سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دیو، دیبا (جامهِ ابریشمی ِنازکِ منقش) می شود


منوچهر جمالی


• در شاهنامه این «دیو» هست که تغییر شکل می دهد و تحول می یابد. گاهی پیکریابی مهر میشود و گاهی آشپز می شود، گاه آموزگار می شود، گاه پزشک می شود و گاه موسیقی زن (خوشنواز) میشود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ اسفند ۱٣٨۹ -  ۷ مارس ۲۰۱۱


 ........................................................
چگونه «اصل مهـر در دگردیسی» ،
در «زندگی و زمان»، چهره، یا شکل می یابد
....................................................................
دیـوه (= سیمرغ = کرم ابریشم ) ،
به خود،در« دیبه=دیبا»شدن،چهره( بیدخت) میدهد
................................................................
خاک شیراز، چو « دیبای منقش » دیدم
زان همه «صورت زیبا » ، که درآن « دیبا» بود – حافظ

درشاهنامه این « دیو » هست که تغییرشکل میدهد وتحول می یابد . گاهی پیکریابی مهر میشود، وگاهی آشپزمیشود، گاه آموزگارمیشود ، گاه پزشک میشود وگاه موسیقی زن (خوشنواز) میشود . بدینسان « تحول یابی» ، گوهر« دیوی » دارد.با قرین ساختن پدیده ِ« تحول = دگردیسی=jadag wihirih =wardishn =metamorphois » با « دیو » ، پدیده تحول در آفرینش (= آفریدن، تحول یافتن است) نفرین میگردد وزشت ساخته میشود . ولی دریکجا ی ازشاهنامه نیز، تصویری دیگر از« دیو» پیش میآید که چهره مثبت دیو را مینماید . در داستان تهمورس دیده میشود که دیوانی که با افسون آنهارا می بندد، چون او « دیو بند » است . البته چنانچه پنداشته میشوند ، « دیوبند » ، دراصل به معنای دربند کردن دیوها نبوده است ، بلکه به معنای گوهرپیوندی یا مهری دواصل باهم بوده است که سرچشمه آفرینش روشنی است . روز شانزدهم هرماه که روز مهرباشد ، هم دیوبند نامیده میشود وهم با مهرگیاه اینهمانی دارد ) ، دیوهائی که تهمورس ازاو به جان زینهارمیخواهند :
که مارا مکش تا « یکی نوهنر»   بیاموزی ازما ، کت آید ببر
کی نامور دادشان زینها       بدان ، تا « نهانی کنند آشکار»
چوآزادشان شد سرازبنداو    بجُستند ناچار، پیوند او
« نبشتن»، بخسرو بیاموختند   «دلش را بدانش برافروختند»
« نبشتن » ، یکی نه ، که نزدیک سی
چه رومی، چه تازی وچه پارسی
چه سغدی چه چینی وچه پهلوی
« نگاریدن آن » ، کجا بشنوی
دیوان ، دل شاه را با نوشتن و« دانش از راه نوشته» برافروختند وروشن کردند . نوشتن نیز نگاریدن آن خط ها و دانش شمرده میشود . ازخود میپرسیم که « دیو= div» با نوشته « dip » و دبیر= dipivarو نویسنده dipir، چه پیوندی دارد ؟ دیو، با نگاریدن ونقش بستن چه پیوندی دارد ؟ البته نوشته درسغدی ( ni-pixshta) میباشد که ازواژه پیخ ( pix) ساخته که دراصل همان بیخ وبه معنای « نی » است که قلم باشد ( البته قلم هم ، که کلک باشد، نی است ) . درپهلوی pixبه شکلpik نوشته وتلفظ میشود. ni-pikنوشته است و nipikihنویسندگی است وni.pishtan نوشتن ونـقـرکردن است. نگاریدن که ( hangaartan) باشد ، انگاردن وانگاشتن وداوری کردن وبرشمردن که به « هنگ=hang » بازمیگردد که درپهلوی به معنای « فهم ودانائی » است ، وبالاخره به « هنج » که کشش است ، و به « سنگ = اسنگ » ، که اصل پیوند یابی دو چیزباهمست ، بازمیگردد . نگاریدن ( نقش کردن = نوشتن ) هم ازامتزاج وپیوند وانبازی ِ قلم با گل ، یا قلم با پرنیان، پیدایش می یابد . و درست واژه « دیپ = نوشته » ، تلفظی دیگر ازهمان واژه « دیو » است که درترکی « دیپ » معنای اصلی « دیو» را که « بیج وبُن هرچیزی » باشد، نگاه داشته است . و این « دیو» همان « وای » است که می نگارد ( نقش میکند ) ونوشتن درآغاز، هنر نگاریدن بوده است ، وهنوز هم بدان « نگارش » گفته میشود . یک دبیریا نویسنده ، نگارنده است ، نقش میکند . معنا واندیشه را نوشتن ، به معنا واندیشه ، صورت دادنست . « وای= vaaay » دراصل سانسکریت « دوَیا = dvayaa» بوده است که همان « دیو» است . دیو، همان « وای » یا همان « دوتای به هم بسته » است . « دوتای به هم بسته » ، نگاره دو اندیشهِ متصل به همست : هم ۱- حرکت وتغییروتحولست وهم ۲- مهروپیوند و همبستگیست . وای یا دیو، بیان « اصل آفریننده دردرون همه چیزها وجانها بود( immanent) ، نه « الاه خالقی فراسوی جانها وچیزها » که ترانسندنت باشد . به« ابر» هم که همین وای باشد که اصل حرکت وتغییرشکل وباریدن وبرق زدن درگوهرآنست ، دوا نره = dva-nara= دوجنسه ( نرماده ) خوانده میگفتند ، ونام دیگرش ، « پری کا » بوده است که همان « غین= غیم» درداستان بانوگشسب باشد که نام شاه پریانست . زرتشت درفرهنگ ایران برضد این اصل « دیو= وای ِ جفت گوهر=jut-gohr » ، دردرون گوهرجانها درگیتی برخاست . ازاین رو، این واژه ِ « جوت » که همان « جفت= همزاد= ییمه = چیمه= جم = جامه » باشد ، درمتون زرتشتی تبدیل به واژه « جُدا » شد، وهم واژه « وی » معنای « ضد » را یافت . «جدا » ، تنها معنای « بریدگی وفاصله دوچیز را ازهم نداشت ، بلکه « جدائی وبریدگی ، دراثرضدیت آن دوچیزباهم » بود . درست به همان اصطلاح « جوت » ، معنا ومحتوای ضدش داده شد . دین زرتشتی ، با فرهنگ زنخدائی ایران فقط بدین شیوه میتوانست مبارزه کند که به اصطلاحات آنها که ساختار زبان را معین میساخت ، معنای واژگونه بدهد . ازاین رو هست که ما برای شناختن فرهنگ اصیل ایران ، باید درست این معانی را که زرتشت وارونه ساخته است، ازسر، واژگونه کنیم ، تا از« یزدانشناسی زرتشتی ، که امروزه معیارپژوهشهای علمی شده است » رهائی یابیم . آنچه این پژوهشگران ، علمی میخوانند ، درواقع، ضدعلمیست . مثلا « وندیداد که daata+ daeva+vi باشد ، و به معنای « قانون وای خدا » هست ، به « قانون برضد دیو» ترجمه میگردد . Vidaeva همان vatodaeva میباشد ، و معنای ضد دیو ندارد . کتاب وندیداد ، دراصل نوشته ای از دوران زنخدائی است ، ولی این نوشته با مسخسازیها وتحریفات ودستکاریهای موبدان زرتشتی ، جزو متون زرتشتی ساخته شده است . آنها با هفده سرود گاتا ، نمیتوانستند ، به کل مسائل زندگی واجتماعی بپردازند .

درآموزه زرتشت ،
دیو، واژگونه است، یعنی « دوچهره ضدهم » دارد
................................................................
درفرهنگ ایران ،
دیو، چهره ( تخم واصلی) ایست
که درپیوستگی، دگردیسه(چهره یا روی ورخساردیگر) میشود
اصل راستی وآفرینندگی، درتحول واقعیت می یابد نه درخلقت :
آفریدن ، « چهره نهان» ، همان «چهره آشکار» شدنست

درآموزه زرتشت ، واژه « جوت » که همان «جفت= وای= سنگ = مر= ییمه = چیم= سپنتا » باشد ، واژه « جـُدا » میشود ، و به معنای « ضد » بکاربرده میشود . وای یا دیو ، درفرهنگ ایران ، به معنای « همکاری وهمآفرینی وانبازی دواصل باهمست» که در دوراستا ، به خود ، واقعیت می دهد . هم دواصل درکنارهم وباهمست ، هم پیاپی هم درتحولست . درکنارهم ، بیان « مهر» هستند ، درپیاپی درزمان ، بیان « تحول ودگردیسی » هستند . مهر، درتحول ، واقعیت می یابد . دیو یا وای ، درتحول ، میآفریند . تخم که چهره باشد ونهفته است ، دگردیسی می یابد و چهره (= روی ورخساروآشکار) میشود . چهره درون ، درتحول وپیوستگی ، چهره ورخساروروی ، یا آشکارمیشود .
« دیو» وارونه آموزه زرتشت ، درفرهنگ ایران، دوچهره متضاد باهم ندارد ، بلکه چهره نهفته ایست که دردگردیسی، همان چهره آشکارمیشود. ازاین رو،« چهره » ، هم تخم واصل است ، وهم روی ورخساروصورت.« دیوه » ، همان « دیبا= جامه ابریشمی منقش » میشود . آشکارشدن ِنهان ، اصل آفرینش میباشد . درشاهنامه دیو وابلیس واهریمن ، « واژونه = واژگونه » خوانده میشود . این اندیشه ، بازتاب آموزه زرتشت درشاهنامه است . « واژگونه » ، به معنای معکوس و وارونه ، وسررا نگون کردن ، نیست ، بلکه پیشوند ِ « واژ» همان واژه « واز= vaaz= vaay= باز» است ، که درکردی معنای دیگر خودرا نگه داشته است که « دورنگ = وی رنگ » باشد . و « واژگونه » ، درحقیقت ، به معنای « دو روی وچهره و دورنگ » است که درفرهنگ ایران ، جفت وانبازند ، ولی درزرتشتیگری ، بریده ازهم و ضد همند .
و« دیو واژونه ، یا ابلیس واهریمن واژونه یا واژگونه » ، درشاهنامه به معنای زرتشتی اش ، بکار برده شده است . دیو یا اهریمن یا ابلیس ، درجهان بینی زرتشتی ، دوچهره یا دوروی متضاد باهم دارند ، یعنی « راست » نیستند . یک چهره اش به چهره دیگرش ، تحول نمی یابد . با آنکه دیو واهریمن ، همیشه تغییرشکل میدهند ، ولی درهمه اشکالشان ، دوچهره متضاد با هم دارند و دراین زمینه است که ناتوانند ، یک چهره شوند ، یعنی درتحول ، نهانشان، آشکارشود . « دیو» در آموزه زرتشت ، ضد آنچه مینماید ( چهره وروی آشکارش ) ، میکند . همیشه تضاد میان آشکارونهانش هست ، و این برضد گوهر« وای جفت گوهر» یا دیو، درفرهنگ ایرانست که چهره ( تخم پروانه = دیوه ) درتحول ، کرم وبالاخره ، درپیله و پروانه (چهره ) میشود . پروانه ، چهره ( دیبا = روی ) همان « تخم = چهره » است . چهره = چهره ، نهان = آشکار . دیو، در شاهنامه ، به معنای آموزه زرتشت است که فرهنگ اصیل ایران را بکلی مشوش ومغشوش کرده است .   نخست در داستان کیومرث ، همین دیو ، درآشکار، چهره مهرورز دارد ، ولی درنهان، کین ورزیست ، که مقدمات کشتن وآزردن را فراهم میآورد . مهرظاهری و کین باطنی ، دوچهره متضاد اوهستند . سپس درداستان ضحاک ، نخست آشپزیست که انسان گیاهخوار ، را تبدیل به انسان خونخوار میکند، تا ازکشتن کام ببرد وزدارکامه بشود و از کشتن وآزردن جانها وخردها ، کام ببرد . سپس آموزگار میشود ، و بجای آنکه بینش نهفته در گوهر انسان را آشکارسازد ، اورا تابع ومطیع ومقلد خود میسازد . آموزگاری میشود ، که حقیقت نهفته دردرون انسان را خفه میکند ، وبا روشنی وامی ، اورا بنده واسیرخود میسازد . سپس پزشکی میشود که بجای درمان درد ، تولید درد ابدی میکند . در داستان کاوس ، خوشنوازی میشود که بجای پیدایش اندازه در انسان ، انسان را به « بی اندازه شدن » میانگیزد. سپس بخشنده دسته گلی میشود، تا با بوی خوش ( = معرفت نیک ) ، کاوس را به تجاوز به معرفتی اغواکند که فراسوی حق انسانی اوست .
با این تصویر از دیو که زرتشت آورد ، درپس همه نیکی ها وزیبائی ها وشادیها و بینش ها و سعادتها و داروها ی دردها جهان ، دیوی درکاراست تا زندگی درگیتی را بیازارد . درپس همه نیکی ها وبینش ها وآموزه ها و شادیها، دیوی نهفته است که انسان را بیازارد. و خرد انسان ، ازشناخت این دیو، ناتوانست ، و هیچ راهی جراین نیست که انسان، نجات خود را نزد موبدان زرتشتی بیابد که بینش « ضد دیو » را درانحصار خود دارند . انسان ، به هیچ پدیده ای درگیتی نباید اعتماد بکند و به همه پدیده ها باید بدبین باشد . وارونه این فلسفه زرتشت ، انسان درفرهنگ ایران ، به زندگی کردن درگیتی ، اعتماد داشت ، و با گیتی وپدیده هایش صمیمی بود .گوهر انسان که « اخو= » باشد ، گستاخ (axv + vista) و فرّخ ( farna-hva) بود . انسان به پدیده های زندگی اعتماد داشت ، چون آنچه تخم واصل وفطرت وذات ِپنهان بود( chihr) ، می چهرید ( chihrenitan) ، درتحول ودگردیسی ، بی واسطه به خود صورت وشکل میداد . آنچه درنهان بود ، در دگردیسی ، چهره آشکار« میشد ». باطن، درتحول، ظاهرمیشد . ذات درمتامورفوز، صورت وشکل وروی (= دیبا ) میشد .

درهرتخمی ( axv= chihr) ، « وای = دیو= خدا » هست .
« وای اندرچهری »
خدا ، اصل آفریننده در هرچیزی است


« وای یا دیو » یا «asv یا فـرن یا هوپریان » درهر تخمی (axv ) هست . به عبارتی دیگر ، این « سرچشمه انرژی ومبدءحیات که آنها آتش می نامیدند که باد یا وای آن رامیافروخت » ، درهرتخمی هست . ودر« تخم پروانه » ، این وای یا دیوه ، شکل ممتازوبسیارچشمگیر وبرجسته ای میگیرفت ، و اصل دگردیسی آفرینش را به بهترین شکلی نمایان میساخت . هرسراندیشه ای( = ایده ای ) نیاز به تناظر با یک پدیده طبیعی یا اجتماعی دارد ، تا آخرین حد وضوح خود را برای انسان بیابد وبدرخشد .« اندیشه» و«نقش» ، تجربه ازهم جداناپذیردرانسا نند .اندیشیدن ( دیسیدن )، انگاردن و انگاشتن میشود . انسان در طبیعت ، درجستجوی پدیده نادری میگردد که سراندیشه های زندگیش را درجهان ، روشن وبرجسته سازد . روند دگردیسی ِ تخم به کرم وپیله ابریشم وپروانه ، ایده ( سراندیشه ) متامورفوز یا دگردیسی ( شکل وچهره دیگرشدن ) را در« زندگی انسان » واضح وروشن میساخت . همانسان « روند پیدایش زنبورعسل وآفریدن خانه شش گوشه ازموم که شیرابه جانش هست ، ویا عنکبوت وتنیدن تارهای نازک وبسیاردقیقش از شیرابه جانش ، سراندیشه « چهره یابی ازگوهرخود ، روشن شوی از ذات خود » را عبارت بندی میکرد . او درجان انسان ، این تحول « تخم به کرم ، به پیله ، به پروانه » را میدید . او درجان انسان، این روند ِ خانه شش گوشه مومین سازی را ازشیرابه خود میدید . او درجان انسان ، همین عنکبوتی را می یافت که پرده عنکبوتی چشم وبینشش را با تارهای برآمده ازگوهرش می بافت.
این تخم جان یا نخستین عنصروجود او( اخو= axv=ahv=ahura= ارتا) بود که کرم یا « دیوه=devak » میشد. این دیوه بود که با شیرابه جانش، پرنیانی را می بافت که چهره بیدخت یا عروس جهان یا پروانه درآن نقش بسته بود . دیوه ، دیبه ( دیبا= سرپوش پرنیانی) میشد که درآن ، چهره بیدخت ، عروس زندگی وزمان نقش بسته بود. دیوه در دیبا ، به خود چهره وصورت خود را میداد ، که پروانه و « هدهد = هو توتک = پوپک یا پوپه » باشد . هدهد که هوتوتک باشد به معنای « نای به = وای به » است . هدهد، بیدخت ، زنخدای زندگی وعروس ایرانست که پوپه هم نامیده میشود . اینها روند فرشگردِ اصل آفریننده درزندگی انسان بود . ازاین رو پروانه ، « فراشه » نامیده میشود که دراصل یک واژه ایرانیست که درعربی یادگارمانده است . اخویا اصل حیات ، تنی میشد که چهارپررنگارنگ زیبا را به هم می پیوست تا پروازکند .« اخو» ، دارای چهارپر ۱- بوی ۲- روان ٣- دین ۴- فروهر( اصل متامورفوزودگردیسی) میشد . پروانه جان ، چهره نقش بسته شونده درپرنیانی است که ازشیرابه « دیوه ، یا شاه پریان = هوپریان یا آتش جان » پدید میآید .
تو مرغ چهارپری ، تا برآسمان، پـرّی
تو ازکجا وره بام ونردبان ، زکجا - مولوی
« پروانه » ، وارونه آنچه شعرا وعرفای ما می پنداشتند ، خودش ، اینهمانی با « روشنی » دارد ، وهیچگاه درعشق به روشنی ، خودش را نمیسوزاند ونمیکشد ، که برضد مفهوم جان وقداست جان دراین فرهنگست .« روشنی » ، اینهمانی با رنگارنگی پرهای متنوع پروانه دارد . پیدایش رنگها ، پیدایش روشنی است . روشنی ، درفرهنگ ایران ، به جان انسان ، تابیده نمیشود ، وفراسوی گوهر او نیست ، بلکه به « پیدایش گوهرجان در رنگارنگیش » ، روشن شدن وسبزشدن میگویند . او جذب نور درخارج نمیشود . جان او ، کشش به روشن شدن ، به روشنی شدن ، به رنگارنگ شدن ، به چهره شدن ، به زبانه کشیدن وشعله ورشدن یعنی بالیدن وسبزشدن ورنگارنگ شدن دارد . او ، در رنگارنگ شدن وپروانه شدن ، روشن میشود . او خودش زنبور عسلیست که ، شمع یا مومی میشود که از شیرابه جانش، برافروخته میشود تا پیرامونش را روشن کند . او خودش ، پرده عنکبوتی چشمش را می بافد تا ببیند .   


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست