سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«ایرانیت» و هویت ملی- قومی


احمد مرادی


• در شرایط امروز جهان، دیگر نمیتوان به هویت ملی- سرزمینی از موضع سنتی و آرمانخواهانه برخورد نموده و آنرا جدا از هویت ملی- قومی و حقوق اعضای آن در جامعه درک نمود و از انسان بی حق و حقوقی مثل یک ترکمن و یا کرد انتظار داشت که همچون یک فارس ،احساس عشق و همبستگی برابری را در رابطه با کشوری بنام ایران داشته باشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ خرداد ۱٣۹۰ -  ۱۵ ژوئن ۲۰۱۱


برگزاری 278- مین سال تولد مختومقلی، شاعر ملی ترکمنها در ترکمنصحرا و تلاش مقامات جمهوری اسلامی در بدست گرفتن ابتکار این مراسم و عمده کردن نام مختومقلی بعنوان یک شاعر ایرانی در کنار شعرایی همچون حافظ و خیام وسعدی و دیگران و تلاش برای کمرنگ نمودن و زیر سایه بردن هر چه بیشتر هویت قومی- ملی این اندیشمند ترکمن، الزاما بحث دوباره « ایرانیت» و رابطه آن با هویت ملی- قومی را بمیان می کشد.
جالب توجه اینکه، امسال در مراسم مختلفی که در شهرهای مختلف ترکمنصحرا برگزار گردید، فرماندهان سپاه و منجمله مدیر کل ارشاد استان گلستان، آقای غلامرضا منتظری بعنوان سخنرانان اصلی حضور داشته و همه تلاش خود را بکار بردند که « ایرانیت » مختومقلی و پدر ایشان دولت محمد آزادی را که مقبره هر دوی آنان در سرزمین کنونی ایران قرار دارند بیش از پیش عمده سازند.
لذا در کنار چنین سخنانی و با در نظر داشت برخی سخنان مسئولان جمهوری اسلامی در این مراسم ،این سئوال پیش می آید که « ایرانیت » و یا احساس ایرانی بودن چیست و ما چه معیارهایی برای تبیین و تعریف یک فرد از ایرانی بودن و تعلقیت آن به یک جامعه و یک سرزمین داشته و این معیارها و درجه پیوند آنان با هویت ملی – قومی در چیست؟ جایگاه یک ترکمن و یا کرد و عرب در این تعریف کجاست؟ آیا ایرانیت با محل تولد ارتباط داشته ومبنای سرزمینی دارد؟ آیا ایرانیت فاقد مرز جغرافیایی بوده و فردی که در یک کشور خارجی از یک پدر و مادر ایرانی متولد شده نیز میتواند خود را ایرانی قلمداد کند؟ آیا ایرانیت صرفا با قدمت تاریخی و زبان و فرهنگ و آداب و رسوم و مذهب خاصی تعریف میگردد؟ یا اینکه ایرانیت از بعد سیاسی – فرهنگی مطرح بوده و زبان و فرهنگ خاصی را مبنای این تعریف قرار میدهد؟
طرح چنین مسئله ای درعامیت کل جامعه ایران شاید برای بسیاری از هموطنان غیر ترکمن مان امری زاید و یا غیرضروری و ناسودمند بنظر آید، ولی وقتی از همگرایی کل جامعه ایران بر علیه استبداد صحبت میگردد و یا مقالات متعددی در مشارکت الزامی اقشار و طبقات و طیفهای مختلف فکری و همینطور حضور فعال اقوام و ملیتهای کشورمان در این مبارزه ضداستبدادی و عدالت خواهانه نگاشته شده و بر سهم فعال آنان در این مجادله فکری و سیاسی تأکید میگردد، باید که حاملین این افکار دریابند که شرکت عملی هر فرد و یا گروهی در یک کار جمعی قبل از همه با انگیزه و تعقل و منافع بستگی دارد و این افراد باید که این حق و فرصت را بویژه بدنبال انتخابات گذشته ریاست جمهوری و شکل گیری جریان جنبش سبز و تحولات پس از آن برای ملیتهای کشورمان قائل گردند که نمایندگان فکری آنان بخودشناسی پرداخته و بر جایگاه عملی و واقعی خود در مجادلات درونی جامعه مثل منازعات کنونی میان جناح احمدی نژاد و دستگاه خلافت خامنه ای و همینطور انتخابات پیش روی چند ماه بعد بیشتر تأمل نموده و بتوانند خود را درست تعریف نمایند.   
لذا با درنظرداشت این واقعیت، قبل از همه باید اذعان نمود که مجموعه شواهد موجود حاکی از آنست که در بررسی و تعریف این مفهوم در میان جامعه روشنفکری ایران نظرات متعددی وجود دارند. شاید یکی از دلایل آن، تفاوت در شیوه نگرش و برداشت از این مفهوم در حوزه های مختلف علمی باشد. بعلاوه، برخی از این تعاریف تک بعدی اند و بر یک جنبه از ابعاد این مفهوم تأکید دارند و به سایر ابعاد آن بی توجه هستند. از اینرو بزعم صاحب نظران، امکان تعریف واحد و جامعی از هویت ملی- سرزمینی که در برگیرنده مجموعه ابعاد آن باشد وجود ندارد و هر یک بسته به دیدگاه ایدئولوژیکی و شناخت خود از انسان جامعه ایران آنرا مورد ارزیابی قرار داده است. شاید از دلایل دیگر آن، نو بودن این پدیده باشد که بمثابه پدیده ای سیاسی و اجتماعی زاده عصر جدید است که از اواخر قرن نوزدهم میلادی و با ظهور دولت- ملت ها به مشرق زمین و سرزمینهای دیگر و منجمله ایران راه یافت.
بهر حال، در میان نظریات موجود در این رابطه، دیدگاهی آنرا از موضع تاریخی مورد سنجش قرار داده و انسان ایرانی و اصل و نسب آنرا با قدمت تاریخ 2500 ساله و نژاد آریایی پیوند داده و بر آنست که انسان ایرانی را باید از این منظرمورد تعبیر و شناخت قرارداد. دیدگاهی دیگر این مفهوم را از بعد جامعه شناختی مورد ارزیابی قرار داده و اعتقاد دارد که هویت ملی- سرزمینی عبارت از احساس تعلق و تعهد اعضای آن جامعه به رموز و نمادهای فرهنگی و سرزمینی شامل هنجارها، ارزشها، زبان، دین، ادبیات و تاریخ کشور، که این امر در نتیجه موجب تمایز آن از دیگر جوامع و همچنین انسجام و همبستگی اجتماع بزرگ ملی میشود. در قاموس این تفکر در تفاوت از نظریه اول، هویت ملی- سرزمینی مفهومی دو وجهی است که همزمان بر تمایز، تشابه، افترا و اشتراکات دلالت دارد. بدین معنی که از یکسو با تأکید بر مشترکات و ملاک های پیوند دهنده، ما را پیرامون محوری واحد، همبسته، متحد و متعهد می سازد و از سوی دیگر ما را از دیگران به لحاظ ویژگیهای فرهنگی و زبانی متمایز می سازد. دیدگاهی دیگر مسئله «ایرانیت» را با معیار سرزمینی- جغرافیایی مورد ارزیابی قرار داده و بر آنست که سرزمین بیش از هر چیز دیگر مبنای هویت ایرانی بوده و جغرافیا معیار قاطع ایرانی بودن بشمار می آید.   
در میان دیدگاههای موجود در تعریف و نگرش نسبت به انسان ایرانی، شاید دو دیدگاه از همه جالب توجه تر باشد. دیدگاه نخست که سیاست ناب شوونیستی را بدنبال اقتدار رضاخان نمایندگی میکند از زاویه فرهنگی- سیاسی نسبت به این موضوع برخورد نموده و آنرا با فرآیند تمرکز سیاسی و فرهنگی با چاشنی ای از سکولاریسم، غرب گرایی و شایسته سالاری همراه نموده که در زمان خود در مجموع از حمایت بسیاری از روشنفکران، بویژه جناح های چپ و ترقیخواه برخوردار بود. نشریاتی چون «کاوه»، «فرنگستان»، «ایرانشهر»، و «آینده» که فضای ایدئولوژیکی آن زمان را در اختیار داشتند، در انتشار و تبلیغ این سیاستها پیش گام بودند.
بعنوان نمونه، آقای محمود افشار، سردبیر نشریه «آینده» و یکی از تئوریسینهای تفکر شوونیستی در ایران در سرمقاله ای با عنوان «گذشته، حال، آینده»، نگرانی خود را در باره یکپارچگی کشور چنین توضیح میدهد:
«وحدت ملی، یعنی وحدت سیاسی، فرهنگی و اجتماعی همه مردمی که داخل مرزهای امروز ایران زندگی میکنند. این وحدت دو مفهوم دیگر را هم در بر دارد: استقلال سیاسی و تمامیت ارضی. برای رسیدن به وحدت ملی باید زبان فارسی در سراسر کشور گسترش یابد، تفاوتهای محلی در لباس و آداب و رسوم از میان برود، و راه و رسم ملوک الطوایفی برچیده شود. کرد، لر، قشقایی، عرب، ترک و ترکمن نباید در زبان و لباس فرقی با هم بکنند. بنظر من تا وقتی در لباس و زبان و آداب و رسوم به وحدت نرسیم، استقلال سیاسی و تمامیت ارضی کشور در خطر است».
جالب اینکه ایشان در این نظریه خود که ایرانی را معادل با فارس بودن قرار میدهد، برای نشان دادن راه های تحدید تمایزات قومی و رسیدن به وحدت ملی، این رهنمودهای کاملا راسیستی و ضد انسانی خود را چنین فرمولیزه میکند:
«باید هزاران جلد کتاب فارسی ارزان قیمت در سراسر کشور بخصوص مناطق آذربایجان و کردستان پخش شود. بتدریج باید امکانات چاپ روزنامه های کوچک محلی به زبان فارسی را در اقصی نقاط کشور فراهم کرد. همه این کارها به کمک دولت احتیاج دارد و باید طبق برنامه ای منظم صورت بگیرد. بعضی قبایل فارسی زبان را باید به مناطق قبایل غیرفارسی زبان کوچ داد و آن قبایل را به محل قبایل فارسی زبان منتقل کرد (آسیمیلاسیون). نامهای جغرافیایی غیرفارسی و نامهای باقی مانده از دوران غارت و چپاول چنگیزخان و تیمورلنگ باید به نامهای فارسی تغییر کند. اگر میخواهیم به وحدت ملی برسیم باید تقسیمات کشوری تازه ای صورت گیرد».
فکر میکنم که این جملات بقدری گویا هستند که نیازی به تفاسیر عالمانه ندارند و پس از آن بود که تلاش برای ذوب هویت ملی- قومی در مقوله ایرانیت و فارسیزه کردن کل جامعه ایران آغاز گردید. این سیاست آمرانه رضاخان در طول دهه های 1920 و 1930 که شعار «ملت واحد، زبان واحد» سرلوحه آنرا عبارت میساخت، چندان هم با کارهای حکومتهای پیشین در بازتعریف معیارهای هویت قومی بی شباهت نبود. کوچ دادن و اسکان اجباری ایلات و عشایر مختلف کشور، در واقع ادامه کار حکومتهای پیشین با سرکوبی جنبشهای استقلال طلبانه مناطق مختلف کشور همراه بود. قدر مسلم آنکه، سعی دولت رضا خان برای ایجاد هویت ملی- سرزمینی واحد از آنجا که جنبه تحمیلی داشت، فاقد پایبندی به مبانی اصلی حقوق شهروندی بوده و با بسیاری از نمادها و عناصر هویت ملی- قومی در تناقض قرار گرفته و سیاسی شدن و تضاد هویت ملی- قومی با هویت ملی- سرزمینی را به همراه آورد، امری که همچنان تا آستانه انقلاب اسلامی 1357 لاینحل ماند.
دیدگاه دوم که غیر از تبعیضات ملی، عنصر مذهبی را نیز در کنار خویش بهمراه داشت، با شکل گیری نظام جمهوری اسلامی وارد فاز نوین و بمراتب دردناکتری گردید. با روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، تعریف انسان ایرانی با واژه نوینی بنام «امت اسلامی» در هم تنیده و مرزهای سرزمینی و جغرافیایی و فرهنگی-سیاسی با معیارهای ایدئولوژیک و عقیدتی جابجا گردید. بدیگر سخن، این تفکر ایدئولوژیک اسلامی نه به ایرانیت به مفهوم تاریخی آن اعتقاد داشت و نه از بعد فرهنگی – سیاسی آن. اساسا در قاموس تفکر حاکمیت شیعی تعریف از انسان تنها در قالب اعتقاد دینی است که تبیین میگردد و آنان با مبنا قرار دادن صرف «مسلمانیت» و بویژه « شیعییت» تقسیم بندی خود ویژه ای از انسانهای کره زمین داشته و به اعتراف خود اندیشمندان اسلامی، امت اسلامی مرزی جغرافیایی نمی شناسد و تنها عقیده است که این انسانها را با هم متحد میکند. از اینروست که حکام کنونی رژیم جمهوری در حالیکه اهل سنت جامعه خود را تحت فشار و سرکوب قرار داده و کوچکترین حقی برای آنان بر اساس همان اختلاف میان تفکر خلافت و امامت قائل نیستند، اما با شیعیان مقیم لبنان و عراق و بحرین و غیره نزدیکی و احساس همگرایی بیشتری دارند. در این رابطه، تظاهرات نمایشی افرادی همچون احمدی نژاد و مشایی در طرح مفاخیر تاریخی ایرانیان و پاس از کوروش و داریوش و غیره که اساسا با ایدئولوژی مکتب شیعه منافات دارد، چیزی جز عوام فریبی نبوده و نمیتوان نامی جز عجز و درماندگی و ولع قدرت پرستی بر آن نهاد.
این استراتژی برخورد و نگاه نسبت به فرد ایرانی و قوانین 15 و 19 قانون اساسی جمهوری اسلامی در خصوص حقوق ملیتهای ایران که بطور اجبارو فرمایشی مورد تصویب قرار گرفتند ، اینگونه از سوی آقای خمینی مورد تعبیر قرار گرفت:
«گاهی اوقات می شنویم که به کردها، لرها، ترکها، فارسها، بلوچها و مانند آن میگویند اقلیت. این ها اقلیت نیستند. وقتی میگوئیم اقلیت، یعنی این ها با بقیه فرق دارند. این حرف هیچ جایی در اسلام ندارد. هیچ فرقی بین مسلمینی که به زبانهای مختلف مثلا عربی یا فارسی حرف میزنند وجود ندارد. شاید این فکر را کسانی درست کرده اند که نمی خواهند بین مسلمین کشورهای مختلف وحدت کلمه باشد. همان ها هستند که چیزهایی مثل ناسیونالیسم و پان ایرانیسم و پان ترکیسم و ایسم های دیگر را درست کرده اند که با نظر اسلام مخالف است. آنها می خواهند اسلام و فلسفه اسلام را از بین ببرند».      
از اینرو، بسیاری از مفاهیمی همچون برابری حقوق زنان و مردان و یا وارد نمودن برخی مواد در قانون اساسی جمهوری اسلامی مثل اصل پانزده و یا نوزده در خصوص حقوق ملی ملیتهای کشورمان،و یا برخی حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی،آزادی بیان و اندیشه و غیره، به هیچوجه خواستی ارادی و یا آگاهانه و خود خواسته نبوده، بلکه همه این موارد تنها تحمیل شرایط و نتیجه مبارزات حق طلبانه مردم ایران بود که آنرا به رژیم تحمیل نمود.
از مجموعه این نظرات میتوان این نتیجه را اخذ نمود که نکته قابل توجه و بعبارتی، مخرج مشترک کلیه این دیدگاهها از بی اعتنایی مطلق به وجود انسانهایی از این جامعه عبارت است که ویژگیهای خاصی آنان را از یکدیگر متمایز می سازد. اگر دیدگاهی در ایام اقتدار خویش تمام تلاش خود را بکار بست که سیاست دولت – ملت را به ملت- دولت تبدیل نموده و بزور سرنیزه سیاست تک فرهنگی و تک زبانی را در جامعه غالب سازد، دیدگاهی دیگر با سلاح ایدئولوژیک و معیار قرار دادن هویت عقیدتی – دینی انسانها تلاش نموده و مینماید که انسان ساکن در محدوده جغرافیایی دستگاه خلافت خویش را تعریف نماید.
با توجه به این نکات، قدر مسلم آنکه هم واقعیات چندین قرن گذشته کشورمان و هم تجربیات بسیاری از کشورهای چند ملیتی نشان داده است که میان ایجاد حس ملی و غرور ملی و وطن پرستی و احساس تعلقیت به یک جامعه و یک سرزمین و پذیرش وجود اقوام و ملیتهای مختلف و تمایزات فرهنگی- زبانی آنان و احترام به حقوق تک تک آحاد جامعه از هرقوم و ملیت و زبانی و تلاش برای ایجاد همگرایی مادی ومعنوی میان اعضای آن، رابطه متقابل و گسست ناپذیری وجود دارد. بزبانی ساده تر، نمیتوان از سویی هویت ملی- قومی و اعتقادات و آداب و رسوم و فرهنگ ملی فردی را نادیده گرفت و حتی به سرکوب آن پرداخت، و از سوی دیگر انتظار حس میهن پرستی و آمادگی برای جانفشانی از او داشت. حس تعلق به یک جامعه و درموضوع مورد بحث ما، حس ایرانی بودن و «ایرانیت»، بدون برسمیت شناختن هویت ملی- قومی از جانب حاکمیت و تلاش برای پاسخ به مطالبات و نیازهای آن و شرکت دادن آن بعنوان عضوی برابر حقوق با دیگر اعضای جامعه در اداره امور کشورامکان ناپذیر است. در واقع، در شرایط امروز جهان، دیگر نمیتوان به هویت ملی- سرزمینی از موضع سنتی و آرمانخواهانه برخورد نموده و آنرا جدا از هویت ملی- قومی و حقوق اعضای آن در جامعه درک نمود و از انسان بی حق و حقوقی مثل یک ترکمن و یا کرد انتظار داشت که همچون یک فارس ،احساس عشق و همبستگی برابری را در رابطه با کشوری بنام ایران داشته باشند.
جالب است، هنگامیکه در جریان جنبش سبز صدها مقاله در اعتراض و پرسش به عدم شرکت فعال آذربایجانیها و دیگر ملیتهای کشورمان در آن نوشته شد، کمتر کسانی بودند که از خود بپرسند که علت چیست و ملیتهای غیر فارس کشورمان برای شرکت در این جنبش چه انگیزه و منافعی دارند و رهبران نمادین جنبش سبزدر تفاوت از حکام حاکم بر کشور چه آش دهن سوزی را برای این ملیتها پخته اند که آنان برای خوردن آن باید دست و پا بشکنند؟
شرکت در یک حرکت اجتماعی و دمکراسی خواهانه که البته همه آحاد جامعه مان در سود بردن از آن منافع مشترکی دارند با برسمیت شناختن حقوق ملی و انسانی ملیتهای کشورمان و اعتقاد به تأمین مطالبات آنان تفاوت دارد. در واقع نمیتوان از سویی ملیتهای کشورمان را برای شرکت فعال تا حد جانفشانی در جنبش ضد استبدادی دعوت نمود، ولی از سوی دیگر بدنبال رسیدن به مقصد، دوباره همان مناسبات سابق را درحق آنان برقرار نموده و در عالی ترین شکل تنها عنصر حاکم و زورگو را تغییر داد. در چنین شرایطی این سئوال پیش می آید که واقعا چگونه و تحت چه شرایطی میتوان این احساس یگانه برابر میهن دوستی را در میان همه ملیتهای کشورمان تأمین نمود؟ آیا تحت وجود چنین شرایطی، از یک ملیت ستمدیده کشورمان میتوان انتظار داشت که صرفا در قالب یک نیروی سیاه لشکری در خدمت این و یا آن نیرو و حزب و شخص در آید؟ آیا این امر منصفانه و منطقی و عاقلانه است؟
واقعیت اینست که احساس تعلق و تفرق نسبت به یک کشوراز دو عنصر تفکیک ناپذیر و در عین حال متضاد « همانندی» و « تمایز » عبارت است و این بدان معناست که عناصر تشکیل دهنده یک جامعه در حین داشتن همانندیهای خود در بسیاری از عرصه های مناسبات میان درونی ، در عین حال دارای تفاوتها و تمایزات و ویژگیهایی هستند که یک دولت بی طرف ملی موظف است با قائل گردیدن عدم تبعیض میان تعلقیات مذهبی، قبیله ای و زبانی و فرهنگی و نژادی، زمینه های احساس عمومی تعلقیت کل جامعه نسبت به حکومت و کشور و تقویت حس میهن پرستی را تأمین نماید. در این بین و آنچه که در معادله میان موضوع مورد بحث تعیین کننده است، همانا توضیح و تعریف هویت ملی- سرزمینی از کانال هویت ملی- قومی است. متأسفانه در جوامع چند ملیتی- قومی مثل ایران که هویت ملی- سرزمینی تنها بر عناصر فرهنگی یک قوم و یا ملیت متکی بوده (مثل زمان رضا شاه) و موجبات محرومیت اقوام و ملیتهای دیگر را ازحقوق ملی و مذهبی آنها موجب گردیده است، ضریب تضاد و تنش و آشتی ناپذیری به عالی ترین درج حد خود رسیده و تعریف تعلقیت به کشور با نمایی از بی اعتمادیها و ظاهر سازیها تزئین میگردد و بی جهت نیست که در این چارچوب عملی موجود، من ترکمن و آن کرد و آن بلوچ و غیره این احساس را داشته باشد که ما تنها « ایرانیهای شناسنامه ای» هستیم و هویت واقعی ما تنها ازطریق کاغذ پاره ای بنام شناسنامه و یا محل تولدمان در این و یا آن شهر و روستای کشوری بنام ایران و یا وجود پدر و مادری متولد آنجاست که رقم میخورد.
با توجه به این توضیحات، سئوال من از آقای مدیر کل ارشاد استان گلستان آقای منتظری و همفکران ایشان که سنگ حمایت از مختومقلی را به سینه زده و به اصطلاح با عمده کردن او بعنوان یک شاعر و فیلسوف «ایرانی» وی را در کنار مفاخیر ادبی و علمی گذشته کشور مثل خیام و حافظ و غیره قرار میدهند،اینست که آیا اگر مختومقلی امروز زنده بود، شما باز همان برخورد امروز را با وی میکردید و آیا امروزدر صورت زنده بودنش، جای او غیر از زندانها و شکنجه گاههای شما نمی بود؟ آیا همان عزت و احترامی که امروز برای او قائل هستید،برای زبان و مردم متعلق به او نیز قائل هستید؟ اگر مختومقلی امروز زنده بود، آیا از این شهامت برخوردار می بودید که اجازه بیان تفکرات و اندیشه های آزادیخواهانه و انساندوستانه را به او میدادید؟ آیا این حق را برای او قائل میگردید که « ایرانیت » خود را در پیوند با هویت ملی- قومی خود توضیح دهد؟ اما متأسفانه تاریخ عکس آنرا نشان میدهد و واقعیات امروز جامعه ما حاکی از آن است که همانطور که تفکر شما در گذشته نامداران و اندیشمندان ادبی بسیاری از ذکریای رازی گرفته تا خیام و ابن سینا وغیره را ملحد اعلام کرده و به مرگ محکوم نمود، امروز هم بسیاری از روشنفکران جامعه ما از ملیتهای مختلف از فارس گرفته تا آذری و کرد در زندانهای شما جان باخته و هم اکنون نیز صدها تن از نویسندگان و فرهیختگان این جامعه صرفا بعلت عقاید متفاوت خویش در زندانهای شما تحت غیر انسانی ترین و حیوانی ترین شرایط بسر برده و تحت فشار و شکنجه قراردارند.
آقای منتظری! شما بهتر است از اینگونه عوامفریبی های حراجی شده دست بردارید و اگر واقعا به شخصیت مختومقلی بعنوان یک شاعر ملی و مبارز و آزادیخواه اعتقاد دارید، جا دارد که مختومقلی را در چارچوب و پیوند هویت سرزمینی و هویت ملی او توضیح دهید و بجای این اراجیف ارزان قیمت که بازاری در اندیشه روشنفکری و تحول خواه جامعه امروز ما ندارد، بهتر است که با تأمین شرایط آزاد خواستها و ایده های مختومقلی های جامعه ما مثل برسمیت شناختن هویت ملی- قومی آنان، احترام به فرهنگ و آداب و رسوم آنان، تأمین شرایط   کسب علم و دانش بزبان مادری خویش و مهمتر از همه، تأمین امکان حضور آنان بعنوان عضوی برابر حقوق با دیگران در اداره کل کشور، شرایطی را مهیا کنید که همه اقوام و ملیتهای ساکن کشور و منجمله ترکمنها به این احساس دست یابند که، «کشورایران متعلق به همه اقشار و طبقات و اقوام و ملیتها و ایران برای همه ایرانیان است».

moradi5704@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست