سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ردپای عقده ی اودیپ در شعر مهدی اخوان ثالث


عباس احمدی


• در این مقاله می خواهیم دو چیز را نشان بدهیم: یکی ردپای عقده ی اودیپ در شعر مهدی اخوان ثالث و دیگری ارتباط آن با ماجرای زندانی شدن شاعر در زندان قصر در سال ۱۳۴۵ خورشیدی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۷ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۷ می ۲۰۱۱


 فشرده

در این مقاله می خواهیم دو چیز را نشان بدهیم: یکی ردپای عقده ی اودیپ در شعر مهدی اخوان ثالث و دیگری ارتباط آن با ماجرای زندانی شدن شاعر در زندان قصر در سال 1345 خورشیدی.
***

پیش درآمد

مهدی اخوان ثالث غزل زیبایی به نام "غزل 7" دارد. در این غزل، شاعر خواب می بیند که او و معشوقه اش، در شبی مهتابی، در کوچه باغی خلوت، دست در دست هم، راه می روند:

"بگو ای زن، بگو دیشب چرا خواب ترا دیدم،
کجا بودیم؟
باهم از کجا می آمدیم، آن وقت شب تنها؟
ولی تنها نه،
گویا کودکی هم بود همپای تو و دستش به دست تو
که ما را گاه می پایید و پنداری شکایت داشت،
دوان می آمد، اما باز پس می ماند." (صفحه ی 36 )

در این صحنه ی افتتاحیه، نکته ی عجیبی به چشم می خورد و آن این است که عاشق و معشوق تنها نیستند. کودکی خردسال همراه آن هاست. این کودک خردسال، این دو دلداده را می پاید و از این که مادرش با مردی غریبه، رابطه دارد شکایت دارد. وجود این کودک نشان می دهدکه معشوقه، در این شعر، زنی شوهردار است که به دور از چشم شوهرش با مردی غریبه، خلوت کرده است. چند سطر پایین تر، شوهر به عنوان "مهادیو ستمگر" معرفی می شود که "پری شادخت" یا معشوقه ی شاعر را در بند کرده است.

"بس ست امشب، بیایید این دو عاشق را زمانی چند
درین مهتاب شب، تنها به حال خویش بگذاریم.
و فردا شب ببینیم، آن سوی دریا
از آن مستی که افسون پری شادخت می آورد،
مهادیو ستمگر، چون به هوش آید، چه خواهد کرد؟..." (صفحه ی 37 )

در این جا می بینیم که "پری شادخت"(=زن)، "مهادیو ستمگر"(=شوهر) را با افسون، بیهوش کرده است و شبانه، به ملاقات فاسق اش رفته است. شاعر نگران آن است که فردا که دیو از خواب بیدار می شود چه خواهد کرد.

در این جا یک مثلث عاشقانه می بینیم که از سه ضلع درست شده است: ضلع عاشق دلخسته، ضلع زن شوهردار، و ضلع شوهر ستمگر. یکی از پیش شرط های عشق های دیوانه وار آن است که معشوقه باید "صاحب" داشته باشد. زن آزاد و بدون "صاحب" لایق عشق آتشین و مجنون وار نیست. این "صاحب" معمولا پدری سخت گیر و یا شوهری حسود است. شوهرداربودن زن، او را به الگوی اصلی همه ی عشق های آتشین، یعنی به الگوی مادر شبیه می کند.
***

مثلث اودیپی

بنابر فرضیه های سیگموند فروید، روانشناس اطریشی، ، این مثلث عاشقانه، در حقیقت، همان مثلث اودیپی "پسر - مادر – پدر" است. در این مثلث اودیپی، شاعر نقش پسر، زن شوهردار نقش مادر، و شوهر نقش پدر را بازی می کنند. پسر به مادر عشق می ورزد و از پدر که رقیب عشقی اوست، بیزار است. در این غزل، پدر به صورت "مهادیو ستمگر" توصیف شده است که مادر و یا "پری شادخت" را اسیر کرده است. پسر نگران است که فردا که پدر از خواب بیدار می شود، در مقابل این پسر زناکار چه عکس العملی نشان خواهد داد. ( "و فردا شب...مهادیو ستمگر چون به هوش آید، چه خواهد کرد؟" ) طبق نظریاث فروید، پسر می ترسد که پدر، آلت تناسلی او را ببرد و او را اخته کند. در نظام جبارانه ی پدرسالاری، "میل جماع با مادر" معمولا با "ترس از اختگی" همراه است. شاعر می ترسد، "مهادیو ستمگر" چون به هوش آید، آلت نرینگی اش را ببرد و او را از نعمت قضیب بی بهره نماید.

پسر آرزو می کندمادر، پدر دیوصفت را بکشد و با پسر نرد عشق ببازد.البته در عالم واقع، مادر به عشق پسر پاسخ مثبت نمی دهد و پدر را با افسون خواب نمی کنی و ، مانند پری شادخت شعر اخوان، شبانه به سراغ پسر نمی رود. بنابراین پسر سعی می کند این عشق ممنوع و این آرزوی اودیپی را در عالم خواب و خیال ارضا کند. شاعر خواب می بیند که "پری شادخت" (=مادر) با افسون، "مهادیو ستمگر" (=پدر) را بیهوش کرده است و خود شبانه به آغوش پسر شتافته است.. این غزل، گزارش خوابی است که شاعر دیده است و بنابراین می توان آن را با استفاده ار شیوه هایی که فروید در تعبیر رویا به کار برده است، تجزیه و تحلیل کرد :

"بگو ای زن، بگو دیشب چرا خواب ترا دیدم،
کجا بودیم؟
باهم از کجا می آمدیم، آن وقت شب تنها؟" (صفحه ی 37 )

پسر از زن می پرسد چرا دیشب خواب او را دیده است؟ شاعر نمی داند چرا این خواب عجیب، یعنی خواب عشق بازی با زنی شوهردار، را دیده است. اما ما می دانیم چرا او این خواب را دیده است. به عنوان یک قانون کلی، در داستان های عشقی، هرجا پای زنی شوهردار در کار باشد، احتمال این که در زیر پوسته ی به ظاهر عاشقانه ی داستان، عقده ی اودیپ در کار باشد، بسیار زیاد است. در این غزل، ما می توانیم با استفاده از نظریات فروید، نشان بدهیم که عقده ی اودیپ و میل جماع با مادر و نفرت از پدر، باعث شده است که پسرزناکار خواب مادرش را ببیند. ضمیر ناخودآگاه برای آن که از سانسور ضمیر خودآگاه بگذرد، مادر را به صورت "پری شادخت" و پدر را به صورت "مهادیو ستمگر" در آورده است.

در این رویا، شاعر با زنی شوهردار خلوت کرده است، اما کورک خردسالی نیز حضور دارد که مادر و فاسق اش را می پاید. این کودک خردسال می تواند سمبول بچگی های شاعر باشد که ناظر و شاهد و نظاره گر عشقبازی های مادر با پدر بوده است.

در این غزل، هم عاشق دلخسته و هم کودک خردسال، دو جنبه از شخصیت پسر زناکار را نشان می دهند. گاهی پسر زناکار در نقش کودک خردسال، نگران عشق مادر به رقیب است. گاهی پسر زناکار در نقش شاعردلخسته، به دور از چشم پدر، با مادر خلوت کرده است.در هرحال، خلوت عاشق با معشوق، کامل نیست و همواره دو چشم نگران، آن دو دلداده را می پاید. در این صحنه، کسی هست که ممکن است راز عشق ممنوع پسر به مادر را فاش کند و پسر زناکار را لو بدهد. این، در حقیقت، حس اضطراب و نگراتی پسر عاشق پیشه است که به صورت کودک خردسال تجسم یافته است.
***

فرار پسر از مقابله با پدر

عاشق و معشوق و کودک خردسال در کوچه باغ های خلوت راه می روند تا به خانه ای سنگی می رسند که مانند قلعه ای محکم است. معشوقه چند ضربه به در می کوبد. صدای پایی در دهلیز پشت در می پیچد.

"تو آن جا ایستادی در کنار خانه ی سنگی،
که همچون قلعه ای در کوه، محکم بود.
تو بر در، ضربه هایی چند کوبیدی
که در دهلیز پشت در، صدا پیچید. (صفحه ی 39 )

در این صحنه، شاعر معشوقه را تا دم در خانه بدرقه می کند. خانه ای که قاعدتا باید قلعه ی "مهادیو ستمگر" و یا خانه ی پدری باشد. پسر به جای آن که مانند امیرارسلان نامدار، قلعه ی فولادزره ی دیو را ویران کند و معشوقه را از چنگ دیو ستمگر نجات بدهد، با ترس و لرز، لبان معشوقه را می بوسد و بی بدرود، سرمست از خم آن کوچه می پیچد.

"من ترسان – که اینک در گشوده می شود- آن بچه را با شرم پاییدم،
نگاه شاکی اش انگار ما را سرزنش می کرد،
صذایی آمد از دهلیز... گویا داشتند آهسته در را باز می کردند،
من آرامک لبت را با شتاب و شوق بوسیدم،
و دیگر بار... و دیگر بار... و دیگر بار...
و بی بدرود، سرمست از خم آن کوچه پیچیدم..." (صفحه ی 39 )

در این صحنه، ترس از بازشدن در خانه و ترس از پدر ظالم و ستمگر، که هر آن ممکن ست مچ دست پسر زناکا را بگیرد، باعث می شود که پسر با ترس و لرز، لبان معشوقه را ببوسد و از آنجا فرار کند. پسر در مصاف با پدر، شکست می خورد و به جای آن که پدر را بکشد و با مادر همبستر شود، میدان نبرد را ترک می کند. مادر به قلعه ی ، "مهادیو ستمگر" (=پدر) باز می گردد. پسر به این قناعت می کند که در عالم رویا، خواب ببیند که مادر،پدر را افسون کرده است و به آغوش پسر شتافته است. غزل با حسرت شاعر از این که چرا خواب او در بیداری تعبیر نمی شود به پایان می رسد.

"عجب شیرین شکر خوابی!
سراپا حسرتم اکنون که بیدارم.
ولی، ای زن، زن رویایی شیدا،
بگو آخر چرا بیخود به خوابم آمدی دیشب،
تو که چون روز شد، ماهی و ناپیدا؟" (صفحه ی 39 )

این " زن رویایی شیدا" سمبول مادر شاعر است که شب ها در آسمان ضمیر ناخود آگاه شاعر طلوع می کند و چون روز می شود و ضمیر خود آگاه شاعر از خواب بیدار می شود، در آن سوی افق ناپدید می گردد.
***

فرشته و شیطان

شخصیت شاعر در این غزل از سه بخش درست شده است: "اید"، "سوپرایگو"، و "ایگو".

1 - "اید" Id یا "نفس اماره"

"اید" در ضمیرناخودآگاه قرار دارد و از غریزه های حیوانی تشکیل شده است. "اید"   بر اساس "اصل لذت" عمل می کند. در "اید" دو نوع غریزه وجود دارد: یکی غریزه ی زندگی یا "اروس" Eros و دیگری غریزه ی مرگ یا "تاناتوس" Thanatos    “غریزه ی زندگی" موتور محرکه ی سکس و "غریزه ی مرگ" موتور محرکه ی خشونت است. "اید" همان چیزی است که در عرفان از آن یه عنوان "نفس اماره" و در مذهب از آن به عنوان "وسوسه های شیطانی" و یا "شهوات اهریمنی" نام می برند. هدف اضلی عرفان و مذهب، کشتن "نفس اماره" و سرکوب "اروس" و "تاناتوس" است. در این غزل، "اید"، که در ضمیر ناخودآگاه شاعر است، از او می خواهد تا برخلاف تمام موازین مذهبی و اخلاقی، یا مادری که از کودکی یه او دل یسته است همخوایه شود.

2 - "سوپرایگو" SuperEgo یا "قاضی وجدان"

"سوپرایگو" ازقوانین اجتماعی و اخلاقی تشکیل شده است که از محیط خارج یه درون ذهن انسان وارد شده است. "سوپرایگو"، غرایز حیوانی را کنترل و سانسور می کند تا شخص بتواند در جامعه زندگی کند. قسمت اعظم "سوپرایگو" در ضمیر خودِآگاه قرار دارد. اما قسمت کمی از آن در ضمیر ناخودآگاه نفوذکرده است و یاعث می شود که، به عنوان مثال، شاعر از میل جماع با مادر، به طور ناخودآگاه، احساس گناه کند. "اید" برای فرار از دست "سوپرایگو" از مکانیسم های مختلفی استفاده می کند. یکی ار این ترفندها، تغییر قیاقه و تغییر شکل است. به عنوان مثال، شاعر دلخسته، مادر را یه صورت "پری شادخت" و پدر را یه صورت "مهادیو ستمگر" در می آورد و میل زنای با مادر را در لفاف "عشق به پری شادخت" می پیچد تا به این وسیله از چنگ سائسور "سوپرایگو" بگریزد.

3 - "ایگو" Ego

"ایگو" یا "میانجی" عبارت است از نیرویی که بین "نفس اماره" و "قاضی وجدان" قرار دارد و سعی می کند تا غرایز حیوانیی ی "نفس اماره" را با رعایت قوانین اخلاقی ی "قاضی وجدان" ارضا کند. قسمت اعظم "ایگو" در ضمیر خودِآگاه قرار دارد. کار "ایگو" بسیلر دشوار است. زیرا از یک طرف با هوس ها و وسوسه های شهوانی و خشن "اید" دست و پنجه نرم می کند و از سوی دیگر با احکام اخلاقی و اجتماعی ی "سوپرایگو" سروکار دارد.

در درون انسان همیشه جنگی بین فرشته ی "سوپرایگو" و شیطان "اید" در کار است. "ایگو" ی بینوا، در این میان، سعی می کند به نحوی این جنگ روانی و کشاکش روحی را اداره کند که نه سیخ بسوزد و نه کباب. تا زمانی که شخص بیدار و هشیار است، "ایگو" بهتر می تواند جلوی غرایز حیوانی "اید" را بگیرد. اما همین که شخص به خواب یرود، "اید" با استفاده از مکانیسم های دفاعی از چنگ سانسور "سوپرایگو" می گریزد و آزادانه عرض اندام می کند..

با آن که قسمت کمی از "ایگو" در ضمیر ناخودآگاه نفوذ کرده است، اما نیروی او، آن چنان نیست که بتواند جلوی ترک تازی های "اید" را بگیرد. غزل 7 نمونه ی کامل ترک تازی های "اید" در ضمیر ناخودآگاه شاعر است. "اید" میل زنای با مادر را چنان ماهرانه در لفاف "عشق به پری شادخت" پیچیده است که "ایگو" ی بینوا و "سوپرایگو" ی سختگیر کوچکترین شکی نمی برند و نفس اماره با این مکانیسم دفاعی، آزادانه در روح و ذهن شاعر جولان می دهد.

فرضیه ی فروید در مورد دو پاره بودن شخصیت آدمی، در جهان بینی مولوی نیر به چشم می خورد. طبق آرای مولوی، انسان از دو نیمه درست شده است: نیمه ی شیطان و نیمه ی فرشتـه. این دو نیمه همواره باهم در جنگ اند. مولوی، شیطان و فرشته ی خود را از اهریمن و اهورامزدای زردشت گرفته است. به هر حال، شیطان و فرشته و اهریمن و اهورامزدا ، همگی، ئسخه های آسمانی شده ی "اید" و "سوپرایگو"ی فروید اند که از زمین به آسمان رفته اند.
***

ماجرای زندانی شدن اخوان ثالث

طبق امضایی که در پایان این شعر آمده است، این غزل حدود چهل و پنج سال پیش، یعنی در مهرماه سال 1345، در زندان قصر سروده شده است. اگر تحلیلی که در اینجا ارایه داده ایم درست باشد، به احتمال زیاد، علت زندانی شدن شاعر با موضوع این مقاله نمی تواند بی ارتباط باشد. به عبارت دیگر، هیچ بعید نیست که شاعر دلخسته، تحت تاثیر عقده ی اودیپ، دنبال زن شوهرداری افتاده باشد و شوهر خشمگین و یا بقول اخوان ثالث، "مهادیو ستمگر" مچ دست شاعر بینوا را قبل از آن که " بی بدرود، از خم آن کوچه پیچیده باشد" گرفته باشد و عاشق بخت برگشته را به زندان افکنده باشد. در زندگی نامه ی اخوان ثالث می خوانیم که او، اولین بار "در سال 1332 ...دستگیر و مدتی زندانی شد. سپس در سال 1345 در پی منازعه ای خصوصی برای بار دوم دستگیر شد." ( 2 )

طبق این منبع، گرچه اخوان ثالث در سال 1332 به خاطرمسایل سیاسی به زندان افتاده است، اما علت زندانی شدن او برای بار دوم در سال 1345، خصوصی بوده است و او در پی "منازعه ای خصوصی" دستگیر شده است. در این منبع، توضیح بیشتری درباره ی این " منازعه ی خصوصی" داده نشده است.
***

قصه ی قصابک

اخوان ثالث در سال 1307 خورشیدی متولد شده است، بنابراین، در سال 1345، حدود 38 سال سن داشته است و شانزده سالی از ازدواج او با دختر عمویش، ایران اخوان ثالث، می گذشنه است. این چه نوع " منازعه ی خصوصی" ای بوده است که شاعرمیانسال و متاهل را گرفتار کرده است؟ در این باره، ابراهیم گلستان، دوست نزدیک اخوان، چنین حکایت می کند: « در این میانه، قصه ای که خودش قصه ی قصابک اش می خواند پیش آمد. مردی به دادگستری از دست او شکایت برد ... در دادگاه شاعر به جای یک انکار، کاری که آسان میسر بود چون ابزار جرم در این جور موردها کم تر در دادگاه نشان دادنی هستند... برخاست حمله برد بر محدودیت های ضد نفس ... قاضی اول کوشیده بود که جدی نگیرد و از خر شیطان او را بیاورد پایین، اما همان مقدمات صبحگاهی مبسوط کار خود را کرد، شاعر را وادار کرد دور بردارد. و دور هم برداشت تا حدی که قاضی عاجز شد او را محکوم کرد به زندان. »( 3 )
***

ماهیت " منازعه ی خصوصی" از نظر گلستان

ابراهیم گلستان گرچه ماهیت این " منازعه ی خصوصی" را صریحا روشن نمی کند. اما اشاره می کند که "مردی" از دست اخوان ثالث به دادگستری شکایت کرده است. گرچه گلستان نمی گوید این مرد کی بوده است و جرم اخوان چه بوده است. اما می گوید "ابزار جرم در این جور موردها کم تر در دادگاه نشان دادنی هستند" این چه جرمی است که "ابزار جرم" را نمی توان در دادگاه نشان داد؟ گلستان، در پاسخ به این پرسش، با استادی تمام اشاره می کند که اخوان در دادگاه بر " محدودیت های ضد نفس" حمله کرده است. از این زیرکانه تر نمی شود ماهیت جرم اخوان را این چنین زیبا نشان داد. " محدودیت های ضد نفس" در عالم روان شناسی همان "سوپرایگو" یا "وجدان اخلاقی" است که "نفس" یا "اید" را محدود و سرکوب می کند. شاعر، به جای انکار اتهامات، علنا درمحضر دادگاه، بر این " محدودیت های ضد نفس" حمله کرده است.
***

ماهیت " منازعه ی خصوصی" از نظر اخوان

اخوان در یکی از شعرهایش به نام "زندگی را مردم پیشین، خورد و پوش و لذت آغوش می دیدند"، بر " محدودیت های ضد نفس" حمله کرده است. اخوان در این شعر، ریشه ی هر جرم و جنایت را "حلق و دلق و جلق" می داند و معتقد است که خیلی ها به خاطر لذت آغوش به زندان افتاده اند:

"تو که می پرسی: "چرا او را به این بیغوله آوردند؟"
خوب چون بینی، همه کس را،
خورد و پوش و لذت آغوش آورده است.
جرم هر جرم و جنایت، هر چه بینی، ریشه اش این جاست.
. خورد و پوش و لذت آغوش،
یا به قول این فلانی "حلق و دلق و جلق"
(مجموعه ی سه کتاب، صقحه های 137- 136)

اخوان لذت آغوش را جرم نمی داند و معتقد است که همین لذات پر جاذبه ی دیرینه است که لحظه های جاری زندگی را چراغانی می کند و چون نگو بنگری، این لذت آغوش از نیازمندی های قدیمی یا "حاجات دیرینه" (= نیازهای "اید") است که پیش چشم ظاهر بین قانون و عرف و سنت و آیین (= سانسور "سوپر ایگو") جزمی ناپسند و لغزشی شیطانی ست:

" همین پر جاذبه لذات دیرینه ست،
که ت چراغان می کند آنات جاری را.
با نقاب دیگری، اما همان حاجات دیرینه ست،
که بدینسان پیش غافل چشم ظاهر بین،
چشم قانون، چشم عرف و سنت و آیین،
ناپسندی، لغزشی گمراه و شیطانی ست.
مهر اهرمن چرا آخر
بر اهورا آفرین حاجات یزدانی ست؟"
(مجموعه ی سه کتاب، صقحه های 139- 138)

اخوان در این شعر، وسوسه های "اید" را که از نیروی "اروس" سرچشمه می گیرد، حاجات یزدانی می داند و سوال می کند که چرا قانون و عرف و سنت و آیین (= "سوپر ایگو")، این غرایر طبیعی را اهریمنی و شیطانی می داند. با توجه به منطق اخوان ثالث در این شعرها، می توان حدس زد که حمله ی شاعر دلخسته در دادگاه بر " محدودیت های ضد نفس"، احتمالا، از جنس همین استدلال ها بوده است.

روایت زیرکانه ی گلستان از ماجرای زندانی شدن اخوان یا به قول خود شاعر " قصه ی قصابک" ، و طرز تلقی شاعر در مورد " حاجات یزدانی"، فرضیه ا ی را که در این مقاله مطرح کردیم، به طور غیر مستقیم، تایید می کند. ایراهم گلستان، در حال حاضر، در انگلستان زندگی می کند و می تواند با توضیحات خود، حدس ما را مبدل به یقین کند. اکر حدس ما درمورد علت زندانی شدن اخوان ثالث درست باشد، این بهترین دلیل بر معتبر بودن فرضیه ای ست که در این مقاله مطرح کرده ایم.
***

مادر دوچهره

تصویر مادر در ذهن اخوان ثالث، از دو شخصیت درست شده است: یکی شخصیتی اثیری و دیگری شخصیتی لکاته. پسر زناکار، به طور هم زمان، عاشق و دلبسته ی هر دو ی این شخصیت هاست. این دو شخصیت، در ضمیر ناخودآگاه پسر، سمبول یک مادر دوچهره می باشد.
***

مادر اثیری

اخوان خردسال، در دوران شیرخوارگی، در آغوش مادر است و از پستان او شیر می خورد، در این دوران، پسر دلبسته ی مادر است و از پدر که مانع کامیابی او ست متنفر است. به تدریج عشق به مادر در کودک شدت می یابد و دشمنی با پدر و کشتن پدر، آرزوی پسر می شود. در این مرحله، مادر درچشم پسر، به صورت زنی اثیری و پاک و زیبا و اهورایی جلوه می کند. فرانمود این جنبه از شخصیت مادر می تواند در پیکر زنی مانند "پری شادخت" غزل هفت جلوه گر شود. این زن اثیری، بتی دلخواه است که شایسته ی عشقی پاک و معصومانه می باشد.
***

مادر لکاته

اخوان خردسال، به طور ناخودآگاه، آرزو می کند که این مادر اثیری با پدرش جماع نکند و به عشق آتشین پسر وفادار بماند. اما، در عالم واقع، مادر علی رغم میل پسر با پدر همبستر می شود. پسر جوان از این "خیانت" مادر بسیار ناراحت می شود و در ذهن خود، او را به صورتِ لکاته ای هوسباز و فاحشه ای شهوتران تصویر می نماید که به عشق او خیانت کرده است. در این جا، مادر دیگر مانند مریم عذرا، پاک و آسمانی نیست، بلکه مانند مریم مجدلیه، موجودی ناپاک و شهوت ران است که به عشق پسر خیانت کرده است. این مادر شهوت ران در مخیله ی پسر جوان به صورت زنی لکاته جلوه گر می شود که مانند فاحشه ها، به دنبال ارضای غریزه های جنسی خود می باشد. فرانمود این جنبه از شخصیت مادر می تواند در پیکر زنی مانند "طاووس" در شعر "اژدها عفریته ی منحوس" جلوه گر شود. "طاووس" در این شعر، به صورت "ماری خوش خط و خال" و "روبهی مکار و محتال" تصویر شده است که "زیر چشمان حریص فاسق اش"، عاشق صاف و صادق اش (= شاتقی) را گول می زند و او را به زندان می اندازد.

قضیه از این قرار است که یک شب، طاووس روی بام خانه شان، بساط مشروب خوری پهن می کند و شاتقی را در آغوش می کشد و او را مست می کند:

"شاتقی، زندانی دختر عمو طاووس،
یک شب از شب های تابستان،
مثل شب های دگر، آن لیلی سالوس،
در بر این بی خبر مجنون افتاده،
ساغر اول،
ساغر دوم،
شیشه ی اول،
شیشه ی دوم" (صفحه ی 202 )

سپس، "طاووس کافر کیش" "زیر چشمان حریص فاسق اش"، از شاتقی، چندین و چند سفته می گیرد. چند روز بعد، طاووس با کمک یک وکیل هفت خط، دار و ندار شاتقی را بالا می کشد و عاشق بیچاره را به زندان می اندازد. شاتقی با آن که می داند "طاووس کافر کیش" به او خیانت کرده است، اما هم چنان این "اژدها عفریته ی منحوس" را از جان و دل دوست دارد:

"شاتقی، زندانی دختر عمو طاووس،
باز آن دشمن منحوس را از جان
دوست می پنداشت، پنداری
در همه حالی، هنوز آن سنگدل عفریت
مقصد هر جنب و جوش و جست و جویش بود.
تکیه و ترجیع شعرش بود." ( صفحه ی 200 )

"طاووس" لکاته در این شعر و "پری شادخت" اثیری در شعر ابتدای مقاله، دو روی یک سکه اند. از ترکیب این دو زن، شخصیت مادر دوچهره ی "اثیری – لکاته" ساخته می شود. زن هرچه شهوت ران تر و لگوری تر و لکاته تر باشد، محبوب تر و مطلوب تر است. زیرا به الگوی اصلی همه ی عشق های دیوانه وار، یعنی به الگوی مادر بی وفا و سنگدل، شبیه تر می شود. عشق آتشین به زن های "هرزه" و "لکاته" که اخوان در شعر "اژدها عفریته ی منحوس" و صادق هدایت در رمان بوف کور، با استادی تمام، آن را نشان داده اند از همین چهره ی لکاته ی مادر هوسباز سرچشمه می گیرد. در اساطیرایرانی، عفریته ی جادو گری که در پی فریب پهلوان داستان است، سمبول و فرانمود نیمه ی لکاته ی شخصیت مادر می باشد. فیلم های فدریکو فلینی، سینماگر پرآوازه ی ایتالیا، یک سره در زیر سلطه ی این مادر سلیطه ی شهوت ران و جبار ساخته شده است. ***
موخره

قضیه ی "عقده ی اودیپ و زنای با محارم" تنها محدود به اخوان ثالث و شعرش نمی باشد. شهریار، غزل سرای نامدار معاصر نیز، ناخودآکاه، همه ی عمر، در چنگال این عشق ممنوع، اسیر بوده است. من در مقاله ی "استاد شهریار و عقده زنای با محارم" نشان داده ام که عشق دیوانه وار استاد شهریار به ثریا، معشوقه ی تیمورتاش و همسر سرتیپ امیر اکرم، در حقیقت از عقده ی زنای با محارم و به خصوص از عقده ی جماع با مادر سرچشمه گرفته است. من در مقاله ی "ناملاتی بر منظومه های عاشقانه ی ایران " نشان داده ام که پنج منظومه ی کلاسیک فارسی، یعنی منظومه ی ویس و رامین، سروده ی فخرالدین اسعد گرگانی ، منظومه ی زلیخا و یوسف، سروده ی نور الدین احمد جامی، منظومه ی سودابه و سیاووش ، سروده ی ابوالقاسم فردوسی، منظومه ی شیرین و خسرو ، و   منظومه ی لیلی و مجنون ، سروده ی نظامی گنجوی، از نظر روانشناسی، از عقده ی اودیپ سرچشمه گرفته است. در مورد نظامی گنجوی، من در دو مقاله ی تکمیلی، با آوردن شواهد فراوان، جزییات این فرضیه را بیشتر شکافته ام.

بنا برخاطراتی که سرکار خانم پروین دخت کریمی (نوح) درباره ی عماد خراسانی، غزل سرای چیره دست معاصر، نقل کرده اتد، امکان دارد فرضیه ی "عشق به زن شوهردار" و "عقده ی اودیپ" در مورد عشق پرشور عماد نیز صدق کند. زیرا عماد نیزعاشق زن شوهرداری بود و امکان دارد که مثلث عاشقانه ی "عماد و زن شوهردار و شوهر" ار مثلث اودیپی "پسر و مادر و پدر" سرچشمه گرفته باشد.
***

پاسخ به یک ایراد احتمالی

بعضی از منتقدان ممکن است ایراد بگیرند که فرضیه ی "عقده ی اودیپ" در مورد شهریار و عماد و مجنون صدق نمی کند. زیرا در آغاز یعنی زمانی که شهریار عاشق ثریا شده است، شوهری درکار نبوده است. و یا در آغاز یعنی زمانی که عماد عاشق آن دخنرزیبا شده است، شوهری درکار نبوده است. و یا در آغاز یعنی زمانی که مجنون عاشق لیلی شده است، شوهری درکار نبوده است. در پاسخ باید بگویم که در هر سه مورد، در آغاز، "پدری سخت گیر" وجود داشته است که مانع از رسیدن عاشق به معشوق می شده است. این پدر سخت گیر ، در ذهن عاشق جوان، یادآور " پدر سخت گیر " دوران کودکی خود او ست: پدری که مانع از رسیدن کودک زناکار به مادر بوده است.

همان طور که گفتیم یکی از پیش شرط های عشق های دیوانه وار آن است که معشوقه باید "صاحب" داشته باشد. زن آزاد و بدون "صاحب" لایق عشق آتشین و مجنون وار نیست. این "صاحب" معمولا پدری سخت گیر و یا شوهری حسود است. از ترکیب پدر سخت گیردر آغاز ماجرای عشقی و شوهر حسود در میانه ی ماجرا ، شخصیت پدر شاعر ساخته می شود که از یک طرف، با سخت گیری های خود، یاد آور سخت گیری های پدر واقعی شاعر در دوران کودکی است و ار سوی دیگر، با همخوابه شدن با معشوقه ی شاعر، یاد آور همخوابه شدن پدر با معشوقه ی ازلی و ابدی کودک جوان یعنی با مادر می باشد.
***

نتیجه گیری

در این مقاله دو چیز را نشان دادیم: یکی ردپای عقده ی اودیپ در شعر مهدی اخوان ثالث و دیگری ارتباط آن با ماجرای زندانی شدن شاعر در رندان فصر در سال 1345 خورشیدی.
***

منابع

( 1 ) سه کتاب. سروده ی مهدی اخوان ثالث. انتشارات زمستان. چاپ ششم. تهران. سال 1372 خورشیدی.
( 2 ) زندگی نامه ی اخوان مندرج در سایت:
www.schoolnet.ir
( 3 ) ابراهیم گلستان، سی سال و بیش تر با مهدی اخوان ثالث، در باغ بی برگی (یادنامه مهدی اخوان ثالث)، چاپ دوم، انتشارات زمستان، تهران، بهار 1379، ص 341
***
AbbbasAhmadi@Gmailty.com


   

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست