سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ایران لیبی نیست؛ به دام جنگ طلبان نیافتیم!


محمدعلی اصفهانی


• هیچ سیاست دان حتی متوسطی نمی گوید که من طرفدار حمله ی نظامی به کشور خودم هستم. برعکس: همه می گویند ما مخالف حمله ی نظامی به کشور خودمان هستیم. اما این که راست می گویند یا دروغ می گویند را باید از رفتارشان شناخت، و نه از گفتارشان ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ فروردين ۱٣۹۰ -  ۲۷ مارس ۲۰۱۱


هرگز ایمن ز مار ننْشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست

زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نماید به چشم مردم، دوست
(گلستان سعدی)

در این نوشته، قصد ورود به ماجرای لیبی را ندارم. آن ماجرا از یک سو به جنون روز افزون دیکتاتور فاسدی بر می گردد که روزگاری دور شاید می شد او را نمونه یی از تجسم تز هایی چون «دموکراسی هدایت شده»، و یا «دیکتاتوری» به علاوه ی یک پسوند مثبت نامید؛ و از سوی دیگر به منافع جناح هایی از امپریالیسم و «جامعه ی جهانی».
آن ماجرا را را باید به نوشته هایی دیگر، و یا به مقالاتی از نوع مقاله ی رابرت فیسک، کارشناس برجسته ی امور خاورمیانه و گزارشگر دائمی روزنامه ی «ایندیپندنت» انگلستان در خاورمیانه ارجاع داد.
اما لازم است که (در میان پرانتز) یک بار دیگر بر اثبات بطلان تزهایی که بر قاعده ی دموکراسی، تبصره یی وارد می کنند، و بر نام آن پیشوند واره یی و پسوند واره یی و میان وند واره یی وصله می زنند تا راه را برای امثال قذافی ها بگشایند تأکید کرد.

موضوع این چند سطر کوتاه چیز دیگری است:
این روز ها شاهد آنیم که کسانی که فاقد دانش سیاسی لازم هستند، در کنار کسانی که دستکم تا حدودی به دانش سیاسی مجهزند اما صلاح کار خود را در فریب دادن آن دسته ی اول می بینند، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، حرف هایی را تکرار می کنند با این مضامین:
ـ می بینید که کمک نظامی ناتو و همراهان رسمی و غیر رسمی آن چه قدر برای مردم کشورهای تحت استیلای دیکتاتوری مفید است؟
ـ چرا نباید از ناتو و همراهان رسمی و غیررسمی آن بخواهیم که همان کار را که در لیبی انجام می دهند در ایران هم انجام دهند؟
ـ چرا نمی توانیم این را بفهمیم که بدون مداخله ی نظامی جامعه ی جهانی، مردم ما نخواهند توانست خود را از شر نظام کنونی خلاص کنند؟
ـ چرا از رآل پلیتیک چیزی سر در نمی آوریم و همچنان دل به آرمان های کهنه شده ی سال های دور مانده بسته ایم؟
ـ چرا کلمه ی امپریالیسم را مرتباً تکرار می کنیم؟ آخر کی می خواهیم دست از این عربده های ضدامپریالیستی برداریم؟
و غیره و غیره و غیره...

اول، از همین آخری که مادر حرف های قبلی است شروع کنیم:
۱ ـ امپریالیسم، ربطی به «استکبار» امام راحل و اعوان و انصار و مشابهان او ندارد. امپریالیسم، مفهومی است علمی با تعاریفی کم و بیش مشخص و مبتنی بر پیچیدگی های دوران بعد از فئودالیسم.
«استکبار» اما مفهومی است که اگر قرار باشد به عنوان معادل «امپریالیسم» به کار رود، در این کاربرد خود، نه تنها غیرعلمی، بلکه ضدعلمی است و به دوران های فئودالیسم و ماقبل فئودالیسم باز می گردد، و بیشتر باید آن را چیزی از نوع «اجنبی ستیزی» نامید، با هدف مقابله با دست آوردهای انسان گلوبال معاصر که در یک حرکت مداوم و قانونمندِ رو به جلو، پس از عبور از فئودالیسم، اینک در آستانه ی عبور و یا در صحنه ی عبور از سرمایه داری، و سرمایه داری پیشرفته و الزامات آن قرار دارد.

۲ ـ هوشیار بودن در برابر امپریالیسم، و یا حتی آنچه مبارزه ی ضدامپریالیستی هست یا نامیده می شود را با یک قیاس مبتذل ـ که نشان دهنده ی ظرفیت بسیار محدود ذهنی قیاس کننده نیز هست ـ نمی توان به اشتباهات استراتژیک پاره یی از جریان های سیاسی در سال های نخستین انقلاب چسبانید، و حمایت آن ها تحت عنوان هایی مثل «جبهه ی متحد ضدامپریالیستی» از «استکبارستیزی» خمینی و جناح های گوناگون ارتجاع، و مقابله اشان با گرایش های آزادی خواهانه و جناح های نمایندگی کننده ی آن، که درپوشش «مبارزه با لیبرالیسم» انجام می گرفت را با این یکی یکسان معرفی کرد.

کسانی می کوشند تا با چسبانیدن این دو به همدیگر، آستانبوسی امپریالیسم (آن هم کثیف ترین جناح های آن) و زوائدش مثل دولت نژادپرست بنیادگرای اسراییل را توجیه کنند؛ و حتی کم کم کلمات «امپریالیسم» و «صهیونیسم» را وارد فرهنگ لغات ناموسی خود کرده اند و اگر کسی در حایی بگوید بالای چشم این دو ابروست چشم و چالش را در می آورند.
این ها، همان دسته ی دوم هستند که دستکم تا حدودی به دانش سیاسی مجهزند، اما صلاح کار خود را در فریب دادن آن دسته ی اول می بینند. یعنی فریب دادن کسانی که فاقد دانش سیاسی لازم هستند.

خیر! نه هوشیاری در برابر امپریالیسم، با استراتژی غلط سال های اول انقلاب بعضی جریان های سیاسی قابل مقایسه است؛ و نه سخن از هوشیاری در برابر امپریالیسم و نیات آن به میان آوردن، «عربده کشی های ضدامپریالیستی» است؛ و نه کسانی که چنین می کنند کار و حرفه ی اصلی اشان امپریالیسم ستیزی و صهیونیسم ستیزی است.
در سال های نخستین بعد از انقلاب، صف ضدامپریالیست هایی که خود را متحد استکبار ستیزان کرده بودند، در مقابل صف کسانی قرار داشت که معتقد بودند آزادی و استقلال چنان با یکدیگر درهم آمیخته اند که دفاع از آزادی، دفاع از استقلال است؛ و دفاع از استقلال (مصون بودن نسبی در برابر آسیب های امپریالیسم) بدون دفاع از آزادی، معنایی به جز از میان رفتن تتمه ی استقلال، و فرو افتادن کامل به دام امپریالیسم ندارد.
چیزی که به تجربه، ثابت شد.

اما امروز، قضیه، کاملاً معکوس است:
کسانی که به آستانبوسی امپریالیسم رفته اند و به این هم بسنده نمی کنند و می خواهند چشم و چال کسانی را که از ضرورت هوشیاری در برابر امپریالیسم سخن می گویند درآورند، و آن هایی را که ضرورت دفاع از حقوق مردم فلسطین در برابر تجاوز دولت های اسراییل را مطرح می سازند به «یهودستیزی» متهم می سازند، درست در نقطه ی مقابل آزادی خواهی و استقلال طلبی (که از یکدیگر تفکیک ناپذیرند) قرار گرفته اند.
و این یعنی قرار گرفتن، در نقطه ی مقابل همانچه «جنبش خرداد»، یا به اعتباری «جنبش سبز»، در پی آن است، و به همین دلیل، رو در روی ارتجاع «استکبارستیز» ایستاده است. استوار همچون کوهی که هیچ طوفانی آن را تاکنون از پای در نیاورده است؛ و افروخته و درخشان همچون آتشی که دوباره از زیر خاکستر سر بر کشیده است و شعله هایش می رود تا تاریخ ایران را به روایت محکومان، و نه به روایت حاکمان رقم زند.

سخن از آزادی گفتن کافی نیست. باید از استقلال هم سخن گفت. و سخن گفتن از استقلال و آزادی هم کافی نیست. باید در جهت این دو حرکت کرد. نه در جهت مخالف آن اما با پرچم آزادی خواهی و مبارزه و مقاومت و مخالفت صوری با تجاوز نظامی به ایران، در عین زمینه سازی برای این تجاوز در عمل، و در راهروهای به خون آلوده ی کثیف ترین و درنده ترین جناح های امپریالیسم، با در دست داشتن کالایی برای خرید و فروش...

۳ ـ مسأله ی امروز و فردا و شاید هزاران فردای دیگر مردم ایران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضداستکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضدامپریالیستی»؛ و نیز نه مبارزه ی «ضدصهیونیستی».
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و بازسازی میهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترین معنایی ندارد؛ و همان استقلال که در تضاد مطلق با منافع طراحان «خاورمیانه ی بزرگ» و برداشتن مانع ایران از سر راه، مطابق مسیر معکوس آرزوی به گور فروشده ی پطر کبیر و دسترسی از آب های گرم جنوب به آب های سرد شمال، و فراتر و فراتر از آن است.
نگاهی به جغرافیای منطقه، و حضور امپریالیسم در آن کافی است تا بهتر بتوانیم معنای این سخن را درک کنیم.

هم توده های وسیع و متشکل از رفرم گرا تا انقلاب گرای جنبش، و هم «چهره های شاخص» و «همراهان» آن همچون رهنورد و کروبی و موسوی، بارها و بارها بر ضرورت همزیستی مسالمت آمیز با جهان معاصر تأکید کرده اند، و عملاً پایبندی خود را به سیاست «موازنه ی منفی» اعلام داشته اند.
برای همین هم هست که می بینیم جناح های «عاقل»تر «جامعه ی جهانی» به خاطر منافع خودشان، صلاح را در عدم مقابله با این جنبش، و حتی نوعی حمایت مشروط از آن ـ همراه با تلاش در جهت شکل دادن آن به گونه یی که خود می خواهند ـ دیده اند؛ و درنده ترین جناح های «جامعه ی جهانی»، منافع خود را در مقابله ی پنهان با این جنبش از طریق به کارگیری کسانی که می دانیم می جویند.

۴ ـ مبارزه با امپریالیسم، در سالیان اخیر، و به خصوص بعد از پایان «جنگ سرد»، بنا به ضرورت رشد مراحل تکوین امپریالیسم، دیگر همان مبارزه با امپریالیسم نیست که در گذشته بود.
امروز، تمام جهان به تمام جهان وابسته است، و اقتصاد ملی در هیچ کشوری، حتی در مهد امپریالیسم هم معنا ندارد. چه برسد به کشوری مثل کشور ما.
امروز، که نه عصر جنگ های ایران و روم است، و نه عصر تاخت و تاز مغول و تاتار، و نه عصر کلنیالیسم، برخورد اصولی (اما در هر حال ـ به صورتی اجتناب ناپذیر ـ نسبی) با امپریالیسم، نشانه گرفتن پایه های اقتصادی آن یعنی لیبرالیسم اقتصادی جدید و نهادهای تضمین کننده ی رشد و بقای لیبرالیسم اقتصادی جدید است.
این، مبحثی است جداگانه، و قصد از مطرح کردن آن فقط تأکید بر ضرورت پیوند هر چه بیشتر جنبش با زحمتکشان شهر و روستا، و تلاش در جهت برنامه ریزی های مناسب به منظور آسیب پذیری کمتر نسبت به خطرات اقتصاد گلوبال امپریالیستی است. و نیز ـ به اعتقاد من ـ تلاش در حرکت به سوی سوسیالیسم. در معنای وسیع کلمه. و در معنای به مرحله ی اجرا در آمدنی آن. و در معنای متناسب آن با حفظ و تحکیم هویت فردی که از بزرگ ترین دست آوردهای عصر پس از فئودالیسم است. و در معنای مخالفت آن با هرگونه دیکتاتوری تحت هر نامی از جمله «دیکتاتوری پرولتاریا» که برای پنهان کردن عطر خوش آن از کلمه ی «دموکراسی طبقه ی کارگر» استفاده می شود...

به هر صورت، این موضوع معین را با تأکید دوباره بر آنچه در بالاتر آمد ـ علی الحساب ـ به حال خود رها کنیم و به بقیه ی مطلب بپردازیم:
مسأله ی امروز و فردا و شاید هزاران فردای دیگر مردم ایران و جنبش کنونی اشان، نه مبارزه ی «ضداستکباری» است؛ و نه مبارزه ی «ضد امپریالیستی»؛ و نیز نه مبارزه ی «ضد صهیونیستی».
مسأله ی ما، آزادی و استقلال است و باز سازی میهن. همان آزادی که بدون استقلال، کوچک ترین معنایی ندارد.

و اما در مورد مسائل دیگر:
۱ ـ قاعدتاً این درست است که در یک جشم انداز کلی، نهایتاً «قهر انقلابی» در شکل برخورد نظامی با مجموعه ی دستگاه سرکوب در حاکمیت، اجتناب ناپذیر خواهد بود. به خصوص با توجه به این که نظام خلافت و ولایت، حتی تحمل موسوی و کروبی با آن طبع ملایم و خواسته های رفرم گرایانه اشان را هم ندارد و از هیچ رذالتی در حق اینان و خانواده هاشان فروگذار نکرده است.
اما در این صورت:
ـ باید کوشید که چنین برخوردی، همانند چند روز مانده به ۲۲ بهمن ۵۷ بسیار کوتاه مدت باشد و در زمانی انجام بپذیرد که نیروهای سرکوب نظام، به مرحله ی فروپاشی رسیده باشند.
و چنین مرحله یی، به احتمال زیاد در راه است.
ـ «قهر انقلابی»، الزاماً در برخورد نظامی به معنایی که آمد خلاصه نمی شود. به عنوان مثال می توان از دفاع از خود نام برد؛ و یا باز به عنوان مثال، از «تفهیم» این نکته به فلان قاضی و فلان دادستان و فلان نماینده ی مجلس و فلان امام جمعه و فلان صادر کننده ی حکم سرکوب و ... که مجازات آن ها الزاماً به بعد از پیروزی جنبش موکول نشده است...

ما ارتش توده یی نداریم و عملاً در شرایط موجود نخواهیم توانست چنین ارتشی را ایجاد کنیم. از همین روست که حتی در صورت فرضی روی آوردن به «قهر انقلابی»، باز هم محور اصلی مبارزه باید «مبارزه ی مسالمت آمیز» باشد، با راهکارهای تازه و تازه تر.

تمام منطقه، از شمال آفریقا تا ایران و فراتر و فروتر از آن، در بهار جنبش های توده یی شکفته است. اما شیوه ی برخورد «جامعه ی جهانی» با این جنبش ها یکسان نیست.
همین حالا در یمن و بحرین، جنایاتی وسیع توسط حاکمان رو به زوال، علیه جنبش های توده یی انجام می پذیرد. اما «جامعه ی جهانی» در قبال این قضیه چه می کند؟
عربستان سعودی، به عنوان پایگاه بدترین نوع «بنیادگرایی اسلامی»، و به عنوان مطیع ترین کارگزار آمریکا در منطقه، برای مبارزه با «بنیادگرایان اسلامی» (نامی که به دروغ به توده های به جان آمده ی بحرین داده شده است و ربطی به واقعیت مبارزه ی آزادی خواهانه و مساوات طلبانه ی آن ها ندارد) ارتش زمینی و دریایی و هوایی خود را علیه جنبش توده ها و در دفاع از شیخکان حاکم بر بحرین ، و به منظور قتل عام مردم بی پناه، وارد بحرین کرده است.
و «جامعه ی جهانی» با لبخندی حاکی از رضایت، و حتی با حمایت آشکار، به نظاره ایستاده است.
موجود منفوری به نام بشار اسد، فرزند موجود منفورتری به نام حافظ اسد، که اینک حکومتش با جنبش های توده یی به خطر افتاده است نیز رسماً از لشگر کشی عربستان سعودی به بحرین دفاع می کند. به زبان وزیر امور خارجه اش.
چیزی که می تواند ضمناً نشانه یی از بطلان ادعای وابستگی جنبش بحرین به حاکمان ایران که متحدان دور و دیرین این پسرک و پدر جنایتکارش بودند و هستند تلقی شود. هر چند که حکومت خلافت و ولایت، در همه جای جهان دست در کار فتنه و فتنه انگیزی است، و این با ذاتش عجین شده است.

وضع خود پادشاه عربستان سعودی هم چندان تعریفی ندارد. بدبخت، از ترس مردم کشورش، به آن ها بسته ی چند میلیارد دلاری برای بهبود اوضاع اقتصادی وعده داده است، و ضمناً اجازه صادر فرموده است که دست مبارکش را نبوسند و القاب من درآوردی را هم در موردش به کار نبرند!
فرض کنیم که فردا اوضاع عربستان سعودی مثل اوضاع لیبی شود. «جامعه ی جهانی» برای حفاظت از پادشاه و حکومت او نیرو خواهد فرستاد یا برای حفاظت از مردم و جنبش آن ها؟

تازه، حالا هم که در کشور نفت خیز لیبی وارد عمل شده است چه گلی به سر مردم زده است یا خواهد زد؟
یعنی این کشور را به دست مردم خواهد داد؟ یا به دست کارگزاران گوش به فرمان خود؟ این کشور نفت خیز را می گویم.

رییس جمهوری دست راستی فرانسه، مبتکر طرح حمله ی نظامی به لیبی بود، و حتی تا چندی بعد از آن که این طرح را ارائه داد با سکوت معنی دار «جامعه ی جهانی» روبرو شد و می رفت تا منزوی شود که دستی از غیب برون آمد و کاری کرد.
همو در سال گذشته، برخلاف اعتراض های شدید در فرانسه، چه از ناحیه ی حزب سوسیالیست، و چه از ناحیه ی بعضی از افراد حزب خودش، و حتی از ناحیه ی یکی از وزیران جنجالی کابینه اش، برای دیکتاتور لیبی فرش قرمز گسترانیده بود و چنان استقبالی از او کرده بود که نگو و نپرس.

در مورد تونس هم باز همین آقای نیکلا سارکوزی تا ساعات آخر از دیکتاتور تونس حمایت می کرد، و وزیر امور خارجه ی وقت او، خانم میشل آلیو ماری، یکی دو روز مانده به سقوط بن علی، در پارلمان فرانسه اعلام کرده بود که با توجه به توانایی های نیروهای ویژه ی فرانسه، آماده است تا این نیرو ها را برای کمک به برگردانیدن نظم به تونس در اختیار بن علی قرار دهد.
بعد هم رسانه های معتبر فرانسه اطلاع دادند که هواپیما یا هواپیماهایی پر از وسایل سرکوب، در فرودگاهی در فرانسه، آماده ی پرواز به تونس بودند.
ولی «متأسفانه»، مردم تونس قبل از سرکوب شدن به دست نیروهای ویژه ی یکی از سردمداران «جامعه ی جهانی»، و مبتکر طرح اقدام نظامی برای دفاع از جنبش مردم لیبی، کار دیکتاتور خودشان را یکسره کردند.
دیکتاتور بخت برگشته، به فکر افتاد که به فرانسه پناه بیاورد. اما یا اصلاً اجازه ی ورود به فرانسه را به او ندادند، و یا از فرودگاه به سوی عربستان سعودی روانه اش کردند.
در همان شب فرار بن علی، رسانه های خبری فرانسه اطلاع دادند که یک «هواپیمای بدون سرنشین» (!) از لیبی به فرانسه آمده است اما اجازه ی توقف در کشور به او داده نشده است. (۱)
عبرت بگیرید ای همه ی کسانی که به آویزان شدن به بیگانگان، دلتان را خوش کرده اید و خواب های زیبا می بینید. بعد از هر خوابی، بیداری یی در پی است. مثل بیداری بن علی و بن علی ها بعد از خواب هایی که اتفاقاً چندان هم خواب نبودند و سالیان دراز، در واقعیت، جاری بودند.

البته ناگفته نماند که خانم میشل آلیو ماری هم بعد از افشا شدن سفر تفریحی اش به تونس به خرج بن علی، ناچار به استعفا و کناره گیری از دولتی شد که او به نوبت، در چندین پست مختلف وزارت از جمله وزارت دفاع و وزارت دادگستری و وزارت امور خارجه ی آن خدمت کرده بود.
او بر خلاف وزیر امور خارجه ی فعلی فرانسه، آلن ژوپه که یک «گلیست» (طرفدار اندیشه ی دوگل) است، به طرفداری سرسختانه از دولت اسراییل، معروف بود، و در عصر تصدی وزارت دادگستری، به تعقیب و دستگیری فعالان جنبش بایکوت کالاهای اسراییلی (متشکل از یهودیان پیشرو فرانسه و اروپا و سراسر جهان، و دیگر صلح طلبان) پرداخته بود. (۲)

به نظر می رسد که اوباما و همراهان او در حزب دموکرات آمریکا (فقط همراهان او در این حزب، و نه همه ی اعضای حزب) کم و بیش، مایل به ایجاد تغییرات ملایمی در کشورهای خاورمیانه هستند، و واقعاً به ضرورت رفتن بن علی و حسنی مبارک، و به گشایش کنترل شده ی فضای سیاسی با حفظ ساختارها، در تونس و مصر معتقد بوده اند.
و حتی این دیگر راز سرپوشیده یی نیست که به سفارش یا دستکم با حمایت اوباما بود که ارتش های این دو کشور یا خود را آلوده ی سرکوب جنبش نکردند، و یا به سرعت با اعلام بی طرفی، و یا اعلام طرفداری از مردم، باعث سقوط بن علی و حسنی مبارک شدند.

اما به یاد داشته باشیم که بیش از نوزده ماه به مرحله ی نهایی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر ۲۰۱۲ باقی نمانده است.
و می دانیم که خیلی زودتر از رسیدن به آن مرحله ی نهایی، مراحل متعدد مقدماتی برای تعیین کاندیداهای دو حزب جمهوری خواه و دموکرات، و نیز تبلیغات انتخاباتی و امور مربوط به آن آغاز می شود.
در حال حاضر ـ عملاً ـ نه اوباما و همراهان او، بلکه «باز»ها («باز» نه در معنای زیبای آن در ادبیات فارسی، بلکه به معنای جانوری بی رحم و منتظر فرصت شکار) در دو حزب دموکرات و جمهوری خواه، دست بالا را در همه جا دارند. به خصوص در پی انتخابات میان دوره یی کنگره، که در آن، درندگان نئوکان یا نزدیک به نئوکان، برنده شدند و حتی یکی از کثیف ترین ها و بدنام ترین ها و وحشی ترین هاشان، ایلنا رُز لهتینن، به ریاست کمیته ی امور خارجی مجلس نمایندگان آمریکا رسید.

جنگ قدرت به منظور حذف اوباما و ممانعت از انتخاب مجدد او به ریاست جمهوری، همین حالا در آمریکا به اوج خود رسیده است، و طبعاً اوباما و طرفداران او را در موقعیتی قرار داده است که ناچارند به نئوکان ها و «باز»ها باج بدهند.
نمونه یی کوچک از عملکرد «باز» های حزب دموکرات را در ماجرای انتصاب جان بولتون ـ سمبل هرچه پلشتی و پلیدی که می توان در امپریالیسم سراغ داشت ـ به نمایندگی آمریکا در سازمان ملل متحد (یعنی سازمانی که او صراحتاً فلسفه و علت وجودی آن را نفی می کرد و می کند) می توان دید.
به دلیل بدنامی و بدسابقگی و رذالت و فساد خارج از حد جان بولتون، تعدادی از نمایندگان حزب جمهوری خواه به هیچ وجه حاضر نشدند به او رأی بدهند، و «باز»های حزب دموکرات با رأی دادن به او به یاری جرج بوش شتافتند. (۳)
یا مثلاً در حزب دموکرات، بیل کلینتون را داریم که بی رحمانه ترین تحریم ها علیه مردم عراق را او و کابینه اش سازماندهی کردند، به همراه حملات هوایی هر از گاهی به عراق، و آماده سازی زمینه برای بوش پسر به منظور تکمیل «رسالت» حمله ی بوش پدر به عراق به هنگام «جنگ اول عراق».

اگرچه اوباما سعی کرد که با پیام نوروزی خود به مردم ایران، تمایل خود را ـ به صورت مشروط ـ به جنبش و مبارزان مدنی همچون نسرین ستوده ها و سیمین بهبهانی ها و روزنامه نگاران ابراز دارد، اما در آمریکا این او نیست که نهایتاً در مورد ایران تصمیم خواهد گرفت.

لحظه یی فکر کنیم که چیزی شبیه آنچه در لیبی اتفاق افتاده است در ایران اتفاق بیافتد.
چه خواهد شد؟ دولت اسراییل که نخست وزیرش برای هزار و چندمین بار، طی همین چند روز گذشته ـ در چند نوبتِ پی در پی ـ بر ضرورت حمله ی نظامی به تأسیسات اتمی ایران تأکید کرده است، و نئوکان ها و «باز»ها با ایران چه خواهند کرد؟
اولین کارشان چیست؟ بمباران تأسیسات اتمی ایران.
و از این اولین کارشان چه نتیجه یی به بار خواهد آمد؟
ـ کشته شدن و مجروح شدن بدتر از کشته شدن چندصد هزار نفر در روز یا روزهای اولیه ی بمباران.
ـ پخش تشعشعات اتمی، و آلوده کردن ایران و سرتا سر منطقه برای چندین و چندین دهه.
ـ معلول و سرطانی به دنیا آمدن نسل ها و نسل ها و نسل های آینده ی ما... (۴)

این، فقط نتایج اولیه ی حمله ی نظامی خواهد بود. نتایج دیگر را می توانیم تا بی نهایت بشماریم. از نابودی جنبش گرفته، تا تکه تکه شدن ایران و حذف آن از صفحه ی جغرافیای جهان.

هیچ سیاست دان حتی متوسطی نمی گوید که من طرفدار حمله ی نظامی به کشور خودم هستم. برعکس: همه می گویند ما مخالف حمله ی نظامی به کشور خودمان هستیم.
اما این که راست می گویند یا دروغ می گویند را باید از رفتارشان شناخت، و نه از گفتارشان.

هرگز ایمن ز مار ننشستم
که بدانستم آنچه خصلت اوست

زخم دندان دشمنی بَتَر است
که نماید به چشم مردم، دوست

۷ فروردین ۱۳۹۰

توضیحات:
۱ ـ در ارتباط با فعل و انفعالات در تونس و مصر:
جنبش خودمان را یکسره با وقایع اخیر تونس مقایسه کردن خطاست ـ به همین قلم ـ ۲۵ دی ۱۳۸۹
www.ghoghnoos.org
مگر ایران هم جزء «خاورمیانه ی بزرگ» نیست؟ چرا همه آری، و ما نه؟ ـ به همین قلم ـ ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
www.ghoghnoos.org

۲ ـ گفتگوی دموکراتیک دزد ها با هم بر سر شیوه ی هرچه بهتر دزدیدن! ـ پاسخ میشل کُلُن به مدافعان تعقیب قضایی فعالان کمپین بایکوت اسراییل ـ با ترجمه و توضیحات همین قلم ـ ۱۷ آبان ۱۳۸۹
www.ghoghnoos.org

۳ ـ جان بولتون کیست و چه خوابی برای ایران دیده است؟ (خطوط کلی زندگی و فعالیت ها و سوابق سیاسی ـ جنایی ـ مافیایی جان بولتون) ـ به همین قلم ـ ۱۳۸۶
www.ghoghnoos.org

برای داشتن تصویری کلی از آنچه در پی بمباران تأسیسات اتمی ایران بر سر مردم خواهد آمد: اسراییل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ میلیون ایرانی را خواهد کشت ـ ترجمه ی خلاصه شده و تلفیق شده یی از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراییل: «ژروزالم پست»، و «یدیوت آهارا نت» پر تیراژ ترین روزنامه ی این کشور ـ به همین قلم ـ ۵ دی ۱۳۸۶
www.ghoghnoos.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٨)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست