سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تکامل سرمایه داری تاریخی
و وظیفه مارکسیست ها در "مناطق طوفانی" جنوب (قسمت دوم)


یونس پارسابناب


• در این بخش بعد از بررسی پروسه ی جهانی شدن و پی آمد آن (پولاریزاسیون) نکات مهم "دوره ی گذار" در جهان و وظیفه ی چالشگران ضد نظام (بویژه مارکسیست ها) در مقابل عروج امواج بیداری و رهائی در کشورهای سه قاره ی پیرامونی مورد بررسی قرار می گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٣ خرداد ۱٣۹۰ -  ٣ ژوئن ۲۰۱۱


در آمد
در بخش اول این نوشتار بعد از بررسی سه مرحله ی تکاملی سرمایه داری و تأکید بر دوره ی طولانی "فرود و سقوط" (سرمایه داری انحصاری) به چند و چون انتقال میدان کارزاربین سرمایه داری واقعأ موجود (نظام جهانی سرمایه) و چالشگران ضد نظام از کشورهای مسلط مرکز به کشورهای پیرامونی در بند پرداختیم. در این بخش بعد از بررسی پروسه ی جهانی شدن و پی آمد آن (پولاریزاسیون) نکات مهم "دوره ی گذار" در جهان و وظیفه ی چالشگران ضد نظام (بویژه مارکسیست ها) در مقابل عروج امواج بیداری و رهائی در کشورهای سه قاره ی پیرامونی را تشریح میکنیم.ً

پولاریزاسیون جهانی و تبعات آن
خیلی از مارکسیست ها بویژه آنهائی که به کمپ و مکتب "نظام جهانی سرمایه" تعلق دارند به پروسه ی شکاف اندازی (قطب سازی یا پولاریزاسیون) و تقسیم جهان به دو بخش متضاد (ولی مکمل و لازم و ملزوم هم) مرکز و پیرامونی - که منبعث از حرکت سرمایه در جهت انباشت سود (گلوبالیزاسیون) است – اهمیت ویژه یی در بررسی های خود قائل هستند. باید خاطر نشان ساخت آنچه را که مهمترین نوع مبارزات سیاسی و اجتماعی قرن بیستم تلاش کرد که به چالش طلبد ضرورتأ و صرفأ نفس وجود سرمایه داری به عنوان یک شیوه ی تولید نبود بلکه دقیقأ بعد امپریالیستی نظام جهانی سرمایه (سرمایه داری واقعأ موجود) بود که در آن دوره به روند پلاریزاسیون در سطح جهانی شدت بخشیده بود. بدون تردید روند پولاریزاسیون از اوان شکل گیری و توسعه ی حرکت سرمایه در سطح جهانی (گلوبالیزاسیون) وجود داشته و مکمل و لازم و ملزوم آن بوده است ولی این روند در عصرسرمایه داری انحصاری تشدید پیدا کرد.

مارکس در سالهای آخر عمر خود تمایل داشت که پروسه ی جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) سرمایه و احتمالأپی آمد های منبعث از آن را در جلد ششم کتاب "سرمایه" (که هیچوقت نوشته نشد) مورد بررسی قرار دهد. با اینکه مارکس فرصت پیدا نکرد که به "قانون ارزش جهانی شده" و به نقش "رشد ناموزون" (که جدا ناپذیر از گسترش جهانی سرمایه داری تاریخی است) بپردازد ولی او به هیچ وجه تعجب نکرد که اولین انقلاب سوسیالیستی (کمون پاریس) به عوض انگلستان رشد یافته در فرانسه ی از نظر اقتصادی کمتر رشد یافته (ولی از نظر آگاهی های سیاسی توسعه یافته تر از انگلستان) به وقوع پیوست. شایان توجه است که مارکس هم مثل انگلس امیدوار بود که "عقب ماندگی" آلمان کارگران آلمان را قادر خواهد ساخت که انقلابات بورژوائی و سوسیالیستی را در آن کشور توامأ در خدمت توسعه ی خود قرار دهند.

سالها بعد، لنین بیش از اکثر مارکسیست های زمان خود به مساله ی "رشد ناموزون" و نابرابر در جهان پرداخت. او با بررسی و تحقیق روی دگردیسی کیفی در سرمایه داری تاریخی که در جریان عبور از دوره ی "بلوغ" (سرمایه داری رقابتی) و ورود به دوره ی "فرود" (سرمایه داری انحصاری) در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به وقوع پیوسته بود، به این نتیجه رسید که سرمایه داری بعد از طی دوره ی "بلوغ" (سرمایه داری صنعتی) خود به مرحله "گندیدگی" خود رسیده و بقول امروزی ها به یک پدیده ی "فرتوت" و "بی ربط" تبدیل گشته است.بر اساس این تحلیل او بر آن شد که "قدم نهادن در جهت استقرار سوسیالیسم" نه تنها برای بشریت ضروری گشته بلکه وقوع آن امکان دارد. در متن این چهارچوب لنین انقلاب را در کشور "نیمه پیرامونی" روسیه ("حلقه ضعیف") نظام امپریالیستی تعبیه و پیاده ساخت. لنین خوش بین و امیدوار بود که این انقلاب بزودی و بتدریج در سراسر کشورهای پیشرفته ی اروپای آتلانتیک و مرکزی شیوع خواهد یافت. ولی بعد از شکست و سرکوب انقلاب سوسیالیستی کارگری در آلمان، مجارستان و دیگر کشورهای توسعه یافته ی اروپا در سالهای ۱۹۲۰ – ۱۹۱٨ لنین امید خود را معطوف به "کشورهای مشرق زمین" (کشورهای پیرامونی در بند) ساخته و امکان انتقال پروسه ی انقلاب از کشور های پیشرفته ی اروپا به کشورهای در بند "مشرق زمین" و ادغام اهداف مبارزات ضد امپریالیستی با اهداف مبارزات ضد سرمایه را در نوشته هایش شرح داده و در سیاست خارجی روسیه شوروی نیز در سالهای آخر عمرش (۱۹۲٣-۱۹۲۰) پیاده ساخت. اما این مائو بود که به دقت ماهیت متضاد و پیچیده ی مبارزات "دو لبه ی" ضد امپیالیستی و ضد سرمایه داری را در "دوره ی طولانی گذار به سوسیالیسم" در چهار چوب تز "کشورها استقلال، ملت ها آزادی و توده ها انقلاب میخواهند" فرموله و در جنبش کمونیستی مطرح ساخت. در پرتو این تحلیل و عملکرد آن مارکسیسم (یا بطور دقیق "مارکسیسم تاریخی") در عهد مائو با یک چالش جدیدی روبرو گشت: چالشی که در آگاهی سیاسی قرن نوزدهم هرگز وجود نداشت و آن انتقال وظیفه و مسئولیت تغییر جهان به دست خلق ها، ملت – دولت ها و کشورهای پیرامونی در بند در سالهای ۱۹۵۰- ۱۹۷۵ بود. آیا امروز چالشگران ضد نظام همراه با کارگران در کشورهای مسلط مرکز (شمال) میتوانند بدون حل مشکلات مردم کشورهای پیرامونی در بند (جنوب) بر نظام جهانی غلبه کرده و به استقرار جهانی بهتر (سوسیالیسم) نایل آیند؟

واژه ی "جهانی بهتر" حکایت از جهانی میکند که در آن طی راهی طولانی به سوی سوسیالیسم از طرف چالشگران ضد نظام تائید و به آن تعهد شده است. این امر در جهان امروز غیر ممکن است مگر اینکه در آن راه حل های مشکلات خلقهای پیرامونی در بند که ٨۰ در صد جمعیت جهان کنونی را تشکیل میدهند تعبیه و بطور جدی و استراتژیکی تنظیم شده باشد. در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم (در بحبوحه ی اولین بحران عمیق ساختاری نظام و آغاز دوره ی فرود و کهولت نظام سرمایه داری انحصاری) اکثریت قابل توجهی از جمعیت جهان در کشورهای مغرب زمین (کشورهای توسعه یافته ی مرکز به اضافه ی روسیه ی "نیمه پیرامونی") زندگی میکردند. از اواسط قرن بیستم به این سو، صورت بندی و ترکیب دموگرافیک جهان دستخوش تحویل و تحول قرار گرفت. امروز ٨۰ تا ٨۲ در صد جمعیت شش میلیارد وهفتصد میلیون نفری جمعیت جهان در کشورهای پیرامونی در بند زندگی میکنند. "تغییر جهان" و ایجاد "جهانی بهتر" و "دنیای دیگر" اگر در ادوار گذشته میتوانست در اروپا و یا آمریکا اتفاق بیافتد امروز بدون تغییر شرایط زندگی معیشتی این اکثریت عظیم امکان پذیر نیست. در نتیجه مارکسیسم که میخواهد با تجزیه و تحلیل واقعیت ها و فاکت ها موفق به "تغییر جهان" گردد، بطور ضروری بر اساس این واقعیت یک وظیفه ی جدی سه قاره ی (آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین) را باید در صدر دستور جلسه ی مبارزات استراتژیکی خود قرار دهد.

استنباط نگارنده از مواضع، قطعنامه ها، اسناد و مدارک چالشگران ضد نظام و در رأس آنها مارکسیست ها به ویژه در کشورهای غربی (مرکز) اینست که اکثریت قابل توجهی از آنها (که در صمیمیت و قاطعیت مبارزاتی شان کوچکترین تردیدی نیست) هنوز نمی پذیرند که نه تنها بدون رهائی خلقها و توده های کشورهای پیرامونی "تغییر جهان" و استقرار"جهانی دیگر" (سوسیالیسم) امکان پذیر نیست بلکه این واقعیت آشکار را نیز حاشا میشوند که ثقل و میدان کارزار علیه نظام جهانی سرمایه دو باره به "مناطق طوفانی" کشورهای پیرامونی در بند انتقال یافته است.

واقعیت این است که چون امروز بیش از هر زمانی در گذشته، توده های مردم و دولت – ملت ها ی پیرامونی در بند نظام امپریالیستی را پذیرا نیستند. لاجرم کشورهای سه قاره ی (جنوب) به "مرکز" و "مناطق طوفانی" کارزارها، شورش ها، قیام ها و انقلابات علیه نظام تبدیل گشته اند. عروج امواج خروشان بیداری و رهائی علیه نظام در کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمالی و احتمال گسترش آنها به مناطق دیگر جنوب به هیچ وجه از نظر تاریخی آغاز این کارزارها علیه سرمایه داری در دوره ی "گندیدگی" و "بی ربطی" آن نیست. از آغاز ۱۹۱۷ تا سال ۱۹۷۵ قرن بیستم صفحات تاریخ بطور مدام با وقوع و اعتلای این جنبش ها و انقلابات همراه با ابتکارات مستقل (مستقل از گرایشات مسلط بر نظام جهانی سرمایه) ورق خورده اند. مجموعه ی این ابتکارات، جنبش ها و انقلابات بودند که علیرغم محدودیت ها، تضاد ها و نقصان های خود مهمترین دگردیسی های موثر در دنیای معاصر را شکل و توسعه دادند.

امروز دومین امواج ابتکارات مستقل دو باره در کشورهای جنوب (از برزیل و دیگر کشورهای عضو سازمان "آلبا" در آمریکای لاتین گرفته تا کشورهای عربی در خاور میانه و آفریقای شمالی) بحرکت در آمده اند. در این میان رأس نظام از یک سو با ناکامی در جنگهای مرئی و نامرئی "ساخت آمریکا" در کشورهای افغانستان، عراق، یمن و ... روبرو گشته و از سوی دیگر، بحران ساختاری نظام بویژه سقوط نهادهای مالی در سراسر جهان که در پائیز ۲۰۰٨ شروع گشت، همچنان ادامه دارد. در تحت این شرایط کارزار مردم عمومأ در کشورهای سه قاره ی (جنوب) علیه نظام حکایت از دگردیسی های مهم منجمله چرخش در توازن قدرت به ضرر نظام را نوید میدهد.

کارزار بر سر ادامه کنترل بر منابع طبیعی توسط اولیگولی های نظام جهانی و مبارزات خلقها و ملت – دولت های کشورهای آمریکای لاتین برای باز پس گرفتن آنها در دهه ی ۲۰۰۰، توازن قدرت را برای اولین بار به طور نمایانی به نفع قربانیان نظام جهانی تغییر داده است. مضافأ سازمانهای عظیم توده ای و احزاب متعلق به چپ رادیکال در کشورهای آمریکای لاتین با ابتکارات نوین موفق شده اند که نیروهای حامی "بازار آزاد" نئو لیبرالیسم را در حد اقل ۱۴ کشور آمریکای لاتین وادار به عقب نشینی سازند. این ابتکارات که در درجه ی اول ضد امپرالیستی هستند بطور بالقوه قادرند که خود را به طی مسیر طولانی گذار به سوسیالیسم متعهد سازند. این دو راه (راه مبارزات صرفأ ضد امپریالیستی و راه مبارزات برای استقرار "جهانی بهتر" یا سوسیالیسم) چگونه میتوانند دوباره بهم متصل شوند؟ در پاسخ به این سئوال بهتر است که به چند و چون "جهانی دیگر" بپردازیم چون هم خود نظام جهانی و هم قربانیان نظام خواهان استقرار "جهانی دیگر" هستند. در نتیجه پیش بینی در باره ی "جهان دیگری" که در حال شکلگیری است غامض و پیچیده میگردد. غامض و پیچیده از این نظر که این "جهانی دیگر" بسته به اینکه کدام نیرو (نظام جهانی سرمایه یا قربانیان نظام) در این نبرد پیروز میگردد ممکن است "جهانی بهتر" و یا "جهانی بدتر" از جهانی را بوجود آورند که ما اکنون در آن زندگی میکنیم. به کلامی دیگر قربانیان نظام میخواهند با کمک چالشگران ضد نظام از نظام جهانی سرمایه (سرمایه داری واقعأ موجود یا امپریالیسم) عبور کرده و دنیای دیگری (دنیای بهتری) را برای خود به سازند. متقابلأ خود نظام نیز میخواهد با استقرار"نظم نوین جهانی" خود را از بحران ساختاری عمیق کنونی (مثل دوران اولین بحران ساختاری سرمایه در دوره ی ۱۹۱۴- ۱٨۷٣) که دوباره دامنگیرش گشته بهر قیمتی نجات دهد.

اولین موج بیداری و رهائی همراه با انقلابات و ابتکارات توسط توده ها، ملل و دولت – ملت های کشورهای پیرامونی در سال ۱۹۱۷ در روسیه شروع گشته و تا اواسط دهه ی ۱۹۷۰ ادامه یافت. تجزیه و تحلیل اجزاء آن موج عظیم تاریخی بدون بررسی دقیق تلاقی ها و اتحادهای درون و بین سه بعد تاریخی و سیاسی – کشورها استقلا ل، ملت ها آزادی و توده ها انقلاب میخواهند – که آن زمان حاکم بر اوضاع رو به رشد کشورهای پیرامونی بود، نمیتواند جامع و تجربه اندوز باشد. امروز همانطور که در پیش اشاره رفت موج دوم بیداری و رهائی در کشورهای پیرامونی (جنوب) آغاز گشته است. آیا این بار سرانجام و نتیجه موثرتر و پیشروتر از دوره ی موج اول خواهد بود؟
تلاش نظام برای برون رفت از بحران ساختاری کنونی (پروژه ی داووس)
اولیگارشی های حاکم در کشورهای سرمایه داری واقعأ موجود (اعضای نشست داووس) بویژه در کشورهای مسلط مرکز تلاش میکنند که از بحران جاری عبور کرده و اوضاع را به اوضاع پیش از بحران مالی ۲۰۰٨ بر گردانند. برای رسیدن به این هدف آنها مجبورند که مردم جهان را به نحوی از انحاء قانع سازند که رهبری نظام را به چالش نه طلبند. برای اینکه در این امر موفق گردند آنها حاضرند که یک سری امتیازات لفظی در باره ی مسائل اکولوژیکی (بویژه در عرصه ی بهزیستی) و یا حتی در باره ی اصلاحات اجتماعی (مثل "جنگ علیه فقر" و یا "جنگ علیه فساد") به مردم بدهند. ولی رشد اوضاع بویژه در کشورهای جنوب – عروج امواج خروشان خشم مردم در کشورهای آفریقای شمالی، خاورمیانه و ... نشان میدهد که مردم از دست این اولیگارشی های حاکم (که بحد بی سابقه یی از سوی کمپانی های انحصاری مالی تحت کنترل هستند) به تنگ آمده و بهیچ وجه حاضر نیستند که مجددأ در این بازی "تقسیم مجدد جهان" از سوی "اجماع واشنگتن" سهیم باشند. این بار نیز مثل دهه های ۵۰، ۶۰ و ۷۰ قرن بیستم توده های مردم (کارکران، کشاورزان و دیگر اقشار زحمتکش و فرودست) خواهان تغییر توازن قدرت به نفع قربانیان نظام هستند. در آن دهه ها این خواست از سوی توده های زحمتکش جهان منجر به شکل گیری و رشد سه چالش بزرگ – اتحاد جماهیر شوروی، جنبش های رهائی بخش ملی در کشورهای پیرامونی (جهان سوم) و جنبش کارگری در اروپای آتلانتیک - علیه قدر قدرتی نظام سرمایه گشت.

با اینکه این چالش ها (بنا به عللی که به طور مفصل از طرف این نگارنده در مقالات متعددی مورد بررسی قرار گرفته اند) بعد از مدتی با ریزش و تجزیه روبرو گشته و از بین رفتند ولی تک تک آن ها بنحوی مدیون همکاریها و ابتکارات مبارزات مستقل خلقهای کشورهای پیرامونی سه قاره (آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین) در آن دوره (۱۹۷۵- ۱۹۵۰) بودند.
امروز با رسانه ا ی ترشدن و بر ملاء گشتن بحران ساختاری کنونی در سال ۲۰۰٨، سرمایه داری تاریخی (نظام جهانی سرمایه یا سرمایه داری واقعأ موجود ) وارد فاز جدیدی از عمر خود گشته است. امواج خروشان قیام ها، شورش ها، تلاقی ها و رویاروئی های انقلابی نه تنها شروع گشته اند بلکه هر روز عرض و طول و ابعاد آنها در کشورها ی پیرامونی گسترده تر و عمیق تر میگردند. آیا این حرکت ها و ابتکارات سیاسی بر اساس مواضع ضد امپریالیستی خود سلطه ی مونوپولی های جهانی شده را به چالش خواهند طلبید؟ آیا انقلابات رو به رشد در مثلأ مصر، تونس و ... که با ابتکارات سیاسی و ابداعات مبارزاتی خود جهانیان را به تحسین واداشته اند، موفق خواهند گشت که در آینده ای نزدیک به گسست از محور نظام فایق آمده وسیاست ها و برنامه های ضد مردمی طبقات حاکمه (که برای نجات نظام از بحران کنونی تعبیه و تنظیم گشته اند) را لغو و نابود سازند؟ به عبارت دیگر آیا کارگران و خلق های بپا خاسته از منعمه از بحرین گرفته تا مدیسون در ایالت ویسکانسین در آمریکا موفق خواهند گشت که با تعبیه و تنظیم استراتژی های مبارزاتی مناسب خود را از یوغ سرمایه داری واقعأ موجود که در بحران عمیق فرو رفته رها سازند؟ یا اینکه دوباره در نیمه راه (با افتادن در دام توهمات گوناگون "خانوادگی"، همبستگی های کاذب متعلق به بنیادگرائی های دینی – مذهبی و یا موهومات متعلق به بنیادگرائی "بازار آزاد" نئو لیبرالی) از نفس افتاده و خود را در خدمت رهائی نظام از بحران اش (که خواست اولیگوپولی های مالی انحصاری جهانی شده است) قرار خواهند داد؟ ایدئولوگ های حامی نظام در پرتو بحران ساختاری و مسائل منبعث از آن حرفی دیگر در چنته ندارند که بزنند. آنها دائمأ از "جهانی بعد از بحران" صحبت میکنند. سازمان اطلاعاتی "سیا" پیوسته جهانی را ترسیم میکند که در آن "بازارهای نوظهور" با فعالیت های خود در مسیر حرکت سرمایه (گلوبالیزاسیون) بدون چالش هژمونی آمریکا در نجات نظام از بحران نقش "سازنده" ایفاء خواهند کرد. حامیان و نهادهای اطلاعاتی راس نظام ظرفیت و قدرت آن را ندارند تشخیص بدهند که عبور از بحران نظام (که هر روز عمیق تر میگردد) بدون توسل به تلاقی ها و کارزارهای بین المللی و اجتماعی میسر نیست.

واقعیت این است که هیچ کس نمیداند که بالاخره اوضاع رو به رشد به کجا ختم خواهد گشت. خیلی احتمال دارد که عروج امواج بیداری و رهائی از یوغ نظام سرمایه بویژه در کشورهای پیرامونی منجر به استقرار "جهانی بهتر" (با توسعه در جهت سوسیالیسم) گردد. یا اینکه اوضاع رو به رشد بشریت را به سوی "جهانی بدتر" (امپراتوری آشوب یعنی آپارتاید جهانی) سوق دهد. ولی آنچه که مبرهن و روشن است این است که جهان ما بر سر دو راهی و در مسیر یک دوره ی گذار قرار گرفته است. بر "سر دو راهی رسیدن" و در "دوره ی گذار قرار گرفتن" یک واقعه ی بیسابقه و بی نظیری در تاریخ بشر نیست. بررسی تاریخ نشان میدهد که در گذشته زمانی که این "دوره ها" بوجود می آمدند انسان ها با مداخله گری در تاریخ سرنوشت خود را تعیین میکرده اند. این دفعه نیز مستثنی از دفعات پیشین نخواهد بود.

در حال حاضر در سراسر جهان ما شاهد فعالیت های جنبش ها و فوروم های اجتماعی در سطوح متعدد کشوری، منطقه ای و جهانی هستیم. به نظر نگارنده رادیکالیزه ساختن این جنبش ها و فوروم های اجتماعی صرفأ از بعد سیاسی وظیفه ی اصلی چالشگران ضد نظام را تشکیل میدهد. با رادیکالیزه کردن (سیاسی سازی) این جنبش ها، چالشگران موفق خواهند گشت که از یک سو بر پراکنده گی و انشقاقی که این جنبش ها و فوروم ها را در بر گرفته فایق آیند و از سوی دیگر موفق گردند که با تعبیه و تنظیم استراتژی های مناسب مبارزاتی قدم های اولیه را در راه استقرار "جهانی بهتر" (سوسیالیسم) بر دارند.

در انتخاب و تعبیه یک استراتژی مناسب مبارزاتی باید به این نقطه ی مهم و تعیین کننده توجه کنیم که دشمن یک هیولای جهانی است و مبارزه بر علیه آن نیز باید جهانی باشد. باید از مبارزات متعددی که امروز در جهان توسط توده های مردم و ملت – دولت ها در جهت "گسست" از محور نظام به پیش برده می شوند مجدانه حمایت کرد. چالشگران ضد نظام در کشورهای مسلط مرکز باید حمایت از مبارزات ضد محوری خلقها و دولت – ملت های کشورهای پیرامونی در بند – کشورهای سه قاره ی آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین – را در صدر اولویت های خود قرار دهند (امری که تاکنون در مورد آن از سوی رادیکال ها ی چپ در کشورهای مرکز مسامحه و غفلت شده است). در مبارزه علیه نظام سرمایه و پیروزی بر آن چالشگران ضد نظام هر کجا که هستند باید در جهت ایجاد یک انترناسیونالیسم نوین که هم کارگران و هم خلقهای جهان بویژه خلق های کشورها ی پیرامونی (جنوب) را در درون خود همدل و هم زبان سازد، تلاش و مبارزه کنند. استقرار چنین انترناسیونالی که در بر گیرنده ی حامیان گسست از محور نظام و هم حامیان "قدم برداشتن در جهت سوسیالیسم" باشد شرایط را برای استقرار "جهانی بهتر" آماده میسازد.

انترناسیونالیسم نوین تلاش نیروهای ضد نظام (اجلاس پورتوالگره) برای عبور از سرمایه داری واقعأ موجود
محدودیت ها و نقصان های امواج اول بیداری و رهائی کشورهای پیرامونی در بند در طول قرن بیستم و شکل گیری و گسترش تضاد های آشتی ناپذیر منبعث از آنها شرایط را برای ریزش و فروپاشی جنبش های رهائی بخش در دهه ی ۱۹۷۵ – ۱۹٨۰ آماده ساختند. ولی پروسه ی این شکست ها به مقدار زیادی توسط دشمنی دائمی کشورهای امپریالیستی مرکز تقویت و میسر گشت. این دشمنی تا حد بر پایی جنگ های خانمان سوز آشکار بر علیه خلقهای سه قاره توسط امپریالیست های کهن (هلند، بلژیک، فرانسه و انگلیس)، امپریالیست های نو خاسته (آلمان، ژاپن و آمریکا) در طول دهه ها به پیش برده شد. باید اذعان کرد که این جنگ های طولانی حتی ده ساله از طرف اکثریت قابل توجهی از مردمان کشورهای مرکز (شمال) یا مورد حمایت و یا حداقل مورد پذیرش قرار میگرفتند. مزایا و امتیازاتی که امپریالیست "رانت خوار" بعد از تاراج و چپاول کشورهای پیرامونی در بند در اختیار طبقات و اقشار مختلف مردم کشورهای خودی قرار میداد عامل مهمی در رد همبستگی انترناسیونالیستی و پذیرش جنگ از سوی توده های مردم در کشورهای مسلط مرکز بود. در آن روزگار چالشگران ضد نظام و در راس آنها کمونیست ها که به شدت ضد جنگ و ضد امپریالیست بودند (و در صمیمیت و عشق آنها نسبت به قربانیان این جنگ ها کوچکترین تردیدی روا نیست) نتوانستند که با تعبیه و تنظیم یک بدیل موثر، کارگران و دیگر محرومین جوامع خود را (که بطور مستقیم و غیر مستقیم جزو قربانیان نظام بودند) علیه نظام و جنگ های خانمانسوز آن بسیج سازند. مضافأ پروسه ی اخته سازی جنبش های کارگری همراه با دژنره شدن سوسیال دموکرات های "چپ" و "رادیکال" در اروپای آتلانتیک بطور قابل توجهی به شکست جنبش های رهائی بخش ملی و دولت های برآمده از آنها در نبرد نا برابرشان با کمپ امپریالیستی کمک کرد.

امروز در بحبوحه ی عروج دومین امواج بیداری و رهائی در کشورهای پیرامونی (جنوب)، نظام جهانی سرمایه و بویژه راس آن آمریکا کلیه ی اعتبارات و امتیازات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و ... خود را (که در آن زمان با استفاده از آنها جنبش های رهائی بخش ملی و سوسیالیستی و دولت های برآمده از آنها را یکی بعد از دیگری با سقوط و فروپاشی و شکست روبرو ساخت) در کشورهای پیرامونی به کلی از دست داده و تنها اهرم و حربه اش میلیتاریسم (و تجاوزات نظامی) است.

در تحت این شرایط، ناکامی آمریکا در پیشبرد پروژه ی نظامی اش شرط اول و ضروری در پیروزی دومین موج رهائی که در کشورهای پیرامونی سه قاره در حال گسترش است محسوب میگردد. تا زمانی که این واقعه (ناکامی راس نظام در پروژه ی نظامی اش) اتفاق نیافتد، پیروزیهای کنونی و آینده ی این جنبش ها آسیب پذیر باقی خواهند ماند. به استنباط نگارنده، امکان تکرار و یا باز تولید آن سرنوشتی که موج اول رهائی در کشورهای پیرامونی در قرن بیستم با آن روبرو گشت (علیرغم شرایط کاملأ متفاوتی که دوران ما در دهه ی دوم قرن بیست و یکم با اوضاع آن زمان – ۱۹٨۰ – ۱۹۷۵ – جهان دارد) بعید نیست.

اگر چالشگران ضد نظام نتوانند با تعبیه و تنظیم استراتژیهای مبارزاتی مناسب ابتکار عمل را در میدان کارزار علیه نظام به دست گرفته و با بسیج قربانیان نظام پروژه ی نظامی آمریکا را در کشورهای پیرامونی در بند با ناکامی روبرو سازند تهاجم سرمایه و پی آمدهای آن این دفعه فقط محدود به بخش پیرامونی نظام (کشورهای سه قاره) نخواهد شد و دامن کارگران و دیگر محرومین جوامع کشورهای مسلط مرکز (شمال) را نیز خواهد گرفت. بدین ترتیب که راس نظام بعد از پیروزی ها و کامیابی های نظامی علیه خلقهای جنوب یورش عظیمی را علیه کارگران و دست آوردهای آنان در کشورهای خودی (شمال) به پیش خواهد برد. شایان ذکر است که این سناریوی تراژیک (تهاجم سرمایه علیه کارگران و دیگر زحمتکشان) هم اکنون در قلب و مهد نظام (آمریکا) با تمام جدیت به روی صحنه ی زندگی کارگران آمده است. بخش بزرگی از امتیازات و مزایایی را که طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان در نتیجه ی سالها تقلا و مبارزه در آمریکا و دیگر کشورهای مرکز به حق کسب کرده اند توسط اولیگارشی های حاکم از آنها با اعمال قوانین جدید نئولیبرالی و یا تهدید و ارعاب پس گرفته میشوند. تظاهرات و اعتراضات اخیر توسط کارگران و جوانان بیکارو ناراضی در انگلستان (در فوریه ۲۰۱۱) و در ایالات آمریکائی ویسکانسین، اوهایو و میشیگان علیه خصوصی سازی ها و گذراندن قوانین ضد کارگری (در مارس ۲۰۱۱) نمونه هائی از فعل و انفعالات منبعث از تهاجم سرمایه در کشورهای مسلط علیه کارگران خودی است. این تهاجم برای چندمین بار نشان میدهد زمانی که سرمایه با به راه انداختن جنگ و ویرانی، پیروزهای موقتی و مصنوعی علیه خلق های پیرامونی در اکناف جهان بدست میاورد هارتر از پیش در کشورهای خودی قادر میگردد که عیله کارگران و دیگر زحمتکشان آن کشورها نیز قد علم کند. در تحت این شرایط رادیکال شدن مبارزات در سطح جهانی غیر ممکن بنظر نمیرسد. ارثیه ی فرهنگ های سیاسی اروپا هنوز در میان اروپائیان از بین نرفته است و میتواند به احیای آگاهی های انترناسیونالیستی بیانجامد. تحویل و تحولی در این جهت به علت اینکه الزامات جهانی شدن مبارزه علیه نظام جهانی شده ی سرمایه را بر آورد میسازد بدون تردید منجر به چالش طلبیدن پدیده ی امپریالیسم کنونی (امپریالیسم سه سره) میگردد. در آینده ی نزدیک خیلی احتمال دارد که عروج امواج بیداری و مبارزات رهائی بخش در کشورهای سه قاره ی جنوب (از کشورهای آمریکای لاتین گرفته تا کشورهای خاور میانه و آفریقای شمالی) و گسترش آنها به دیگر مناطق این قاره ها به تم اصلی و تعیین کننده تلاقی ها و مبارزات بزرگ علیه امپریالیسم "رانت خوار" تبدیل گردد. توسعه ی این مبارزات کارگران کشورهای مسلط را قانع خواهد ساخت که تنها راه رهائی از یوغ سرمایه همانا همبستگی جهانی آنها با خلق های سه قاره علیه امپریالیسم است. به نظر این نگارنده این همبستگی زمانی میسر خواهد گشت که نیروهای چپ رادیکال (در راس آنها مارکسیست ها) در کشورهای مسلط مرکز (آمریکای شمالی، اروپای آتلانتیک و ژاپن) به این واقعیت پی ببرند که ساختمان "دنیای بهتر" (سوسیالیسم) بدون رهائی خلق های سه قاره از یوغ امپریالیسم امکان پذیر نیست. مسلمأ این امر از چالشگران ضد نظام طلب میکند که به تاسیس و استقرار یک انترناسیونال نوین کارگران و خلق های جهان که قبلأ به آن اشاره شد، دست بزنند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست