سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چرا آزادی و استقلال، «بَـد» شد؟
چرا اندیـشیـدن، «خود را خدا انگاشتن» و«ضدِ خدا» شد؟


منوچهر جمالی


• فرهنگ ایران، با مفهوم «جان ِانسان » ، بنیادِ « آزادی واستقلال فردی انسان » را گذاشت ، و این قدرتهای دینی وسیاسی بودند که هزاره ها درتاریخ ، برضد این بنیاد آزادی واستقلال ِ فطری ِ فرد انسان، جنگیده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ آذر ۱٣٨۹ -  ٣۰ نوامبر ۲۰۱۰


 
واژهِ « بَــد» ،
به معنای«آزادی واستقلال انسان» است
واژه « مـنی کردن »،
به معنای « اندیشیدن» است

فرهنگ ایران، با مفهوم «جان ِانسان » ، بنیادِ « آزادی واستقلال فردی انسان » را گذاشت ، و این قدرتهای دینی وسیاسی بودند که هزاره ها درتاریخ ، برضد این بنیاد آزادی واستقلال ِ فطری ِ فرد انسان، جنگیده اند، تا این آزادی واستقلال فطری انسان را ، طرد و منفورو پایمال سازند ، و دراین راستا ، سراسر مفاهیم وواژه های مربوط به آزادی واستقلال ِفردی انسان را درتاریخ ، مسخ و تحریف کرده اند . ما با زبانکاوی ، یا« حفاریات زبانی » ، میتوانیم ، این تحریفات ومسخسازیها را بیابیم و بزدائیم و ازنو، چهره آزادیخواهی فرهنگ مردمی ایران را بازیابیم . فرهنگ ایران، با « مفهوم جان » ، بنیاد « فردیت انسان » و « حقوقی را که ازآن میجوشد » ، میجوشد .
ما امروزه ، میگوئیم « بدی نکن » ونمیدانیم که معنای اصلیش این بوده است که « از آزادی واستقلالت » دست بکش . مستقل وآزاد ومتکی به خود بودن ، اصل همه بدیهاست . ولی ما که علاقمند به آزادی واستقلال انسان هستیم ، نمیتوانیم باورکنیم که واژه « بـد =vat » در اصل ، چنین معنائی داشته است . چگونه میتواند باشد که درست نام آزادی واستقلال و ازخود اندیشیدن ، « بـد» بوده باشد ؟ چگونه ازخود بودن ، که « بَــد » باشد ، اصل نکوهیده و گناه و جرم شده است؟ چگونه برترین خواست وآرمان انسان ، خوارترین وزشت ترین خواست انسان شده است ؟ چگونه آرمان دیروز، جرم وجنایت امروز شده است ؟ درواژه های هرزبانی ، « تحولات اندیشگی واجتماعیِ » هزاره ها ، باقی مانده است . ما با حفاری درزبان ( زبانکاوی)   ازاین تحولات شگفت انگیز،آگاهی می یابیم و میتوانیم ازاین راه ، به فرهنگ اصیل خود، راه بیابیم . مثلا در داستانِ جمشید درشاهنامه ، نخستین بار، با واژه « منی کردن » روبرومیشویم . « منی کردن » که نخوت وغرور و کبر باشد، بزرگترین گناه وجرم ِجمشید میشود . او با خردش میاندیشید (= منی میکرد= منیدن )، و با منیدن ، مدنیت وبهزیستی وشادی وآبادی را به وجود آورد. پس چگونه شد که ناگهان منی کردن (= اندیشیدن) ، منی کردن (= نخوت وکبرو خودرا خدا دانستن ) شد ؟ چگونه یک واژه ، معنای کاملا منفی وضدش را پیدا کرد ؟ اغلبِ نزدیک به همه شاهنامه پژوهشان ، کوچکترین اعتنائی هم به این تناقض نکرده اند ، و جمشید را برای « منی کردنش = نخوت وتکبروخدا دانی خودش » می نکوهند ، و هیچگاه این پرسش وشک درفکرشان خطورهم نکرده است که آخر، چگونه « منی کردن که اندیشیدن باشد و گوهرانسانست ، معنای وارونه پیدا میکند و برترین جرم وتباهی وگناه ولغزش میشود » ؟ اگرآنان از وعظِ اخلاق ، دست بکشند و اندکی دراین تضاد بنیدیشند ، نخستین گام را در تفکرفلسفی برداشته اند ، ودرمی یابند که « ازخود اندیشیدن ِانسان » ، همیشه باخطرسرکوبی رویاروست . ازژرفای جان خود اندیشیدن، همیشه خود را به خطرانداختن است .
چرا « منی کردن » که «اندیشیدن، برای آفریدن مدنیت و آبادکردن گیتی » است، ناگهان ، نخوت وکبروغرور وسرپیچی ازخدا و « خودرا خدا شمردن » میشود ؟ چون خدای قدرتمند تازه وارد ، آباد کردن گیتی وایجاد نظم وقانون را ، حق به منحصربه فرد خود میداند ، و این حق را میخواهد از « خرد انسانها » غصب کند . خرد انسان باید از این حق خود ، دست بکشد که میتواند کلید حل همه مسائلست ومیتواند گیتی را با خواستیش جای بهزیستی سازد . با گرفتن این حق از خرد انسان ، انسان ، ازسرچشمه حق بودن ، می افتد و همه حقوق انسانی ازاو، سلب میشود .آیا این فقط جمشید بود که بااندیشیدن خود، توانست مدنیت را به وجود آورد، و دچارمنی کردن شد ، یا هرانسانی نیزکه با اندیشیدن خود (= منیدن ) ، نظم وقانون بیافریند ، دچارگناهِ « منی کردن » میشود ، و باید به دونیمه اره کرده شود ؟ آیا این ، سلب حق وتوانائی آباد کردن گیتی ازخرد اندیشنده انسانها نیست ؟
باربد ، لحن دویم خود را « آئین جمشید » نامیده است . لحن دوم ، متناظر با روز دوم ماه ، « بهمن» است . این بدان معناست که دین جمشید ، دین بهمنی است ( آئین= آ= دین ) ، و ارتای خوشه، یا ارتا -خوشت (= سیمرغ ) ، نخستین پیدایش بهمن است . به عبارت دیگر ، جان هرانسانی که « اخو، تخمی ازاخوشه » است ، پیدایش « بهمن = وهو + من » است . فطرت هرانسانی این « بـِه + من » ، این « مـَن » ، این «اصل منیدن» ، این « ازخود منیدن = ازخود اندیشیدن = ازخود منی کردن » است .
«جمشید» که درفرهنگ زنخدائی ایران، نخستین انسان بوده است ، نام دیگراو « منو= من = اندیشنده » بوده است . یعنی گوهروفطرت جمشید، که بن همه انسانهاست، ازخود، اندیشیدنست . ازاین رو هست که همه انسانها ، « من » هستند . ماهرروزی صدها بار گواهی براین میدهیم که من ( ازخود، اندیشنده = آزاد ومستقل برپایه ازخود اندیشیدن ) هستیم ، ولی ازگرفتن پیایندش که ما حق حل کردن همه مسائل را داریم ، همیشه اجتناب میورزیم ، وازخود نمی پرسیم که چرا همین گوهر اندیشنده انسان ، معنای « نخوت وکبروغرور وپا از گلیم خود فراتر نهادن » پیدا میکند ؟ انسان خود را هرروز صدها، باربا « من » دانستن ، برحق خود درمستقل وآزاد بودن و سرچشمه نظام وقانون بودن گواهی میدهد ، و آنرا با ادعای « من کردن = اصل اندیشیدن بودن » میطلبد . پس چرا دم ازاین حق خود نمیزند . « من » ، یعنی حق به آزادی واستقلال وازخود بودن . یعنی ، کسی حق ندارد به من ، امر ونهی کند ومرا تابع ومطیع خود سازد .
ولی هرقدرتی که دراجتماع بخواهد خود را بگسترد و خود را استواروپایدارسازد ، برضد این « من » ، این « منیدن = منی کردن » برمیخیزد ، و آنرا برترین تباهی وگناه وجرم وبزه میشمارد ، تا همه ، اصل ازخود بودن را درخودشان ، بدست خودشان ، بنام گناه وزشتی وننگ ، سرکوب کنند . هر بارکه « من » میگویند ، ازآن ، تلخی درکام خود داشته باشند . هرانسانی درمن گفتن ، باید شرم ببرد و خود را بکوبد و بدینسان ، خود را به دونیمه اره کند . نیمه ای که تکلیفش، کوبیدن همیشگی « حق من بودن ، حق آزادی داشتن » است . ولی آنچه را نمیشود ، یکبار برای همیشه ، ریشه کن کرد ، همین « من = اصل اندیشیدن وازخود بودن » است . هنوز سرآن را درجائی نکوبیده ، که ازگوشه ای دیگر، سربرمیافرازد ، و حق ازخود بودن خود را اعلام میدارد . اینست که یک نیمه ازانسان ، باید همیشه بیدار وحاکم بر نیمه دیگرشود ، تا بطور مداوم ، این « بُن آزادیخواهی و استقلال طلبی » سرکوبی گردد . بدینسان ، جمشید ، به دونیمه اره شد . یک نیمه باید حاکم و نیمه دیگرعبد باشد، تا همیشه همه انسانها ، عبد بمانند . انسان ، حیوانی میشود که خودش را باید خودش ، عبد بسازد .

چرا آزادی، هـواست ؟
.............................
اگربرون کنی از دل ، « هوای آزادی »
بهشت ، ..... درقفس تنگ ، مینمایندت
چرا آزادی ، هواست ؟ این یک تشبیه شاعرانه نیست . بلکه این سراندیشه انسان درهزاره هابوده است که « هوا » ، سرچشمه آزادی ، یا « ازخود بودن ، ازخود، سرچشمه بینش وسرچشمه پیوند وسرچشمه تحول » بوده است . درهواست که میتوان پرید . درهواست که میتواند بالید . درهواست که میتوان جنبید . ولی ریشه اینها ، هوای دیگریست که « جان ِخود انسان» است و سرچشمه آزادی است . چرا جمشید را «فرّخ » مینامیدند ؟ چرا فریدون را «فریدون فرّخ» مینامیدند ؟ چون فرخ یا « axv+ farr= uva+ frana» ، جانی یا «اخوئی= خوئی= فطرتی» دارد که پروبال درمیآورد ، و جان او ، با چنین پروبالی درهوا ، آزادانه پروازمیکند ،و خود را درجهان میگسترد . ویژگی این اخو ، در اصطلاح ِ اوستان اخو (ustan-axvih)نیزبیان میشود که بیان برخاستن وصعود کردن وبلندشدن ودرهمه سو ، گسترده شدنست . جان هر انسانی ( جان جمشید= بن انسانها) فرِخ و اوستان اخو هست . یعنی ، جان یا اخو( = خوی ) ، مرغ پرگسترده میشود . اخو( خوی= فطرت انسان) ، چهارپـر درمیآورد ، که اینها چهارنیروی ضمیر یا مینوئی شمرده میشدند 1- بوی ( حواس ) 2- روان ( خوشه سازنده محسوسات، هم آهنگ سازنده محسوسات واندام = خرد ) و3- دین ( نیروی انگارنده ) و 4- فروهر( نیروی تحول دهی به خود ) . بدین سان جان انسان(= اخو= خوی= فطرت) ، مرغ چهارپریست که خاطره اش هنوز نزد مولوی زنده مانده بوده است
تو مرغ چهارپری ، تا برآسمان، پـرّی
تو ازکجا و ره بام ونردبان زکجا
تو نیازی به نردبان ( واسطه وپیامبرورهبری) نداری ، که راه به بام آسمان برای پروازپیداکنی ، بلکه میتوانی مستقیما با گشودن پرهای نیروهای ضمیرت ، به آسمان پرواز کنی . این اندیشه در ادبیات ایران دراصطلاح « مرغ جان » باقی ماند .
با این تفاوت که فرهنگ ایران ، درتن انسان ، « آشیان ِ» مرغ جان را میشناخت ، ولی نفوذ اسلام ، تن را ، « قفس وزندان» کرده بود . درفرهنگ ایران ، «مرغ جان درآشیان خود که تن باشد » ، همیشه آزادی برای پرواز دارد ، و هیچگاه احساس تنگی نمیکند ،تا آرزوی ، رهائی ورستگاری وآزادی از آشیانش را داشته باشد . ولی همین مرغ جان که « اخوی پیشین » بود ، در تن ِدنیوی دراسلام ، در زندان ودرقفس بود . نباید فراموش کرد که او فقط درتن خودش، احساس درزندان بودن را میکند ، بلکه همه گیتی ، تن هست ، و جهان جسمانی، « تنکردی » است ، و انسان نه تنها درتن خودش درقفس است ، بلکه درهمه تن ها ( جسمانیات ) درقفس است . اینست که رابطه « مرغ جان » با « تن =جسم » درشریعت اسلام ، به کلی تغییر میکند وانسان ، نیازبه آخرت وملکوت پیدا میکند، چون درآنجاست که مرغ جانش ، آزاد میشود . ولی هنگامی تن، آشیان ِ مرغ جانست ، انسان، درفکر رهائی ازآشیان نیست ، چون همیشه امکان پرواز وخود گستری را دارد .
مرغ جان من دراین خاکی قفس ، محبوس تست
هم تو بالش برگشا وهم تو بندش برشکن – خاقانی
آنگاه، فقط خدا، یا جهانی دیگر، آشیان میشود، وانسان میخواهد به این آشیانش بازگردد
دانه مرغ بهشتی دردهید مرغ جان رازآشیان، یادآورید- خاقانی
وخدا که آشیان اصلی ِمرغ جان میشود ، همیشه بانگ بازگشت به خود را میکند :
مرغ جان راست ، صریرتو صفیر
وزصفیر تو ، درآفاق ، نفیر - اوحدی
درحالیکه مرغ جانها که مجموعه اشان ، همان سیمرغ است ، درتن های گیتی ، آشیانه دارند ، و با آشیانه اشان ، انباز وهمزاد ویارند . اصلا « آشیان= شیان = شی + یان » به معنای خانه سه تا یکتاهست که سیمرغ باشد » . هنگامیکه رابطه « مرغ جان= خوی= فطرت انسان » ، با تن ( جهان جسمانی ) عوض شد ، و تن ، تبدیل به قفس خاکی شد ، مرغ جان ، حبس درقفس میشود ، و تنها تلاشش ، شکستن قفس وگریز ازقفس (گیتی، دنیا ) برای رسیدن به آزادیست . ادیان نوری ، همه درفکر رستگارساختن جان ازقفس تن ودنیای جسمانی انسانند ، وآزادی را فقط دراین راستا وسو می فهمند . ولی فرهنگ ایران ، آزادی مرغ جان را درآشیان تن درهمین گیتی میخواهد . و هنگامی که به قول صائب ، « هوای آزادی » مرغ جان را دراین گیتی ، از دلها ، زدودند ، آنگاه ، قفس تنگ نیز ، تبدیل به بهشت ساخته میشود . هوای آزادی را چگونه میزدایند ؟ یا بال وپر مرغ ِجان( اخو= خوی= فطرت انسان ) را قیچی میکنند، یا نمیگذارند که قوای ضمیرش، توانائی پرواز داشته باشد. همین کاررا یزدانشناسی زرتشتی با « اخو » کرد .
مرغ جان چیست ؟ به مرغ ، وی = vi یا وای = vaayمیگویند که همان باد ( وای = وات = باد = واز= باز= پرنده ) باشد . مرغ با باد ، اینهمانی داده میشود . « باد = وای » که هوای جنبان ( اسو= فرن = پران ) است ، آتش افروز است . مرغ با بال زدن، آتش میافروزد . ویژگی گوهری اخو= axv، فرّخ بودنست ، یعنی پروبال درآوردن ومرغ شدنست . ازاین رو اخو، اینهمانی با « اسو ، فرن = پرن » یا باد وهوا دارد ، که عنصرنخستین انسان وجان هستند . بنابراین هوا یا بادِ آتش افروز، که ازخود( قائم به ذات خود )، هست و ازخود ، اصل بینش ، وازخود، اصل پیوند دادن و ازخود، اصل تحول ( فروهر) هست ، در « مرغ جان » ، نقش می بندد و « انگاریده » میشود .
یزدانشناسی زرتشتی ، که میخواست اهورامزدای زرتشت را تنها آفریننده بکند ، نمیتوانست چنین « باد ی یا هوائی » را بپذیرد ، چون هیچ جانی ، ازآن پس ، نیازی به آفریننده نداشت . این بود که « باد= وات=vaar » ، « بد =vat » شد . اصل بادی جان که سرچشمه آزادی واستقلال بود،نخوت وغروروتکبر، وبد=vat شد . «اصل ازخود بودن» که باد (vaay=vatt )باشد ، « بد= vat » است . ازاین رو ، یزدانشناسی زرتشتی ، چهارنیروی جان ( اخو) را هیچگاه بال وپر نمیداند . انسان، بی بال وپراست و درفطرتش، توانائی پروازوصعود ومعراج به آسمان ( ارتباط مستقیم با خدا = هنجیدن با خدا ) و توانائی آزادی در اندیشیدن وبینش را ندارد .
اینست که جمشید برغم کار بـُرد خردش و آفریدن مدنیت ، خودش به تنهائی نمیتواند به آسمان پروازکند ونیاز به دیو واهریمن دارد . این دیو است که میتواند اورا به آسمان ببرد . جان اودیگر، مرغ جان نیست . یا به عبارت دیگر، اخوی او ، فرّخ نمیشود وپروبال درنمیآورد . با یزدانشناسی زرتشتی ، « فرّخ » و« گستاخ » معنای اصلی خود را ازدست میدهند و معانی دیگر بدانها داده میشود .
اوج اندیشیدن با خردش ، همکاری با دیو برای پروازبه آسمان وسرپیچی ازخدا میشود . او فطرتا دیگر حق پرواز ندارد و پروازکردن به آسمان، که خود گستری و جستجوی انبازی با خدا باشد ، برای انسان، ممنوعست .
گستاخی vist-axv=صمیمت =   xvatihباخدا ، یعنی « خودی شدن باخدا » یا « خودی شدن با همه جانهاست که گیتی یا خدایست .
همه کردنیها چو آمد پدید   به گیتی جزازخویشتن کس ندید
چوآن کارهای وی آمد بجای زجای مهین، برتر آورد پای
اینجاست که خرد انسان ، از اندازه اش ، فراترمیرود
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت    چه مایه بدو گوهراندرنشاخت
که چون خواستی ، دیو برداشتی   زهامون به گردون برافراشتی
اینجاست که منی کردن (= اندیشیدن= منیدن)،منی کردن ( جزازخود، کسی را درگیتی ندیدن وخود را خدا دانستن ) میشود . خردانسان که پیدایش جانش هست ، حق ندارد به معراج برود وپروازکند .
منی کرد آن شاه یزدان شناس
زیزدان ، به پیچید و، شد ناسپاس
البته جمشید ، چنین یزدانی نداشت وچنین تصویری هم از یزدان نداشت ، بلکه خدایش « ارتا خوشت = ارتای خوشه » بود و او، تخمی ( اخو=axv) ازاین « اخوشه » بود و پـردرآوردن وپرواز کردن (=farr-axv )، فطرت وطبیعت او بود .

کشف اندیشهِ « ازخود بودن »
وپیکریابی آن ، درتصویر« باد »
باد= هوا ئیست که ازخود ، می جنبد

با تصویر« باد، یا هوا ی ازخود جنبنده » ، فرهنگ ایران، اندیشه « ازخود بودن » را کشف کرد . خودِ واژه « هوا = hva» به معنای « ازخود= قائم به ذات خود » هست . هوا را ازاین رو « هوا » نامیده اند ، چون آن را « قائم به ذات » میدانستند . به قول اسدی توسی :
هواهست ، ارمیده باد ، ازنهاد   چوجنبد ، ورا نام گرددش، باد
طرح این مسئله که 1- چیزی به خودی خود وازخود ، هست و 2- اینکه چرا ازخود هست ؟ ( چه ویژگیهای باید داشته باشد تا ازخود باشد ) و 3- اینکه این « اصل ازخود بودن » ، درهمه جهان وجانها ، پخش وپراکنده شده است ، یکی از بزرگترین اندیشه های فلسفی است که ایرانیان ، مانند فرهنگهای بزرگ دیگرطرح کرد ، و با پاسخی که بدان داد ، بنیاد اندیشگی خود وفردیت انسان وحقوق فطزی فردی انسانی را گذاشت . با اینکه چه چیزی ازخود هست ، مسئله آزادی واستقلال طرح شد وبنیاد گذاشته شد . وبا اینکه ، این «اصل ازخود بودن » ، درهمه جهان پخش وپراکنده شده است ، اندیشه « خالق مطلق » و« اندیشه قدرت متمرکز ومنحصربه فرد » به کلی طرد گردید و راه را برای پیدایش آزادی سیاسی واجتماعی گشود . ویژگیهای ازخود بودن ( قائم به ذات خود بودن ) 1- یکی آنست که ازخود ، برافروزد وروشن شود 2- دوم آنست که ازخود، سرچشمه پیوند دادن وسنتز( پاد ) باشد و همچنین ازخود ، به خود صورت بدهد ( بیانگارد ) و 3- سوم آنست که ازخود، سرچشمه تحول ومتامورفوزو تغییریافتن ونوشدن وتغییر دادن باشد .
این ازخود بودن ، بالقوه ، درهرجانی وبه ویژه درهرانسانی هست . خدا ، فقط ، جمع یا خوشه یا اصل ازخود بودنها هست . دلیری یا گستاخی به ازخود بودن ، ویقین واعتماد به ازخود بودن انسان ، درهمه جهان ، باز تابیده میشود . اجتماع وحکومت ونظام وقانون نیز ، پیایند وجود « ویژگی اصل سنتز یا پیوند دهی ِ ازخودبودن » است .

دوتصویر متضاد از« باد »
بادی که میوزد --- بادی که میگذرد
چرا « بادی که می وزد » ، « اصل ازخودبودن » هست ؟

آنچه که مارا از درک فرهنگ ایران بازمیدارد ، مفهومی از« باد» است که سپس در ذهن ها جا انداخته اند و درادبیات ایران، به کردارنماد « پوچی ونیستی وفنا وگذر» شناخته شده است . مثلاخیام گوید :
چون نیست ، زهرچه هست، جز « باد » بدست
چون هست به هرچه هست ، نقصان وشکست
انگار که هر چه هست ، درعالم ، نیست
پندار که هرچه نیست درعالم ، هست
یا رودکی میگوید :
شادزی با سیاه چشمان ، شاد    که جهان نیست جزفسانه وباد
یا مولوی میگوید :
آتش است این بانگ نای و، نیست باد
هرکه این آتش ندارد ، نیست باد
البته این اندیشه « بادی که اصل فنا وپوچی وگذر» است ، ناگهان « اصل نخوت وغرورو شهوت وخشم و آز» میشود . درست « باد » که « بد » و « اصل همه بدیهاست » ، برضد جهان نگریست که باد وهوارا اصل « ازخود بودن » میدانست . باد نه تنها ، هیچ وپوچ نیست ، بلکه اصل شرّ هست . همه این تباهیها وزشتی ها وشرها ، « باد » هستند . چنانچه مولوی میگوید :
باد درمردم ، هوا وآرزوست    چون « هوا» بگذاشتی، پیغام هوست
چند دعوی ودم وباد وبروت      ای ترا خانه چو بیت العنکبوت
باد خشم وباد شهوت، باد آز   نزد اورا که نبود اهل نماز
عاقل ازسربنهد این مستی وباد    چون شنید انجام فرعونان وعاد
یا حافظ میگوید :
باده درده چند ازاین باد غرور    خاک برسرنفس بدفرجام را
درست همه این معانی منفی که باد داده شده ، برای زشت کردن « اصل ازخود بودن باد یا هوا » درانسان بوده است که جانش باشد. با اصل پوچی وهیچی وشرّ کردن باد ، جان وفطرت انسان ( اخو= خوی ) ، پوچ وهیچ وشرّوتباهی وگناه میگردد .
سالک عطار نیز درمصیبت نامه ، نزد « باد » میرود تا اورا راهنمائی کند . البته عطار، فراموش کرده است که « جان » که او « در پایان همین کتاب مصیبت نامه ، اصل ازخود بودن می یابد ، که بی نیاز از همه رهبرها و پیامبرها و ..... » هست ، همین « باد= فرن = اخو= اسو= اهو= هوا » میباشد . هنگامی سالک ، از باد، یاری میخواهد ، باد به او میگوید :
تو بیفشان باری ازمن دامنت    زانکه کاری راست ناید ازمنت
علتش نیز آنست که من خودم همیشه درجهان میگردم ، چون فقط باد در دست دارم ، یعنی چون هیچ ندارم ، وازاین رو همیشه میگردم ، تابلکه چیزی در دست داشته باشم .
گفت من خود، برسرپایم مدام      زین مصیبت ، باد پیمایم مدام
خاک برسردارم وبادی بدست   ازغم این نیست یک جایم نشست
دربدر میگردم و میجویمش    روز تاشب ، این سخن میگویمش
این «همیشه جنبی باد» ، دلیل برآن نیست که گوهر او « ازخود، جنبی » است ، بلکه بزرگترین مصیبت اوست ، چون همیشه دست خالی و بیچیزوناچیز هست . درواقع ، باد، به معنای « اصل گذر= فنا » درک میشود ، نه به معنای « اصل وَزَنـده ، اصل برخیزاننده وفرشگرد » . باد که « وای نیکو» باشد ، درفرهنگ ایران، کفش سبزیا چوبین برپای دارد ( وای = دوای = دوپا یا دوبال = اصل جنبش= ازخود جنبنده) وهرجا گام می نهد ، سبرو رنگارنگ میشود . باد، نمیگذرد، بلکه می وزد ، و « وزیدن » به معنای آنست که اصل فرشگرد ، اصل جانبخش ونوزائی هست . ولی باد ی که سالک عطار با اوروبرومیشود ، هیچ در دست ندارد ، چون ازخودش « نیست » . همیشه دنبال آنچیزی میگردد که میتواند به او هستی وجان بدهد . البته این سخن ، برضد تعریفی ازباد است که عطارخودش در آغازآورده است :
هرکه عمری کامران دارد، زتست   زندگی هرکه جان دارد زتست
آتش افروز جوانی هم توئی    مایه بخش زندگانی هم توئی
ولی هرچند همه اینها هست ، ولی همه اینها ، ازخودش نیست ، بلکه همه اینها هست ، چون از الله ، گماشته شده بدین کاراست . یعنی از خودش ودرخودش هیچ است . آن باد وهوائی که خودش « اصل ازخود بودن » هست ، اصل نخوت وکبروآز وخشم ونافرمانی وتباهی ، یا « بد » هست .

بادی که میوزد و ازآن همه چیزها بپا میایستند

باد که «vaay= وای = وی=vi » باشد ، چون « دوپا یا دوبال بهم بسته هست» ازخود می جنبد ، می « وایـد » . وای ، می واید . vaayenitan که فعل « وای » است، به معنای 1- پرواز دادن 2- به پرواز آوردن 3- به حرکت درآوردن است .vaayishn به معنای دَم و وَزش است. ولی همین وزش ، دهنده پیروزیست، چون به جنبش میآورد و پرواز میدهد .vaayishn dahishnih به معنای پیروزیست . « واز=vaaz» هم همان « وای » است که فعل وزیدنvazitan ازآن ساخته شده است که به معنای راندن ، بردن ، دویدنست . ولی درشکلvaazenitan معنای دیگرش که روشن کردن وبرافروختن باشد ، نمودارمیگردد . باد، آتش افروزاست .
به قول مولوی :
باد ، جنس آتش است ویارا و    که بـُوَد آهنگ هردو، بر علو
و درست آن مصرع پیشین که « آتش است این بانگ نای ونیست باد » ، بانگ نای نیز بادیست که آتش میافروزد . معنای دیگر « وازنیتن » هدایت کردن وبردن است . وای که می واید ومی وزد ، هرتخمی را برمیافروزد ، آتش بدان میزند . ازاین رو « آتش گیاهی » ، ئور وازیشت ، و آتش ابر، وازیشت خوانده میشود که هردو از« واز= وای » ساخته شده اند . به عبارت دیگر، باد یا هوا که آتش افروزند ، درتخم گیاه ودردرون ابرهستند و انگیخته میشوند . پروازسیمرغ ( واینین= پرواز کردن= پر+ واینیتن ) ، وزش ِوای است که همه چیزهارا میافروزد و وروشن میکند . ازاین رو نام سیمرغ ، آتش افروز است .
« هست شدن»
راست برخاستن وراست ایستادن است

خویشکاری هوا یا باددرهرچیزی ، آنست که از آن ، هرچیزی می ایستد و سرا فراز میشود . چرا ، چونکه این هوا یا باد ، دراثر جنبش ازخودش ، آتش فروزاست وجان نیز ، چنین باد یا « هوای ازخود آتش افروز» است ، وویژگی افروختن آتش ، زبانه کشیدن وبالیدن وفرازرفتن است . ازاین رو این « باد » دراثر آتش افروزنده بودنش درهرگیاهی ودرهر انسانی ، به فراز، زبانه میکشد و به فراز می بالد ، و سرهرچیزی را به فرازمیآورد ، وبا این بلندشدن وبرخاستن ( خیزیدن ) است که آن گیاه یا انسان ، هستی می یابد . ودرست آتش جان انسان ، همین بادِ ( فرن = پران = اخو= اسو) آتش فروز میباشد. راست ایستادن وبالیدن وسرفرازشدن ، روند هستی یافتن است ، واین درست ، اینهمانی با اندیشه « ازخود بودن= قائم به ذات خود بودن » دارد . اسدی توسی ، اندیشه مربوط به تصویر « هوا یا باد» را درکتاب گرشاسپ نامه ، بخوبی نگاه داشته است .
هوا هست، ارمیده باد ، ازنهاد   چوجنبدهوا، نام گرددش، باد
هرآن جانور، کش دمست ، ازهواست
به دم ، جان وتن ، زنده وبا نواست
همه تخم در کشتها ، گونه گون
که ناراست افتد ، بود سر نگون
هوا ، درهمه زور وساز ، آورد
سرهرنگون ، زی فراز آورد
اگرچندشان زآب ، خیزد بسیچ
هوا چون نباشد ، نرویند هیچ
هم ازباد ، گردان شدست این چنین
هم از باد ، هست ایستاده زمین
فلک وآتش و اختر تابناک   هه درهوا اند، استاده پاک
بدانسان که آهنگر کارساز   فرازد، دمش، نزدآتش ، فراز
زگیتی، هوا بد، نخستین پدید    خدا، اندرو جنبش آفرید
این عبارت پایانی درست برضد مفهوم « هوا » هست ، چون هوا بدان علت هواست ، چون ازخودش می جنبد و خدائی نیست که درهوا ، جنبش را خلق کند . دراین صورت دیگرهوا ، هوا نیست .
واژه « خود=khvat=khvad» امروزه ما ، هزوارش ِهمین واژه « هوا = hva= hava» هست ( یوستی ) . به عبارت دیگر، خود ، به معنای « ازخود » هست . درایرانی باستانی به هواhva, hava ، uvaمیگفتند . فرّخ که درپهلویfarr-axv است ، درایرانی باستانی farna-hva است .«فراخ» در ایرانی باستانی fraa(h)uvaاست . این ازخود بودن ، این سرفراز بودن وبرپای خود ایستادن ، گوهر هستی درانسانست . درست به علت آنکه هوا یاباد، دراثرآنکه ازخود آتش افروزاست ، می بالد وبلند( برز) می کند ومیافرازد .
چو زین بگذری، مردم آمد پدید   شد این بندها را سراسرکلید
سرش راست برشد، چوسروبلند   به گفتارخوب و، خرد کاربند
این راست برافراخته شدن سرانسان ، پیآیند گوهری جان یا فطرت اوست که « بادِ آتش فروز» است ، و طبعا ، ویژگی بلندشوی وراست برافرازی آتش یا رویش گیاه ( وخشیدن ) را دارد . درست هم یزدانشناسی زرتشتی وهم قرآن ، برضد این مفهوم جان( اخو= خوی= فطرت انسان ) درفرهنگ ایران برخاستند . یزدانشناسی زرتشتی ، ویژگی پرواز( واینیتن) را ازجان (= اخو) انسان گرفت وحذف کرد ( جان ، از مرغ بودن افتاد ) ، و محمد ، ارتا را که نخستین عنصرجان انسان و « اصل آزادی واستقلال فردی انسان بطورکلی » هست ، ابلیس ساخت . بدینسان دیده میشود که چرا خودِ واژه « باد=vaar » ، همان واژه « بد=vat » شده است و چرا « هوا» ، بزرگترین دشمن انسان ساخته شد . درقرآن میآید که محمد هیچگاه ازهوایش سخن نمیگوید . یعنی ، هیچ کدام سخنان واندیشه هایش « ازخودش » نیست . به عبارت دیگر، هیچکدام ازسخنان واندیشه هایش ، ازتخم آتشین جانش نروئیده اندوزبانه نکشیده اند . ولی این « هوا » ، همان « اخو یا مرغ جان » است که تخم خود خداهست . این خدا ( ارتا = سیمرغ ) ، که « کانون آتش ها = خوشه تخم ها » یا « بنمایه جان هرانسانی » است ، تبدیل به ابلیس ( مهترپریان ) شده ، وبایستی همیشه « رجم = سنگسار» گردد . انسان باید هروز ازبام تاشام ، این ابلیس را درخود ، این فطرت ونهاد خود را ، رجم کند . ما امروزه فریاد برمیآوریم که چرا زنی را به جرم « ازخود بودن »، سنگسار میکنند ، ولی شکوه ازآن نمیکنیم که دراسلام ، فطرت انسان وحق بر« از خود بودنش »، هرروز ازبام تاشام ، با اجرای اوامز الهی ، سنگسارمیشود .
فطرت انسان ( جان = اخو = فرن ) ، آزادی واستقلال فردی انسان ، بزرگترین دشمن انسان گردیده است . مسئله « هوا » ، مسئله ِ ضدیت با « ازخود بودن انسان = آزادی واستقلال فرد انسان » است . شاهنامه نیز زیر نفوذ یزدانشناسی زرتشتی ، خرد ی را می پذیرد که تابع « هوا » نباشد، یا به عبارت دیگر، ازجان وزندگی خودش ، نروئیده وزبانه نکشیده باشد که جویای راستی وسرفرازیست .
هوا را مبرپیش رای وخرد    کزآن پس، خرد سوی تو ننگرد
که گر برخرد، چیره گردد هوا   نیابد زچنگ هوا، کس رها
شمارا هوا برخرد شاه گشت   دل از« آز» بسیاربیراه گشت
خرد ی که ازهوا نیست ، خردیست که ازآزادی واستقلال جان انسان نمی تراود . « باد = فرن = اخو» که اصل آزادی واستقلال فرد ، « اصل ازخود بودن» ست ، ناگهان در پهلوی ، معنای « باد وغرور ونخوت » پیدا میکند . واژه « بد =vat » که تلفظ دیگر« باد= وات=vaat » است به وجود میآید . ازترکیبات « بد= vat» با واژه های دیگر، میتوان پیوند باد وبد را به آسانی شناخت ، چون همیشه واژه « بد» با« تخم وبُن ونهاد وگوهروطینت»، پیوند می یابد . بدی ، درطینت وچهره وتخم واصل هست : 1- vat-axv بد اخو ، 2- vat-chihr بدچهر3،-vat-gohr بد گوهر 4- ،5-vat-tom بد تخم 6- vat-xem بدخیم.
بدی= vatih،درپهلوی ، شرارت وشیطنت است . « بدی » یک عارضه اتفاقی، یک عمل اشتباه ولغزش نیست ، بلکه ازجان انسان ، ازطینت وسرشت و گوهر انسان ، سرچشمه میگیرد .
باد دیو( vaatik)، دم دیو و افسون شیطانست . باد درسرداشتن ، با ددرکلاه بودن ، باد درمغزنشستن ، باد درسرافکندن ، همه اصل گمراهی هستند. به سفارش سعدی :
نشاید بنی آدم خاک زاد    که درسرکند کبروتندی وباد ( گلستان)

بررسی ادامه دارد


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست