سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«انسان، اصـل آغازگـر»
انسان، بُنی هست
که هم آینده و هم گذشته از آن آغاز میشود


منوچهر جمالی


• نفوذ آگاهانه یا ناآگاهانه اندیشه های گذشتگان، پیآیند آن نیست که آن اندیشه ها، درگذشته پیدایش یافته اند و بسیار کهنه اند، بلکه پیآیند آنست که «تجربیات مایه ای که انسان ها در هر زمانی می کنند»، تجربیات بی واسطه و مستقیمی هستند که هیچگاه دیگر تکرار نمی شوند و همیشه اصیلند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۱ ارديبهشت ۱٣۹۰ -  ۱ می ۲۰۱۱


نفوذ آگاهانه یا نا آگاهانه اندیشه های گذشتگان، پیآیند آن نیست که آن اندیشه ها، درگذشته پیدایش یافته اند وبسیارکهنه اند ، بلکه پیآیند آنست که « تجربیات مایه ای که انسانها در هرزمانی میکنند » ، تجربیات بیواسطه ومستقیمی هستند که هیچگاه دیگرتکرارنمیشوند و همیشه اصیلند ، و لی درآنها پوشیده وتاریک مانده اند که میتوان آن را جـُست . کشش این تجربیات که دردرون اسطوره ها وداستانها وخرافات وتصاویر، پوشیده شده اند ، انسانها را رها نمیکنند ، هرچند نیز آنها را به مسخره بگیرند وخواربشمارند . با جستجوی این تجربیات مایه ای با جاذبه ، درزیرلایه های مسخ وتحریف شده ، که قدرتمندان درهردوره ای به نفع خود گردانیده اند ، میتوان «سرمایه ای برای آفریدن آینده » یا « آینده شدن » یافت . آینده ، همیشه دگردیسیدن مایه هائیست که درگذشته شده وباید آنهارا جست . این تجربیات مایه ای ، گنج نهفته ایست که در اوراق تاریخ ، چندان هم پیش پا افتاده نیست ، بلکه درست درآنها ، پوشیده شده اند . انسان، میان این تجربیات دورازدسترس گذشته ، و آینده ، درمیان دوتاریکی ، میزید . ما امروزه دراثر امید فراوانی که دراثر« آرمان پیشرفت » به آینده داریم ، این « تاریکی آ ینده » را احساس نمیکنیم . تاریکی آینده ، مانند تاریکی گذشته ، زاینده است . جستجو درتاریکیهای گذشته ، و جستجو برای دیدن درتاریکیهای آینده ، بنیاد اندیشه آفرینی وخود آفرینی است . « آرمان پیشرفت » ، تاریکی آینده را ، در روشنی خود ، نامحسوس میسازد . ازاین رو همیشه میتوان با « چنین آینده به ظاهرروشن ودرباطن تاریکی » مارا فریفت .
آینده ما ، « آنچیزیست که میآید » ، آنچیزیست که بدون خواست وشناخت من ، بدون اندیشه من ، بدون طرح من ازآینده ، بدون تلاش وهمکاری من درپیاده کردن آن طرح ، بدون توانائی تحول یافتن من به آن ، « میآید » ، ومن چاره ای جز روبرو شدن با آن وپذیرفتن ندارم . چنین آینده ای ، درحقیقت، تاریکتر ازگذشته های « تاریک ساخته درتواریخ » است . انسان درهرعصری ، درمیان دوتاریکی زاینده ، میزید و از دوگونه تاریکی ، به آفریدن ، انگیخته میشود . این دوتاریکیست که انسان را به جستجو« میانگیزند » . با جُستجو است که « بُن فردی انسان» آغاز به جوانه زدن میکند . انسان ، بُـنـیست که همیشه ، جستجوی گذشته تاریک وآینده تاریک ، ازآن ، آغازمیشود . تاریکیهای گذشته وآینده ، بسیاربارآورند ، چون انسان را بدان میانگیزند که « بُن بودن خود = اصل بودن خود » را دریابد . بُن یا اصل انسان، دردوسوی گذشته وآینده ، نهفته است.   انسان « بُن بودن » خود را ناگهان دردرک این دوتاریکی ( گذشته وآینده ) درمی یابد . درمی یابد که او، آغازگذشته وآغازآینده است . برای آغاز آینده بودن ، بایستی آغازگذشته هم شد . انسان ، تاریخ را همیشه ازنو باید بشناسد و بیافریند .این دوتاریکی آینده وگذشته ، انسان را « به هستی یافتن ازخود » ، یعنی به « خواستن=xva+aaz= یازیدن ازگوهرخود » می انگیزد . بدینسان ، او به « آزادی » میرسد. آزادی ، همیشه جنبش وتحولی ، ازبُن خود انسانست. آزادی ، همیشه ازبُن خود انسان ، آغازمیشود . انسان درجستجوی بُنش ، هم ، گذشته میشود و هم « آنچه فردا میآید ، میشود »

فرق «اراده ومشیت»   با « خواستن »

نه گذشته ها درتاریخ وپیش ازتاریخ ، ساختهِ « اراده های روشن » بوده اند ، نه آینده را با « اراده ها وایده آلها وغایت های روشن » میتوان ساخت .« اراده روشن» یا « مشیت » ، که یهوه وپدرآسمانی والله واهورامزدای زرتشت ، به خود نسبت میدادند ، تابع « همه دانی » است . این غایت ها ، پیش دانی هائیست که پیآیند مستقیم « همه دانی » است . « همه دانی ایدئولوژیها و سیستم های علمی » ، سپس درسده های اخیز ، جایگزین « همه دانی الله وپدرآسمانی ویهوه » گردیدند .
این سخن بزرگمهرکه « همه چیز را ، همگان دانند ، و همگان هنـوز زاده نـشـده انـد » ، بهترین گواه بر بیهوه بودن این خرافهِ « همه دانی » است . درزایش نو، بینش نوهست . درتحول یابی به آینده است که انسان میتواند به بیشتر دانی ، به همه دانی نزدیکتر بشود . آینده نمی آید ، بلکه ما آنچیزی میشویم که میخواهیم بیاید . بـا اراده ِاستوار بر این «غایت های ازپیش تمام دانسته ، وازپیش ، تثبیت شده » ، وتلاش برای غالب ومظفرساختن آنها ، وتحمیل آنها بر مردمان ، بنیاد دروغ وخدعه وریا ومصلحت وحکمت (= شرّ، میتواند وسیله برای رسیدن به خیرگردد ) درتاریخ گذارده میشود . آنقدر دروغ ومکروحیله وریا ومصلحت وحکمت ، برای مظفروغالب ساختن « آنچه حقیقت میگرفته اند » ، بکار برده اند ومیبرند وخواهند برد ، که درست « حقیقت » ، تبدیل به « آلت مطبوع ومرغوب » برای رسیدن به قدرت دراجتماع واقتصاد ودین وسیاست گردیده است . هنوز حقیقتی ، کشف نشده ، که آنی دیگر ، به « آلت دردست قدرتها » کاسته شده است . ما هیچوقت با «وجودحقیقت » ، سروکار نداریم . ما همیشه با تحول حقیقت ، سروکار داریم . حقیقت، همیشه ازبـُن ِما ، آغازمیشود . حقیقتی را که دردست وفکروحافظه گرفتند ، درهمان آن ، تحول به دروغ می یابد . حقیقت ، فقط در« شدن = ورتن =wartan » هست . ما همیشه با « حقیقت آلت شده » یا « حقیقتی که درحال آلت شدنست » روبروئیم . قدرتخواهی ، هرحقیقتی را نه تنها آگاهانه ، بلکه نا آگاهانه ، آلت میسازد . و یهوه وپدرآسمانی والله ، نخستین پیکریابیهای این قدرتخواهانند . این بی حقیقتی ، که با قدرتخواهی و« ظفـر به هربهائی» ، پدید میآید ، حالت عادی تاریخ درهمه اعصاراست . حقیقت با قدرت ، هیچگاه جمع نمیشود. حقیقت به اضافه قدرت ، یعنی دروغ . ولی دراین بی حقیقتیست که انسان ، بُنش را کشف میکند ، و لی این بی حقیقتی ها وتاریکی هاهستند که بُن انسان را به فردیت میانگیزند و دربُن هرانسانی ، همیشه « آغازکننده وآغازشونده » است .

بُن هرانسانی ، همیشه « آغازکننده وآغازشونده » است

درفرهنگ ایران ، انسان ، بُن است ، مبدء واصل وسرچشمه است که آنها « قباد= کواد ، ویا فروردین » مینامیدند .کواد وفروردین ، دری هست میان « گذشته وآینده » ، میان « روشنائی که تاریکی شده است» و « تاریکیهائی که میتوانند روشن شوند » ، میان « حقیقتی که خرافه شده است » و« خیالی که باید حقیقت شود»، میان دو جهان ازهم بریده که باید باهم ، یک خانه شوند . قدرتهای صورت دهنده واندازه گذار، و آرمانهای حسرت ودریغ آور ِآینده ، این آگاه بودن از « بُن بودن » را درانسانها تاریک وتاروفراموش ومختل میسازند . انسان نباید از بُن واصل بودن خود ، آگاه باشد . این بزرگترین گناه اوساخته شده است . انسان بُن هست ، به معنای آنست که ، نه قدرتهای گذشته ونه ازآرمانهای آینده حق دارند که او را معین سازند . قدرتهای تعیین کننده گذ شته وآینده او ، غاصب حق او هستند . پس این بن انسانست که سرچشمه واصل و آغازگر ِ گذشته وآینده هردوهست . گذشته ای که تعیین « بُن = اصل ومبداء » انسان را بکند ، برضد « بُن = اصل » است . غایتی درآینده ( مانند آخرت ، یا همه غایت هائی که ایدئولوژیها معین میسازند ) که انسان واجتماع را معین سازد، انسان را به کرداربُن یا اصل ، نابود میسازد .
انسان، بُن است (اهو= اخو= خوی ، فرن = وای = اسو، ارتا، تخم ، تخم آتش ) است ، یعنی اصل وآغازگر( قباد وفروردین ) است .
این تصویر بنیادی فرهنگ ایران ازانسان ، در یزدانشناسی زرتشتی و میترائیسم ، تاروتاریک و « اصطلاح توخالی » ساخته شد. انسان « بون یشت = bun-yasht= اصل وسرچشمه ومبداء » است . یشت = یشتی ، به معنای ساقه وشاخه و نیشکرو نخ و هرچیزتاریکی است و از ریشه « یج = yaj» برآمده است که به معنای « دادن وهدیه » است . بُن ، پروسرشاراست وازاین لبریزمیشود و پخش میشود . وازاین رو سپس معنای نذروقربانی پیدا کرده است ، چون درقربانی درآغاز « جانفشانی = فوران زندگی خود » را میدیده است . قربانی ، هنوز ریختن خون وکشتن جاندار دیگر نبوده است . « زهدان ومبدء » ، پروسرشاراست و میدهد ( دهش = معنای هدیه دادن را دارد . بندهشن =   به معنای افشاندن ولبریزشدن ویازیدن است . « بنیاد» که « بن داد » یا « بون + دات » باشد بیان این نثاروافشاندن ولبریزشدن ویازیدن است . هربـُنی ، میافشاند، می پخشد ، می پاشد . کسی بُن خود را یافته که کشف « غنای خود » را کرده است . درست « بونیشت » که به معنای « اصل ومبدء » است ، به معنای « آنچه ازخود ، میافشاند ومی یازد ومی آزد » هست . خودِ واژه « آغاز= آ+ گاز» هست . « گاز» در افغانی به معنای ، گهواره ( گاخاره ) و « حرکت وجنبش » است . گاز دادن ، به معنای جنبیدن وتکان خوردنست . آغاز، زهدان و گهواره است که امتدادزهدان است و آغاز، این جنبش وتحول درزهدان و تاب خوردن است .
ولی گاز، تلفظی وتحولی از واژه گات = کاس = کاز= گاه = کاهو « هست که همه به معنای « نی = زن = زهدان » بوده اند . زهدان ، مبدء وسرچشمه وبُن است . ازاین رو به تخت شاهان ، گاه میگفتند ، چون این جا یگاه شاهی ، مبدء وسرچشمه پیدایش نظام اجتماعی شمرده میشد . به زمان ، گاه میگفتند ، چون زمان ( کنون ) همیشه مفهوم « مبداء وسرچشمه » داشته است . به سرودهای زرتشت بدین علت ، گاتا وگاهان گفته میشد ، چون سرچشمه ومبداء شمرده میشد . به تابوت ، گاهان گفته میشد ، چون تابوت ، زهدانی شمرده میشد که درآن زندگی نوین آغازمیشود . به موسیقی ، گاه میگفتند ، چون موسیقی ( وای به = نای به ) ، اصل آفرینندگی شمرده میشد . ازاین رو انسان ، چون بـُن ( بون = زهدان ) است ، خودش اصل آفریننده هست ،آغاز ومبداء واصلست . « تن » هم همین معنی را دارد . انسان را قدرتی ، خلق نکرده است وتابع آخرت ( غایت وآینده ازپیش تثبیت شده ) نیست . انسان ، بنیاد است . بنیاد وبنداد ، به معنای « اصل هرچیز» میباشد .

خرداد وامرداد ، اصل ضد ِ« وعــده = نسیه »

« خواست = آز= آرزو= یاسه » ، درپیکرهمزاد « خرداد وامرداد» به خود صورت میگیرد ، و چون خرداد، گوهر« رسائی = وصول ویافتن » است ، پیکریابی « نقد= پیشادست » است . نقد ، « هم اکنون بودن ، اندزمان بودن ، حضوریا پیشی وبی فاصله بودن= اندیمان »ِ آرزو و یاسه ( اشتیاق ) وخواست ، با واقعیت دادن کاردارد. خرداد وامرداد، فلسفه زندگی ، درتضاد با « وعـده » هستند . ازاین روهست که خرداد ، هم « اصل امید » وهم « اصل بهروزی » است . درآثارالباقیه ابوریحان دیده میشود که هم خرداد، «روز امید» و هم « بهروزی» خوانده میشود . خواست وآرزوی خردادی ، امیداست و « امید» درفرهنگ ایران ، آرزوئیست که به « بهروزی = سعادت » میکشد . امید درگیتی ، بهروز میشود . امید وآرزو ( آز، یاسه ، یازش ) ، با وعده ، از بهروزی ( سعادت ) درگیتی بریده نمیشوند ، بلکه به هم پیوسته اند . درفرهنگ ایران ، امید به کلی با « رجا » درعربی و با « تقوا » درعبری ( تورات) فرق دارد . « تقوای» عبری ، درعربی به معنای « ترس » است و « رجا » دراسلام ودرخود قرآن ، به معنای « ترس » بکاربرده میشود . خوف ورجا دریهودیت ودراسلام ، ازهم جداناپذیرند . درحالیکه درفرهنگ ایران ، امید وبهروزی ، با هم انبازند . ازاین رو « امید » ، درفرهنگ ایران ، معنای اطمینان واعتماد داشته است . درخود واژه « امید » ، چنانکه بررسی میشود ، « رسیدن » و « وصول » هست . انسان درخواستهایش دراین جهان ، به هستی اش میرسد . بدون رسیدن به خواستها ، انسان ، به هستی نمیرسد . « وعده بهروزی » ، از« امید » بریده نمیشود و به « فردا ی نامعین تاریخی ، یا به فردای آنجهانی که در زمانی دیگر، آخرت هست » انداخته نمیشود . نقد ، « اندرزمان » « درحال » متصل بازمان ودرون آن وکنون هست . خرداد وامرداد، با « زمان پیوسته » کار دارند ، نه با زمان بریده ازهم . هرآنی با آن دیگر، پیوسته است . زمان ، مَـد ، امتداد است ، کشیده میشود ، تحول می یابد . اساسا یکی ازنامهای خرداد، نزد مردم « مـَد » بوده است ، سرشاری شادی درامتداد زمان ، کشیده میشود . « امید » انسان درفرهنگ ایران ، با « ترس ازمشیت الهی » همراه نیست ، که برغم همه تقواها = فضیلت ها ، بیم ازآن داشته باشد که خواهد رسید یا نخواهد رسید . خود واژه « تقوا که فضلت اسلامی باشد، بیمناک بودن ازخود عملیست که به رجای رسیدن به جنت یا رضای الهی کرده میشود . بدینسان ، زندگی انسان دراسلام ، در ُکلـّـش ، « ترس همیشگی ازعمل واندیشه وگفتارخود » هست، و آنکه همیشه میترسد، فقط در« تجاوز وتهاجم وخشونت وپرخاشگری وغضب = جهاد » میتواند آنرا جبران کند . آنکه میترسد ، در اوج ترس ، تجاوزگرمیشود .

خرداد وامرداد ، اصل نقد بودن امید وآرزو

درترجمه متون اوستائی وپهلوی دیده میشود که خرداد را به « رسائی » ترجمه میکنند ، و معنای رسائی را « کمال » میدانند . این معنائیست که در یزدانشناسی زرتشتی بدان بسند شده ، ولی دراصل فرهنگ ایران ، معنائی پهناور وفراخ داشته است . خرداد ، رسائیست . « رسا » ، رسنده به چیزی ، واصل ، واصل شونده ، وآنکه تواند رسید و یابنده و سریع الانتقال میباشد . رسائی ، واصل بودن ووصالست . رسانیدن ، امتداد دادن وسپردن و « رسانیدن درخت میوه » و « پختن » است . همه این معانی به پدیده « رس » برمیگردد، که به معنای « شیره وجوهر همه گیاهان » و« مزه » و « درک واحساس کردن مستقیم » میباشد .« میزاگ » که درفارسی « مزه » شده است ، درعربی تبدیل به « مذاق » شده است که ریشه « ذوق » ازآن ساخته شده است و درست مولوی « ذوق » را جفت شدن حواس با محسوسات میداند . این همان « رسائی ، یا وصول اندرزمان و آمیختن » است . « مزه زندگی » درفرهنگ ایران ، « معنای زندگی » بوده است . زندگی بی مزه ، به معنای « زندگی بی معنا » هست . خرداد وامرداد که همان هاروت وماروت اسلام باشند ، معنای زندگی هستند .
چنانچه سپس دیده خواهد شد ، « اندر زمان » ، چیزی جزاتصال ووصال با « زنخدای زمان ، بیدخت = رام » نیست ، که اصل سعادت است و« سعد = وهو= بـه » نامیده میشود . درسانسکریت ، معانی « رسا » ، بهترین گواه برهویت خرداد هست . رسا ، دارای معانی ۱- زبان یا اندام مزید ن ۲- چاشنی وابزار( ادویه ) یا مزه ٣- مزه ( خوشمزه) ۴- احساس ودرک کردن و حساس بودن ۵- مهرورزیدن ۶ – شیرابه نیشکر۷- همه نوشابه ها ٨- شیرابه همه گیاهان ۹- اکسیر ۱۰– شیرابه همه میوه ها ۱۱- مغزوجوهروهسته هرچیزی ۱۲- بهترین ولطیف ترین بخش هرچیزی ۱٣- خوشی وشادی ۱۴- اشتیاق فراوان( یاسه) و۱۵- انگور و ۱۶ – زبان . مزیدن وچشیدن شیره جهان هستی ، معنای « شناخت حقیقت جهان بطورمستقیم وبیواسطه » را داشته است . وخردا وامرداد ، درست دهان یا « کام » درهرانسانی هستند که می مزند . ازاینروبود که ازصحبت کردن هنگام خوردن ونوشیدن باید پرهیزشود ، چون چنین کاری ، روی برگردانیدن از درک مستقیم حقیقت ( شیره چیزها ) شمرده میشد .
ازهمین شیره جهان که جان وحقیقت جهاست ، رشته و« رسن » و درسانسکریت « رسی » ، تنیده وتابیده میشود که اصل مهرو اتصالست . هرچند با نام رسائی ، هویت خرداد درتمامیتش آشکاروبرجسته میشود ، ولی « رس » ، همان « خور آوه= خرابه ، خرابات »، و همان « مَـد = مستی یا سرشاری ازشادی » ، و همان « هوم = هائوما = هومای = مایه به = مادر به = اصل سعادت و اصل شناخت » وهمان « نوشابه یا قیدافه ( گید آوه ) یا همان « رود وه دائیتی= وهرود = رود دهش سعادت بخش(= به )= خرداد است ، که جفت وهمزور ارنگ= امرداد » میباشد ، و همان پدیده « آب حیات = آب زندگی » میباشد ، که شکل افسانه ای یافته است .جستجوی شیره چیزها که آوه یا رس یا هوم یا خور نامیده میشوند ، ومزیدن مستقیم وبلاواسطه آنها ، که درک مستقیم حقیقت باشد ، همان « خواست بنیادی انسان » است که درخرداد وامرداد ، پیکریافته اند . « شناختاری » درفرهنگ ایران ، هنجیدن آب درتخم انسان میباشد . با هنجیدن شیره چیزهاست که تخم هستی انسان( بُنش)، سبزوروشن میشود که اینهمانی با سعادت وشناختاری هردو دارد.سعادت(=بهی) وشناختاری باهم، ازجذب جوهرواسانس جهان هستی دربُن هر انسانی ، روئیده میشود .
خـضـر، داستان افسانه ای نیست ، بلکه خضر، همان انسان ( مردم = مر+ تخم ) است ( خـدر=khedra دراوستا به معنای تخم است ) که آب زندگی را درتاریکیها میجوید ، وبا نوشیدن آن ، ۱- سبز میشود و۲- روشن ( شناختار) میشود و ٣- خندان ( سعادتمند ) میشود . خضر، به آب زندگی میرسد ، و این ، بیان همین « رسائی = وصول و نقد بودن » خواست است . خواستن درفرهنگ ایران ، جستن ( درتاریکی ) و مهرورزیدن هست . خواستن که « یا زیدن ازآتش جان » باشد، درست با خرداد و امرداد پیوند تنگاتنگ دارد . این خرداد وامردادند که « اتش جان » را درانسان میافروزند .

خرداد وامرداد ، آتش جان را میا فروزند
و همه خواستها وآرزوها وامـیدها،
یازش این آتش هستند

«تخم آتش» یا «جان انسان» ، نیاز به « آتش افروز= آذرفروز» دارد و این آتش فروز، دوخواهر خرداد وامرداد باهمند که هزاره ها پیکریابی آرزوها وخواستها ونیازها و شوقها درایران بوده اند . چنانکه در واژه « رس » دیده شد ، رس ، نخست به معنای « زبان واندام مزیدن و مزه و ادویه وچاشنی هاست » . ودرست « دهان » ، و « سقف دهان » ، « کام » نامیده میشود . « مزه » بنا برابوریحان درالتفهیم ، معنای « لذت » دارد . درست انسان ، درهمان مزیدن ومکیدن وچشیدن با زبان ودهان ، « به کام میرسد » . این پیکریابی « نقد بودن لذت وشادی و نقد بودن شناخت ومعنا» درهمان نخستین تماس انسان درجهان با شیرمادراست .
مزیدن درخوردن وآشامیدن در دهان ، بنا برمینوی خرد (۱/٣٣ ) با خردادوامرداد اینهمانی دارد. مزیدن وچشیدن، کامیدن=kaamitan و کامستن=kaamistan=kaamastan است . کامیستن ، خواستن ومیل کردن ودوست داشتن وقصدکردنست .
کام بردن ، به کام رسیدنست . ولی کامیدن که همان مزیدن وچشیدن باشد، گستره ای از معانی به هم پیوسته دارد . چنانچه ازواژه هائی که درپهلوی با چشیدن ساخته شده ، میتوان برآیندهای آنرا شناخت . چشیتار، به معنای آموزنده وآموزگاروراهنما و یاد دهنده و اندرزگر( مشاور) و شاگرد ومحصل است . چاشیتن ، به معنای آموختن وتعلیم دادن و دانستن است . چشم ، چشم ونظر ونگاهست .
چشمک ، چشمه و تابنده ودرخشان ونورانی ، وغنی وتوانگراست . چشمه بودن ، بیان غنی بودنست . چشمکان، تابناکی و شکوه و توانگریست . چاشتک ، تفسیرو تعلیم و راءی و عقیده است . چاشتن ، راءی دادن و اظهارعقیده کردنست . اینها همه بیان رابطه مستقیم وبی واسطه ونقد ِ بینش وروشنی و عقیده وراءی و آموزه ، با « کام » با مزه و تن انسانست .
برای ما امروزه ، چشیدن ومزیدن ( میتن = مکیدن ) معنای بسیار تنگ ومحدودی به خود گرفته است . آموزگار، چشیتار خوانده میشده است ، چون کسی حق آموزگارشدن دارد که شیره جهان هستی وتجربیاتش را مستقیما وبیواسطه دروجودش هنجیده است . مزیدن ، آمیختنست . آموزه ، شناختیست که ازچشیدن مستقیم وبیواسطه خود ، و هنجیدن درتخم هستی خود ، بدست آمده است . حقیقت ، «چشیدن بیواسطه شیره تجربیات مستقیم ، درهستی خود » هست . واین درست با دو زنخدای ایران خرداد وامرداد کار دارد که همزاد وانبازند . « کام » ، خواست وپسند و« خواهش با اصراروپیاپی » و آرزو و خواهش نفسانی و خوشی است . بـُن هستی انسان ، با کامیدن =   kaamak axv به میل وخواست باطنی و آسودگی وآرامش باطن میرسد . کام ، همان « خواست = xvaa+aaz » همان « آز، یا ، یازش، یا آرزوهای برخاسته از« تخم= اصل ومبدء زندگی = xva = axv» هست . انسان دررسیدن به کام هست که به استقلال رای(kaamkarih ) میرسد. انسان کامکار، انسانیست که با چنین رابطه با جهان هستی ، مستقل میاندیشد .گوهرانسان، درپی برآوره گردانیدن کام یا خواست است (kaama-kenishn ). و« مزیدن وچشیدن با « زبان ودر دهان یا کام » ، پیکریابی « نقد ، بیواسطگی، بی فاصلگی و آمیختگی » است . این تجربه نقدیست که اصل آزادی و استقلال فرد است . شادی وشناخت ، هردو همزاد باهم و نقد هستند .

معده ( شکم ) درانسان = آتشکده خرداد وامرداد
درمعـده ، آتـش جان بر افروخته میشود

«آتش جان انسان » در مزیدن وچشیدن است که برانگیخته میشود ( hangezitan= hang-aazitan) . پس ازمزیدن زبان و دهان ، نوبت شکم ( اش+ کام ، کـُم = معده = گـده = ئور) میرسد که باید آنچه دهان جویده ، آن را پخته کندوبگوارد . درست پخته کردن ، « رسانیدن » است . میوه که پخته شد ، میرسد . خدایان خرداد وامرداد، درست آشامیده ها وخورشها را می پزند و میرسانند . آنها هستند که درمعده « شکم= اش+ کام » آتش جان را میافروزند . آنها ، آغازگر آتش فروزی درجان درمعده ( گـده ) انسانند . آنها هستند که « کام= خواست= آرزو» را میافروزند. البته اندیشه آتش فروزی جان باخرداد وامرداد، چندان سازگاربا آموزه زرتشت ویزدانشناسی زرتشتی نیست . ازاین رو افروختن آتش با « انبازی وهمبغی خرداد وامرداد » برضد اندیشه زرتشت درآفرینندگیست . درفرهنگ ایران ، جفت ویاهمزاد و یانریوسنگ= نرسی ، اصل آفرینندگی است ، ولی زرتشت آنرا نفی وطرد میکند . اینست که آتش افروزی درمعده ( گده ) را ، پیایند پیکار خرداد وامراد با هم میداند . انبازباهم ، ضدهم میجنگند ! برغم این تحریفی که شده ، آنچه گفته اند ، به اصل موضوع که آتش افروزی آن دو درمعده باشد ، گواهی داده میشود .
درگزیده های زاداسپرم( بخش ٣۰/۲٣ ) میآید که « زیرا که نخست خوردنیها وآشامدنیها – زنده نگهدارنده جانها – درون شکم رود ، با پیکارخرداد وامرداد ، آتش بیفروزد . از آنجا ، فروغ ، به دل رود و آتش درون دل را نیرومند کند ، و آنگاه از دل ، با دِ یک چهره ، به شکل سه آتش درتن جای دارد » .
ازآنجا که زرتشت، آفرینندگی « جفتی = انبازی = اقترانی » را طرد میکند ، همکاری وهمزوی خرداد وامرداد را که دو خواست متمم ومکمل وانبازوهمزورند ، تبدیل به پیکار آن دو باهم میکنند . آتش افروزی ، پیآیند پیکارآنهاست ، نه جفتی( همدادی وهمزادی آنها ) ، همانسان که درداستان هوشنگ ، از تصادم دوسنگ ، ( پیکاروتضاد) روشنی پیدایش می یابد ، نه ازخود سنگ ، که گوهریابی اتصال وپیوند ومهر هست . ازسوی دیگر، « وای= باد » که گوهرش ، جفتی ، واصل آفرینندگی ویازیدن و افرازندگیست ، انکار میگردد ، و « باد یک چهره » جانشین آن میگردد . در دانه ها وحبوبات وغله ها ( تخم ها ) که تبدیل به « خوراک» شده اند ، این « آتش = ئور وازیشت = با د ِ آتش گوهرهست (ئور= آتش) . آتش درون « خوراک » را خرداد وامرداد درتنور معده ، میافروزند و می پزند ( میرسانند ) . اهمیت فوق العاده این مطلب آنست که این تنور( تن + ئور= آتشکده تن ) وآتشگاه ، اصل همه آتشها ، هم ۱- در« مغز، سرچشمه حواس » و هم در۲- « دل ، سرچشمه همه جنبشهای تن » یا به عبارت دیگر درسراسر وجود انسان هست . در واقع ، خرداد وامرداد ، آتش دردرون خوراکیها را که « وای = اصل جنبش وپیوند دهی » باشد درمعده ( گـده ) میافروزند ، و تبدیل به آتشهای دل ومغزمیشود . بدینسان ، شکم یا معده (= گده= گید ) ، بزرگترین نقش را دروجود انسان بازی میکند .
این آتش معده است که دردل ومغـز، تبدیل به « شناخت وروشنی » و« گرمی = مهر» و « جنبش » میگردد . این شکم است که درحواس( خرد) ودردل( مهر) ، می آزد و می یازد ویاسه ها و آرزوها میشود . درکردی به شکم « عـور= اوور= ئور » گفته میشود که همان «ur= var = ئور» و آتش باشد ( درعبری نیز به آتش ، ئور گفته میشود ) ، و درشکل « ور»، درهندی ، به معنای روشنی نیزهست . این پیوستگی « آتش= ئور، با var = روشنی » فوق العاده اهمیت دارد . روشنی ، ازآتش، که تخم هرچیزیست ، جدا ناپذیراست . و « باور ، وآور= یقین » درفارسی، و« Wahre » در آلمانی و « verity» درانگلیسی ، که معنای «حقیقت » دارند ، همین روشنی یازیده ازآتش ( معده= ئور= گده ) هستند . به عبارت دیگر، حقیقت ازگوهر خود انسان ( اخو= تخم آتش = هوپریان ) میافروزد و سرچشمه میگیرد . در کردی به شکم « ورگ ، ورگه » و« حورک » هم میگویند . حورک ، همان واژه « ئور=عور» است . البته شکم ، همیشه دومعنای جدا ناپذیرازهم دارد هم معده است وهم رحم وزهدان . درعربی ، « ورک » ، کفل وسرین است . و درفارسی ، « ورک » به خارهای آتش گیره میگویند که برای نان پختن وبریان درتنور گذذاشتن بکار برده میشوند . درواقع « ورگ وحورک » ، همان « ور+ ئور» یا آتش میباشد . درکردی وپشتو و بسیاری از زبانها ی دیگر به معده ، « گده = گد = گید » هم گفته میشود . بررسی ژرف این اصطلاح « گده= گید » که یک اصطلاح کلیدی برای شناخت فرهنگ ایرانست ، بینش مارا به خدایان ایران و پیوند تنگاگشان با جسم انسان ، میگشاید .

سه آتش، درتن انسان(مغز،دل،شکم)
شکم ، آتشکدهِ مرکزی تن ِانسان
آتش ِشکم ، در «مغـز» و در« دل »

این مطلب که « معده = گده = شکم » ، آتشکده بنیادی هستی انسانست ، و این آتش است که درشعله کشیدن و یازیدن ، اندیشه ها و ادراکات ومعنویات وامیدها وآرزوهای انسان را پدید میآورد و برآورده میکند ، بیانگر تجربه مایه ای این فرهنگ میباشد .بنا برگزیده های زاد اسپرم ( بخش ٣۰ ) سه آتش درتن انسانست
۱- آتش درمغزسر است که حواس ازآن منشعب میشوند
۲- آتش دردل ، که بادرا بر می آهنجد وفرو میآهنجد ( و بدینسان خون دررگها روان میگردد ) که جنبش همه تن ، ازاین نیروست .
٣- آتش درشکم که چهار کارمیکند : ۱- آهنجا ( جذب کننده ) و۲- گیرا ( ماسکه ) و ٣- گوارا ( هضم کننده ) و۴- سپوزا ( دفع کننده ) وجاروب کننده است .
گزیده های زاداسپرم ، این نکته را مسکوت میگذارد که « شکم » ، آتشکده وجود انسان وسرچشمه همه آزیدنها ویازیدنها وکامها وآرزوهاست ، و میکوشد که این نقش را به دل واگذارد .

معده ، گـده است ، واینهمانی با خدای ایران،« رام » دارد
گـدی ، همان جُـدی ، و خدای ایران ، خرّم یا« دی » است
نخستین خوراک درمعده ، شیر( = غذا= گده ) است
جـُدی، قطبی که ستارگان گردش میچرخند

آنچه فراموش شده است آنست که خدایان ایران ، درآغاز، زنخدایان بوده اند ، و درآغاز، ۱- کچه ( دیرکچین ) و۲- کنیز( کنشت ) و ٣- گـدی و ۴- زوش( زاووش) ۵- زاور ۶- مای ،........ نامیده میشده اند، که رد پایشان درادبیات ایران ودربهمن نامه وگرشاسپ نامه و لغت نامه ها مانده است . « هو+ مای » ، همان «هُما» یا هوما = مادر ِبه = مایه ِ(آب) به، وهمان هوم هست . آب وشیره وروغن واسانس وشیر، با خود خدا ، اینهمانی داشت . آوه که آب باشد نام خود زنخدا بود . هوم ، هائو+ مای ، هم مادربه وهم مایه به است . مادربه ( هو+ مای ) با شیر وشیرابه ( هو+ مایه = آب نیکو) یا شیرش ، که افشره هستیش یا جانش هست ، اینهمانی داده میشده است . ازاین رو پدیده « شیروشیره » ، فوق العاده اهمیت داشتند ، چون « اسانس جان وهستی یا خود خدا وحقیقت ، شمرده میشدند . « هوم = سوما » نیز دراصل به شیرابه همه گیاهان ، گفته میشده است ، ونماد شیرمادر ( شیرزنخدا ) وخود زنخدا بوده است . درخوردن وآشامیدن ، یا خوراک=xvartik   به طورکلی ، انسان ازشیر یاشیرابه گیاهان ، که پستان زمین شمرده میشدند ، برخوردارمیشود   .

چرا « دوغـده = دُخـت » ، نام مادر زرتشت است ؟
دوگ + گــد ه = دُ خـت
گـده = زنخدا خـرّم = سرچشمه سعـادت( بهی)
قطب جهان، بهی= گدی= خدای خرّمی است
خرّم= هو+ رَم = سعادتِ همگانی(جمهور)

امروزه ، در دواژه « دوغ » و« دختر» و« دُخـت » ، رد پای این اندیشه وخدا، باقی مانده است . دُخت ، درواقع ، « دوغده » است که مرکب از دوبخش « دوگ + گـده » میباشـد . دوگ=dug که همان دوغ باشد، به معنای دوشیدن است، که به آن « دوختن=dokhtan» هم میگفته اند . دوشیدن، دوسیدن ( دوست شدن ) وبه هم دوخته شدنست . این واژه نشان میدهد که با مکیدن شیر، مهرو دوستی ، آفریده میشود . پیوند اندیشه « مهر» با « شیرازپستان خدا » ، درادبیات ایران ، به ویژه نزد مولوی ، گرانیگاه « پیوند عشق » میماند . تصویر« خدا » در ایران ، از « تصویر دایه » جدا ناپذیراست . همان خود واژه خدا (= خـوا+ دای ) ، حاوی نام او( دایه = دی = دای = تای = تی ) هست. این پیوند عشقی میان خدا وانسان وآفریدگانش ، با همین تصویر« شیردایه » کاردارد ، چون این شیردایه ازپستانست که درمکیدن ، تحول به « رشته مهر» می یابد . صمیمی ترین پیوند انسان با هرچیزی ، نوشیدن شیرازپستان جان او میشود . دنیا و طبیعت ، دایه انسان میگردند . انسان، بدنبال حاکمیت برطبیعت وبرجانها نمیرود . با تحول شیربه رشته مهر ازپستان، جامه هستی ، بافته میشود . بافت هستی ، مهر است . دوغده یا دخت ، اصل شیردهنده( پرورنده = پروردگار) ومهرآفرین است . پروردگار، زنخداست . مکیدن ِ( میشتن ) شیرازپستان مادر، نه تنها انسان را به مادرش می دوزد و میدوسد ، بلکه با آن ، بن هستیش ، مهر میشود . اندیشه نوشیدن شیرازپستان مادریا دایه ، در تنگنا رابطه فردی نمی ماند ، بلکه بلافاصله اندیشه ای پهناور و گسترده ومردمی میشود . « یک تجربه مایه ای » ، نیازبه جمع شدن با سایرتجربه ها ومقایسه آنها باهمدیگر، ندارد ، بلکه « جهشی » است ، می جهد ومیگسترد. بدینسان شیروهمه شیرابه ها ، اصل به هم آمیزنده و دوست کننده وپیوند دهندهِ بشریت میگردند . خدا، دریای شیر، خوان شیر، شیرگیر( آبگیر) چشمه شیربرای همه مردمان میگردد . نام « رام جید » ، نزد مردم ، «شیـرگیـر»، یعنی خوان خوان شیر، بحرشیر، بوده است . ودرست مولوی ازشهر بلخ میآید که « شیرخانه » و « بلخ بامی » نام دارد . وبلخ بامی دراصل ، « بلخ وامی » میباشد ، و وام ، درسانسکریت ، به معنای پستان وبه معنای خدای مهراست . پس جای شگفت نیست که درغزلیاتش همیشه مفهوم عشق را با پستان پیوند میدهد . نوشیدن شیرابه ها وافشره ها باهم از یک جام ، چون از یک مادرند ( دریای شیر= شیرگیر) ، همه را به هم میدوزند ، ودوست میکنند ( دوستگانی = نوشیدن باهم ازیک جام ) . به پستان ، جام شیریا جامه شیر میگویند .
نام مادر زرتشت نیز دوغدیdughdhi بوده است ، چون خانواده اش ، پیرو چنین خدائی بوده اند . این واژه مرکب از دوبخش ghdi+dug میباشد . گدی وگده وگید ، چنانچه دیده خواهد شد ، نام همان زنخدای «هستی بخش با شیرش» هست که « گدی = دوغدی= دُخت » نامیده میشده است ( مانند بیدخت ، ها دخت ) . خدائی یا دایه ای ( دی) که همه ازپستان او شیر میدوشند ومیمکند ومیمزند ، و همه باهم « همشیروهمشیره » میشوند ، به هم دوخته میشوند . با شیردادن به همه فرزندانش که بشریت باشد ، مهر میان همه انسانها میآفریند . اینست که « وام » ، هم به معنای پستانست ،وهم به معنای « زنخدای عشق » است . نام بلخ ، برای آن بلخ بامی خوانده میشد ، چون « بلخ وامی » بوده است . شهری بوده است که نیایشگاه خدای مهر(= وام = شاد =نوشاد) درآن بوده است و همه ازپستان ( وام ) او شیرمینوشیده اند .
واژه « دختر» درست ازهمین واژه ، ساخته شده است و به دختر، « گدا » هم گفته میشده است ، نه برای آنکه تکدی میکند وبه دریوزه میرود ، بلکه برای آنکه « اصل مهروبهی= سعادت ونیکوئی » است . هنوز نیز درکردی به دختر« گه دا » میگویند . این نام نه تنها به زنخدا داده میشده است ، بلکه به « بـُز=Buza » هم داده میشده است . چون بـُز، اینهمانی با این زنخدا ، داده میشده است ، و نامش که « بـُز= za+bu » باشد ، درست به معنای « زاینده هستی » است . دراساطیریونان نیز، زئوس ، خدای بزرگ یونان ، ازشیر« بـز» پرورده میشود . درکردی به « بز رخسارخلنگ » ، و به « پنیرمایه » ، «هوش » گفته میشود ، و درست واژه « نوش » که دراصل ( انوش =ana+osha) باشد به معنای « هوش ِ دایه » میباشد . نوشیدن این شیربزاست که مایه تحول به جاودانگی ( امرداد= دیرزیستی ) است . این نام همان زنخدا « رام جید= گدی= بیدخت= هادخت » بوده است که باربد، لحن روز ۲٨ را بنام او « باده نوشین یا نوشیدن باده » نامیده است ، ودرست این رام جید ازاوج زمان فرود میآید وتحول به « آرمئتی یا گاوزمین = گاو طاوس رنگ » می یابد که نامش نزد مردم « نوش خور » بوده است .
خدای جان ، اینهمانی باهمه جانها داشت . ازاین رو، خودش ، تحول به جانداران می یافت . خدا ، مانند یهوه والله ، جانهارا با امر وقدرت ، خلق نمیکند، بلکه خودش ، تحول به جان ها درهمه شکلش می یابد ، واین مفهوم آفرینندگی در « مهر» بوده است . زمانها بعد نیزبرای آن که نشان داده شود که انسانها فرزند زنخدا هستند ، نشان داده میشد که آنها با دهانشان مستقیما شیررا ازپستان « بـُز» درهمان آغازپیدایششان ، مکیده اند . این داستان دربندهش در روایت زرتشتی اش باقیمانده است . این روایت ، گواه برآنست که فرهنگ زنخدائی درایران ، برغم چیرگی زرتشتیان در عصرساسانیان ، زنده و نیرومند بوده است . دربندهش ، بخش ۹/۱۰٣ میآید که نخستین جفت انسانی ، مشی ومشیانه « به بز سپید موی فراز آمدند ، وبه دهان ، شیراورا مکیدند، هنگامی که شیر را خورده بودند ، مشیانه گفت که : آرامش من ، ازآن بود که من آن شیر آبگونه را نخورده بودم . اکنون ، مرا آرامش دزدید ، ازآنست که شیر خوردم . آنگاه مرا برتن ، بد است ... » . یزدانشناسی زرتشتی نیز مانند سایر ادیان نوری ، پیدایش انسان را با پیدایش گناه همراه میسازد . نخستین دروغش ( یعنی گناهش ) آنست که انسان درهمان اندیشه نخستینش ، منکرآن میشود که اهورامزدا ، آفریننده جهان ومدنیت است . «خرد انسان» باید دربُن اندیشیدنش باید بپذیرد که اهورا مزدا ، مدنیت آفرین است ، نه خـرداو . دروغ دومش ، انکار « آرامش بخشی شیر» است . این بزسپید موی ، همان « گدی یا جدی یا بهی یا گدی یا بیدخت= وی دخت » است که قطب جهان هستی( بهی) است ، که سرچشمه شیر= مهر میباشد . انسان درگفتن اینکه با نوشیدن این شیر ازپستان بـُز( گدی= خرّم= هو+ رام = هور+ رم ) آرامش از من ، دزدیده شد ، دومین دروغ خود را گفته است . ولی این دروغ ، پیایند مثبتی در راستای آموزه زرتشتی دارد . در بندهش میآید که « با این دروغگوئی .... دیوان را زور برآمد و مزه خورش را بدزدیدند ، آنچنان که ازیک صد بهر ، یک بهر ماند » . مزه ، نه تنها معنای لذت را دارد، بلکه « معنای زندگی » شمرده میشود . با انکارمزه بخشی شیر زنخدا ، توانائی کامبری ازهمه چیز « صد یک » شد . زندگی ، بی مزه ( بی لذت ) شد . البته معنای مهمش اینست که انسان دیگرنمیتواند مستقیما حقیقت وجوهر چیزها را بشناسد ، ونمیتواند مستقیما به زندگی سعادتمند( بهی) برسد. بهی نام همین « گدی = بیدخت = رام جید » است . درست این اندیشه درچهارچوبه آئین زرتشتی ، تائید همان دروغ نخستینست که انسان منکر آن میشود که خردش ، میتواند مدنیت ( آبادی ) را بیافریند . دراین دروغ دوم ، انسان ، با گفته خودش ، خود را ناتوان از« چشیدن شیرابه ها و درک مزه آنها که حقیقت است » میکند . درفرهنگ ایران، « بی مزه شدن زندگی » ، « بی معناشدن » زندگی است . نخستین جفت انسانی در دین زرتشتی ، با این دروغ ، زندگی خود را بی معنا میسازند، و طبعا ازاین پس ، انسانها ، محتاج رهبروپیشوا ونجات دهنده جان وخرد خود را ازگزند هستند ، تا به زندگی آنها ، مزه ( معنا) بدهد . خرّم که « هو+ رم » نیز میباشد ، به معنای « سعادت همگانی وجمهور مردم » است ، چون « رم ورمه » ، دراصل نام خوشه پروین بوده است که « ارتای خوشه » باشد وحاوی تخمهای کل هستی است . ازاین رو معنای « کل وعموم وجمهور» را دارد .
« مـزه » دراین معنای ژرف وگسترده اش ، درفرهنگ ایران ، با همکاری سه خدا، واقعیت می یابد ۱- خرداد وامرداد و٣- رام ( اندروای ) که همین گده و دوغد و کجه ( کنیز= کنشت) است . باهمکاری سه خداهست که زندگی با مزه ( با معنا وبا شناخت شادی) میشود .
دردین زرتشتی نیزکوشیده اند که نشان دهند که زرتشت نیز، شیرهمین زنخدای مهر را مکیده است . در گزیده های زاداسپرم ( بخش ۱۰ ) ، وقتی که دشمن ، زرتشت را درزاد ، درآشیانه گرگ میافکند تا ازبین ببرد ، « درشب ، بهمن وسروش پرهیزگار، میش گـروشه ای ، شیرپستان را ، به سوراخ بردند ، واو تا روز جرعه جرعه شیر به زردشت همی داد ... » . موبدان زرتشتی ، به شیوه ای ازبـز ، نام میبرند که هم درست باشد وهم بزبودن او را بپوشاند. هرچند دقیقا نام بز برده نمیشود ، ولی میش ، هم گوسفند وهم بزاست و « میش گروشه » اشاره ایست که درخود ، حقیقت را نهفته است . چون « گرو+ شه » به معنای « سه نی = سئنا = سیمرغ » است ( گراو= گرو= نای ، شه = سه ) . این بـُز را که همان زنخداست ، بهمن وسروش ( آسن خرد + گوش سرود خرد ) میآورند وشیر این زنخدا ، هم اصل بینش ومهر است ، وهم « دور دارنده مرگ ودرد وآزار» است . بهمن ، نه تنها اصل خرد هست بلکه « بن بزم » نیزهست ، چون مردم اورا « بزمونه » میخوانده اند . گرگ ، نماد « اصل آزار» است . شیر زنخدا که « نخستین مزه = نخستین چشش » زندگی است ، به معده «= گده » میرود، تا گواریده و آهنجیده شود .

گـدی = جُدی= قطب= بهی(اصل سعادت) = خرّم = دایه( دی)

این بزیا بزیچه یا بزغاله یا « گدی » ، دراثرهمین « سرچشمه شیربودنش » ، با ستاره ای اینهمانی داده میشود که نامش درعربی « جدی » است ، که معرب همان « گدی » است . درمنتهی الارب وشرح قاموس میآید که « جُدی » ، « عطا خواستن ازکسی » است . جـَد وی ، به معنای سخی وبخشنده وجواد است ( اقرب الموارد ) . شیر، بیان پـُری وسرشاری هستی است و آفریننده ، کسیست که سرشاروغنیست و « راد » است . آفریدن ، دهش است ودهش، جوانمردیست ، خود را پخش میکند و میافشاند. نام دیگرجُـدی ، « نجم » است که نام درخت گز نیزهست که درشاهنامه ، سیمرغ برفراز درخت گز نشسته و، شاخه همین درخت گز را به رستم میدهد تا ازآن تیری سازد و با آن درمقابل اسفندیار بایستد که برای تحمیل دین زرتشتی به سیستان آمده است ، وجان اورا آزرده است ، و شیرجدی هست که « دور دارنده مرگ وآزارودرد» است . ونام جدی که « قطب » سیارات هست درفارسی « بهی » است، که به معنای « اصل سعادت ونیکوئی » میباشد . جدی یا « زنخدای شیردهنده = دایه= گدی= خرّم » که پیکریابی « سعارت ومهر» است ، محور ومیخگاه همه هستی است ، و همه را به هم پیوند میدهد ، و همه به گرد او میچرخند . جـُدی ، نام برج دهم از برجهای دوازده گانه هست که ماه دی ( دسامبر) باشد . این ماه ، « خرّم » نامیده میشود ، و تنها ماهیست که سه بار نام ماه دی ( دایه ) با سه روز که دراین ماه « دی= دایه=شیردهنده ومادر » نامیده میشوند ، جفت وقرین میگردد . ماه دی یا دسامبر تنها ماهیست که ، سه جشن اقتران ماه با سه روز را دارد . این بیان سه تا یکتائی یا اصل مهربودن این خداست . ماه دی یا دسامبر ، ماه زنخدا دایه، زنخدا گدی ویا بیدخت ویا خرّم است ، وزمان جشن « سعادت همگانی یا جمهور همه مردمان » است .
واین سه جشنی است که درغرب ، تبدیل به سه جشن پیش ازروزمیلاد مسیح گردیده است . و بخش نخستین این جشن ، که خرّم روز باشد ، درایران « جشن دموکراسی» درایران بوده است . نامهای دیگر این برج : « آبام بزه + آبام گاه » است که « آ- وام بزه » و « آ- وام – گاه » باشد . « بـَز » به معنای « زهدان » است . این برج ، گاه ِ« زایش خدای مهربا پستان مهر » است . این اصطلاح « جدی » یا « گدی و گده » ، که گرانیگاه سیارگان آسمانست ، درانسان، نیز، گرانیگاه هستی اوست . این « گـده » ، که «اصل به هم آمیختن وپیوند دادن و تحول دادن وامتداد دادن » است ،درانسان ، در « معده » ، و در« زهدان » ، و در« شیرو خوراک » او ، و در« فرزند » او، پیکرمی یابد. اینست که « معده » ، و« خوراک » و« زهدان » و « شیرپستان » همه ، گده (و درعربی غـذا ) نامیده میشوند . ازاین رو، نام «دختر» هم ، « گدا » بوده است و درست معنای منفی که درزمانهای بعد، به « گدا » داده شده است ، درضدیت با این فرهنگ زنخدائی وبا خود این زنخدا بوده است . خدا، گدا ساخته شده است. ما به شگفت انگیخته میشویم که چه رابطه تنگاتنگی شکم وزهدان وخوراک وشیرو غذا وکودک ، با گوهر خود خدا دارند و چرا همنام وهمگوهر خدا هستند ؟

چـرا ، خدا ، « گـدی » نامیده میشد ؟
« غـذا » درعـربی ، همان « گـدی»
و به معنای « شـیرمادر» است

ما امروزه به همه خوراکها ، غذا میگوئیم . ولی دراصل ، غذا ، شیری است که کودک از پستان مادر میمکد ، میدوشد . درهرغذائی ، انسان ، مزه شیر این دایه یا مادرخدای ( مای = هومای) را می یابد . چرا ، شیر، غذا هست ؟ چرا معده ، گده هست ؟ چرا زنخدا ، گدی هست ؟ چرا ما هنوز در« غذا خوردن » ، « شیرمادر» را میخوریم ؟ یا میخواهیم درهرغدائی، خدا را بنوشیم وبمزیم ؟
خدا درفرهنگ ایران ، تـَن گوریا (= تنگر) ، اصل تحول یاینده و تحول دهنده است . خدا ، اصلیست که خودرا تحول میدهد و درتحول یافتن ، جهان آفریده میشود . خدا ، اصلیست درهرچیزی که میتواند تحول بیابد . دراین اندیشه آفرینندگی درتحول یابی ( دگردیسی = فرورد =wardishn ) ، دوپدیده ۱- تازگی و۲- امتداد ، ازهم جدا ناپذیرند . خدا ، اصل تحول یابی است ، نه یک شخص . این اندیشه آفرینندگی درتحول که دارای دو برآیند ۱- تازگی و۲- امتداد است را میتوان درزنجیره تحول معده و خوراک – به افشره خوراک که خون باشد وسپس ، تحول خون به شیرمادردرپستان ، و سپس تحول شیرمادر به رشته وتا ری که هستی ومهر را می بافد ، دید . پیوستگی این دوپدیده ( تازگی وامتداد ) به هم درفرهنگ ایران ، فوق العاده در تاریخ ودرتفکرودراجتماع ایران کارگزار بوده اند . فرهنگ ایران ، امتداد وبقای یکنواخت ( تکرار یک آموزه درهمه زمانها ) را رد میکرده است . فرهنگ ایران ، تغییر درامتداد ، نوشوی دربقا را میخواسته است . امتدادی که همیشه تازه شود . جمع دوام با تازگی ، حقیقت وشناخت وزندگی را معین میسازند . هرفردی انسان ، درهمان « بُن بودنش » ، بهترین پیکریابی این پیوند تازگی با امتداد است و ازین رو ، همیشه « آغازگر» است . آنچه فردوسی ، « نوشدن کهنه » می نامد ، به معنای « تکرار آنچه درگذشته بوده است » نمی باشد ، بلکه امتداد اصل زنده ایست که درگذشته ، به شکلی دیگر، چهره به خود گرفته است ، وامروز ، چهره تازه دیگر بخود میدهد . اصل ، در آفرینندگی درتازگیها ، امتداد می یابد ، نه درماندن دریک شکل .
درهزاورش دیده میشود که « خوراک=xvartik » ، تن گوریا (tan-gurya ) است . تن + گوری ، به معنای « زهدان تحول و تغییر وتکون » و این نام خدای ایران بوده است . خوراک در معـده که گده است ، تحول به « خون » می یابد . خون ، از « hunitanهونیتن » که گرفتن شیرابه باشد میآید .
خون «vohu+huni=vohuni= شیرابه نیک » خوراک است ، واین شیرابه ، تحول به خون ، وسپس تحول به « شیر= جیوام = جی + وام = زندگی ازپستان خدای عشق= گدی= خرّم= بیدخت » می یابد ، و نام دیگر شیر، « گـده » است که اصل پیوند وآمیزش ومهر است . و« شیر» که « رَس » باشد ، تبدل به ریسمان ورسن ورشته میشود که ازآن « هستی هرانسانی » به هم بافته میشود . اکنون آنچه خلاصه دربالا گفته شد ، گسترده تر میشود .
درعربی « غـذا » معنای « شیرمادر» را دارد . دراقرب الموارد میآید که « غذا، الطعام الصبی نجع فیه وکفاء » . « غـدَوی » به معنی « هرآنچه درشکم حوامل( = آبستن ها ) باشد » است ، یعنی « کودک » . غذی ( که همان گدی باشد ) ، به معنای بره وبزغاله نوزاده وبرغاله است که همان « جدی » باشد . غذا ، به ۱- « روان شدن خون رگ » و۲- « روان گردیدن آب » و٣- « پرورش کردن » گفته میشود . پروردگار، ویژه زنخداهست و شیردادن به کودک ، پروردن کودک وپرورش است . ازاین رو پروش کردن به معنای « غدوت الصبی باللبن» ، تغذیه کودک با شیر،است . ازسوی دیگربه بچه های گوسفند وبز، « غذا » گفته میشود که جمع « غذی » است . دیده میشود که یک واژه هم به جنین درشکم وهم به بچه زاده شده و هم به شیری که ازمادرمیدوشد گفته میشود . علتش درست معنای واژه « گدی وگد وگید » است .
این واژه درسانسکریت دراصل « قت=ghat » و درهندی « gattaگتا » است .« قت» درسانسکریت به معنای « بهم پیوستن و یگانه شدن با چیزی » هست . گته درهندی به معنای « گره » است . درسانسکریت گتانا = gathaanaa به معنای متصل کردن ، پیوستن وضمیمه کردنست .   gathaoگتائو به معنای به هم متصل کردن وپیوند است . گتاونت gathaawant به معنای محل اتصالست و    gath bandhanبه معنای گره زدن است که رسم هندی درزناشوئیست است، و گتنا=gathna ، به هم گره زده شدنست .
واژه « گـد » درپشتو ، به معنای آمیخته وباهم مخلوط ، و امالگام شده ( گده = موءنث ) است ، و گده ، ریش سفید وسیاه است . ترکیب، همیشه با پیوند دوچیز باهم آغازمیشود وهمیشه یک چیزدورنگ، همان پدیده انبازوهمزاد شمرده میشود . ازاین رو دیده خواهد شد که « گید » درست به « نرماده = انبازوهمزاد ودوقلوی به هم چسبیده »گفته میشود . زغن که مرغ باهوشی است ونقش مهمی درمیترائیسم بازی میکند ، اصل آفریننده بینش شمرده میشود وازاین وجودش را « نرماده » میدانستند .
گدیدل درپشتو ، باهم یکی شدن و رقصیدن باهم و باهم دوست وصمیی شدنست . گدول ، باهم یکی شدن و آمیختن وترکیب شدن است . و به گوسفند وگوسفند کوهی ، گد ، وهمچنین به زن ( برای تحقیرکردن ) گفته میشود . گدندی ، رقاصست . گدوه ، گدید و گدیره به معنای مخلوط وآمیزش است . با آشنائی با گستره ای که خوشه معانی « گده = گید= گدی » ، افق شناخت این فرهنگ بازمیشود . گد وگید ، که بیان « آمیختن وجفت بودن واقتران » هست ، اصل آفریننده درتحول دادن وتحول یافتن خود هستند . هم معده ، گده هست وهم شیرمادرکه مرحله پایانی تحول بنظرمیرسد، گده ( غذا) هست و درست ، همین شیرمادرکه ازپستان افشانده میشود ، اصل تحول یافتن به هستی ومهراست . شیرمادر درافشانده شدن ازپستان ، تحول به « تارو رشته وریسمان » می یابد که « هستی » با آن بافته میشود و هستی ، پیکریابی « مهر» میگردد . چنانچه دربررسیهای گذشته آمد ، « هستی » درفرهنگ ایران « جامه به هم بافته » است . کودک ، دررحم ، دربه هم بافته شدن ، صورت وهستی می یابد . ازاین رو متشکل شدن دررحم را « hambavi-hend» می نامند ( هند= زهدانست ، مانند هندوانه ) وهم با مکیدن و میشتن شیرازپستان مادر، این به هم بافتن هستی ، امتداد می یابد .
« پستان » که دراصل « fstaana= fshtaane= fs-taana » است، ازپیشوند « پس = فش »، وپسوند « تان وتانه » ترکیب شده است . پسانتن همان pashnonitan و همانapshatan=afshatan افشاندنست . « تان » و « تانه » به معنای تار والیاف پارچه است . درتبری « تانه وافه » ، به معنای تاروپود و سرشت وذات است . درکردی« تانه پو» به معنای « تاروپود واصل » است . پس « پستان » به معنای « افشاننده تاروریسمان ورشته » ایست که با آن « سرشت وذات واصل هرانسانی » بافته میشود . و« رشته ورسن وریسمان » ، معنای « مهر» دارد . رسن وریسمان ورشته ، به هم می بندد و درست دیده میشود که همان معنای « گده » را دارد . ما با غذایمان ، که فرآورده گیاهان ودرختان هستند ، ازپستان آرمئتی، یا گاوطاوس رنگ زمین ( درموردفریدون ) درشاهنامه، شیرمینوشیم . درگرشاسپ نامه میاید که:
زمینست چون مادری مهرجوی   همه رستنی ها، چوپستان اوی
بچه گونه ، خلق چندین هزار    که شان پروراند همی درکنار

این بررسی ادامه دارد


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست