سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

میانجیگری و دیالوگ
برای حل اختلافات و صلح بین افراد و گروه ها

چگونه می شود از اختلافهای ناخواسته پرهیز کرد - ۴


آراز. م. فنی


• همانطوریکه می بینید تاویل و تفسیر از مفهوم خشونت/پرخاشگری می تواند مختلف بوده و در نتیجه گیریها مهم و تعیین کننده در استفاده از ابزار سرکوب و... عمل ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۹ خرداد ۱٣۹۰ -  ۹ ژوئن ۲۰۱۱


میانجیگری و دیالوگ برای حل اختلافات و صلح بین افراد و گروه ها [1]
چگونه می شود از اختلافهای ناخواسته پرهیز کرد - پاره ی چهارم

گفتمان راهکارهای حل اختلاف:
خشونت چیست و به چه شکلی/اشکالی خود را نشان می دهد:
در مقاله های قبلی نوشتم که رفتار ما آئینه ی اندیشه ی ماست. به بیان دیگر ما آنگونه که باور داریم، تربیت شده ایم، فکر می کنیم، جهان را می بینیم و توضیح می دهیم رفتار می کنیم. البته ساده کردن مطلب است اگر تاثیرعوامل دیگر از قبیل، ساختارهای قدرت، فشار گروهی و نرمهای اجتماعی را در نوع رفتار و تصامیم انسانی را نادیده بگیریم. یکی از پدیده های اجتماعی که در بروز اختلافات، شدت آن و راهکارهای مناسب برای حل آن تاثیر منقی می گذارد حضور و اعمال خشونت در رفتار و عمل افراد، گروه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هست.
در باره ی خانه، خاستگاه، چرائی وجود و دلیل سرریز شدن خشونت از دریای احساسات انسانی برداشتها و توضیحات زیادی وجود دارد. خشونت می تواند ریشه در ترس، ناآگاهی، احساس خطر برای امنیت جانی داشته باشد، یا اینکه آن را غریزی و یا ذاتی دانسته که با زندگی انسانی عجین است. بدین ترتیب خشونت و پرخاشگری در عمل نمی تواند تنها بدلیل حضور سامانهای سیاسی، فکری ناظر بر ارگانهای ملی و بین المللی و تاثیر این ارگانها روی افراد (ایجاد نرمهای قدرت) در نظر گرفته شود، بدیگر بیان وجود خشونت ریشه در جهان بینی خشن و پرخاشگرانه، فقر، ترس، احساس خطر، عدم امنیت و یا افزایش قدرت همه باهم می تواند داشته باشد.
خشونت و استفاده از خشونت در حل مشکلات روزمره به ایجاد زنجیره های بعدی خشونت ختم می شود. در رابطه با علل استفاده از خشونت در بین افراد و گروهها مطالب زیادی نوشته شده و تعاریف گوناگونی نیز از این مفهوم ارایه شده است. من در این مختصر نمی خواهم به تعاریف مکاتب گوناگون از مفهوم تئوریک خشونت و یا پدیده خشونت بعنوان رفتاراجتماعی بپردازم ولی از آنجائیکه رفتار ما و برخوردهای نادرست بین افراد و گروهها که ناشی از بدفهمی موقعیت و یا فرهنگ و سنتهای اجتماعی می تواند باشد، نامناسب نمی بینم که نقطه نظرهای چند پژوهشگر شناخته شده را با نقدی چند توضیح دهم با این امید که بتوان با پرداختن به راهکارهای مناسب حل اختلاف و مهمتر از آن درک چگونگی رشد احساسات پرخاشگرانه، از خشونت ها و پرخشاگریهای بین فردی و گروهی کاست.
رفتار و گفتار ما همانطوریکه در شکل یک/ پیشین توضیح دادم[2] تابعی است از متغیرهائی چون باورها، تاثیر فرهنگ اجتماعی مسلط و میانکنش[3] روابط اجتماعی افراد و گروه ها. ولی از متفکرین کلاسیک و معاصر هستند پاره ای که خشونت را بعنوان پدیده ای بیولوژیکی و اکتسابی و یا هر دو توامن بحساب می آورند. و بدینگونه استفاده از خشونت توسط انسانها را با خشونت ذاتی حیوانها مقایسه می کنند با این توضیح و تمایز که حیوانهای درنده بعد از ارضای نیازهای خود دیگر خشن و درنده نیستند ولی هستند انسانهائی که در استفاده از خشونت مرزی نمی شناسند.

استفاده از خشونت نباید همیشه منفی ارزیابی شود
واژه های خشونت و پرخاشگری (بعنوان معادل و یا تکمیل کننده ی هم) در ادبیات عامیانه معمولن بار منفی دارند ولی اگر قدری بیشتر دقت کنیم می بینیم که خشونت و یا استفاده از خشونت همیشه تاثیرمخرب ندارد. در زبان سوئدی و انگلیسی زبانهائی که من مختصر به آنها آشنائی دارم گاهی خشونت می تواند بعنوان توضیحی برای تحرک و تکامل اجتماعی نیز بیان شود. برای مثال در دیکشنری ها در توضیح معنی خشونت از معانی چون نیرو و قدرت نیز استفاده شده است.[4]
مرزهای عملی و معانی ذهنی مفاهیمی چون قدرت، زور، خشونت و پرخاشگری خیلی روشن نیست. در ارتباطات روزمره ما گاهی از کلمه ی خشونت استفاده می کنیم در صورتیکه منظورمان توضیح مفهوم انرژی، قدرت و یا شاید خشونت از نوع مثبت آن هست. و یا درجائی از واژه ی قدرت استفاده می کنیم و منظورمان اعمال خشونت هست. بطور خلاصه با گذاشتن صفت منفی و یا مثبت می توان در توضیح خودمان در این مورد دقیقتر باشیم.
هانا آرنت برای مثال در کتاب مشهور خود "بحرانهای جمهوریت، دروغگوئی در سیاست- نافرمانی مدنی، در باره ی خشونت...1969" بین خشونت و قدرت (منفی) مشابهتی نمی بیند. خشونت وسیله ای است برای رسیدن به قدرت و قدرت شاید می تواند بعنوان هدف در نظر گرفته شود. آرنت هنگام نوشتن این کتاب تحت تاثیر جنگ ویتنام، شورش دانشجویان و بحرانهای داخلی نظم جهانی موجود، قرار داشته و علیرغم نوآوری و پختگی فکری عمومی، او در این کتاب دانشجویانی که سامان اجتماعی و سیاسی عصر را به چالش کشیده بودند با اوباش و ...یکی دانسته و خشونت موجود را محکوم می کند. آرنت با توجه به تعلقش به یهودیت؛ جنسیت، شکست انقلاب در شوروی، جنگ دوم جهانی و سیاستهای آلمان هیتلری به حرکتهای رادیکال اجتماعی خوش بین نبود. در این کتاب، آرنت فانون، سارتر، پاره تو و سورل را بدلیل عقاید رادیکال خود و حمایت ضمنی آنها از خشونت پائین دستان بر علیه قدرتمندان مورد انتقاد قرار می دهد.
با توجه به این مثالها و موارد زیاد دیگری که توضیح آن در این مختصر نمی گنجد، برداشت من از نوشته های تعداد زیادی از فیلسوفان و پژوهشگران علوم اجتماعی که تاکنون برخورد کرده ام این است که مرزبندی مفهومی دقیقی بین خشونت، قدرت و پرخاشگی ارایه نشده است. بدیگر بیان بدلیل عدم وجود شاخصهای اندازه گیری دقیق حتی آنها نیز در تعریف خشونت دچار سردرگمی هستند/بودند. بدین ترتیب تاکید بر اینکه علوم خاستگاه اجتماعی/انسانی دارند زیاد بی جا نخواهد بود. در نهایت من ترجیح می دهم بجای تعریف مستقیم این واژه ها بطور جداگانه و مجزا، تلاش کنم با رودرو قرار دادن متفکرین مربوط و آنالیز های کوتاه در متنی که خواهد آمد سعی در تمیز دادن منطقی بین تعریفها و برداشتهای گوناگون مرزبندی شود و یا اینکه تعریفی غیر مستقیم از این واژه ها داده شود. در نهایت اگر موفق شدم تعریفی را که به نظر و درک من نزدیکتر است را معرفی کنم.

مروری به تعاریف خشونت، کنراد لورنز:
پژوهش های کنراد لورنز در رابطه با خشونت تاثیر زیادی روی پاره ای از روانشناسان اجتماعی بعد از خودش برجا گذاشته است. خیلی ها از نوشته های لورنز این برداشت را دارند که جنگ امر غیر قابل اجتنابی هست و یک داروی تلخ. چرا که پرخاشگری بنظر لورنز یک پدیده ی لازم و ضروری اجتماعی است و می تواند بعنوان نیروی محرکه برای تغییرات از آن استفاده شود. بنظر برخی لورنز با بیان، تعریف و به گونه ای دفاع از پرخاشگری و جنگ می خواهد که از بروز جنگ جلوگیری کند ولی بنظر می رسد که این قسمت از توضیحات او در پژوهشهای همگنان او در سایه قرار گرفته شده و یا اساسن او چنین منظوری نداشه است.[5] لورنز معتقد بود که خشونت پدیده و یا ضرورتی است انسانی و نمی تواند از زندگی اجتماعی انسان به سادگی حذف شود. پرخاشگری احساسی ذاتی است؛ یا تنش درونی است که می شود آن را کاهش داد ولی در نهایت دنبال مدخلی می گردد تا منفجر شود.
نظریات لورنز روی نظریات داروین بنا گردیده بود و بدین ترتیب از این نظریات بعنوان داروینیسم اجتماعی نیز نام می برند. این روانشناس اجتماعی با استناد بر نظریات داروین فکر می کرد که در پروسه ی تکامل اجتماعات انسانی، گروه ها و یا نوع بهتر و برتر انسانی تکامل خواهد یافت و آن افراد و گروه های اجتماعی که ضعیف هستند بنا بر قانون تنازع بقا و انتخاب طبیعی از بین خواهند رفت. سرخ پوستهای آمریکائی مثالی بود که لورنز در بیان نظریات خود از آن استفاده کرده بود. اما روانشناس آمریکائی لئونارد برکویتز[6] که بخش اعظم کار تحقیقاتی خود را روی خشونت، خشم و سرخوردگی انسانی متمرکز کرده معتقد است که: خشونت کنش، میانکنش و یا حرکتی است که به جسم و یا روان کسی آسیب برساند و بدین ترتیب مجریان خشونت یا مریض هستند و یا تحت تاثیر محرکه های بسیار شدید روانی و اجتماعی قرار دارند.

زیگموند فروید:
زیگموند فروید محبوب خیلی از ایرانیان و بطریق اولی غربیها، تنها بعد از سالهای 1920 بود که به مسئله خشونت و خشونت انسانی علاقمند شد و یا توجه کرد. فروید با بررسی این پدیده در نظریاتش که در رابطه با نیروهای محرکه ی دوگانه در زندگی دور می زد تغییراتی داد.[7] فروید جزو نظریه پردازان دوالیستی روانشناسی و علوم اجتماعی بحساب می آید. فروید جوان از دو نیرو که در مقابل هم قرار داشتند صحبت می کرد. بعد ها برای کاتگوریزه کردن این دو نیرو از عنوانهای اروس (زندگی) و غریزه ی مرگ استفاده کرد. بر طبق نظریه ی اولیه فروید، زندگی انسانها با خودشیفتگی (اگوایسم) و غریزه ی جنسی (لیبیدو) نیرو گرفته و قوام پیدا می کند و سایر نیروها زیر سایه ی این دو قرار می گیرند.
خود شیفتگی به معنی عقلگرائی و لیبیدو به معنی شیفتگی/شیدائی را می توان با مفاهیم متضاد زیر: وظیفه در مقابل هوس و یا امیلال طبیعی و در نهایت گرسنگی در مقابل عشق/از خود گذشتگی نیز مقایسه کرد.[8] فروید هرگز نخواست خشونت انسانی را نفی و یا انکار کند. زیرا به نظر او بنیاد هستی مبتنی‌ است بر اشکال مختلف سرکوب. بدیگر بیان زندگی رودخانه ای زنده یا کنشی است که از حضور و اعمال خشونت در طبیعت و جامعه حاصل می شود؛ استمرار حیاتش در دو سیستم فکری و اجتماعی آن زمان نیز قابل تجسم و پیش بینی بود. هم در جوامع سرمایه داری و هم در جوامع کمونیستی از خشونت برای اداره ی جامعه استفاده می شد (سوسیالیسم موجود آن زمان). فروید خودشیفتگی را، که ریشه در حفظ زندگی فرد در مقابل مرگ و تهدید نیروئی سلطه جو برعلیه دیگران را معنی می دهد، عاملی برای ایجاد خشونت‌ها بویژه در سطوح اجتماعی محلی و گاه ملی می‌دانست. بنظر او پرخاشگری در چنین وضعیتی نوعی جنبه عمومی و یکپارچه به خود می‌گیرد و روند باز‌تولیدش در یک پروسه تکاملی و بطور اولی اجتماعی تسهیل می‌ شود.
در هستی شناسی، فروید پیر همانطوریکه در بالا نوشتم به حضور یک نوع دوالیسم در هستی/پدیده های اجتماعی قابل معتقد بود و سایر نظریات او در بسترهمین تفکر قابل درک است. فروید اساسن حیات را دوگانه می دید. مثالهای زیادی می شود از نوشته های فروید برای توجیح این ادعا آورد. او در نوشته های خود از مفاهیمی چون زندگی و مرگ، گسستگی و همپیوندی، عشق و نفرت خیلی زیاد استفاده می کرد. فروید به مانند لورنز معتقد بود که اگر پرخاشگری انسانها بطور جبری کنترل شود (بصورت فردی و یا اجتماعی) به پریشانی در زندگی و ایجاد ناراحتی های روانی افراد ختم خواهد شد.
در این شرایط دو حالت قابل پیش بینی است. خشونتی که در وجود ما نهفته است یا بطرف دیگران/جامعه بر میگردد و یا آن را به درون خودمان متوجهش می کنیم که ویرانگر است و فرد را از بالانس در رفتار خارج کرده و مریض می کند. در جواب سئوالی که انیشتین از فروید در مورد وجود جنگ پرسیده بود، نوشت: "انسانها باید سعی کنند مفهوم اروس (عشق به زندگی را) که نقطه مقابل غریزه ی مرگ است تقویت کنند. به نظر فروید انسانها بتدریج و تنها با کمک تدوین قوانین سیاسی/مدنی می توانند رفتار توتالیتر خود را در مقابل غریزه مرگ/خشونت کاهش دهند ولی او هیچگاه جواب قانع کننده ای به چرائی وجود و یا ایجاد جنگها توسط جوامع انسانی نداشت.[9] در این قسمت از بیان نظریات لورنز و فروید بعنوان جمعبست کلی قابل اهمیت است اضافه شود که بنظر این دو متفکر/پژوهشگر با متمدن شدن انسانها، تکامل تکنیک و ایجاد موسسات دموکراتیک از خشونت افراد کاسته شده و استفاده از خشونت به حداقل خود خواهد رسید. اما اریش فرم نظر دیگری در این مورد دارد که در مقاله ی بعدی توضیح خواهم داد.

خشونت ساختاری (غیر مستقیم) و خشونت مستقیم
یوهان گالتونگ در مقابل این دو پژوهشگر معنی بازتر و گسترده تری از پرخاشگری ارایه می دهد؛ او می نویسد:
”We shall define aggression somewhat vaguely as ’drives towards change, even against the will of others”[10]
گالتونگ درجاتی را در بیان/تعریف و یا اعمال خشونت در عمل قایل می شود و خشونت را به دو نوع زیر تقسیم می کند:
1. شکل مستقیم و افراطی پرخاشگری. این نوع خشونت عبارت از حالت و یا کنشی است که با درگیریهای فیزیکی بین افراد، گروها، قبیله ها و یا ملتها قابل توضیح است. تاثیرات بیرونی و مادی آن می تواند به نقض عضو/اعضا و یا قتل فرد ویا افرادی ختم شود. جنگ و درگیرهای گروهی/قومی بعنوان نمونه های مشخص می توانند ذکر شوند. توجه بررسی های گالتون در متونی که من از ایشان خواندم بیشترروی تاثیر خشونت روی جسم و فیزیک انسانها را متمرکز بود، در صورتیکه خشونتهای وارده بر روح و روان انسان – چه بصورت فردی و چه در اجتماعات بزرگ – می توانند تاثیرات مخربتری در ویران کردن زندگی افراد و یا اجتماعات داشته باشند. گرچه اساسن جداکردن این دو نوع خشونت؛ می تواند تنها در تئوری میسر باشد و در عمل نتوان فاصله ی جدی بین آنها کشید.
گالتونگ در نوشته های دیگر خود از خشونتهای ساختاری که بصورت غیر مستقیم عمل کرده و توسط موسسه ها و نهادهای دولتی، گاه بصورت قانونی و عمومن غیر قانونی روی افراد و گروه ها اعمال می شوند بطور مبسوط صحبت می کند.[11]
2. خشونت مثبت. این نوع خشونت نیروئی است که عامل حرکت در تاریخ بوده و باعث جابجائی کوه ها نیز می شود (اگرچه ممکن است تعدادی مخالف چنین حرکتی و یا اعمال قدرت باشند و دست یازیدن به آنها حتی منافع و زندگی افرادی را نیز بخطر بیاندازد، ولی در طولانی مدت می تواند سازنده باشند. خشونتی که در انقلابها، شورشها و یا اعتصابها اعمال می شود و بیشتر از طرف مردم در مقابل ساختار های توتالیتربروز می کند. توضیحات من).
بطور مقدماتی باید بگویم که تقسیم بندی و توضیحات گالتونگ منطقی بنظر می رسند و بیشتر قابل پذیرش. حرکتهائی که امروز در تونس، مصر، سوریه، و یمن در جریان است، حرکتهای خشنی هستند. مقاومت در مقابل سیاستهای خشن دولتی، با اعتصاب، تظاهرات، قیام/شورش مردم استمرار داشته که معمولن با مداخله ی پلیس و یا نیروهای مخالف و استفاده ی آنها از ابزار سرکوب و خشونت در رفتار به درگیری فیزیکی مردم با پلیس، ارتش و نیروهای امنیتی منجر می شود.
طبیعی است که با استفاده ی قدرتهای حاکم از قدرت منفی تعدادی کشته می شوند. مردم علیرغم خواست خودشان در مقابل هم پلیس و هم سایر نیروهای امنیتی مجبور می شوند از روشهای خشن استفاده کنند (پرتاب سنگ، آتش زدن اماکن و درگیری با پلیس...) این نوع حرکات معمولن بدلیل استفاده دولت از روشهای خشن سازمانیافته در سرکوب مردم – باهر وسیله ای – به یک دایره ی نحس تبدیل شده و در مواقعی در صورت کسری جامعه ی سازمان یافته ی مدنی و نیروهای ملی فراگیر، می تواند به جنگهای تمام عیار داخلی نیز تبدیل شود. نمونه ی لیبی. کشتار جمعی و اعدام نهائی ترین و خشن ترین نوع اعمال خشونت سازمانیافته و فردی است. بدین ترتیب ما دو نوع خشونت را می توانیم از همدیگر جدا کنیم.
نتیجه ی استفاده ی مردم از خشونت و یا اساسن درگیری مردم با دستگاهای امنیتی در این کشورها قطعن به تغییر و تحولات مثبتی فرا خواهد روئید. از نظر پژوهشگران علوم سیاسی، علم روابط بین الملل و علوم اجتماعی، می شود این حرکتها را کلن، علیرغم استفاده از خشونت بدلیل دینامیزمی که با خود دارند و پرهیز از خشونت عمومی در جرگه ی نوع خشونتهای مثبت ارزیابی کرد.
ولی بطور عمومی سئوالی که مطرح است این است که کدام مفهوم و یا گفتمان بیان درست توضیح رفتار مردم است؟ آیا مردم از قدرت و یا زور استفاده می کنند و یا دست به خشونت می زنند؟ حرکت پلیس و ارتش را با چه مفاهیمی می شود توضیح داد؟ خشونت، قدرت، زور و یا پرخاشگری؟ بدین ترتیب یک پژوهشگر می بایست هنگام استفاده از این مفاهیم، برداشت خود و نیز بار ساختاری اجتماعی را که به این مفهوم ها می دهد توضیح دهد – البته تا آنجا که ممکن است - تا خواننده دچار گیجی نشود. همانطوریکه می بینید تاویل و تفسیر از مفهوم خشونت/پرخاشگری می تواند مختلف بوده و در نتیجه گیریها مهم و تعیین کننده در استفاده از ابزار سرکوب و... عمل.


* اریش فروم و پژوهشهای او در باره ی خشونت (ادامه دارد)


زیرنویس ها:
1- در این نوشتها از نظریات یوهان گالتونگ- نروژی- یکی از بزرگترین تئوریسینهای صلح، ماسلوف روانشناس، ریچارد فالک، هانا آرنت، اریش فروم، مارشال روسنبرگ و تعداد دیگری از روانشناسان، تئوریسین های صلح استفاده خواهم کرد. [1]

- مراجعه کنید به مقاله ی دوم از این سری چاپ شده در این سایت[2]

[3] – Interactions

[4] - Violence, aggression = power or force, Våld = häftigt

[5] – Conrad Lorenz, 1967: 226

[6] - Leonard Berkowitz, Aggression: Its Causes, Consequences and Control; 1993. Leonard Berkowitz is Vilas Research Professor in Psychology at the University of Wisconsin, Madison. The internationally known recipient of a distinguished scientist award by the American Psychological Association, he is the author of several books and more than 170 articles.

[7] – Sigmund Freud, Samlade skrifter, 1996: Natur och Kultur, Stockholm

- S. Freud: The Ego and the mechanisms of Defense, 1946 (English Translation).

[8] مراجعه کنید به تزهای دکترای کارین اوتاس کارلسون Karin Utas Karlsson, 2000: 21

[9] - Freud, 1932, English translation; by Strachey, 1986

[10] – Galtung, 1964:95 روی حرف گ در آخر نام گالنونگ زیاد تاکید نمی شود.

- من در یا فصل جداگانه ی دیگر و بطور تفصیلی در باره ی این مورد توضیح خواهم داد.[11]


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست