سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دو مفهوم متضاد از « سایه»


منوچهر جمالی


• آنچه را تاکنون، پژوهشهای علمی درباره فرهنگ ایران میدانند، چیزی جز ماندن درقفس تنگ الهیات زرتشتی نیست، که درست، نابودسازنده فرهنگ ایران بوده است و هست. آنها، مآخذ فرهنگ ایران نیستند ، آنها، مآخذ ِ مسخ سازنده فرهنگ ایرانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ خرداد ۱٣٨۵ -  ۱۷ ژوئن ۲۰۰۶


 
ما نمیخواهیم « سایهِ الله » باشیم
ما نمیخواهیم « سایهِ مارکس و کانت وهایدگر وپسامدرنیستها» باشیم
ما ازسایه بودن، ازنوردیگری« بودن»، عارداریم
 
ما «هستیم»،هنگامی که«ازخود،روشن میشویم »
 
الله ویهوه و پدرآسمانی و اهورامزدا و
« آنچه ما، ازآن به هستی عاریه ای میرسیم»
وامدار ِ ما هستند
 
وام کردن ِفـلـسـفـه ، فـلـسـفـی اندیشیدن نیست
فلسفه ، فوران تجربیات ژرف خود ، درمفاهیمست
آنگاه ،مفاهیم، روشـن میشـوند که ازبُـن ِخـود ِ ما بجـوشـنـد وبـجهـند
 
درفرهنگ ایران ، آزادیخواهی
               با ایستادن ِ «آنچه زمینی است »
رویاروی« آنچه آسمانیست »، پیدایش یافت .
 چگونه برآنچه آسمانیست، میتوان پیروزشد؟
درفرهنگ ایران
« زمین » ، سایه ِ « زمان » بود
سایه انداختن زمان به زمین، یا تحول زمان به زمین
« زم » که همان« رام » ،
خدای موسیقی ورقص وشعرو شناخت باشد
« اصل زمان» بود ، که خودش « زمین » میشد
ُجفت بودن « زمان» و« زمین»
بررسی ِمفهوم « زمان » و « سکولاریته »
 
داسـتـان ِ
پیکار ِ گاوسیاه زمین ( برزیگران و روستائیان )
با گاو بزرگ آسمان ( با آخوندها و قدرتمندان )
وشیوه شکست دادن قدرتمندان دینی و دنیوی
در بهمن نامه خیربن ایرانشاه
 
دو مفهوم متضاد از « سایه »
 
« سایه دیگری بودن » ، درسایه دیگری ، « بـودن ، یا هستی یافتن » ، مفهومیست که با خدایان نوری ( خدایان ویا آموزه هائی که خود را سرچشمه منحصربه فرد نور میدانستند ) بوجود آمد . همه انسانها و موجودات ، فقط ازاین نور، روشن میشوند ، وازخود ، نمیتوانند نوری بزایند . همه، تابع یک سرچشمه روشنائی هستند . هرچیزی « هست »، که ازآن نور، روشن شود . هرچیزی که ازآن نور روشن نشود ، « نیست » . درسایه دیگری بودن ، به معنای « ازخود ، نبودن است » .  ولی وارونه این ادعا ، هرچیزی « هست » ، هنگامی « ازبُن خودش ، روشن میشود ، ازبُن خودش ، میجوشد ، و ازبُن خودش ، پیدایش می یابد » . این را درفرهنگ ایران، « اشو زوشت ، دوستِ اشـه ، دوست شیرابهِ کل هستی » مینامیدند ، و« دوست اشه » ، نام بهمن ، خردِ گوهری بود . انسان (= مردم ) ، تخمی هست که ازخودش ، روشن میشود .
فلسفه ، فوران و زایش و جوشش تجربیات ژرف بنیادی خودِ انسان ، درمفاهیم است . چنانکه « اسطوره = بـُندهش » ، فوران و زایش وجوشش تجربیات ژرف بنیادی خود انسان ، در تصاویرو خیال هست . درفرهنگ ایران ، تحول « بُن جهان درآسمان و زمان را، به زمین » ، سایه ای میدانست که آسمان به زمین، میاندازد . به عبارت امروزه ما ، زمین وگیتی ، سایه خداست ، چون خدا ، گیتی و زمین میشود . ولی آسمان یا بُن زمان که تحول به زمین یافته بود ، چیزی جز ـ تحول زمین به آسمان ، تحول انسان به خدا – نبود . بُن زمان، با انسان وگیتی ، جفت هم بودند . گیتی و انسان ، از آسمان و ازخدا ، هستی نمی یافت . آنها ( خدا و انسان ) فقط ، در باهم بودن ، در به هم عشق ورزیدن ، هستی می یافتند و دوام داشتند . انسان وخدا ، درهمآغوش شدن ، درباهم آمیختن ، « باهم » ، سرچشمه روشنی میشدند . خدا ، شیرابه ای بود ، که وقتی جذب تخم وجودانسان میشد ، درخت بینش و روشنی ازاین آمیزش ، میروئید .  درفرهنگ ایران، سایه انداختن ، معنای « تحول » داشت . هما یا سیمرغ سایه میاندازد ، به معنای آن ست که هما یا سیمرغ ، به گیتی تحول می یابد . سیمرغ ، خودش درهرجانی، آشیانه میکند . هر انسانی ، ازخودش هست . هرانسانی ، خودش ، ماهی میشود که خورشید رامیزاید .
زسایه تو، جهان پر زلیلی ومجنون
هزارویسه بسازد ، هزارگون رامین
وگر،  نه سایه نمودی جمال وحدت تو
درین جهان ، نه قران ، هست آمدی ، نه قرین
 
از تابش آن مـه، که درافلاک نهانست
صدماه بدیدی تو ، در اجزای زمینی
 
چرا اهورامزدا و الله ، موجودات عاریه ای هستند ؟
 
آسمان، سبد( سبد= ساپیته= سقف= بُن هستی ) است
سبدآسمان، سبدیست که اززمین، وام کرده است
یادی از تجربه ژرف آزادیخواهی ملت ایران،
 که فراموش ساخته شده است
 
در بهمن نامه خیربن ایرانشاه ، داستانی ازپیکار« گاو ِشاه بهمن زرتشتی» است که پسراسفندیار،نخستین مبلغ دین زرتشتی است. بهمن، خودش، انتقام گیرنده خون پدرش اسفندیاراز پیروان سیمرغ ، به ویژه خانواده رستم وزال میباشد . پیکاربهمن با سیمرغیان ، در پیکار « گاواو» ، با « گاو سیاه کشاورز» بازتابیده میشود ، که با آشنائی دقیق با تصاویراین داستان، به یکی از جنبش های آزادیخواهی درایران که درتاریخ ، گمشده است ، دست می یابیم . دراین داستان ، شیوه پیکاربا قدرتهای حاکم، چه دینی و چه سیاسی ، و شیوه ِ پیروزی برآنها ، بیان میگردد . دراین داستان ، نشان داده میشود که باید بدین قدرتها، همیشه ازنو نشان داد که سرچشمه قدرتهایشان و حقانیتشان ، ملت و زمین است ، و آنها و خدایشان درفرازها ، قدرتی ازخود ندارند، و قدرتهایشان ، عاریه و وامی ازملت است . ولی این خدایان نوری است که در اذهان، جا میاندازند که« گرفتن حق به حکومت ازملت » ، حاکمیت عاریه ایست . گرفتن ِ حاکمیت ازخدای نوری هست ، که حقانیت واقعی داشتنن ِ به حکومت است . مولوی این نکته را در داستان موسی وفرعون میآورد . موسی ازتاءثیر سخنهایش در دل فرعون ، نومید میشود . موسی به فرعون میگوید که یافتن ِ حقانیت به خداوندی ( حاکمیت ) ازملت ،  عاریه ای و دزدیست و حکومت راستین نیست !
آن خداوندی(=حکومت ) که نبود راستین    
مر ورا نه دست دان نه آستین
آن خداوندی که دزدیده بود      بی دل وبی جان و بی دیده بود
دِه  خداوندی عاریت ، به حق   تا خداوندیت بخشد، متفق
آن خداوندی که دادندت عوام      باز بستانند ازتو، همچو« وام »
حق به حکومتی (=خداوندی ) که ملت ، به حکومت و به شاه و به فرعون و به آخوند میدهد ، « وامی » هست ، و ملت ، آنهارا هروقت بخواهد، بازمیستاند. این چنین حاکمیتی، به درد نمیخورد . باید« حق به حاکمیتی » را بدست آورد ، که ملت نمیتواند آن را بازبستاند. ملت ، قط حق عاریه ای به حکومت و برتری میدهد. برای ملت ، هرقدرتی ، عاریه ایست. هرقدرتی ، قدرت خود را ازملت ، به وام گرفته است . خدایان نوری ( الله و یهوه و پدرآسمانی و اهوره مزدای زرتشتی ) ، خدایانی هستند که حق به حاکمیت را ، ازملت سلب میسازند و براین اصل استوارند که حاکمیت نباید  ، « وامی ازملت » باشد . حق دادن به حاکمیت را فقط یهوه و الله و پدرآسمانی و اهورامزدا میدهند، واین خدایانند که حق دارند ، قدرت را از قدرتمندان و حکومتها، بازستانند ، نه ملت . واین سلب حق مالکیت به قدرت ازملت است . این حق را ، خدایان نوری ازملت ، غصب میکنند . درست دراین داستان ، گاو کشاورز، نشان میدهد که آسمان و خدایان نوری، این حق را از ملت ، غصب میکنند . وازآن پس ، بنام این خدایانست که میتوان قدرت را از حکومتها وقدرتمندان، سلب کرد . ملت ، ازخودش ، حق به عصیان و سرپیچی و نافرمانی از قدرت را ندارد . چنین حقی را ازاین پس ، ملت ندارد . خدایان نوری ( ازجمله اهورامزدای زرتشتیان ) ، برای دادن چین حاکمیت غیروامی ، و « غیرقابل بازستانی ازملت » به وجود میآیند . ولی درست ملت ،این آگاهبود را دارد ، که دادن قدرت دینی وحاکمیت سیاسی و نظامی ، وامیست ازملت، که همیشه حق بازستاندن آن را دارد . الله ومحمد و خلفاء و امامها و مهدی ... همه ،غاصب این حق از ملت هستند .درست داستان پیکار گاو بهمن ، با گاو کشاورز، بیان همین حق ملت، به بازستاندن هرگونه قدرتی از قدرتمندان دینی و سیاسی و نظامی است . این داستان ، خط بطلان بر همه تئوریهای حاکمیت دینی و« موبدشاهی یا شاه موبدی »، و ولایت فقیهی وخلافت وامامت وحکومت مهدی وحکومتهای ایدئولوژیکی میکشد .
 با آمدن دین زرتشتی ، آسمان وسپهر، جایگاه « اهورامزدا و ارتشتاران » باهم میگردد ، و اززمین ، بریده ، و فراز زمین ، وطبعا حاکم بر زمین میگردد . به عبارتی دیگر، موبدان و شاهان ، « قدرتمندان دینی وقدرتمندان سپاهی و سیاسی » ، همان گاو بزرگ میشوند که چنان به نیرو، سترگ میشود ، که هیچ گاوی ( جانداری ) نمیتواند اورا بشکرد . کشاورز ( پیروان سیمرغ ، کشاورزان و درویشان= که دری قوشان بودند ) گاولاغری دارد، که به کشاورز میگوید : نشانیهای این گاوسرخ را برای من بگو :
کشاورزگفتا که گاویست رخش
ز سرخی، تنش گشته همچون بدخش
گاو سرخ، اشاره به مرّیخست.سرخ نشان کامبری ازخونخواریست
چو دینار، لختی و، لختی سپید
دودست و دوپایش به کردار شید
خورشید، برای ارتشیان ، نرینه، وهمکار« شیردرنده »وتیغ وشمشیر میشود.
دوشاخش به سر بر، چو چنگ عقاب
خط پشت او ، همچو پرّ غراب
تن پیل دارد ، دل شیر ِ زوش
یکی کوه کوهان ، چو پیکان ، دوگوش
نشانش چو بشنید ، گاو دژم     بدو گفت کمترکن اندوه وغم
مرا پیش اوبر ، به هنگام جنگ   که کردن نیارد به پیشم درنگ
برزگر ازاینکه گاو سیاه لاغرش، بی هیچ دغدغه خاطری ، مبارزه و مصاف با آن گاو را میطلبد ، به شگفت میآید :
زگفتاراو خیره شد برزگر      به گاو جوان گفت: کای خیره سر
بیندیش گفتار و آنگه بگوی     بدان تا بماند ترا آبروی
نخوردی تو ، مشت کسان را به خشم
همی مُشت ِ خویشت ،  به آید به چشم
نباید که رسوا شوی پیش شاه     به ما بر، بخندند یکسر سپاه
ازآن پیلتن گاو، ترسان شوی    چو زخمش ببینی، هراسان شوی
آنگاه گاوسیاه کشاورز، به کشاورمیگوید : ترس به دل راه مده، و مرا فردا به میدان ببر . من چاره این پیکار را میدانم
چنین داد پاسخ : که درکارزار    نگه کرد باید، بسی روزگار
نه هرکو دلیری توان آزمود     بسا جا که از چاره ، بینی توسود
نیازبه دلیری و گستاخی هم نیست ، بلکه باید « چاره » بکار برد
یکی چاره دانم  که گاو دلیر    زپیکارمن، گردد ازجنگ سیر
من راه وروشی میدانم که آن گاو ، خودش دست ازجنگ میکشد
چو فردا مراسوی میدان بری     ببینی و ، کوته شود داوری
تو فردا درمیدان خواهی دید که نیازی هم به جنگ نیست
زگفتاراوشد کشاورز شاد      دگر روز، سرسوی میدان نهاد
با دیدن چنین منظره ای ، همه مردمان در برزن وکوی ، به خنده افتادند ، که چنین گاوی لاغرو مردنی ، هوای جنگ با گاوی دارد که تن پیل و نیروی شیرزوش ( َمشتری = رب الارباب ) را دارد.
همی رفت ومردم ، فروان پسش     بخندید زان لاغری هرکسش
اکنون همین گاو سیاه لاغرکشاورز ، اندیشه خود را بکار میگیرد که برای خواننده امروزه ، ژرفای معنایش ، مجهول و نامفهوم است ، و بادرک این کاراست که میتوان به جنگ میان زمینیان ( طبقه روستا و برزیگرو کشاورز که ملت بودند ) و آسمانیان ( موبدان و شاه و حکومت ) پی برد .
َگهِ رفتن ، آن گاو را ، ای شگفت   بزد شاخ و ازجا، سبد برگرفت
هنگام رفتن به میدان، گاوکشاورز، شاخ درسبدی که پیشش هست میزند، و آن سبد را، فراز شاخهایش میگیرد . این « سبد » چیست و چه معنائی دارد ؟ با پی بردن به این « سبد » ، معنای داستان، آشکار میگردد. با این سبد برفرازشاخهایش، به میدان نبردمیرود :
نهاده به میدان درون، تخت شاه
همه برسراسب، پیشش سپاه(سپاه = سپد )
گرفته یکی گاو جولان به جنگ
زگردن گشاده سر پالهنگ
زگاو کشاورز، چون آگهی    بیامد بر تخت شاهنشهی
بفرمود، تا برگشادند راه      به میدان درآورد ، گاو سیاه
اینجاست که گاو شاه، فقط بادیدن سـبـد برشاخهای گاوسیاه لاغرمردنی کشاورز، هنوز نبرد آغازنشده ، که راه گریز پیش میگیرد وازهول، همه مردمان را پایمال میکند
چو دید آنگهی رخش ، نعره بزد      نگه کرد رخش و بدیدآن سبد
فروهشت دنبال و راه گریز      هزیمت شد از پیش آن گاو ، تیز
فراوان کس آورده در زیرپای   گریزان بشد تا میان  سرای
شگفتی بماندند شاه و سپاه     زگاو کشاورز  وزگاو شاه
همی گفت هرکس که این گاوجنگ
زمانی نکرده است پیشش درنگ
کشاورز بستد بسی زرّ و سیم
سوی خانه آورد بی ترس و بیم
کشاورز، آنگاه ازگاو خود میپرسد که چه شد، و چه چاره ای بکار بردی ، که آن گاو نیرومند شاه ، با دیدن تو وسبد برشاخهایت ، بی درنگ ازمیدان گریخت
بپرسید ازآن پس ، زگاو نژند
که این « چاره» چون بودکامدپسند
بدو گاو لاغر زبان برگشاد     وزان داستان سربسرکرد یاد
که ما هردو بودیم یک جای جفت    همی بودمان آشکار و نهفت
ما درآغاز، با هم « جفت بودیم » . درفرهنگ سیمرغی ، گاو آسمان با گاو زمین درآغاز جفتند . زامیاد (زمین) درآسمان درزهدان رامست، و روز۲٨ که ازجمله سه روزپایان (سقف زمان) ماهست ، هم رام جید( زم ) و هم زامیاد( زمین ) نامیده میشود، وهم نام خود آرمئیتی ، رام است .  با آمدن دین زرتشتی، آسمان وسپهر، از زمین، جدا میشود، که دراین جستار، بررسی خواهد شد . با این جدا شدن ، آسمان وفرازو روشنی ، آسمان وروشنی ، خودرا ممتازو حاکم بر زمین و فرود و سیاهی میسازد، و آسمان ، « جفت بودن با زمین ، با آرمئتی » را فراموش میکند .
گلو بنده بود آن سبک مایه گاو     نبودش همی با شکم هیچ تاو
بدو وام دام ، همه بخش خویش     مراهرشبی،  یک سبد بود پیش
چو بسیارشد وام ، نتوانش توخت     خداوند خانه مراورا فروخت
بمانده است درگردنش وام من     نمیخواست کو بشنود نام من
مرا دید و ، پیمانه کاه دید       برآنجای ، گفتار، کوتاه دید
چومن وام را بُردمش پیش، نام     زپیشم گریزان شد از بیم وام
این داستان را هرچند بهمن نامه، فقط برای نکوهش وام میآورد ، ولی در لفافه آن ، طغیان برزیگران و کشاورزان که روزگاری خودرا جفت وهمزاد سپهر ( گاو آسمان ) میدانستند، وازاین رو جامه کبود سپهر را میپوشیدند ، با تغییر تصویر خدای تازه ، که سپهر ششم را غصب میکند ( اهورامزدا ، جانشین خرّم میشود ) و همکار ارتشتاران میگردد ( ائتلاف آخوند با شاه ) ، این رابطه به هم میخورد . اکنون نوبت آنست که بدو، نشان داده که هم آن خدا وهم موبدانش ( و آخوندانش ) و هم سپاه (= سپد ) پرورده ملت هستند، و نیروهایشان، همه عاریه ایست، که باید بازپس بدهند .نشان دادن همین « وامی بودن وجود این خدا ازملت » ، کفایت میکند که آن خدا ، راه گریز را پیش گیرد . دربررسی این داستان ، بخش بزرگی از فرهنگ ایران، روشن میگردد .
۱- هویت زنخدای زمین «= آرمئتی »، چیست ؟
۲- تحول رام و خوشه پروین (= ارتا + بهمن ) به زمین، یا به زنخداآرمئتی (چگونه  رام و پروین ، آرمئتی میشوند )
٣- چگونگی تبدیل « اصل زمان » ، به « زمین = گیتی » مشخص میگردد . این « زمین شدن زمان » ، پدیده زمان را درفرهنگ ایران ، معین میسازد . درست مغز اصل سکولاریته درهمین یکی شدن اصل زمان با زمین ، و تبدیل آسمان به زمین ، و تحول سیمرغ یا خدا به گیتی ، قرار دارد .
به اصطلاح دیگر، این تبدیل وتحول ، « سایه افکندن هلال ماه بر زمین » نامیده میشده است . دراین بررسی ، میتوان هم دربحث سایه هما ، و هم دربحث سکولاریته درفرهنگ ایران، ژرفترشد .  وهمچنین روشنی به اندیشه های گوناگون مولوی انداخت .
 
معنای « گاو » درفرهنگ ایران چیست ؟
« گاو» یا « گوسپند» ، اصل همه جانهای بی آزار
است، که نماد « قداست زندگی » میباشد
« گی» که ریشه واژه« گاو»است، نام سیمرغست
گاوزمین( مانگ) ، گاوآسمان ( مانگ= ماه )
گائو gaao =گاونروگاو ماده
گیتی gaetha = گهان gehaan = جهان jihaan =مجموعه همه جانها= جانان
گئوکرنا gaokerena
گئوتما gaotema=gotaama = تخم زندگی
گئوسپنتا gaospenta = جان مقدس( آنکه نمی آزارد)
گیه gaya(gi ) =گایه gaaya =گان gaan = جان jaan
واژه گیه gaya و گایه gaaya درسانسکریت و گان gaan درهزوارش و jaan جان امروزه از ریشه « گی gi » ساخته شده اند، و به معنای « زندگی » هستند . درفرهنگ دکترمعین، میتوان دید که « گی» نام مرغ نامعلومیست که پرابلق دارد و آن پررا برتیرنصب میکنند . این مرغ نامعلوم ساخته شده، و « پردورنگش »، نام سیمرغست که مرتبا ازهمین راهها ، سرکوب ومجهول ساخته میشود . سیمرغ ، به عمد ، نامعلوم ساخته میشود . « جان» که « گی + یان » باشد ، خانه سیمرغ است .
« گیتی » ، که درهزوارش گهان و دربخارائی « جیهان » و « گیهان » است ، دراصل به معنای « مجموعه جانها =جانان » است . در فرهنگ ایران ، برای بیان کردن « اصل آزار» ، گرگی را تصویر میکردند که مجموعه همه گرگهاست . آنها گرگ را ، نمونه درندگی میدانستند . گرگ ، معنای « درنده » بطورکلی را میداد . همانسان برای بیان « اصل بی آزاری » که همان « اصل قداست جان » باشد ، یا گاو یا اسب یا گوسفند = گئوسپنتا ، بسیاربزرگی که مجموعه همه جانوران  بی آزاراست ( گزند به جانی نمیزند ) درنظر داشتند . این بود که  زمین یا گیتی را درذهن ، یک گاو بزرگ می انگاشتند . همینگونه، همه « ضمائر انسانها » که مرغان چهارپربودند ، باهم میآمیختند، وباهم یک مرغ بنام سیمرغ( سه + مرغ ، سه + مر) یا ارتافرورد تشکیل میدادند. « بُن وبیخ » ، درفرهنگ زنخدائی ایران، مرکب ازسه تائی بود که باهم یکی شده بود . این سراندیشه را زرتشتیان درمتونشان، بکلی حذف کرده و کوبیده اند ، چون برضد اندیشه « اهورامزدا به کردارآفریننده واحد » بود. کسی از راه این مآخذ ، نمیتواند ، مستقیما به این پدیده « سه تا یکتائی » برسد  . درواقع ، « خدا » ، تصویر« مجموعه آمیخته همه جانوران بی آزارباهم » ، بود .
اینست که « گاو» ، یا « گوسفند = گئوسپنتا » ، مجموعه همه ِ جانهای بی آزار، شمرده میشد . اصطلاح « سپنتا » که امروزه به « مقدس » ترجمه میشود ، به علت آنست که بیان « اصل قداست جان یا زندگی » بوده است . این واژه خودش « سه + پنت= سه + پند » است، که به معنای « سه زهدان = سه اصل زاینده جهان » است . سپنتا ، بُن واصل پیدایش جانهای بی آزاراست، که هم به جانی ، گزند وارد نمیآورد ، وهم دیگران را ،ازگزند زدن به جانها بازمیدارد . اینکه امروزه به جانوری ویژه ، « گوسفند » گفته میشود ، برای آنست که این جانور، نمونه درخشانی از این اصل بوده است .، ولی بدینسان ، معنای اصلیش، قربانی این تخصیص و کاربرد شده است . مثلا به ماه ، ماه گوسپند تخمه gaocithra  گفته میشود . مثلا دربخش نهم بندهش پاره ۷۲ میآید که « چنین گوید که ماه ، گوسپند تخمه است ، زیرا آئینه گاوان و گوسپندان به ماه پایه ، ایستد » . «آئینه »، جانشین واژه « دین » شده است که به معنای « اصل زایش » و همزمان با آن، « اصل پیدایش و روشنی » است . ماه ، بدین علت « گوسپند تخمه » نامیده میشود، چون همه تخمه ها ی جانوران بی آزار، درماه پایه جمع میشوند و باهم میآمیزند، و اصل جانهای بی آزارپدید میآید و ازاین رو ، ماه ، اصل روشنی شمرده میشود . درهمین پاره میآید که : «  هرمزد ، آن تن و آئینه گاو را برگرفت ، به ماه سپرد که این آن روشنگری ماه است که به گیهان بازتابد » . البته بندهش ، درنقل اسطوره های سیمرغی، آنهارا در راستای الهیات زرتشتی ، تغییر شکل میدهد. این اهورامزداست که تخمهای گاو را به آسمان می برد . بدینسان ،ازگاوماه وازگاو زمین ، سلب حق و توانائی ِ آفرینندگی میگردد ، درحالیکه این کار، بدون دخالت اهورامزدا، روی میداده است . 
درماه ، همه تخمه ها یا چیتراهای زندگان جمع، و باهم آمیخته میشده اند . ازاین رو، درنقوش برجسته میترائیسم درغرب ، درهلال ماه، که زهدان آسمانست ، گاوی دیده میشود که ایستاده است . مقصود ازاین گاو آسمان ، این نیست که درآسمان ، گاوی بوده است . بلکه مقصود آنست که « تخم همه زندگان وجانها در درون هلال ماه یا زهدان یا جایگاه آفرینندگی آسمان » ، باهم جمع میشوند و باهم میآمیزند . این زهدان آسمان، درخود ، یک گاو بزرگ ، یا یک خوشه دارد،  که مرکب ازکل جانهاست ، و نام این خوشه ، پروین یا « رمه » نامیده میشده است .(در برهان قاطع ، رمه ، پروین است ) .  اینست که هم در زمین و هم درآسمان ، گاو ، یا « خوشه ِ تخم همه زندگان = مجموعه تخم همه جانها » هست . اینکه به گاو ، گـُش هم گفته میشود ، گـُش، همان گوش= خوشه است . برای ما این واژه ها ، کاربرد محد ودترو تنگتری پیدا کرده اند . هلال ماه ، که اینهمانی با « رام = رم = ریم » داده میشد ، اصل آفریننده جهان بود، که در نهاده شدن این خوشه تخمها درآن ، آنهارا میپروراند ، وسپس فرومیافشاند . پس با تصویر گاو ، گاوبه معنای ِ امروزه درنظر نبود . گیتی ، که زمین دانسته میشد ، مجموعه تخمهارا دارد، و بُن روینده درختی است که فرازش ، آسمان یا « هلال ماه درحال اقتران با خوشه پروین » است . گاو یا خوشه آسمان ، بـرو سردرخت است، و گاویا خوشه زمین ، بیخ و بُن است . 
  
از « رام ، خدای زمان »
تا  آرمئتی ( خدای زمین )
چرا، رام وآرمئتی باهم، دوچهره ِ یک خـدایـنـد
 
روز ۲٨ هرماهی درماهروز( تقویم ) زرتشتیان ، اینهمانی با «زامیاد » دارد، که به آرمئتی ، زنخدای زمین تعبیر میشود ، ولی نزد اهل فارس این روز، بنا برابوریحان درآثارالباقیه ، رام جیت خوانده میشده است، که به معنای « رام نی نواز» است . درکردی هنوزچیت به معنای نی است . چیت جا ، حجله است، و چیته لان ، نیستان است . شیت ، به معنای سوت و همچنین به معنای « دین = دیوانه » است . درخرده اوستا ( پورداود ) ، این روز، « زم » نامیده میشود .  این هردونام درست است . علت هم اینست که رام، که سقف زمان و اصل زمان است ، آرمئتی هم هست . زرتشتیها این روز را « زامیاد» نهاده اند ، تا نظر را از یک نکته بنیادی، منحرف و دور سازند .  این نکته آنست که سه روز آخرهرماه ( ۲٨+۲۹+٣۰ ) مانند سه منزل آخرین ماه ( سه کهت = سه کات = سیکاد= چکاد)، بُن و تخم پیدایش زمان تازه و ماه تازه است . هرکدام ازاین منزلها، کهت یا کات یا کت نام دارند . یکی از تلفظهای کات، سات میباشد که به معنای « وقت » است و معربش « ساعت» است . سقف ، « ساپیته » و« سابات » نامیده میشده است . هنوزهم درکردی، ساپیتک به معنای سقف است، و ساپیته به معنای « بلندترین نقطه » است . این واژه « ساپیته » ، شکلهای گوناگون پیداکرده است ، چون معنای « بُن واصل و مایه » داشته است، و به بُن و اساس بودن ، اهمیت فوق العاده داده میشد . ازشکلهائی که نقش بزرگی بازی میکنند :
۱-  سه به ته ( درکردی ) = سبد است که گاو در داستان بهمن نامه ، روی شاخها میبرد ، و ازاین سبد است که گاو آسمان ( فلک ماه : بام زمین نامیده میشود)
۲- « سـپـد» است که واژه « سپاه= جمعیت متفق باهم »باشد. این واژه در نام گاهنبارششم ( خمسه مسترقه ) پیش میآید . گاهنبارششم ، که پنج روز پایان سال است، وازجمله روزهای سال شمرده نمیشود( مفهوم صفر) ، « پیتک » هم نیزنامیده میشود ( پیته ، ساپیته ، سا پیتک ) . این پنچ روز، تخمی است که جهان ازنو ازآن میروید . زرتشتیها ، سرودهای زرتشت را به پنج قسمت کردند و نام این روزها را تغییر دادند و بجای نام خدایان گذاشتند تا نشان دهند که جهان ، از سرودهای زرتشت و سخنان اهورا مزدا آفریده میشود . ولی دراصل دراین تخم ، مجموعه همه تخمهای گیتی باهم جمع انگاشته میشد . این جمع بودن و خوشه بودن کل ، دریک بُن است است که محتوای واژه « سپد = سبد = ساپیته و طبعا سپاه » را معین میسازد. ازاین رو گاه ششم همه+سپت+ مدیا maedya + spath + Hama نامیده میشود . « همه سپت ، درواقع به معنای – کل همه تخمه ها باهم – است . البته همین واژه سپت= سبد ، تبدیل به واژه « سپاه » هم شده است ، چون سپاه مجموعه و کل به هم پیوسته است ، ودارای همه تخمه هاست . درتبری ، به سبد ، چـپـی گفته میشود، که ازنی وترکه ساخته میشود . درتبری ، چپ ، به معنای « مالامال وسرریز= لبریز» است . درست سبد ، همین معنای انباشتگی و لبریزی و خوشه ای وپری را دارد . تصویر سبد به معنای پری درشعرجامی  میآید که میگوید :
چون ز  ده ، دستمزد خود ستدم     پرشد ازآروزیشان سبدم
در کردی ، چه پ ، به معنای دسته گل و گیاه است . چه پک ، به معنای دسته گل و دسته مو هست . معانی « چپی » ، معنای « سبد = سپد = سه په ته » یا ساپیته = سقف و بالاخره « بُن فرشکرد » را روشن و چشمگیر میسازد . اینست که واژه spate دراوستا به معنای  کامل وتمام و پـُراست . spatyaak به معنای « کمال » است . اوج وسقف که کمال است ، مالامال و سرشاریست و همزمان با آن، بُن هم هست . ازآنجا که درفرهنگ زنخدائی ، تخم ، سرچشمه روشنائی هست ، اینست که همین واژه « سپد= سبد= سپت ،  ت= th » در تلفظ « سپاس » ، معنای  نگریستن و نگاهبانی کردن راهم پیدا میکند . spasan به معنای نگاهبان است . سپاه ، سپاس جامعه است . « خرد» درشاهنامه ، « سپاس جان » است ، یعنی « نگهبان جان است . اساسا واژه « مغز» در اوستا  به شکل spaz+ga نیز نوشته شده است ، که به معنای « سرچشمه و اصل نگهبانی » است . فردوسی میگوید :
نخست آفرینش، خرد را شناس  نگهبان جان است وآن را سپاس
سپاس تو گوش است وچشم و زبان
کزینت رسد نیک و بر بیگمان
 با این اندیشه بود که درپیدایش تصویر تازه ازاهوره مزدا ، هم اورا موبد وهم اورا ، سپاهبد  کردند ، ولی اینکه او روئیده و پرورده شده از زمین تاریکست ، انکارمیشد .
٣- سابات = بازار سقف پوشیده ، سایبان. ساختن سقف درگزیده های زاداسپرم ، اینهمانی با « فرشگرد کرداری » دارد ( بخش ٣۴ پاره ۲۱ ). فرشگرد ، به معنای « نوزائی خود و باز آفرینی » است . همانند « بهار» یا ماه است که همیشه درپایان هرماهی خود را ازنو میزاید ( بخش ٣۴ پاره ۲۷) . واین مرحله پایانی را که « کمال » باشد ، همانند پیدایش تخم میداند( بخش ٣۴ پاره ۲۹) و میگوید : « ... باز آفرینی همه چهره ها درپایان ، به آغازهمانند باشند ، چنان که مردم که هستی آنان از تخم ( نطفه ) است ، ازنطفه به وجود آیند وگیاهان که هستی آنان از تخمک است ، کمال پایانی آنها نیز همان تخم است .
۴- نزد یهودیها Sabathiel شده است (سبت+ ایل = خدای سبت ) که روزشنبه میباشد، و اینهمانی با « کیوان= زحل » داده میشده است.
۵- واژه سـپـیـد دراوستا spaeta است  که معنای درخشان دارد . مثلا به سپنتا دار ، سپید دار( سپیدار) هم میگویند که بخوبی میتوان دید ، « سپید » ، جانشین « سپنتا = سه پنت » شده است .  سپید تاک ( کرمه البیضاء = خسرو دارو، برهان قاطع ) و سپیدخار( شوکه البیضاء، برهان قاطع ) و سپید  مرد ( گلی مانند بستان افروز= برهان قاطع) و سپیده دم ( گیاهی شبیه بستان افروز- برهان قاطع - که گل سیمرغ باشد)  و سپید دست ( ید بیضاء که نماد خود افشانی بوده است ) همه بدون استثناء، با این بُن جهان و زمان و سیمرغ کاردارند . درکردی واژه « سپی» ، هم معنای « سفید» و هم معنای « پوست کنده » را دارد . چون این روزهای پایان ماه و سقف ، پوست و خوشه شمرده میشد .
۶- واژه سپهر spithra درپارسی باستان  همان معنای « سه پیت » را دارد . در پهلوی به ان هوسپیتر Huspitr و سپهر spihr گفته میشود و « هوسپی یا خسپی ، معنای مشتری = خرّم = سیمرغ را دارد .سپیتره ، همان معنای « سه + پیت = سه + فیت = سه نی» را دارد. چنانکه « سوفرا» همان معنای « سوف = نی» را دارد. همانسان که « انگرا » همان معنای « انگ » را دارد .
ازاین بُن ، زمان (= ماه نوین ) میروید . این اندیشه ، برضد الهیات زرتشتی بود که میخواست اهورامزدا را آفریننده جهان و زمان سازد .
این سه روز، در عرف سیمرغیان۱- روز رام ۲٨ است + روز ۲۹ماراسپند ( مهراسپند = سیمرغ ). ماراسپند است .مار اسپند ، به معنای سپنتای مادر است .   دراصل ماترا سپنتا « مادرمقدس یا آب مقدس ، شیرابه بُن زمان و هستی »  است( مادر، اینهمانی با آب وشیرو شیرابه وخور، داشت، ماترا درعربی مطر شده است) ، و سپس درالهیات زرتشتی به معنای « سخن مقدس اهورامزدا » بکار برده میشود . علت نیز این بود ، که وقتی انسان، که تخم شمرده میشد ، آب ( ماتراسپنتا ) را جذب میکرد ، میروئید و روشنی و بینش ایجاد میشد .  ماترا سپنتا ، سیمرغ درتحولش به « آب = دریا = مشک = آوخون، یا خونابه یا خور= ساقی = رود وه دائینی = دریای وروکش » هست .ازکاربردهای  واژه ماراسپند دراین متون ، میتوان دید که او روان سپید ، درخشان و تابنده » است (یشت ۱٣بند ٨۱ ) و نیروی پاسداری کننده دارد ( یشت ۴ بند ۴ ) . این ویژگیها بخوبی بیان سقف زمان بودن اوست.سپس مانندسایرایزدان،گماشته هرمزد میشود( اصالت ازاو سلب میگردد) ، تا هرمزد ، تنها آفریننده گردد .
بالاخره  روز ٣۰، از سه روز پایان ماه - بهرام یا انگره مینو بود ه است. اینها سقف و کمال زمان، و بن رویش زمان تازه اند .طبعا درالهیات زرتشتی ، میبایستی از بُن زمان وگیتی بودن ، افکنده شوند . ازاین رو ، هم روز ۲٨ را زامیاد = آرمئتی نامیدند، و هم روز ٣۰ را انغران و انارام و مانند اینها نامیدند ، تا این سه روز، که سقف و بام زمان است ، دیگر معنای « بُن و بیخ » را ندهد .
درست روز ۲٨ نشان میداد که سقف زمان ، اینهمانی با زمین ( آرمئتی ) دارد . زمین درآسمان ، جفت بُن زمان است . زمین ، سبد آسمانست . درست درفرازشاخهای خود بردن سبد، بوسیله گاو کشاورز، همین معنا را یاد آور مقتدران ( موبد + شاه ) میکند.
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست