سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

میراث آقای خمینی
در برابر مریدان، مخالفان و بی اعتنایان


مهدی استعدادی شاد


• با تحولاتی که ایرانیان ترقیخواه به همراهی جهانیان در این سه دهه داشته اند، رنگ دیگری به رنگهای واکنش به میراث آقای خمینی افزوده شده است. بی اعتنایی یا خونسردی، که سومین رنگ از طیف یادشده در میان فعالان اجتماعی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۵ اسفند ۱٣٨۹ -  ۲۴ فوريه ۲۰۱۱


۱- هشدار اخیر آقای خامنه ای بی دلیل نیست. هشداری مبنی بر بی توجهی جنبشهای اعتراضی مردم کشورهای عربی- اسلامی نسبت به رهنمود و میراث آقای خمینی که به ساختن نظام ولایت فقیه یا در اصل به احیای خلیفه گری رسید. آیا جنبشهای یادشده از میزان تاوان ایرانیان با خبر گشته اند که در این سه دهه ی حیات "جمهوری" اسلامی پرداخته شد؟
در هر صورت هشدار آقای خامنه ای، نه فقط برای شیفتگان ولایت فقیه بلکه برای مخالفان نیز دریچه تازه ای میگشاید. چرا که از احتمال تغییر و گُسست خبر میدهد. بنابراین برخلاف سایر هشدارها و رجزخوانیهای دومین خلیفه در نظام "جمهوری" اسلامی، این سخن وی پُر به بیراه نمیرود.
از تونس تا مصر، از لیبی تا یمن، در جایی ابراز نشده که مردم معترض بخاطر برقراری خلیفه گری به میدان آمده اند تا اداره‍ی امور خود را به "نمایندگان خدا" بسپارند. یعنی به کسانی که هوس و وسوسه تصرف قدرت سیاسی را با "نمایندگی" خدا لاپوشانی کرده و موجه جلوه میدهند.
بگذریم که در طول و عرض تاریخ هم هیچکس سند و مدرکی از خدا ندیده که به کسی نمایندگی داده باشد. از این گذشته، حتا ایرانیان نیز دیگر باوری به رهنمود و میراث آقای خمینی ندارند. اگر که امروزه بطور مستقیم ریزخوار "بیت رهبری" نباشند. آنهم ایرانیانی که همواره خود را باهوش و زیرک پنداشته و به زمانی شیفته "روحانی عارف مسلک" بودند.
روحانی عارف مسلک، تعبیری از آقای بنی صدر درباره آیت الله خمینی هنوز امام نشده بود. آقای بنی صدر، مسلمان و مثل آقای شریعتی دانشگاه فرنگ رفته، نمونه هایی از جریان روشنفکران دینی هستند. جریانی که به روزگاری در خواب و خیال خود خورشید را در پرتو آقای خمینی میدید و در همنوایی با آقای آیت الله مطهری، غیر خودیها و دگر اندیشان را در دام مادیگری. یادتان هست آن کتاب ایشان با نام "علل مادیگری در ایران"؟ مادیگری که البته بیش از موجودیت جریان نظری به قدرت و پول پرستی مرسوم تعبیر میشد.
البته برای آنکه بی انصافی نکرده باشیم، باید از گسست آقای بنی صدر، یا به تعبیر تداوم دار خودش "رئیس جمهور منتخب مردم"، هم بگوئیم که سه - چهار سالی پس از "انقلاب شکوهمند" از جمع مریدان آقای خمینی برید و به صف مخالفان پیوست.
بهر حالت از شکل عالی ساز و ایده الیزه گشته انقلاب گذشته، انقلاب فقط تعویض یا جا به جایی قدرتمداران عرصه سیاست و اقتصاد را بهمراه ندارد. گاهی در برخی از افراد باعث تحول فرهنگی و اشراف انتقادی بر امور نیز میشود.
وانگهی پس از مدتی گذشته پرستی و میل رسیدن به صدر اسلام که مدام توسط بلندگوهای رسمی تکرار میشد، از سر تنوع طلبی هم که باشد، گرایش بسوی آینده نیز سر بر خواهد کشید. شاید اساسا باید به سوی آینده برگردیم؟
در هر صورت با تحولاتی که ایرانیان ترقیخواه به همراهی جهانیان در این سه دهه داشته اند، رنگ دیگری به رنگهای واکنش به میراث آقای خمینی افزوده شده است. بی اعتنایی یا خونسردی، که باید ترجمه ای از to be cool انگلیسی در "زبان مخفی" باشد، سومین رنگ از طیف یادشده در میان فعالان اجتماعی است.
بی اعتنایی و خونسردی که امروزه با نسل جوان هر روز بیش از روز پیش پرورده میشود. نسلی که شانس و اقبال تاریخی آورد. زیرا خود را به یکسو نگری و تعصب ایدئولوژیکی مریدان آلوده نساخت. البته درد زخم مخالفان را هم درونی نکرد.
بهر حالت تاریخ نه قاضی است که علیه مریدان خطاکار اعلام کیفر کند و نه مددکار که درد و رنج مخالفان را تا حدودی درمان. تاریخ، فقط میگذرد. گذری که اغلب با حراج عمر ما همراه است.
باری. نسل جوان این بخت و اقبال را دارد که فراغبال بدنبال آرزوهای خود باشد. آرزوهایی که برای تحقق خود ابزارهای پیشرفته ارتباط جمعی را بخدمت میگیرد. از اینترنت تا تلفون همراه، در عرصه بهبود بخشی اجتماعی بکار میآیند تا آینده سازی را در جشنی شادمانه برای جامعه ممکن سازند. ما نیز سرانجام از تمدن متکی بر آئین گریه و عزا به فرهنگ شادی و کارناوال خواهیم رسید. صبورباشیم.

۲- از تحول یادشده آقای بنی صدر که مریدی را فرو گذاشت و به صف مخالفان روشنگر پیوست، و این فرایند خوشبختانه میرود که بسیاری از "روشنفکران مذهبی" را نیز با خود همراه سازد، به شعری از حسن حسام میرسیم که یکی از مخالفان قدیمی آقای خمینی در "ولایت صغار" بوده است.
حسن حسامی که از جوانی به گرایش ادبیات معترض پیوست، داستان و شعر نوشته است. پس از جوانی، رسم است که میگویند افراد عاقل میشوند. در این دوره جدید وی از مجرای شعر نو و ادبیات پیشرو به فعالیت اجتماعی میرسد. سپس، و با حساب قبل حتما" عاقلتر شده، بخاطر ناخشنودی از سانسور و اختناق دوران پهلوی دوم، زندان سیاسی را به فرا چنگ تجربه میگیرد. خوشبختانه با افزایش تجربه و نیز در همراهی با تحولات نظری پس از انقلاب، عدالتخواهی خود را از ایدئولوژی استالینیستی و پیامدهایش پاک میکند.
البته او میتوانست یکی از آقازاده های روحانیت باشد که با رانت نفت و سایر منابع ایران ثروتمند و نوکیسه گشته اند. اما، از دو سوی همای سعادت روی دوشش مینشیند. از یکسو، بخاطر خاصیت پدرش( آیت الله حسام) که برای حزب الله در زمره لیبرالها و حذف شوندگان بود. از سوی دیگر، که از قبلی مُهمتر است، بخاطر توانایی تشخیص آزادگی و تمیزش از نیرنگ و ستمگری و نیز گرایشش به تقسیم عادلانه ثروت و امتیاز در سطح جامعه. در خویشاوندی با همای سعادت یادشده، به معترض بودن ادامه داده است. اعتراضی به نظام خلیفگانی و سیستم جهانی که اوامر بانک جهانی را پیاده میکنند و حتا "بخش" آزادی خواه اش خود را به درد سر درگیری با فاشیستهای امروزی نمی اندازد. چنین است که میزان تاوان ما مدام بالا میرود. مای گرفتار نظام خلیفگانی در ایران؛ فارغ از اینکه کجای جهان باشیم.
در کنار پکری از دست گذر زمانه و ناخشنودی از چرخش جهان، حسن حسام، این زاده ی رشت از توابع گیلان، از ماه پیش با سروده ای درباره قهرمان قیام مردم تونس و نیز بتازگی با شعری در مورد مصر شناخت و آگاهی مرا از خود بیشتر کرده است.
فوری نمیخواهم بگویم امان از دست آگاهی معذب و ناخوش که در ما زیاد و کم میشود. زیرا فکر میکنم نباید به نا امیدی دامن زد. ولی بهرحالت سروده ی حسن حسام پیوند و دیالکتیکی از رابطه میان امید و ناامیدی ر ا در خود جا داده است.
با شعرهای یادشده برداشتم از او بهبود مییابد. زیرا مثل سالیان گذشته و همکاری در کانون نویسندگان درتبعید، فقط او را آدم مهربان، پُر انرژی و طنز پرداز و نیز با شوخ طبعی گاه گزنده نمیبینم که بهر حالت در گذشته و گاهی در حال سیر میکند. در اسارتهای گاه و بیگاهی زمان سپری شده و سپری شونده. او، در این سروده ها از آینده گفته و میگوید و نیز از ترس بد ورق خوردن دفتر تاریخ.
بنابراین با شما حاشیه نویسی خود را بر شعر "شراره های مصری" او در میان میگذارم که در سایتهای اینترنتی درج شده است. در این دوره ای که ما از بیم و امید در جلد خود نمیگنجیم.
"شراره های مصری" حسام با گفتن از جهان شروع میشود که در حال گذر از پیچ و تاب حادثه است. جهانی متحرک که چرخ میخورد و در حین چرخش جلو میرود. زمان در اینجا شکل مارپیچی جلو میرود و ماشینش همچون کره ای چرخان است.
مثل دوربین جغرافیای تعبیه شده در اینترنت، دوربین عکس و فیلم سروده ی حسام به سطح سیاره ای آبی میخزد و هر لحظه بیش از پیش به منطقه و کشور مشخصی میرسد. چنان که میگوید( آنهم از دوربین شعر خود که از مدار زمین به سمت سقف کشوری جلو آمده):" کاخ عتیقه در جبروتش/ با باد رفته است/ رعد است و برق/ در آسمان آبی خاور".
اگر از عنوان سرسری گذشته باشیم از اینجا ببعد دیگر روشن و مشخص است که از مصر سخن میرود. مصری با آن تمدن باستانی- هرمسی و با نقشی که اسکندریه اش در تداوم و تغییر فلسفه یونان داشته، همواره نقشی محوری در فرهنگ اسلامی – عربی بازی کرده است.
و شاعر شعر شراره ها در آنجا "بیداری بزرگ" را میبیند که در راه است و "مردمان له شده" ( در کنار این توصیف عاطفی میتوان تعبیر رئالیستی مردمان دور مانده از مشارکت در سرنوشت خویش را افزود) میخواهند طرحی نو در اندازند. و بدین خاطر، بقول شعر حسام، "قد راست کرده اند."
تا اینجا با مقدمه داستانسرایی روبرو هستیم که فضای حضور قهرمان و ضد قهرمان روایت را مینماید. در وهله بعدی با معرفی عناصر در گیر ماجرا روبرو میشویم و روایت به ما ضد قهرمان را معرفی میکند که در حین ریاست، زندانی هم هست.
باری در مقابل آن سرفراز گشتن مردمان و احساس شخصیت یابی عمومی، "کاخ کهنه میلرزد/ رئیس زندانی است/ زندانی هزار توی خودش".
اینجا با گره پیچیده رابطه انسان و اطرافش روبروئیم. رئیس سیستم سلطه گر، گر نیک بنگری، خود قربانی ای بیش نیست. زیرا کارش فقط حکم کردن و فرمان دادن نیست. وی فرمانگیر و فرمانبر نظام است و در ضمن آنگونه که سروده یاد آور میشود:" زندانی اربابان/ و چاکران/ زندانی جارچیان / زندانی زره پوشان/ زندانی کلاف در کلاف".
اشاره مشخص به مبارک است که سه دهه ریاست کشور قلمداد شد. او که در اواخر وداع از قدرت و شاید وداع از جهان، مثل سایر همقطاران خاورمیانه ای( از آذربایجان تا سوریه) در پی نشاندن پسر خود بر صندلی ریاست بود.
اما اگر آقایان علی اف و اسد به آرزوی خود رسیدند و نور چشمیهای سندرومیکی شان به جای پدر نشستند، بخت یار مبارک نشد. همانطور که گذر تاریخ نشان داد. رشد افکار عمومی نشان میدهد که سکه ی اینکار از رونق افتاده است. مصر دوره ریاست جمهوری موروثی را فعلا از سر گذرانده است. حتا اگر پسر مبارک بسیار تواناتر و شایسته تر از بشار اسد و الهام علی اف بنظر رسد.
شعر حسام از پیچ قبلی تاریخ مصر میگذرد و به موقعیت جدیدتری میرسد که هنوز وضع آرایش حاکمیت آینده اش ناروشن است.
آیا آن "هزاران هزار مشت فروزان" که بر" تاق لاجوردی اهرام" در اعتراض به وضع موجود سر به آسمان میرسانند میتواند در کنار ارتجاع غالب، ارتجاع در حاشیه را نیز زیر سایه خود گیرند؟
این پرسشی است که روشن نبودن پاسخش، حسام را به هراس وا داشته است. از اینرو در پایان شعر میسراید:" آه/ ترسم که باد توطئه بر خیزد/ و خنجری به پشت بنشیند/ ترسم که ..."
و شعر با علامت تعلیق ( آن سه نقطه آخرین) به پایان میرسد با پرسشی به دست آینده.
و مخاطب، خواسته یا ناخواسته، یاد سید قطب (بنیانگذار فدائیان اسلام و پیشقراول آقای خمینی) و بیزاریش از غرب میافتد. او که در سفر به ایالات متحده و مواجهه با غرب پیشرفته نتوانست شوک فرهنگی خود را به درستی درمان کند و به جای آموزش از دستاوردهای غرب (چه انسانی و چه تکنیکی) از در دشمنی و نابود سازی سرزمین"کفار" در آمد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست