سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پدر خوانده های قدرت در اشارت انگشت


رضا علوی


• در حکومت های تمامیت خواه، کاخ قدرت یک شبه ویرانه و تهی می شود. پرهای فروریخته حکومت اسلامی همچون سبویی شکسته می ماند که خودی و ناخودی را در بازار مکاره ارزان نابود می کند. لنگ قدرت هراز گاهی بر پیکر کسی می لغزد، سپس همچون موریانه، ترانه های اندوهگین سر می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ آذر ۱٣٨۹ -  ۲۰ دسامبر ۲۰۱۰


در حکومت های تمامیت خواه، کاخ قدرت یک شبه ویرانه و تهی می شود. پرهای فروریخته حکومت اسلامی همچون سبویی شکسته می ماند که خودی و ناخودی را در بازار مکاره ارزان نابود می کند. لنگ قدرت هراز گاهی بر پیکر کسی می لغزد، سپس همچون موریانه، ترانه های اندوهگین سر می دهد. مارش ریزش حکومتیان به گوش می رسد. رود خون می رود و مرمر می ماند. سوارکاران تبهکار می روند و دشت می ماند. تاریک اندیشان می روند و مردمان می مانند. این آموزه تاریخ است، انتخاب بین بد و بدتر اشتباه است. باید با هر دو مقابله کنیم.
به دولت های سی سال پیش نظری بیاندازید، در قلعه های اشباح تاریخ خفته اند: دولت اول: "دولت بازرگان" چه شد؟ بی آبرویش کردند، مجلس ختمی هم برایش گرفته نشد، به جرم عضویت در حزب او، دبیر اول آن، دکتر ابراهیم یزدی، در زندان حکومتیان، لحظات تلخی را سپری می کند. دولت دوم: ابوالحسن بنی صدر، آخوندزاده بود، پدرش عالم اول همدان بود، بیش از یازده میلیون رای داشت، چه شد؟ با چهره گریم شده از کشور گریخت. دولت چهارم: موسوی، افراطی های جناح راست برای اعدام او عجله دارند.
دولت پنجم: هاشمی رفسنجانی، او را که ریشه فتنه می خوانند.
دولت ششم: سید محمد خاتمی، او هم که در آتش سران فتنه می سوزد و عده ای معتقدند باید او را اعدام کنند.
احمدی نژاد به علت ویژگی تمامیت خواهی و خود کامگی، بیشترین تغیرات را در کابینه خود در پنج و نیم سال پیش انجام داده است، پاره ای از آنان خشمگینانه با او در افتادند، همچون مصطفی پورمحمدی وزیرسابق کشور یا دانش جعفری وزیر اقتصاد در دولت نهم، و عده ای در گوشه ای دیگر، به کنج قدرت خزیدند، بسان محسنی اژه ای وزیر سابق اطلاعات که اکنون دادستان کل می باشد. و اکنون تروریست با سابقه منوچهر متکی از قلعه قدرت به بیرون پرتاپ می شود.

گرگ خفته:
دانشجویان کنفدراسیون، در ماه های آخر حکومت پهلوی دوم به یاد دارند، که انجمن اسلامی دانشجویان هندوستان هیاهوی فراونی داشت، منوچهر متکی از فعالین این انجمن بود. پس از انقلاب به بندرگز و منطقه ترکمن صحرا باز گشت و از فعالین حزب جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران، و از طراحان کشتار رهبران شورای ترکمن صحرا؛ مختوم، توماج، وا حدی و جرجانی بود.
متکی، در سال ۱۳۶۴، به عنوان سفیر حکومت اسلامی ایران، در ترکیه منصوب شد. او در عین حال، گروه های اسلامی تروریستی ترکیه ای و ایرانی را سازمان دهی می کرد. این تیم های ترور حکومت اسلامی زیر نظر متکی، علاوه بر ترورهای دیگر، تعدادی از مخالفان حکومت اسلامی را در این کشور ترور کردند. منوچهر متکی، در مدتی که سفیر حکومت اسلامی در ترکیه بود، در کلیه موارد تروریستی مسئولیت تهیه پاسپورت و ویزا و حل و فصل مسائل مربوط به رفت و آمد تروریست ها را حل و فصل می کرد. سرانجام دولت ترکیه، پس از بررسی کارنامه تروریستی سفیر حکومت اسلامی ایران، منوچهر متکی را در اکتبر ۱۹۸۹ عنصر نامطلوب تشخیص داده و حکم بر اخراج وی ظرف مهلت بیست و چهار ساعت داد.
حکایت حکومت و دولت درجمهوری اسلامی و حکومت های تمامیت خواه شگفت انگیز است، آنان ناماندگاران تاریخ و فرسودگان قدرت هستند. این قصه سر دراز دارد. از دهلیز زمانه، کمی به عقب برگردیم؛ از این تبار بسیارانی داریم:

از یاخچی آباد تا نازی آباد
سعید حجاریان و عباس عبدی در نازی آباد هم محله و هم مدرسه بودند. شیفته شریعتی بودند و جوانی ناکرده، در سال قبل از انقلاب، به آموزگاری پرداختند و برای جوانان و نوجوانان از در رهبری درآمدند. حلقه نازی آباد را تشکیل دادند، پاره ای از اعضای حلقه، از یاخچی آباد و امامزاده یحیی بدان پیوسته بودند. اکبر گنجی و عمادالدین باقی از این تبار بودند و در حلقه نازی آباد موقعیتی برای خود ساخته بودند.
بعد از سال ۱۳۵۷ و انقلاب اسلامی، جوانان نازی آباد، سریعتر از آن که تصور می کردند، فاصله جنوب تا شمال تهران را طی کردند. سران نهضت آزادی که دولت را در اختیار داشتند در شمال تهران زندگی می کردند و جوانان نازی آباد، فقر و مذهب را به هم آمیختند، و سفارت آمریکا را در گروگان خود قرار دادند و دولت بازرگان ۹ ماهه نشده سقوط کرد.
و بدینگونه جنبش دانشجویان پیرو خط امام، یکه تاز میدان شد و در شورای مرکزی، سعید حجاریان و عباس عبدی و … جای گرفتند. واقعه واژگون کردن دانشگاه ها و بگیر و ببند دانشجویان باعث شد که فرزندان نازی آباد از رهبران انقلاب فرهنگی! شوند و به جنگ با گروه های دانشجویی هوادار سازمان ها و تخریب دفتر و دستک آنها پرداختند. سعید حجاریان و عباس عبدی و… سال بعد، براساس ضرورتی که احساس کردند، اولین پایگاه امنیتی و اطلاعاتی حکومت اسلامی را در جوار دفتر نخست وزیری باز کردند. نهادهای امنیتی و اطلاعاتی تداوم شکل ایدئولوژیک نظام اسلامی بود. به موازات آن، عمادالدین باقی و اکبر گنجی، دفتر سیاسی سپاه پاسداران را تحکیم بخشیدند. آنان با آموزه هایی از شریعتی، مطهری، در جهت تداوم و تحکیم رژیم، پی گیرانه حرکت می کردند.
گنجی و باقی، علیرغم تفاوت های فکری شان، هرگز تلاش نکردند در زمره کادر مرکزی قدرت بگیرند و همیشه در سایه و در جوار بودند، اما برخلاف آنان عبدی و سعید حجاریان همیشه در هسته مرکزی حضور داشتند و در ساخت قدرت سهیم بودند.
اواسط نخست وزیری میرحسین موسوی بود که سعید حجاریان تئوریسین و بنیانگذار اصلی وزارت اطلاعات، تا آنجا به جلو خیزید که گزینش کادرهای بالای نظام اسلامی را به وی سپرده بودند. او در مجلس شورای اسلامی هوار سر داد که تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت ضروری است و یک صد نفر را به دنبال خود راهی بیت امام کرد که تاییدیه وی را در مورد تاسیس وزارت اطلاعات دریافت کند.
و همان ماری که وی در آستین پرورانده بود، یقه او را گرفت و دهه ۱۳۷۰ به آخر نرسیده بود که در آستانه ی نوروز ۱۳۷۹ ترور شد و آن هم به دستور جانشین امام اش. و این ترور پیامد درگیری ها و تضادهای درونی وزارت اطلاعات بود.
در همان سالها، عمادالدین باقی و اکبر گنجی در درون حلقه کیان با سروش، برای حفظ بیضه نظام دغدغه داشتند و قلمزنی می کردند. هر دو در آن سال (سال ۱۳۷۹) راهی زندان شدند. باقی به دلیل نوشتن دو جلد کتاب به نام “تراژدی دمکراسی” درباره قتل های زنجیره ای و اکبر گنجی به علت خلق شخصیت عالیجنابان سیاه پوش و سرخ پوش و خاکستری و … و عباس عبدی سال بعد در بیست و سومین سالگرد گروگان گیری و تسخیر سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۸۱ راهی بازداشتگاه شد. و بدین گونه انقلاب فرزندانش را می خورد و له و لورده شده به جامعه باز پس می داد.

چریک پیر ، بهزاد نبوی در دادگاه
بهزاد نبوی مرد پشت پرده سیاست ایران بود. او با صدایی خونسرد و دستانی نامرئی، به جای ردای سیاه و چهره ی مخوف راسپوتین، پیراهنش را روی شلوار رها می کرد و چهره ی بشاش و شادابی داشت، اما وی تصویری رازگونه و معماآلود همچون راسپوتین داشت. در همان روزهای اول انقلاب به عنوان یک استراتژیست، با شناختی که از کمیته های انقلابات کشورهای دیگر داشت، آغاز به کمیته سازی کرد و با کمک محسن سازگارا طرح سرکوب نیروهای مخالف حکومت اسلامی را به شکل مرحله ای بر اساس اولویت ها و خطرناک بودن سازمان های مختلف به دادستانی ارائه داد، که از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ تا بهمن ۱۳۶۲ به مرحله اجرا درآمد که اولی آغاز دستگیری مجاهدین و نیروهای چپ و دومی آستانه دستگیری توده ای ها بود، توسط وی و یارانش طراحی شد. او شاخص جناح چپ در رژیم اسلامی بود. او فقط وزیر میرحسین نبود، بلکه سیاستمدارانه، سیاستهای دولت میرحسین موسوی را به حرکت درمی آورد و به عنوان سختگوی دولت، روش مملکت داری را به سایرین می آموزاند. و بالاخره در سال ۱۳۷۹ از مجلس سر درآورد و به عنوان نایب رئیس، معرکه گردان پارلمان هم شد. اما ۹ سال قبل از آن در دوره ریاست جمهوری رجایی، در حزب جمهوری مرافعه درگرفت که آیا بهزاد نبوی نخست وزیر باشد یا باهنر؟ سینه ی نبوی پر از راز و رمز حکومت اسلامی است.
امروز بهزاد نبوی در همان زندانهایی است که خودش راه انداخت و بازجویانش همان جوانانی هستند که خودش به آنان راه و روش بازجویی را تعلیم داده بود. و بدین گونه انقلاب فرزندانش را می خورد و مچاله شده به تاریخ ارائه می دهد. از این تبار فراوانند: تاج زاده، ابطحی، میردامادی که به دنبال بوی انقلاب می روند و انقلاب از آنان ضدانقلاب می سازد.

از انقلاب فرانسه تا انقلاب روسیه
“انقلابیون دیروز به ضدانقلابیون امروز تبدیل می شوند” این یک سناریوی جدید نیست. در سال ۱۷۹۱ در انقلاب فرانسه بورژوازی نوین پیروز شد و حکومت اشراف و کشیشان را واژگون ساخت و مجلس و قدرت در اختیار حزبی لیبرال به نام حزب ژیروندن قرار گرفت. آنان لیبرال های مشروطه خواه ضد شاه بودند و رهبری آن با “پریسو” روزنامه نگار بود و جناح راست انقلاب فرانسه را تشکیل می دادند.
در جناح چپ، حزبی قدرت یافت به نام “ژاکوبن” به رهبری “روبسپیر” و دانتون” که به جمهوریت باور داشتند.
و آنان یکایک، همدیگر را ضد انقلاب خطاب می کردند و این یکی سر دیگری را زیر گیوتین قطع می کرد. بدینگونه در انقلاب فرانسه، انقلاب فرزندان خود را به اتهام ضدانقلاب نابود می کرد.
در روسیه نیز بدینگونه سناریو جلو رفت. در فوریه ۱۹۱۷ تزار عقب نشینی کرد و “کرنسکی” که یک لیبرال بود نخست وزیر شد. “کرنسکی” همچون بختیار سرزمین خودمان، معتقد به نظامی پارلمانی بود. لنین او را ضدانقلاب خطاب کرد. بعد از اکتبر ۱۹۱۷، کرنسکی سقوط کرد و حزب سوسیال دمکرات کارگری به رهبری لنین قدرت را در دست گرفت. رهبران منشویک ها (مارتوف و پلخانف) توسط لنین و تروتسکی ضدانقلاب نامیده می شوند و تا سال ۱۹۲۲ سرکوب می شوند و این بار ضدانقلاب، همان منشویک ها بودند. تروتسکی که بنیانگذار ارتش سرخ و وزیر امور خارجه بود، چند سال بعد همچون “دانتون” در انقلاب فرانسه سقوط می کند و در سال ۱۹۲۷ تروتسکیست ها از حزب اخراج شده و تروتسکی از شوروی بیرون رانده می شود. بدین گونه تروتسکیست ها ضدانقلاب می شوند و سرانجام در سال ۱۹۴۰ تروتسکی به دستور استالین در مکزیک با تبر ترور می شود. ماشین ضدانقلاب سازی انقلاب همیشه کارا بود و استالین لحظه ای این ماشین را متوقف نکرد و سالها بعد دادستان کل شوروی، مردی که قهرمانِ محاکمه و اعدام ضدانقلاب بود، خود ضدانقلاب شناخته شد و اعدام شد.
انقلابات، ضدانقلاب می سازند و هستی این دو به یکدیگر وابسته است. رفرمیست به بن بست رسیده و اصلاحات مرده است و لاشه حکومت اسلامی در درون پوسیده تر از آنست که معجزه رخ دهد و اصلاح پذیرد. پس چه باید کرد؟ راه سومی وجود دارد که آن “تحول طلبی” است. استراتژی تحول طلبی با استراتژی رفرمیست و استراتژی انقلاب متفاوت است، گرچه در وجوهی با آنها اشتراکاتی دارد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست