سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آداب شکار شهربندان (۵)


اکبر کرمی


• نباید فراموش کرد که مقابله ی موثر با بحران های اخلاقی عمیقی که جامعه ما را در خود گرفته است، بیش و پیش از هر چیز در گرو "آزادی" و "گفتمان آزاد" بر سر همه ی موضاعاتی است که برای جامعه اهمیت دارد. اگر بتوانیم با یک مطالعه ژرف روان کاوانه و نشانه شناسانه، گفتمان سکس را از پوسته ی سخت مذهبی اش نجات دهیم، شاید آن گاه، تنها آن گاه بتوانیم به بنیاد یک گفتمان سرشار و زنده در مورد سکسوالیته و جنسیت توفیق یابیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ دی ۱٣٨۹ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۱۰


ع) حدود پنجاه روز از بازداشت من می گذشت و من هنوز بی خبر و بی پناه در بازداشت موقت به سر می بردم. با آن که به بند عمومی منتقل شده بودم ولی هم چنان ممنوع الملاقات بودم و ارتباط تلفنی من هم با بیرون از زندان قطع بود. بسیاری از پادوهای بی شمار زندانبان ها در بند عمومی به دقت بر حسن اجرای این محدودیت نظارت داشتند و تلاش می کردند تا آن جا که امکان دارد تماس و ارتباط من با بیرون محدود باشد. با این وجود همیشه روزنه ای هست و نورهایی و نیروهایی به داد آدمی می رسند تا شور زیستن حتا در زندان های بدنام جمهوری اسلامی هم ته نکشد و امید فردا و برای فردا خاموش نشود.
اگر چه در شرایط بسیار نگران کننده ای به سر می بردم و در بند عمومی حتا احساس امنیت جانی نمی کردم، با این وجود از این که مراحل نخستین و شبیخون دوره ی بازداشتم سپری شده بود و من هنوز سرافراز و ایستاده بر پاهای خودم بودم، احساس غرور می کردم و به دست های خالی بازجوهایم لبخند می زدم.
دلتنگی در زندان دیوانه کننده است و بی پناهی چیزی است مثل مردن؛ حالا وقتی به آن همه دلتنگی و بی پناهی زل می زنم، شرمنده نمی شوم؛ اگر اعتراف کنم که بارها و بارها دور از چشم زندانی ها و زندانبان ها رو به دیوار می خوابیدم و اشگ هایم را با خاطره هایی که از عزیزانم برایم مانده بود پاک می کردم.
وقتی به لحظه لحظه ی دوران بازداشتم – که به سختی گذشتند و شیارهای عمیقی برجانم نهادند – بر می گردم و به آنچه بر من گذشت می نگرم، احساس می کنم در مدیریت بازجوها و زندان بان های خود بسیار موفق بودم و توانستم با درایت آن لحظه های سخت را سپری کنم و روسیاهی را برای ذغال بگذارم.
با آن که می دانم مردم شرایط غیرانسانی حاکم بر بازداشت گاه ها و زندان ها را تا حد بسیاری درک می کنند و در قربانی کردن زندانیانی که تسلیم قصاب های جمهوری اسلامی می شوند و با پاهای خود به قربانگاه اعتراف بر علیه خود و دیگران می روند، همکاری نمی کنند؛ اما پنهان نمی کنم، از این که بر روی پاهای نحیف خود ایستادم و به خودم، دوستانم و مردمم - حتا برای یک لحظه پشت نکردم – غرق غرور و افتخارم.
حدود پنجاه روز از بازداشت من می گذشت و من در بند ۵ واحد ۱ زندان لنگرود قم بودم. موهای سر و صورتم بسیار سفید و بلند شده بود و هیبتم به مردان سال های دور این کهن بوم و بر شباهت بسیاری یافته بود. با آن که دلم می خواست در اعتراض به بازداشت غیرقانونی خود و نیز رفتارهای غیرقانونی بسیاری که بر من آور شده بود، از اصلاح سر و صورتم بپرهیزم، اما اشتیاق دیدار دخترم و نگرانیم از واکنش او باعث شد شور زندگی بر من غلبه کند و امید به آینده مرا برای لبخند به زندگی و دخترم مهیا کند. برای دیدن شیرین و رنوکا ی مهربانم حاضر بودم همه ی سختی ها را تحمل کنم؛ و کردم؛ و سرافراز و زنده ماندم. از خودم به بهترین نحو ممکن محافظت کردم و ننگ و مرگ را برای دشمنان آزادی گذاشتم.
روز پنجا و دوم بازداشتم بود که در کمال ناباوری - برای اولین بار - نامم را در بلندگوی زندان شنیدم و "حبس بلندگو" برایم شکست و دیوارهای زندان ترک برداشت! بلندگو مرا برای ملاقات کابینی فراخوانده بود. به دلم که دیدار شیرین و رنوکا را به من وعده می داد، اطمینان داشتم و تقریبن می دانستم که پشت آن شیشه های سرد و آن دیوارهای سنگی چه کسانی برای دیدار من بی تابی می کنند. در مسیر کابین ملاقات گاهی با خودم می اندیشیدم اگر رنوکا نباشد، چه کنم؟ اگر شیرین و رنوکا نباشند، چه؟ نفس هایم به شماره افتاده بود و قلبم زیر پاهای ناشکیب ام مچاله می شد. دیگر تحمل دوری آن ها را نداشتم و با خود می گفتم آن چه در زندان های جمهوری اسلامی هر روز بر روان مخالفان و جان منتقدان آوار می شود، کم از اعدام و سنگسار آن ها ندارد؛ پاره پاره کردن قلب هایی که برای یکدیگر می تپند و جدا کردن این قلب های گرم از یکدیگر با دیوارهای سنگی و سرد!      
وقتی پشت آن شیشه های سرد و سخت ایستادم تقریبن قلبم هم از شوق دیدار مجدد رنوکا و شیرین در حال ایستادن بود. تنها لبخند رنوکا بود که به من جانی دوباره بخشید. تنها لبخند شیرین مهربان من بود که به همراه اشگ هایی که به سختی در چشمانش مانده بودند، مرا هشدار داد که زندگی هنوز ادامه دارد. رنوکا – که برای من تاریخ "کانون گفت و گوهای بی پایان" هم بود - هنوز باید بزرگ می شد و اوست که باید روزی، روی پاهای قشنگش پایان استبداد - که پایانِ پایان گفت و گو نیز هست - را به رقص برخیزد.
آرام و زیبا، با وقار استوار پشت کابین ملاقات ایستاده بود و در حالی که گوشی تلفن را به گوش های کوچکش چسبانده بود مرا به برداشتن گوشی و گفتن از "زخم های مشترک" تشویق می کرد.
- چطوری عزیزکم؟
- خوبم بابا، دلم برات خیلی تنگ شده، خیلی خوشحالم که می بینمت، بابا نمی شه من بیام آن ور، من دلم می خواد بیام تو بغلت.
اشگ بی اختیار از چشم هایم جاری شد. با حسرت تمام به قد و قامت رنوکا و شیرین زبانی های او خیره شدم. اشتیاق در آغوش کشیدنش دیوانه وار تمام وجودم را پر کرد؛ دیگر به هق هق افتاده بودم و پاک فراموش کردم که چه قراری با خود گذاشته بودم! رنوکا با گریه ای که هنوز معصومیتش آزارم می دهد از من پرسید:
- بابا چرا گریه می کنی؟
- از خوشحالیه عزیزم. از این که بازهم کنار همدیگر هستیم لذت می برم و امیدوارم هیچ کس نتونه ما را از هم جدا کنه.
دستش را چسبونده بود روی شیشه کابین. من دستم را درست روی دست او گذاشتم و تلاش کردم جای خالی خودم را برای "مهربان" بابا کمی پر کنم.
- بابا من به شما افتخار می کنم، شما یک قهرمانی
- شما هم قهرمانی، می دونم که خیلی بهت سخت گذشته و می دونم که مواظب مامان هم بودی.
- ما همیشه ...
- قربون تو برم، کوچولوی قشنگ من..
- کی می آیی پیش ما؟
- خیلی زود عزیزم!
- بابا ...
- عزیزم گوشی را می دی به مامان
- باشه ولی من ی عالمه حرف دارم ...
- باشه عزیزم به همش گوش می دم، هیچی مثل گوش دادن به حرف های تو برای من شیرین نیست.
با اینکه دلش نمی اومد گوشی را از دست بده ولی با احترام و مهربونی تمام گوشی را به مامانش داد.
- چطوری عزیزم؟
- خوبم، ما خوبِ خوبیم، چرا گریه می کنی؟
- میشه بعد از این همه مدت شما را دید و گریه نکرد؟ خیلی کار خوبی کردی رنوکا را آوردی، اگر رنوکا را نیاورده بودی دیوانه می شدم.
- همه می گفتن رنوکا را نبر، غصه می خوره، ولی من می دونستم که هم تو نیاز داری رنوکا را ببینی و هم رنوکا نیاز داشت تو را ببینه. با خودش هم صحبت کردم و توضیح دادم که ممکنه بابا تو شرایط خوبی نباشه؛ رنوکا گفت هر جور که باشه من باید بابام را ببینم. اصلن نگران ما نباش فقط مواظب خودت و سلامتیت باش.
- اوضاع بیرون چطوره؟
- همه چیز خوبه، دلمون برات خیلی تنگ شده و جات خیلی خالیه. دوستات همه پی گیر کارها هستند و همگی سلام می رسونند.
- به همه سلام برسون.
استوار ایستاده بود و برایم عشق را به عمیق ترین شکل ممکن هجا می کرد و من فراموش کردم که بیرون از زندان چه کشیده است و چگونه جای خالی مرا پر کرده است و کارها را سامان داده است. ای کاش می توانستم دستش را ببوسم و با افتخار به همه بگویم که شیرین برای من همه چیز است. شیرین، تقدیر شیرین من و شیرین ترین سهم من از زندگی است.
بعدها فهمیدم در همان حال که به من لبخند می زد، دو درد بزرگ و سنگین را با خود می کشید: هم مادر نازنینش را تازه به خاک سپرده بود و هم بازجوی پرونده ی من - آقای رضایی – به او گفته بود: پرونده اش خیلی سنگین است، مرتده، کارش با کرام الکاتبین است!
چه سیاه و چه تلخ؛ ماموران گمنان امام زمان حتا به خانواده های زندانی های سیاسی هم رحم نمی کنند و در رسیدن به اهداف پلید خود از هیچ پستی ای روی گردان نیستند.
"همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد."
در آخرین لحظه رنوکا گوشی را گرفت و گفت:
- بابا نگران نباش، حال مامان جون خیلی خوبه.
دلم هری ریخت؛ ناباور و جستجوگر نگاهی به شیرین کردم و ...؟
- مامان خوبه خودت را نگران نکن، بیماریش تحت کنترله، اما خیلی خیلی دل تنگ و نگرانه و برات سلام می فرستاد.
در چشم به هم زدنی وقت ملاقات تمام شد و سربازها، ملاقات کننده ها را به بیرون رفتن از محل دعوت می کردند. ارتباط تلفنی هم قطع شد.
"ما هیچ ما نگاه".
ما هیچ، ما بوسه هایی که در خاموشی قلب های ما را به هم پیوند می داد.
سنگ دلانه باز دیوارهای سرد و سنگی بین ما قرار گرفتند و من ماندم و کوله بار سنگین بی قراری و آن ها ماندند و باران درد و نگرانی. باز ثانیه های سنگین ماند و عقربه های تنبل، باز اضطراب ایدز و هپاتیت ماند و ناامنی کشنده ی زندان، در ام القرای جهان اسلام، قم، لنگرود!

ف) در زندان، زندانیان بخت برگشته ی بسیاری می آیند و می روند، اما برخی از زندانیان و خاطره هایشان به آسانی از ذهن زندان و زندانیان پاک نمی شود. این نمونه ها موارد قابل مطالعه ای هستند که البته در فضای فوق امنیتی زندان های ایران هیچگاه امکان بررسی و تحقیق پیدا نمی کنند.
از مدعیان مهدویت، در زندان لنگرود قم می توان به حاج علی پیغان اشاره کرد که سال ها پس از اعدامش هم چنان یاد و خاطره اش در زندان، زنده بود و حرف و حدیث های فراونی در موردش شنیده می شد.
ا. صادقی نام دیگری بود که بارها و بارها ذکرش به میان می آمد. تراژدی مرگ این متهم به قاچاق مواد مخدر، از آن رو در خاطره ی زندان لنگرود قم هنوز مانده است که نامبرده پس از قطعی شدن محکومیت خود، تلاش بسیاری کرده بود تا پیش از اعدام کلیه ی هایش را به همسر بیمارش هدیه دهد؛ تلاشی که با مخالفت قضات دخیل در پرونده و ضابطین قضایی ناکام می ماند! او مرد و همسرش هم!
محمود معروف به "پیغمبر"، یکی دیگر از زندانیان با نام و نشان بند ۵ زندان لنگرود قم بود که به دلیل ادعای نبوت به ۵ سال زندان محکوم شده بود. پیغمبر شخصیت بسیار جالب و قابل تاملی داشت؛ بیشتر مشغول ورق بازی، دوزبازی و ... بود، اما اگر کسی اشتیاق نشان می داد، محمود در طرح دیدگاه های دینی خود نیز غفلت نمی کرد. او به طور آشکاری خود را نبی الوات، اوباش، طبقات زیرین اجتماع و پابرهنه می دانست و در تاکید بر این نکته به آیات قرآن پناه می برد. مدعی بود بشارت بعثت او در قرآن آمده است و به قرآنی دور از دست همگان اشاره داشت که به طور اتفاقی به دست او افتاده است. می گفت این قرآن را به بازجوهای خود نیز نشان داده است.
از چهره های جالب دیگر زندان لنگرود قم، روحانی بسیار سرشناسی به نام حاج آقا و. بود که به اتهام های متعدد از جمله اشاعه ی فحشا و منکر در زندان به سر می برد. آن طور که خودش برایم گفت همه ی اتهام های او به باور و وفاداری وی به یکی از آموزه های دینی و فقهی باز می گشت. او از طرفداران سرسخت ازدواج موقت بود و نه تنها بازگشت به این سنت دینی اصیل را راه حل بسیاری از مشکلات فرهنگی و اجتماعی می دانست، که حتا حاضر بود در این راه، پی سال ها زندان را به تن خود بمالد.
در زندان حرف و حدیث در مورد وی بسیار فراوان بود؛ از جمله، بسیاری از زندانی ها معتقد بودند اگر برادر و. در خبرگان رهبری و هیات امنای جمکران نبود، حتمن اعدام می شد! به هر حال در زندان بسیاری از زندانی ها به کارت زندانی ها و برگه های تعیین وضعیت آن ها دسترسی داشتند و زندان بان ها هم دهانشان خیلی لق بود.
به هر حال، در همان روزها بود که یک روحانی دیگر (حاج آقا پ.) با اتهام زنا با دخترش (کودک) در زندان به دار کشیده شد. در زندان همیشه بوی مرگ و دار و درفش و شلاق جاری بود و روزهای فراوانی بود که بلندگو نام زندانیانی بسیاری را می خواند که برای شلاق خوردن باید آماده می شدند!
حاج آقا و. مرد ملا و خودساخته ای بود. مردی که – به لحاظ باورها و دانش دینی - می توانست تراز الگوهای فقهی در اجتماع شیعیان باشد. او بخش مهمی از زندگی خود را وقف گسترش این سنت دینی (صیغه) کرده بود و بر این باور بود که این راهکار فقهی می تواند راه حل مناسبی برای بسیاری از ناهنجاری های سکسی اجتماع باشد. هرچند ایشان هم مثل غالب آخوندها، پرادعا و سطحی بود و حوصله ی تنگش جایی برای آموختن بیشتر نمی گذاشت، اما به بسیاری از فجایعی که در جامعه و زیر پوست شهر می گذشت کم و بیش توجه داشت.
در بند عمومی، شرایطی برای ما فراهم شده بود که بتوانیم با یکدیگر به گپ و گفت بنشینیم. به نظر می رسید ضابطین قضایی به تعبیر خودشان از اینکه من متنبه نشده بودم، احساس آرامش نداشتند و دست به دامن حاج آقا و. شده بودند که کار آن ها را تکمیل کند.
آپارتاید صنفی در زندان لنگرود قم به شدت جاری و ساری بود. زندانیان روحانی هم از امکانات رفاهی بسیار بیشتری برخوردار بودند و هم عبور و مرورشان در فضاهای زندان آزادتر بود. حاج آقا و. با آن که زندانی بود، اما این امکان را داشت که در زندان برای برخی از زندانی ها کلاس بگذارد و از نهج البلاغه و منطق و ... بگوید! حاج آقا و. به واسطه ی اشتهارش در امر صیغه و "دلالی محبت"، زندانی نام آشنا و محبوبی بود، اما حتا این محبوبیت هم خرج بازتولید همان مساله ای می شد که نامبرده به خاطر آن در زندان بود!
در کلاس های ایشان، اگر - مثل سایر کلاس های زندان - سوال هایی پرسیده می شد که پاسخ آماده و مناسبی برایش وجود داشت، همه چیز با سلام و صلوات ختم به خیر می شد و حتا ممکن بود مرخصی یا ملاقات شرعی نصیب پرسنده کند؛ اما به چالش کشیدن کلاس و ادعاهای کلاس با سوال های جدی و بودار، اکیدن ممنوع بود! البته برای اعمال این محرومیت و ممنوعیت، علاوه بر بایدها و نبایدهای اکید زندان، پادوهای زندان هم بیکار نمی مانند و با حراست از فرایند سرکوب، سکوت و سانسور تلاش می کردند مو لای درز آن چه حراست زندان می خواهد، نرود.
به این مشکل همچنین عارضه ی بدخیم و مهاجم "خود جمع انگاری" را نیز باید اضافه کرد؛ عارضه ای که بسیاری از ما به آن مبتلایم و در نتیجه همیشه خود را سخن گوی "جمع" و "همه" می دانیم. بیماری "خود جمع انگاری" در همراهی با عارضه ی شایع "خود حق پنداری" پتانسیل آن را دارد که باب هر گفت و گویی جدی ای را ببندد.
حاج آقا و. برای خیلی از چالش هایی که در مورد متعه و سکس وجود داشت حرفی از جنس زمان نداشت و در برابر ادعاهایی هم چون گسترش تبعیض، خشونت و بی بندوباری، پرحرفی الکن بود. زیاد حرف می زد، اما چیز مهمی نمی گفت که ارزش بازگو کردن داشته باشد. دفاع وی از سبک زندگی جنسی موقت، چیزی بیش از دفاع از شیعه گری و باورهای دینی نبود. درکی از ارج شناسی جدید، آزادی و برابری جنسیتی و حق آدمیان در انتخاب آزادانه ی سبک زندگی جنسی خویش نداشت. قادر به تفکیک "درست و نادرست" از "حق و ناحق" نبود. او مثل اکثر مذهبی ها سخت مسحور داوری ها و داروهای پیشینیان خود بود؛ داوری های ابتری که در قامت داوری های الهی، جان سخت و غیر قابل عبور تلقی می شدند.
مثل بسیاری از آخوندها (و مذهبی ها) با تفکیک خود از سایر مسلمانان و هم زمان تفکیک اسلام از مسلمانان، تلاش داشت نشان بدهد که اسلام اصیل همانی است که او تصویر می کند. به این ترتیب، هم حساب اسلام را از فجایع جاری در تاریخ و اجتماع مسلمانان جدا می کرد و هم حساب خود را از دیگر مسلمانان (آخوندهای دیگر). با آن که مثل بسیاری از مذهبی ها در ذات گرایی عمیقی فرورفته بود و به طور دایم از اسلام اصیل و ناب صحبت می کرد، اما اسلام ناب همان بود که او می فهمید!   
چیزی که در ایشان اهمیت داشت و ذکرش خالی از لطف نیست، درکی است که نامبرده از بحران های عمیق اجتماعی ایران در پهنه ی سکسوالیته و جنسیت داشت و به درستی بر این نکته تاکید می کرد که بدون حل و فصل مسایل سکسی در ایران، حتا حفظ دین هم مشکل و هدفی دور از دسترس خواهد بود. در پاسخ نامبرده به این مسایل، البته هیچ خلاقیت و نبوغی حضور نداشت و همه چیز به کشکول خالی اما سنگین سنت می رسید. او باور داشت که با احیا برخی از سنت های سکسی از جمله چند همسری و صیغه می توان تا حد بسیاری بر این آسیب ها فایق آمد؛ و برای این باورهای خود بدنامی و ۵ سال زندان را هم به جان خریده بود.
می گفت بارها دادستان دادگاه ویژه از او خواسته است که از رفتارش پوزش بخواهد و با سپردن تعهد آزاد شود، اما او نپذیرفته است.
با این وجود، بودن کسانی چون حاج آقا و. در زندان و محکومیت سنگینش، پرده از رازی بزرگ بر می داشت. جمهوری اسلامی چرا حتا کسانی را که در چهارچوب های دینی و سنتی در پی پاسخ به مسایل سکسی جامعه هستند، به زندان می اندازد و آنان را به اشاعه ی فاحشه متهم می کند؟
با یک مراجعه سطحی به تاریخ دوره قاجار و سفرنامه هایی چون سفرنامه ی حاج حسن سیاح، به خوبی می توان دید که کاری که حاج آقا و. می کرده است، کار بسیاری از هم کسوت های او در آن دوره بوده است. آن ها با گرفتن پول زن های صیغه ای را به مشتری ها و مسافرها معرفی می کردند...
مساله ی اساسی جمهوری اسلامی در پهنه ی سکسوالیته چیست که حتا نمی تواند همراهان سنتی خود را تحمل کند و با بند و زنجیر به پاسخ آن ها برآمده است؟
و. از درک ظرایف فلسفه ی "آزادی و برابری جنسی و جنسیتی" کاملن بی بهره بود و من هیچگاه نتوانستم در پیش او از آزادی جنسی و جنسیتی و مدیریت مبتنی بر آزادی در پهنه ی اخلاق، به عنوان راه کار پیشنهادی خود برای عبور از بحران سکسوالیته در ایران یاد کنم؛ اما او بارها و بارها از من می پرسید: مشکل جریان های مدرن با صیغه چیست؟
او چهار همسر داشت و فرزندانش را نیز به سرعت پای سفره ی عقد نشانده بود. وقتی صحبت به تبعیض و خشونت آشکار در استانداردهای مذهبی حاکم بر این سبک از زندگی جنسی می رسید، خودش را به بیراهه می زد و چیزی – شاید یک اعتیاد عمیق و قدیمی به سکس سیاه – را در پشت حرفهایش - که پوسته ای از باورهای مذهبی به دور آن ها تنیده شده بود – پنهان می کرد.
جمهوری اسلامی در پهنه ی سکسوالیته در منگنه تعارضی جدی و بی بازگشت گرفتار آمده است و کسانی چون حاج آقا و. با آن ایمان صادقانه و بی شیله پیله ی شان – شاید - گرفتار ترکش های این تعارض اند. صورت بندی ساده ی این تعارض چیست؟
اسلام سیاسی در آمیزش مدنی ناتمام خود، در پیوندی نا گزیر با هنجارهای سکسی دینی متولد شده است. آمیزش اجتماعی ناتمام و مدنیت ناقص به اسلام گرایان مدد می رساند تا بتوانند از اجتماعی با اکثریت مسلمان به برپایی جامعه ای اسلامی خیز بردارند.
اکثریت عددی مسلمانان شناسنامه ای و درکی ناتمام از دمکراسی، سکوی نخستین اسلام سیاسی در رویای برپایی جامعه ای اسلامی است. نماد بارز این اکثریت عددی، هنجارهای اخلاقی، دینی و به ویژه سکسی است.
با این وجود، نباید فراموش کرد که "آزادی" مفهومی خود پیش رونده است و آزادی هایی هم چون آزادی پوشش و سبک زیست جنسی، می تواند مهمترین و ساده ترین راه مسالمت آمیز به چالش کشیدن چنین تصوری را نیز به منتقدان و مخالفان اسلام گرایی بدهد؛ بنابراین، با به قدرت رسیدن اسلام گراها، طبیعی است که باید - دیر یا زود - این حربه از چنگ مخالفان و منتقدان بیرون آورده شود. خلع سلاح اساسی منتقدین و مخالفین در این پهنه، باز هم به تمامت خواهی و انحصارطلبی ختم می شود. این انحصار طلبی تام و تمام و این قیمومیت کامل در پهنه تن است که سر انجام، اسلام گراها را در برابر مسلمانان سنتی نیز به هماوردی می کشاند. اسلام سیاسی، هیچ شریکی را در سیطره و سلطه بر قلمرو تن تحمل نمی کند، زیرا این پاداندیشه در پهنه ی قدرت نمی تواند و نمی خواهد دیگران را ببیند و هیچ شریکی را تحمل نمی کند.
اگر شکستن انحصار در قلمرو تن، به شکستن انحصار در پهنه ی قدرت می انجامد، پس آزادی جنسی پیش نیاز آزادی های دیگر، از جمله آزادی سیاسی است. از همین روست که تمامت خواهی مذهبی هیچ فضایی – حتا قلمرو تن – را خالی از قدرت تحمل نمی کند.
حجاب اسلامی، به عنوان پرچم اسلام سیاسی، نماد و نمود این پیوند ناگریز و ناگزیر است؛ اما این نماد از آن جا که هم زمان به مخالفان امکان مخالفت مسالمت آمیز با اسلام سیاسی را نیز می دهد، اسلام گراها را دچار تعارض و مشکل می کند؛ در نتیجه، اسلام گرایان بر خلاف پندار بسیاری از نواندیشان دینی، هیچ گاه نمی توانند با خوانشی از اسلام که حجاب را واجب – به لحاظ شرعی - ولی آزاد و اختیاری – به لحاظ اجتماعی – می داند همراه و همگام شوند.
اسلام گراها با آن که در محله ی خودی– هر جا مزیت نسبی داشته باشند – با سطحی رقیق شده از استانداردهای دمکراتیک همراه می شوند و از دمکراسی برای رسیدن به قدرت استقبال می کنند، اما به لحاظ راهبردی بر این امر واقف اند که در جامعه ای که مردمانش از نظر پوشش و روابط اجتماعی آزادند، عدم رعایت هنجارهای اسلامی به معنای غروب اسلام گرایی و خداحافظی با قدرت نیز خواهد بود. به عبارت دیگر، اسلام گرایی هم، مثل هر نظریه ی استبدادی و فاشیستی دیگر با هر روزنه و فضایی که به آستانه ی آزادی گشوده می شود، مخالفت خواهد کرد. پیوند اسلام گرایی با حجاب و هنجارهای دیگر دینی – عرفی در پهنه ی سکس سبب می شود، که اسلام گراهای شیعی حتا با پدیده ی "متعه" که امری فقهی و مشروع است به مخالفت برخیزند. زیرا چنین پدیده ای با همه انتقادهای ریز و درشتی که به آن وارد است، روزنه ای است به سمت آزادی که می تواند تمام بافته های اسلام گرایان را به چالش بکشد.            
با این وجود، نباید فراموش کرد که مقابله ی موثر با بحران های اخلاقی عمیقی که جامعه ما را در خود گرفته است، بیش و پیش از هر چیز در گرو "آزادی" و "گفتمان آزاد" بر سر همه ی موضاعاتی است که برای جامعه اهمیت دارد. اگر بتوانیم با یک مطالعه ژرف روان کاوانه و نشانه شناسانه، گفتمان سکس را از پوسته ی سخت مذهبی اش نجات دهیم، شاید آن گاه، تنها آن گاه بتوانیم به بنیاد یک گفتمان سرشار و زنده در مورد سکسوالیته و جنسیت توفیق یابیم و در نتیجه بتوانیم برای عبور از بحران های جنسی و جنسیتی جامعه ی خود کاری بکنیم و حرفی از جنس زمان داشته باشیم.         

bozorgkarami@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست