپس رگبار. پایان زندگی همسرم علیرضا اسکندری (شاپور) و ده ها تن دیگر در ان شب.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٨)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست