سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بررسی کتاب
شب بخیر رفیق (۲)
نوشته احمد موسوی


رضا اغنمی


• آتش سوزی در زندان رشت یکی دیگر از فجایع ننگینی ست که موسوی جزئیات آن را شرح میدهد: «...زندانیان متوجه میشوند آتش و دود دورتا دور ساختمان را فرا گرفته است و تنها داخل اتاق ها از آتش در امان اند. پاسداران و مسئولین زندان در زندان را باز نمی کنند،... سقف اتاق بزرگی فرو میریزد و راه خروج بسته میشود. اسامی جان باختگان دهان به دهان در میان خانواده ها پخش می شود."رضا سپهری آزاد"، "حمید ارس" "میر احمد موسوی"، "عزیز صالح زاده"، "قدرت مروی"، "بهروز"، و "بختیار" جان باختگان آتش سوزی هستند." ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۲ خرداد ۱٣٨۵ -  ۱۲ ژوئن ۲۰۰۶


شب بخیر رفیق
نوشته احمد موسوی
نشر باران – استکهلم – چاپ اول ۲۰۰۵
 
 
آتش سوزی درزندان رشت یکی دیگر از فجایع ننگینی ست که موسوی جزئیات آن را شرح میدهد.
«...زندانیان متوجه میشوند آتش و دود دورتا دور ساختمان را فرا گرفته است و تنها داخل اتاق ها از آتش در امان اند. پاسداران و مسئولین زندان نه تنها  در زندان را باز نمی کنند، بلکه زندانیانی راهم که میخواهند درآهنی را ازجا بکنند، با تهدید به تیراندازی مجبور به فاصله گرفتن از در میکنند ....  نیروی دریائی درلحظه های نخست آتش سوزی خواهان بازکردن درزندان میشود  و به سپاه پیشنهاد میکند برای جلوگیری از فرار زندانیان با نیروهای خودش اطراف زندان را محاصره کند. اما سپاه مخالفت میکند. ...   بعد ازگسترش  آتش در تمامی ساختمان زندان مأموران آتش نشانی فرا میرسند زندان درمحاصره سپاه قرار میگیرد.  ... رضا و حمید برای انتقال زندانیان ازحال رفته دیگر درتکاپو هستند.  ...  سقف اتاق بزرگی فرو میریزد وراه خروج بسته میشود ..... انتقال زخمی ها، از حال رفته ها و جان باختگان به بیمارستان آغاز میشود.  ...  اسامی جان باختگان دهان به دهان درمیان خانواده ها پخش ."رضا سپهری  آزاد"، "حمید ارس"  "میراحمد موسوی" ، "عزیزصالح زاده"، "قدرت مروی"، "بهروز"،  و "بختیار" جان باختگان آـش سوزی هستند.» صص۲- ٨۴
وقتی این بخش «شب بخیر رفیق!» را میخواندم یاد آتش سوزی سینما رکس آبادان افتادم که نمونه ای بود از فجایع و مظالم کوره های آدم سوزی فاشیستهای هیتلری. راستی چه تفاوتیست بین نازیهای آدمکش هیتلری با ملایان آدمخوار این کشور باستانی!  درآن آتش سوزی مهیب ، سینما رکس آبادان - که در تابستان ۱٣۵۷  در آستانه انقلاب اتفاق افتاد و بعدها اسنادش از قول پایوران اسلامی منتشر شد، نمونه ای از شقاوت و بیرحمی مغول وار ملایان را به مردم ایران برملا کرد که متأسفانه درآن هیاهوهای پرشور انقلابی، تمیز سره ازناسره را مشکل کرده بود.
درقزل حصار و دیگر زندان ها از محدودیتهای زندان مینویسد:   «  ...   پس ازباز کردن چشم بندها دیدیم چهار زندانی دیگر درگوشه ای از اتاق نشسته اند، که با جمع ۱۹ نفری ما، ۲٣ نفر شدیم در اتاق ۶ متر طول و ۵/۲ عرض داشت. صص ٨۹  «  ...   اولین چیزی که پس از واردشدن به بند نظر هر زندانی ای را به خود جلب میکرد کثرت زندانیان و عدم گنجایش زندان برای پذیرش آن همه زندانی بود. درسه طرف یک اتاق کمتر ار۲۵متری تخت های سه طبقه برای ۱٨ نفر کارگذاشته بودند. درکف اتاق که حدود ۱۲ متربود ۱٨ نفر دیگری باید میخوابیدیم؛ زیرهرتخت چهارنفر ...   صبح ها بیدارشدن مان شبیه آمدن سوسکها از سوراخ هایشان بود ... ص ۹۲   « ... تعداد زندانیان بند به ۷۰۰ نفر رسیده بود.  ۴۴ نفر دریک اتاق میخوابیدیم»  ص ۹۵.  « وجود پنج نفر درسلولی به ابعاد ۲ در٨۰/ ۱قدرت حرکت را ازما گرفته بود. ...» ص ۲۱۷
موسوی،  با حسرتی تکان دهنده، - از آزادی زندانیان سیاسی - که تنها از دردِ  دل پردرد یک زندانیِ سیاسی  برمیآید و مخاطبینش را باخود به پشت میله ها میکشاند؛ مینویسد:
: ُظی هشتادسال تنها دوبار آزادی زندانیان سیاسی را تجربه کرده ایم: شهریور ۱٣۲۰  و پائیز و زمستان سال ۱٣۵۷. باقی جز شکنجه و کشتار نبوده است. ص ۱۱۹
نگاه تیز موسوی  روان زندان و زندانیان را میکاود. از دلپریشی های جوانان با تأسف و حسرت، روایت های تلخی دارد. ازحاج داود، دژخیم  زندان به نفرت یاد میکند.« حاج داود، رذل ترین وبی شخصیت ترین ومنفور ترین چهره ای است که من در طول ده سال زندان دیده ام. آزار و شکنجه زندانیان برای او تفریح بود.» ص ۱۲۷ از خوشرقصی های توابان درنقش جاسوس و سخن چین و شکنجه گر، « ... من دراتاق ۱٨ روی تخت نشسته بودم و راهرورا تماشا میکردم. یک زندانی توده ای برای گرفتن کتاب وارد اتاق ۱۷ شد. کتاب را گرفت و بیرون آمد. هنوز چند قدمی دور نشده بود که نگهبان تواب جلوی اورا گرفت و سئوالی کرد. اما بدون اینکه منتظر شنیدن پاسخ بماند چند سیلی برگوش او نواخت. ازتخت پائین آمدم. به کنار نرده اتاق رسیده بودم که منوچهر از جلوی اتاق ۲۲ خودرا به آنها رساند همه از اتاق ها بیرون آمدند. بند ازحالت عادی خارج شد ...  بین نگهبان تواب "مورچه خوار"  و هادی درگیری پیش  آمد و هادی مشتی به او زد .چهره او غرق خون شد ... به کمک نگهبان های تواب بچه هارا شناسائی کردند ...  و بیست نفررا به زیر هشت و ازآن جا به قرنطینه بردند. بعضی ها بعد از یک ماه به بند برگشتند عده ای سه ماه ماندند.  منوچهر پس ازبازگشت به بند آنقدر آهسته حرف میزد که من نمیتوانستم بشنوم. ... » ص ۱۴۶. نویسنده  ضعف و زبونی و بی ارادگی انسان ها را به سادگی توصیف میکند.  به عریانی، نقش نیروی مسلط وقدرت باد کرده  بیمایگان را در حصارزندان با اسیران دربند؛ و مهم تر از همه، اهرم های جهنمی دنائت و رذالت را درراه شکستن اراده  و لهیدن شخصیت انسانها نشان میدهد.از زندانیانی اسم میبرد که تنها به جرم خندیدن یا چند دقیقه صحبت کردن با رفیقی،  مجبورشان میکنند که چندین شبانه روز زیر هشت سرپا بایستند. نویسنده، با شرح رنج های فیزیکی این شکنجه‍ی زجر آور، پیامدهای عصبی و روانی را که بیشتر زندانیان را گرفتار کرده و تا مرز جنون پیش برده است؛ به مخاطبینش منتقل میکند.
«آرامائیس داربیانس هوادار اقلیت بود. زندانی دیگر، ابراهیم خوش گفتار که درشهریور سال ۱٣۶۱ همراه با صدور معصومی و حسن عزیزیان اززندان فرار کرده بود. ... علت دستگیری آرامائیس کمک به ابراهیم بود.
 ...  ابراهیم وضعیت روحی و جسمی نامطلوبی داشت. بیماری سل داشت و به دلیل فشارهای شدید فوق العاده لاغر شده بود ...  صدای سرفه های شدید او مرتب به گوش میرسید. درهمان شرایط اسفبار به سوی جوخه اعدام فرستاده شد؛ بدون اینکه  خانواده اش تا آخرین لحظه از وجود او درزندان انزلی باخبر باشند.» ص .۱٨۰. آرامائیس نیر که از هواداران اقلیت بود به جرم کمک به ابراهیم، درقتل عام ۱٣۶۷ در زندان رشت به دار آویخته شد. ص ٣۶۰
نویسنده، جائی اشاره ای دارد به رفتار یک زندانبان به نام "محمدی" . « ...  غروب هنگام رفتن ما به دستشوئی گفت : "چرا فکرمیکنین همه کسانی که زندانی ین مثل شما هستن؟ دراینجا زندانیانی هستن که علیه شما گزارش میدن مواظب باشین.  ...  اگه میخواین علیه من به دادستان گزارش بدن دریچه رو براتون باز میکنم اما اگر میخواین اینجا بمونم نمیتونم این کارو بکنم. به من گفتن دریچه سلول شما نباید باز باشه." ...»
بازهم اشاره میکند به برخوردهای زندانیان، که نمیتوان این اخلاق های آزادگی راکه ریشه درعمق دارد وانسانیت ، نادیده اش انگاشت و با تمارض وچشم پوشی از کنارش گذشت.  
« ...   تعدادی از زندانیان مجاهد، از جمله منصور عباسی، ضدچپ بودند. منصور مقاوم و جسور بود اما دیدگاه ضد چپ را رهبری میکرد. رفقای کمونیست ما نیز به خاطر زخم هائی که درگوهر دشت از زندانیان مجاهد خورده بودند، موضع ضدمجاهد پیدا کرده بودند. آنها میخواستند شرایط گوهر دشت را به بند ما نیز تعمیم دهند غافل ازاینکه ما سال ها درزندان انزلی فارغ از مواضع سازمانی درکنار یکدیگر زندگی کرده بودیم.»  ص ۲۰۷.
نویسنده از یک زندانی به نام ضیائی یاد میکند .
« ...     ضیائی ۴۷ سال داشت و به جرم ارتباط با نمایندگان "بختیار" دستگیر شده بود ... ناراحتی قلبی داشت و درگرمای  شدید اوایل تابستان، حالت خفگی پیدا میکرد. بعضی شب ها ساعت  ها بیدار میماندیم و اورا باد میزدیم تا بتواند بخوابد. بعد ازخوابیدن "دشمن طبقاتیمان" ما هم میتوانستیم کمی استراحت کنیم.» ص  ۲۲۰ .  ازاین رفتارهای انسانی فارغ از وابستگی های سیاسی و عقاید سازمانی و گروهی، که  اساس فکر روی روابط انسانی دور میزند؛ دراین کتاب به وفور میتوان یافت. از اختلافات درونی مجاهدین نیز دربین زندانیان مجاهد پیش امده و به سه گروه تقسیم شده اند مطالب تازه ای دراختیار خوانندگان میگذارد و با طعنه‍ی تلخی  از "ششمین پیامبر اولولعزم" یاد میکند. به این روایت مستند دقت کنید :
«...  نیمه دوم اسفند بود. مجاهدین خود را برای برگزاری مراسم مبعث آماده میکردند. زندانیان چپ را نیز دعوت  کرده بودند ...   شعر و مقاله خوانده شد. کیک تقسیم شد و درپایان مقاله "تبیین بعثت و رسالت پیامبران" ...  خوانده شد  مقاله از شرح رسالت پیامبران از حضرت آدم آغاز شد و با ذکر اسامی پنج پیامبر اولوالعزم پایان یافت. البته از مسعود رجوی نیز بعد از پیامبر اسلام نام برده شد. هنوز دردام اندیشه بیرحمانه ای که خمینی رابه عنوان "امام"  برتارک ملتی نشانده بود، اسیر بودیم که ششمین پیامبر اولی العزم  را نیزبه ما معرفی میکردند.» ص ۲٣۲.
انگاری که شیفتگان وعاشقان سینه چاک رهبری دراین سرزمین، مردم را صغیرومحجورمیپندارند ویا خدای  ناکرده درناصیت شان داغ ننگی خورده  ازعدم بلوغِ مطلق که به کمتر از "امام" و "پیامبر" شدن رضایت نمیدهند و به مقامی کمتر ازآن  قانع نیستند. حیرت آور اینکه مدعیان این گونه مقامات الهی نسب، خونخوارتر از همگنان از آب درمیآیند. نمونه مستندش امام خمینی بود که با وعده های سرخرمن به امامت رسید ونه تنها  دریک  سرزمین رو به رشد و پیشرفت ، حمام خون بپا کرد؛ بلکه  منطقه را به ویرانی و آشوب کشانید.
با پذیرش قطعنامه ۵۹٨ و خاتمه جنگ ایران و عراق، کشتار زندانیان سیاسی در زندان ها، به منظور رهائی رژیم از مطالبات انبوه  جماعتی که به بند کشیده شده اند، آغاز میشود و این تراژدی بزرگ اجتماعی ایران؛ در عصر نکبت بار اسلامی،  توسط شخص خمینی به اجرا درمیآید.
موسوی، قتل عام وحشیانه‍ی  زندانیان سیاسی را که از نقل و انتقال و جابجائی زندانیان حس کرده ، چنین روایت میکند: 
« ...  موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور درنماز جمعه ۷ مرداد خواستار قتل عام زندانیان شده بود. با این همه هنوز نمیتوانستیم باورکنیم زندانیان بیگناه اعدام شده اند. نگهبان ها گاه به صورت سربسته تهدیدی میکردند  و بعنوان نمونه درمقابل اعتراض ما به مشکلات بند پاسخ میدادند "شکرکنید که هنوز زنده هستید. کاری نکنید که شما را هم پیش دوستانتان بفرستیم.   ...  یک ماه بعد هنگامی که مشغول قدم زدن در راهروی بند بودیم، ازما خواستند به اتاق هایمان برویم. بعد از دوساعت  اجازه دادند بیرون بیائیم. همه پنجره های اتاق ۱۰ با پتو پوشانده شده بود  دور ازچشم نگهبان داخل اتاق را نگاه کردیم. همه ساک های بچه ها را در داخل اتاق چیده بودند. تصور اینکه همه بچه هارا اعدام کرده باشند مارا دچار خفقان کرده بود.  ...  چطور ممکن بود آن ها را بدون اینکه بتوانند فریادی برکشند، دور از تمام معیارهای انسانی، دور از تمام قوانین بین المللی به قربانگاه فرستاده باشند. چنین جنون و جنایتی درخیال هم نمی گنجید.»  ص ۵۱- ۲۵۰
 اعلام خبر مرگ خمینی، شروع  سینه زنی و عزاداری و رفتارهای هیستریک زندانبابان و توابان و حوادث جنبی از قبیل اجباری شدن لباس فرم و کوتاه کردن موی سر  و ...  مسائلی ست که نویسنده  درتبیین و تشریح روانشناختی زندانبان و زندانی، خواننده را با فضای خفقان آور زندان های جمهوری اسلامی آشنا میکند.
دراین کتاب، گذشته از حوادث زندان، صفحات ۲۷۶ تا اویل ۲٨۱ از خواندتی ترین تحلیل های سیاسی دوران گورباچف است. اگرچه ممکن است با برخی نطراتش  - مثلا آنجا که مینویسد: «... ازآنجا که بورژوازی طی قرون متمادی سلطه ایدئولوژِی، فرهنگ و اهرم های سرکوب را درجامعه گسترده است ... –  ص ۲۷٨ مخالفت کرد، چرا که بورژوازی  درمراحلی دستاوردهای موثر وجالبی هم داشته و نباید نا دیده گرفت.  با این حال،  نویسنده در بررسی «پروسترویکا» و«گلاسنوست» گورباچف  که سرانجام ش  به  فروپاشی نظام شوروی انجامید، موفق است و همو با نگرشی نقادانه، سیاست های غلط جمهوری های شوروی و شیوه های
تصمیم گیری رهبران حزبی را زیر ذره بین میبرد. و با اشاره به نارسائی ها و محرومیت های فزاینده که در تضاد با آرمان های سوسیالیستی  بوده  و به ویژه  تصمیمات تدوین شده‍ی حزبی با نیازهای اساسی جمهوری های آسیائی همخوانی نداشته، ذکر میکند  وبقول آلبر کامو «مارکسیسم به تصلب جریان های فکری دچارشد حتا به ابزارسرکوب بدل گردید.»، سیاست محیلانه گورباچف را به باد انتقاد میگیرد و مینویسد:
«گورباچف خود را پشت "گلاسنوست" و "پروستریکای" خود پنهان کرده بود. او به نفی اصول سوسیالیسم و کمونیسم رسیده بود . اما ریاکارانه تلاش میکرد نظرات خود را قدم به قدم آشکارکند و اگرچه گورباچف نه یک فرد که نماینده تفکری بود که از دهه ها پیش شکل گرفته بود، اما سهم او خیانت کارانه تر بود. ...»
فروپاشی شوروی و تک قطبی شدن جهان بزرگترین ضایعه‍ی سیاسی قرن بود. درست است که ظاهرا میلیونها انسان از یوغ  استبداد «دیکتاتوری پرولتاریا» نجات پیدا کردند، اما،
 ۱-  موانع تحقق آزادی و دموکراسی درجمهوریهای سابق شوروی هنوز حل نشده. حتا میتوان گفت پیشزمینه هایش نیز فراهم نیست. همان دبیران سابق حزب کمونیست و یا سران حکومت  ودست پروردگان دوران استالین، در رژیم های نوپا مقدرات مردم را با نام دیگری به دست گرفتند. یعنی فقط اسم کرسی ها و منصب ها عوض شد یک جا به جائی کلیشه وار پر از فساد.
۲ -  فروپاشی شوروی به تک قطبی شدن جهان منجر گردید و این بزرگترین ضایعه ای بود که جهان سرمایه داری را قدرت بلامنازع جهان کرد. هنوزخیلی زود است که آثار ویرانگر تک قطبی شدن جهان وبهم خوردن موازنه قدرت  و تعادل نیروها را زیر ذره بین برد و با مو شکافی وارسید.  تکرار فاجعه‍ی عراق با پیشزمینه هائی با رنگ دیگر، لجام گسیختگی کارتلهای نیرومند سرمایه داری رادرگوشه وکنار جهان، به نمایش خواهد  گذاشت.  به نظر میرسد که موسوی این معضل بزرگ را به خوبی دریافته است.
موسوی پس از ده سال از زندان آزاد میشود
«بچه ها دورم حلقه زدند. درآغوش کشیدن ها شروع شد. سال ها زندانیان دیگررا بدرقه کرده و دور ازچشم اغیار برایشان خوانده بودم: "تو و دوستی خدارا/ گر از این کویر وحشت/ به سلامتی گذشتی/ به شکوفه ها به باران / برسان سلام مارا"
به مافان رسیدیم ...   غروب به ایوان رفتم ویاد رفقایم افتادم. یاد رنج هائی که کشیده بودیم. یادآنها که جان باخته بودند. دلتنگی و تنهائی حانم را فشرد. دلم میخواست همان تنگ غروب به زندان برگردم و بگویم : شب بخیر رفقا من برگشتم.»  ص ٣۲٨ و  خاطره  های زندان موسوی تمام میشود. من نیز خسته بادلی پرازرنج های زندان این نسل سربلند تباه شده «شب بخیر رفیق»  را می بندم.
 
شب ازنیمه گذشته.  اما چیزی در دلم میجوشه وبالا میآید. خواب از چشمم گریخته است. زیر آسمان  پرستاره  آن شب لندن –  که کمتر اتفاق میافتد -،  موسوی مرا از زندان ها و سلول های و بندها عبور میدهد با هزاران جوان دربند در میان فریاد و ضجه های دلاوران این سرزمین نفرین شده‍ی همیشه خونین.  پیمانه ام خالی شده میخواهم فریاد بکشم و جهان خفته و خواب آلود را از جهنمی که در وطنم بیداد میکند باخبر کنم. به صدای زنگ تلفن بیدار میشوم . صدای بغض آلودی میگوید: نازی توی قطار در ایستگاه کینگزکراس سوخت! 
 
لطفا برای مطالعه آثار این نویسنده از وبلاگ های زیردیدن کنید.
www.naghdha.persianblog.com
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست