سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«پرگار» بی بی سی و دایره های بستهٔ آن


احمد سپیداری


• این شوی تلویزیونی به شکلی سازمان داده شد که یک سوی آن جوانانی حضور یابند که اگر مجری برنامه با حرکت دست هایش، جلویشان را نگیرد، مهمانان را با نفرت تکه تکه می کنند، و این سو نیز نه بی بی سی و نه غریبه ای با تاریخ سازمان، بلکه نیروی به ظاهر «معتبر» چپی بنشیند که برای همهٔ آن نفرت ها دلیل و توجیه های نظری و سیاسی ارائه می کند و بزرگ ترین بخش چپ کشور ما را مشتی خائن و آدم فروش معرفی می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۱ بهمن ۱٣٨۹ -  ۱۰ فوريه ۲۰۱۱


در دامن خود پای فشردیم چو مرکز      گرد سر هر نقطه چو پرگار نگشتیم (صائب تبریزی)


به مناسبت سالروز حماسهٔ سیاهکل و شکل گیری جنبش فدایی، برنامهٔ پرگار در تلویزیون بی بی سی از بهروز خلیق عضو هیئت سیاسی سازمان فدائیان اکثریت دعوت کرد تا بدین مناسبت در برنامه حضور یابد و به پرسش های مطرح در برابر سازمان در طی چهل سال فعالیت های سیاسی اش پاسخ گوید. در این برنامه علاوه بر دو جوانی که هویت سیاسی مشخص و معینی نداشتند و قرار بود نمایندگان نسل جوان با ذهنی پر از سوال و پیش داوری های سخت منفی شناخته شوند، محمد رضا شالگونی نیز حضور داشت تا با نمایندگی از طرف سازمان راه کارگر بعنوان منتقد جدی سازمان فدائیان اکثریت سخن بگوید.
سخنان شالگونی همان بود که همیشه شاهد بوده ایم، البته، بدون توجه به مخاطبان گسترده و متفاوت این برنامه با جلسات سخنرانی های معمول چند ده نفره و یا چند صد نفره اش در اینجا و آنجای اروپا و آمریکا: تخریب تاریخ سیاسی چپ، به نام «نقد» یا «پالودن آن از انحرافات گذشته». شالگونی سازمان فدائیان اکثریت را در تمام دوران حیات سیاسی اش بی تاثیر و ناموفق خواند و نقش آن را در سالهای پس از پیروزی انقلاب مخرب و ضد مردمی شناخت و در ادامهٔ کینه ورزی هایش علیه بخش بزرگی از چپ و بویژه سازمان فدائیان اکثریت، این سازمان و دیگران را همکار پلیس امنیتی رژیم جمهوری اسلامی خوانده که کارشان لو دادن نیروهای مبارز سیاسی بوده است.
شالگونی به جای استفاده از فرصت به دست آمده در این برنامه، برای ارائه اهداف و برنامه های چپ برای طیف گسترده ای از مخاطبان داخل کشور، یعنی دفاع از حقوق اساسی نیروهای کار و مردم زحمتکش، حق اشتغال، حق تشکل های صنفی و سیاسی، دستمزد عادلانه، تحصیل و بهداشت عمومی، ایمنی شغلی و غیره تا رفع استثمار و بهره کشی برده وار از مردم و نحوهٔ طرح این اهداف و برنامه ها قبل و بعد از انقلاب بهمن توسط چپ و چالش های پیش آمده در برابر آن، و بدون هرگونه اشاره ای به استبداد اقتصادی، سرمایه داری انگلی و جنایت های ضد بشری امپریالیسم، فرصت را غنیمت دانست تا به تسویه حساب های شخصی و گروهی اش بپردازد و سالروز بنیان گذاری جنبش فدائیان را به روز محاکمه این سازمان و جنبش چپ در یک شوی تلویزیونی تبدیل کند، که البته به نظر من به علت پختگی و متانت و توضیحات بهروز خلیق تا حدی ناموفق باقی ماند.
در تحلیل رژیم دیکتاتوری برآمده از انقلاب و شیوهٔ مبارزه با آن، به روایت شالگونی، نه امپریالیسم تبهکاری وجود دارد، نه دخالت خارجی، نه تروریسم و بمب گذاری، نه جنگ، نه توازن نیروها و نه مردمی که به شکل ملیونی از انقلاب پرشکوهشان در آن سال ها به هر دلیل و به هر شکل دفاع می کنند. در سخنان شالگونی نه ترور مسئولان بلندپایه دولتی رخ داده، نه انفجارهای تروریستی بسیار مخربی که بخش بزرگی از کادر رهبری رژیم را در جلسهٔ حزبی شان یا دفتر نخست وزیری شان به آتش می کشد و قتل عام می کند و با انداختن اتهام انجام آن بر عهده اپوزیسیون مخالف رژیم، در یک جو عصبی و دیوانه وار، مردم را در مقابل آن ها قرار می دهد و زمینه را برای سرکوب و حاکمیت یافتن راست گرایان افراطی آماده می سازد. شالگونی با بکارگیری ژانر فیلم های وسترن در تاریخ سینما کار را ساده کرده است: «گود من» ها و «بدمن» ها (آدم خوب ها و آدم بد ها)، و تا آنجا افراط می ورزد که صحنه سازی هایش به طنزهایی در حد فیلم های دوران آغازین سینما شبیه «لیموناد جو» شبیه می شود. در این روایت از تاریخ همه نیروها به جز راه کارگر و چند سازمان سیاسی دیگری که نام می برد، همه ناآگاه و نادان و مدافع فاشیسم مذهبی شناخته شده و هرگونه شرکت فعال و درخشانشان در فعالیت های سیاسی آن دوران محکوم می گردد. جالب اینکه او روز انقلاب بهمن را درست شبیه سلطنت طلب های افراطی، روز پیروزی «فاشیسم» به ما معرفی کرد.
به نظر او این فاشیست ها بودند که پنجاه هزار نیروی مستشاری آمریکا و انگلیس را از کشور بیرون راندند، ایادی رژیم کودتاگر محمد رضا شاه را خلع ید کردند و اموالشان را مصادره نمودند. به نظر او این فاشیست ها بودند که صنایع و بنیادهای بزرگ تجاری و خدماتی را ملی کردند، در کارخانه ها شوراهای کارگری برپا کردند و ادارهٔ آن را به نیروهای برآمده از انقلاب سپردند، بانک ها و تجارت خارجی را به کنترل دولت درآورده و جلوی واردات بی رویهٔ محصولات خارجی بویژه محصولات کشاورزی را گرفتند. به اصلاحات ارضی و تقسیم زمین بین دهقانان در پی خواست و پافشاری مردم با همهٔ محدودیت ها و ناپیگیر ی ها شتاب بخشیدند، و آب و برق و سوادآموزی و بهداشت عمومی رایگان را علیرغم انحصار طلبی ها، به روستاهای دورافتاده ای بردند که فراموش شدهٔ تاریخ بود. این سخنان تنها به درد کسانی می خورد که هیچ چیز از آن دوران ندانند و قصد هم بر این باشد که در این بی اطلاعی باقی بمانند.
شالگونی اشاره ای به روند انقلاب نداشت از آن تحلیلی طبقاتی نمی داد و با نادیده گرفتن پیچیدگی ها و چند لایه‌گی ها و فرایندهای موازی سیاسی شکل دهنده به آن دوران را که جنبه های مثبت و منفی بسیار درهم تنیده ای داشت، به یک صحنه سازی نمایشی با چند دکور رنگ و رو رفته خلاصه کرد تا قهرمان آن باقی بماند. قهرمانی که دامنش به هیچ گناهی آلوده نیست و همه جا و در تمام لحظات همه چیز را از پیش به شکلی درست می دیده و انگار دیروز هم همین حرف هایی را می زند که امروز می گوید. (برای تحلیلی از وقایع این دوران رجوع شود به مقالهٔ «اپورتونیسم چپ، اپورتونیسم راست» در آرشیو مقالاتم در وبلاگ همدیگر )
بد نیست تصوری از جایگاه راه کارگر در دوران بعد از انقلاب (در پیش از انقلاب یک محفل مطالعاتی بود که نه تنها عملی نداشت بلکه حتی سندی هم انتشار نداده بود) بدست داده باشم تا ببینیم ایشان از کدام سازمان با اینهمه کبکبه و دبدبه حرف می زند. آخرین میتینگی که راه کارگر بر پا کرد در یک سالن ورزشی سربسته بود که چند صد نفری در آن شرکت داشتند. باید صادقانه بگویم که از این چند صد نفر هم بخش بزرگی شان هوادار دیگر گروه های چپ بودند که برای شنیدن حرف های تازهٔ سخنگویان این سازمان آمده بودند. نشریه ی این سازمان چند صد عددی بیشتر تیراژ نداشت و در حول و حوش تجمع های چپ توزیع می شد. مجموعه انتشارات سازمان راه کارگر از بدو تشکیل تا سرکوبش توسط دستگاه مخوف لاجوردی چند صد صفحه بیشتر نبود. در این انتشارات تحلیلی مبنی بر بناپارتیسم در قالب «کاست» روحانیت ارائه شده بود. شاید برای جوانان امروز باور کردنی نباشد، اما راه کارگر در چنان شرایطی، درست مثل همین امروز، از ضرورت قاطع رهبری طبقهٔ کارگر و کل انقلاب توسط این سازمان سخن می گفت. این در حالی بود که برای مثال در بزرگ ترین میتینگ فدائیان اکثریت در روز کارگر در میدان آزادی که توسط دارو دسته های حزب اللهی ها به خون کشیده شد، بین دویست تا سی صد هزار نفر (همهٔ چپ ها شرکت کردند) ، و در میتینگ حزب تودهٔ ایران در ورزشگاهی در خیابان حافظ (بدون شرکت متحدان بعدی اش) حدود بیست تا سی هزار نفر بودند. و این در حالی ست که در تشیع پیکرها و راهپیمایی برای محکوم کردن انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی میلیون ها نفر تنها در تهران شرکت داشتند (وقتی اولین راهپیمایان به شهر ری رسیدند و خبر آن پخش شد، ما در بالای میدان ولیعصر ناظر بودیم. در خیابان های غرق در ماتم و اشک و ضجه های سوزان، حقیقتا جای سوزن انداختن نبود.) البته آن مردم از دید شالگونی و شالگونی های دیگر آن زمان و این زمان، توده های مردم نبودند، بلکه مشتی «توهم» زدهٔ به دنبال فاشیسم راه افتاده بودند که صلاحیت حق انتخاب شدن و انتخاب کردن نداشتند و رای شان به چنین دلایل مضحکی بی معنا قلمداد می شد.
از حق نباید گذشت که بکارگیری اصطلاحی به نام «توهم» در فرهنگ سیاسی کشور آن هم به شکلی همه جانبه و در این ابعاد و بعنوان ژوکری برای بازی به جای کارت های نداشته و از جمله حذف نیروهای مردم از تحلیل های سیاسی البته از ابداعات راه کارگر بوده است و انسان تعجب می کند وقتی دیدگاهی تا این اندازه می تواند انتخاب مردم را نادیده بگیرد چگونه می تواند به دمکراسی و حق رای معتقد باشد.
البته این ها همه در عالم نظر و بحث های روشنفکری قابل طرح است و بی پاسخ هم نمی ماند و فکر کنم هیچ سازمان یا حزب جدی سیاسی هم واهمه ای از این نظرات انتزاعی بدور از واقعیت های جامعه ندارد. اما اینجا دیگر کلوپ بحث های راه کارگری از این نوع نبود و رفتار شالگونی جدا سئوال برانگیز می نماید. من اگر به جای آقای شالگونی بودم و برای چنین جلسه ای دعوت می شدم، اجازه نمی دادم مجری برنامه مرا بعنوان ابزاری برای اهداف ضد چپ خبرگزاری اش مورد بهره برداری قرار دهد. من کوشش می کردم تا آنجا که امکان داشت، به هر وسیله و به هر شکل افشا و نقد سرمایه داری نولیبرال و دیکتاتوری ولایی زمینه ساز گسترش آن در کشور را جایگزین کوبیدن سازمان فدائیان اکثریت کنم. به عبارت دیگر، در دام نمی افتادم و اختلاف نظر ها را تا آنجا نمی کشیدم که چپ ها را به جنایتی نظیر لو دادن مبارزان که اساسا سناریواش ساخته و پرداختهٔ دستگاه جهنمی اطلاعات جمهوری اسلامی ست، متهم سازم، و متوجه می بودم احتمالا این شاه بیت غزل شناخته شده ایست که بی بی سی مرا به خاطر گفتن آن دعوت کرده است و می فهمیدم که با گفتن این اتهام، خود را نقش آفرین بی جیره و مواجب کسانی خواهم کرد که ضد کمونیست، ضد چپ و ضد مردمی اند.
و در نهایت و اکنون که در چنین لجن مالی هایی شرکت کرده و متصور شده ام با کوبیدن رقبا به اعتبار سازمانم بیفزایم، تحقیق میدانی مستقلی می کردم تا ببینم چنین نقش آفرینی هایی چه تاثیری بر جوانان، مردم، هواداران فدائیان، چپ و سایر نیروهای سیاسی داشته است؟ این کاری ست که خبرگزاری هایی همچون بی بی سی با اشکالی بسیار پیشرفته هر روز و هر ساعت و برای تک تک برنامه هایشان انجام می دهند و آنقدر در این زمینه پیشرفته اند که بدانند تاثیر اصلی این برنامه ها را حتی بیش از خود کلام، زبان رفتاری هنرپیشگانی دارد که برای این کار انتخاب شده اند. و به همین دلیل است که این شوی تلویزیونی به شکلی سازمان داده می شود که یک سوی آن جوانانی حضور یابند که اگر مجری برنامه با حرکت دست هایش، جلویشان را نگیرد، مهمانان را با نفرت تکه تکه می کنند، و این سو نیز نه بی بی سی و نه غریبه ای با تاریخ سازمان، بلکه نیروهای به ظاهر «معتبر» چپی بنشیند که برای به اصطلاح همهٔ آن نفرت ها دلیل و توجیه های نظری و سیاسی ارائه می کند و بزرگ ترین بخش چپ کشور ما را مشتی خائن و آدم فروش معرفی می کند.
چرا بی بی سی تنها در چنین شرایطی است که حاضر است در جشن تولد چهل سالگی جنبش فدایی شرکت کند و با استفاده از آن به کام همهٔ ما زهری تلخ می ریزد.
راستی سالروز حماسهٔ سیاهکل بر همهٔ دوستان و رفقا مبارک...


Hamdigar.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست