سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

هرزاندیشی حریفان
در برابر پازلی به نام ایران


اکبر کرمی


• این روزها گفتاری از سید محمد خاتمی در صفحات فیس بوک رد و بدل می شود که در آن رییس جمهور اسبق هنوز با شور و حرارت از دمکراسی دینی دفاع می کند... تاکید و اصرار بر دمکراسی دینی در شرایطی که جامعه، زندانی و گروگان یک جریان دینی است که خود را مردم سالاری دینی می نامد و می داند چه معنایی می تواند داشته باشد؟ دمکراسی دینی، فراتر از "دمکراسی در میان دینداران" چه معنای محصلی دارد که سیاست مدار اخلاق گرا و خندان ما هنوز از آن دفاع می کند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ آذر ۱٣٨۹ -  ۲۷ نوامبر ۲۰۱۰


این روزها گفتاری از سید محمد خاتمی در صفحات فیس بوک رد و بدل می شود که در آن رییس جمهور اسبق هنوز با شور و حرارت از دمکراسی دینی دفاع می کند. خاتمی هم چنان اصرار دارد "دمکراسی غیر دینی نه تنها در ایران ممکن نیست که مطلوب هم نیست و اکثریت ایرانیان (مسلمانان) خواستار آن نمی باشند".
در پاره گفت بالا به طور عمد از قید هنوز بهره برده ام؛ چه، می خواهم نشان دهم، در شرایطی که عبدالکریم سروش به عنوان نظریه پرداز "حکومت دمکراتیک دینی" از ادعای نخستین خود فروهشته است و در گفت و گویی تصریح می کند: "دمکراسی، دمکراسی است و دمکراسی، دینی یا غیر دینی نمی تواند باشد" تاکید و اصرار بر دمکراسی دینی در شرایطی که جامعه، زندانی و گروگان یک جریان دینی است که خود را مردم سالاری دینی می نامد و می داند چه معنایی می تواند داشته باشد؟ دمکراسی دینی، فراتر از "دمکراسی در میان دینداران" چه معنای محصلی دارد که سیاست مدار اخلاق گرا و خندان ما هنوز از آن دفاع می کند؟
این سخنرانی در کنار حرف و حدیث های فراوانی که در حاشیه ی نامه ی آرامش دوستدار به یورگن هابرماس به راه افتاد، نشان می دهد ذهن ایرانی هنوز از امکانات لازم برای ختم دمکراتیک اختلاف هایش بی بهره است و ناگزیر به جای تدبیر، آلوده به تکفیر، و به جای دوست داشتن نام های کوچک و حرمت گذاشتن به آن ها، دل مشغول نام های بزرگ و نفرت پراکنی است.
این همه را می گذارم کنار مقاله ی بسیار تاسف انگیزی از آقای مجتبی واحدی با نام «اسلام هدف، اسلام وسیله» که پس از 30 سال زخم خوردن از اسلام سیاسی، هنوز در آسیب شناسی جمهوری اسلامی ایران، سطحی ترین انگاره ی ممکن را علم کرده است و عوامانه بر این باور تکیه می کند که کارنامه ی ناکامیاب جمهوری اسلامی محصول فرصت سوزی ها و دودوزه بازی های کسانی است که اسلام را وسیله ی ترقی خود خواسته اند(1)!
این آسیب شناسی سهل انگارانه در پیوند با علقه ی دینی نویسنده، کار را تا آن جا بالا می برد که وی - هم صدا با مخالفان سیاسی خود و با روشی کاملن مشابه، اما در جهت مخالف – خوانش های دیگر از اسلام را یکسر خطا و مصادیق آن را بی سواد، ساده لوح، فرصت طلب، خیانت کار و دروغ زن خطاب می کند. سهل انگاری در فهم مخالفین و آلودگی به ذات گرایی در این نوشته به حدی است که نمی گذارد سرنوشت دو انگاره مترقی در درون اسلام سیاسی را از سرنوشت سیاه و ماقبل مدرن انگاره ی اسلام سیاسی تفکیک کند.
برای روشن تر شدن پازل، از نکته ی آخر شروع می کنم.
با توجه به کارکردهای متعدد ادیان در جهان ماقبل مدرن – که جهان ادغام ها و پیوستگی هاست - و تنازع کارکردی آن ها با بسیاری از نهادهای برآمده از مدرنیته، روشن است که ادیان نمی توانند با همان یال و کوپال و کر و فر به پهنه ی جهان جدید - که جهان تمایزها و تفکیک هاست - وارد شوند. ورود به جهان جدید در گرو عبور از خوانش های ماقبل مدرن از دین است. خوانش هایی مثل "دین هم چون قانون" و "دین هم چون دانش".
"دین هم چون قانون" با دمکراسی و حقوق بشر ناسازگار است و به کار جهان جدید – که جهان رسمیت بخشیدن به تفاوت ها و تنوع هاست - نمی آید. "دین هم چون دانش" نیز به تنازع کارکردی با دانش جدید می انجامد و دست کم با تولید اصطکاک دایمی بین گزاره های دینی و عرفی هزینه های بسیاری را به جوامع انسانی تحمیل می کند. بسنده کردن به "دین هم چون بینش" شرط نخست ورود دینداران به جهان جدید و ایستادن بر روی پاهای خود در این آستانه ی مبارک است(2). "دین هم چون بینش" نیازمند دو پیش شرط اساسی است.
اول: دین تاریخی.
دین تاریخی، اشاره به عبور از ایده های ناکجا آبادی دین ذاتی، دین حقیقی، دین ناب و دین اصیل است. ایده ای نام گرا که به پایان ذات اندیشی در مورد نام ها گره خورده است.
دوم: دین متکثر.
دین متکثر اشاره به عبور از ایده های ماقبل مدرنی دارد که همه تفاوت ها و تکثرها را ذیل نام ها بزرگ، اشتراک های لفظی و انتزاع های ذهنی و زبانی گم می کند و در نتیجه از مجموعه های متفاوت و متکثر انسان ها و نام های کوچک، نام های بزرگ و غول آسایی می آفریند که همه چیز را به کام خود می کشد و نابود می کند. خوانش متکثر از دین به عبور از اسطوره ی وحدت و ارج شناسی سنتی برآمده از آن وابسته است.
بر این اساس، دین اسلام مثل همه ی دین های دیگر، یک نام بزرگ بر واقعیت های متکثر تاریخی است که به مجموعه ی بزرگ مسلمانان باز می گردد؛ در نتیجه، هر تلاشی در نشان دادن اصالت برخی از برش های زمانی و زبانی که از این تاریخِ پرهیاهو و پر پیچ و خم بر آمده است، محکوم به خطاست و به چیزی جز فاجعه نمی انجامد. به عبارت دیگر، از آن جا که هر کس نامی دارد و هر نامی محترم است، در نتیجه باید پذیرفت که برونشد از هر اختلافی منوط به حل و فصل دمکراتیک اختلاف هاست. تلاش برای فایق آمدن بر اختلاف ها از طریق حل و فصل مسایل زبانی، تاریخی، اخلاقی، دینی، فلسفی و شناختی، میراث بدشگون جهان باستان و تاریخی است که اسطوره ی وحدت بر آن سیطره داشته است؛ این میراث و عادات بر آمده از آن با شناخت شناسی های جدید و ارج شناسی های مدرن بیگانه اند.
در این چشم انداز، آنچه در این سه دهه بر ایران جمهوری اسلامی گذشته است نه با اسلام تاریخی این همانی کامل دارد – آن طور که برخی از مخالفان جمهوری اسلامی و سکولارهای رادیکال ادعا می کنند – و نه قابل تحویل به استفاده ی ابزاری صرف از دین است – آن طور که برخی از اسلام گراها ی منتقد جمهوری اسلامی – ادعا دارند. کارنامه ی سیاه جمهوری اسلامی کارنامه ی خوانشی از اسلام سیاسی است در مواجهه با جهان جدید؛ اسلامی که به نقد جهان جدید نشسته است. اسلامی که بیرون از گود، خوش خیالانه رویا می بافد و پرگویی می کند؛ اما در میانه ی گود، جز خلق تراژدی و کمدی، هنر دیگری ندارد. این کشت و کار فاجعه بار اما به اسلام سیاسی و فقر این نظریه باز می گردد و در سبک سری ها و خام اندیشی های حاملان آن خلاصه نمی شود.
اسلام سیاسی در مواجهه با جهان جدید مرعوب و منکوب سپر انداخته است و بر خلاف تصور بسیاری انگاره های درون دینی "ولایت مطلقه ی فقیه" و "حفظ اسلام یا جمهوری اسلامی از اوجب واجبات است" اوج این ناکامی را نشان می دهند. ناکامی ای که نظریه پرداز درون دینی عمل گرا و هوشیاری – چون آیت الله خمینی - را واداشته است که راه برونشد درون دینی از این ورطه را با انگشت اشاره خود نشان دهد. "ولایت مطلقه ی فقیه" همچنان که در نوشته های پیشین خود نشان داده ام، کاتالیزوری بود که می توانست و قرار بود راه اجتماع - با اکثریت مسلمان – ما را به جامعه ای سکولار هموارتر کند(3) و انگاره ی "حفظ اسلام از اوجب واجبات است" نیز .
در قرن نهم هجری مقدس اردبیلی با تفسیر و تعبیر "احتیاط در دین" به "احتیاط در حفظ دینِ دینداران" زمینه ای را فراهم آورد تا "اصل آسان گیری" در فقه ظهور کند؛ شش قرن بعد، تکنیسین های جمهوری اسلامی و فقهای آن با جا به جایی اندکی، نخست، حفظ "دینِ دینداران" - یعنی ایمان - را به حفظ "دین" تغییر می دهند و سپس، خود را به جای دین (اسلام) می گذارند و در نتیجه، به آسانی از "حفظ اسلام" به "حفظ حکومت اسلامی" و سپس به "حفظ خود به هر قیمتی" می رسند و آن را از اوجب واجبات تلقی می کنند! و توجیه شرعی و فقهی هر فاجعه ای را تصدیق و تقریر می کنند. قلطیدن از "اصل آسان گیری در فقه" به ورطه ی "آسان گیری در توزیع جنایت و خشونت" برای تحکیم فقه، اما انتخابی نیست که بخواهیم یا بتوانیم حاصلش را تنها به پای اسلامیست های جمهوری اسلامی بگذاریم و در نتیجه بتوانیم اسلام سیاسی – با ادعاهای کاریکاتور گونه ای چون "هر عیب که هست از مسلمانی ماست" - را تبرعه کنیم. اسلام سیاسی از منجلاب فقر اندیشه ریشه می گیرد و به تظاهرات توسعه نایافتگی، بی خانمانی و نوستالژی در جهان جدید بیشتر شباهت دارد.
باید توجه داشت که هر کدام از این ایده ها و ادعاها چنانچه در دام فقر اندیشه و بی تاریخی ما گرفتار نمی آمد، شاید به خودی خود قابل دفاع و قابل احترام می بود؛ چه، به عنوان نمونه، "حفظ اسلام" یا "حفظ حکومت اسلامی" و حتا "حفظ خود به هر قیمتی" چهره ی دیگری از "گرایش به خود" است، که موتور تمام حرکت های آدمی است. مشکلی اگر هست در این گرایش ها نیست، بلکه در پاداندیشه ها و نظام دانایی ماقبل مدرنی است که نمی تواند جهت حرکت مناسب را به این گرایش اساسی نشان دهد. ناتوانی در درک و تخمین منافع دیرآیند خود و پردازش داده های موجود (بی خردی)، توسعه نایافتگی و فقر اندیشه متهم اصلی است و نه گرایش به خود. تقبیح انگاره هایی از این دست، مثل تقبیح عوامانه ی خودخواهی است! خودخواهی در ذهن عوام، نام دیگر کوته فکری و فقر اندیشه است و گرنه خودخواهی به خودی خود، نه تنها قابل نکوهش نیست که قابل ستایش نیز هست؛ چه، خودخواهی شور و شعور زندگی است. خودخواهی اگر بتواند از شر پادداده ها و سازه های معیوب پردازش گر داده ها در امان بماند، همه آن چیزی است که یک تمدن و جامعه ی قدرتمند به آن نیازمند است.
از این منظر، استبداد و دروغ بافی آفتی نیست که مردان جمهوری اسلامی به آن آلوده شده باشند، بلکه مساله ای است که از جان و جهان انگاره ی بیمار "حکومت دینی" بر می خیزد. حکومت دینی با هر خوانشی از دین – حتا خوانش رحمانی – غیر اخلاقی و غیر مدرن است و سرانجام به فاجعه می انجامد؛ چه، در ابتدای کار شهروندان را – دست کم - به دو دسته ی دینی(خودی) و غیر دینی(غیرخودی) تقسیم می کند. شقه شقه شدن و شقه شقه کردن از سرشت تعارض آمیز، تبعیض انگیز و ماقبل مدرن ادیان بر می خیزد. انگاره های دینی، در اصلی ترین گزاره های اخلاقی و شناختی خود، بنیانگذار سندرم برادر بزرگترند(4). این سرنوشتی نیست که آن ها انتخاب کرده باشند، این فرجامی است که به آن ها تحمیل می شود.
فاصله ای که بین ادعاهای اسلام گراها در پیش از رسیدن به قدرت و به هنگام قبض قدرت دیده می شود، تنها، به شارلاتان بازی و بیماری آن ها مربوط نمی گردد، که به بیمار بودن انگاره ی حکومت دینی و سرشت ناسازگار آن با جهان جدید نیز باز می گردد. به عنوان نمونه، تفاوت فضای بازیی که آیت الله خمینی در پاریس از حکومت اسلامی توصیف کرد و جمهوری اسلامی وحشتی که در سایه ی ولایت مطلقه ی فقیه در ایران اسلامی تحقق یافت به سرشت بیمار انگاره ی حکومت دینی باز می گردد.
قصابان جمهوری اسلامی عارضه های انگاره حکومت دینی اند؛ حکومتی که در جهان جدید بدون چاشنیِ دار و درفش نمی توانست و نمی تواند روی پای خود بماند. بنابر این، در یک تحلیل دقیق، حتا باید بین حکومت دینی و انگاره ولایت مطلقه ی فقیه تفاوت گذاشت و از یک کاسه کردن ساده دلانه ی همه چیز پرهیخت.
اسلام گراها، وقتی اسلام را راه حل تمام مسایل خود معرفی می کنند، یا اسلام را خوب نمی شناسند یا مسایل جهان جدید را؛ اگرچه ممکن است در فهم هردو پدیده نیز دچار بدفهمی و کژبینی باشند!
اسلام گراها، وقتی اسلام را راه حل تمام مسایل خود معرفی می کنند، از تفکیک فرهنگ و جامعه در می مانند و از یک اجتماع با اکثریت مسلمان به یک جامعه اسلامی می قلطند و رویای حکومت دینی را در سر می پرورانند، همان هنگام به بلیه ی استبداد و سندر م برادر بزرگتر آلوده اند. هیدارایی (اژدهایی) که بعدها تنوره خواهد کشید، تخمش پیشتر در ایده ی بیمار حکومت دینی گذاشته شده است. اسلام گرایی در این مفهوم مثل هر بنیادگرایی تاریخی دیگری هراس انگیز و دلهره آور است.
بنیاد گرایی در هر مفهومی - مثل تلاش برای احیا دایناسورها - برای زیست بوم ما خطرناک و برای جهان جدید غیرقابل تحمل خواهد بود. بنیادگرایی عارضه ایست که باید با بسط برابری و آزادی به درمان ریشه ای آن اهتمام ورزید؛ چه، بنیادگرایی از تظاهرات بی خانمانی و گرایشات نوستالژیکی است که بیش از هر چیز با احساس دردناک نابرابری و ستم آغشته است.         
حکومت دینی در جهان مدرن جایی ندارد؛ از این منظر اسلام گرایانی که در رویای حکومت اسلامی، با تمام جهان جدید و مدرنیته در افتاده اند، تشخیص درستی داشته اند؛ و در این حد، از اسلام گرایان دوزیستی که نتوانسته اند یا نخواسته اند از این دکان دونبش فاصله بگیرند، موجه تر اند. اسلام گرایان دوزیست در "دوپهلویی" استراژیک خود با جمهوری اسلامی تا حد بسیاری در فجایع آن مشارکت دارند؛ هرچند در صف منتقدان جمهوری اسلامی باشند یا از قربانیان آن.
چنین ساختاری در جهان جدید که - دست کم - برابری حقوقی شهروندان به رکن رکین هر ساختار سیاسی قابل قبولی تبدیل شده است، نمی تواند دوام بیارد و ادیان - از جمله اسلام - اگر می خواهند در جهان جدید بمانند، نا گزیرند که حساب خود را از حساب بنیادگرایان دینی و سیاست مدراران دودره باز جدا کنند و به تفکیک دین از دیگر زیرمجموعه های جامعه تن دهند. به رسمیت شناختن خود بسندگی زیرگروه های مختلف جامعه، راه پاک دینی و پارسایی و راز ماندگاری دین در هر جامعه ی مدرنی است. خوانشی از دین که نتواند به این تمایز، خودبسندگی و برابری حقوقی رضایت دهد در آینده جایی نخواهد داشت.
باید بین اسلام و حکومت اسلامی تفاوت گذاشت.
باید بین اجتماع مسلمانان و جامعه ای که ممکن است اکثریت شهروندانش مسلمانان باشند تفاوت قایل شد.
باید بین فرهنگ و جامعه تفاوت گذاشت.
درست است که با درنوردیدن خوانش های ذات گرا از دین، می توان در انتظار نسل تازه ای از مسلمانانی نشست، که بلاخره می توانند، دین اسلام را با حقوق بشر و دمکراسی پیوند دهند؛ و برای ورود به جهان جدید آماده گردند؛ اما این موضوع به این معنا نخواهد بود که راه برای حکومت دینی باز می شود. حکومت دینی، حتا اگر تجربه سیاه جمهوری اسلامی در خاطره ی بشریت نبود و آدمی می توانست از کنار این کارنامه ی ناکام و تباه نیز بگذرد، حکومتی غیر اخلاقی و غیر قابل دفاع است؛ چه، حکومت دینی در گام نخست – دست کم - شهروندان یک جامعه را به دو دسته ی نابرابر دیندار و بی دین تقسیم می کند. تقسیم بندی ای که با برابری که رکن رکین هر اخلاقی است، ناسازگار است. هیچ درکی از اخلاق نمی تواند در زمانه ی ما با برابری در تعارض باشد؛ در نتیجه، دفاع از حکومت دینی - با هر خوانشی از دین – در اساس غیر اخلاقی و غیر انسانی است.
بر این اساس کسانی که تلاش دارند خود را معلم اخلاق یا مخلق به اخلاق نشان دهند، وظیفه دارند جامعه را به سمتی بکوچانند که از هرگونه تبعیض و نابرابری فاصله بگیرد. با تکیه بر واقعیت های غیراخلاقی موجود نمی توان از اخلاق و برابری گذشت؛ در نتیجه با این استدلال که جامعه حکومت دینی یا دمکراسی دینی می خواهد – حتا اگر بر واقعیت استوار باشد – نمی توان و نباید بر دمکراسی و برابری قید زد.
ممکن است با پناه بردن به اندیشه هایی هم چون "اصل آسان گیری در دین" و اندیشمندانی چون مقدس اردبیلی و نواندیشان دینی جدید بتوان به پیوند خوانش هایی از اسلام با حقوق بشر و دمکراسی امیدوار بود؛ اما این ها و آنچه نواندیشان دینی متاخر ادعا دارند، نمی تواند کمترین توجیهی برای کاربست حکومت دینی فراهم آورد. دینداران باید با حکومت دینی برای همیشه وداع کنند و منتقدان آن ها هم باید از گره زدن دین به تجربه هایی از جنس جمهوری اسلامی. دین اسلام ممکن است مثل بسیاری از ادیان دیگر سرانجام بتواند با جهان جدید و انسان جدید از سر آشتی و مهربانی برآید، اما حکومت دینی نمی تواند.   
یا یک حساب سرانگشتی و با یگ نگاه گذرا به مجموعه ی نوشته ها و اظهارنظرهای داغ فعالین سیاسی و حتا خبرگان فرهنگ و اندیشه در کمال ناباوری به این واقعیت تلخ می رسیم که ایرانیان نه تنها هنوز – حتا یکصد سال پس از مشروطه – درک درستی از دمکراسی و اسلام ندارند؛ بلکه، هنوز حتا آمادگی لازم برای مدیریت دمکراتیک اختلاف های شان و بگو مگوهای شان را ندارد و ختم دمکراتیک یک گفت و گو در ایران به رویایی دور از دست تبدیل شده است. هرزاندیشی در مورد دمکراسی و دین (اسلام) مساله ی اصلی ما در مواجهه ی سبک سرانه با پازل ایران است. سندرم استبداد در ایران، بخش عمده ای از توش و توان خود را در مقابله با جهان جدید از هرزاندیشی هایی از این دست وام گرفته است؛ و گر نه هر جور که حساب کنیم، ما ایرانی ها - یکصد سال پس از مشروطیت - می بایست از بسیاری از ملت - دولت های امروزی به دمکراسی نزدیکتر باشیم.   
گروهی با غیبت در کلاس های تاریخ دمکراسی و تجربیات موفق آن، با تاکید بیمار گونه بر اکثریت مسلمانان یا شیعه در اجتماع ایرانیان، هم چنان از حکومت دینی (شیعی) یا دست کم از دمکراسی دینی حرف می زنند و برآنند که ساز قدرت را در این مرز و بوم کهن با سرانگشت تدابیر دینی کوک کنند. این گروه در دفاع از مدعیات خود، دست کم، با چند پرسش اساسی روبروست.
اول: دفاع از حکومت دینی یا دمکراسی دینی – در هر مفهومی – آیا در اساس اخلاقی – حتا در جهان پس از اخلاق - است؟
دوم: سیاست مداران مدارا پیشه و اخلاقی اندیشی چون سید محمد خاتمی - که در پهنه ی سیاست ایران، به واقع، کم نظیرند - چگونه و با کدام ابزار به این داوری قلطیده اند. چگونه می توان فهمید که مردم ایران دمکراسی دینی می خواهند یا نه؟ و تازه فرض کنیم - آن چنان که جناب خاتمی تصور کرده است - چون اکثریت مردم ایران مسلمان و شیعه اند، لابد اکثریت آن ها باید طرفدار حکومت دمکراتیک دینی باشند! در چنین صورتی، به چه دلیل باید به نظر غیر اخلاقی اکثریت تن داد؟   
در برابر، گروهی هم با ندیده گرفتن مرزهای آشکار خوانش های مختلف دینی، از تمایز دین و حکومت دینی موجود (و مصادیق تحقق یافته ی دیگر آن در تاریخ دین) می گذرند و با کم توجهی به حرمت بخش قابلی از ایرانیان شیعه در اجتماع بزرگ ایران، به نفی و نهی دین و حکومت دینی به صورت توامان از پهنه ی جامعه می پردازند. وجه اشتراک هر دو جریان آن جاست که خوش خیالانه تلاش دارد پازل ایران را با ندیدن، نفی، طرد و حتا دورانداختن بخش های مهمی از قطعات پازل، حل کند!
صف بندی های اصلی اجتماع ما هنوز در تقابل سنت و مدرنیته نهفته است؛ نباید دگردیسی های شکلی در این گونه صف بندی ها ما را در درک محتوای آشنای آن دچار اشکال کند. منازعات اصلی فرهنگی ما همچنان ذیل مشروطه خواهی و مشروعه خواهی قرار می گیرد و به نظر می رسد ذهن ایرانی دچار نوعی هرزاندیشی وسواس گونه است که نمی گذارد از تاریخ بیاموزد، خطاهای گذشته را جبران کند و به پیش رود.

bozorgkarami@gmail.com


پانوشت ها
1. توجه با این مقاله از آن جهت مهم است که این مقاله انعکاس ادعایی است که از سوی برخی از چهره های ملی مذهبی و نواندیش دینی بارها و بارها تکرار شده است. به عنوان نمونه دکتر سروش در مصاحبه ای با "روز آنلاین" در تاریخ سه شنبه 27 بهمن ماه، پیرامون جنبش سبز با نقد انگاره ی ولایت مطلقه ی فقیه و شکستن همه ی کاسه کوزه ها بر سر آن، همچنان از نوعی حکومت دینی بسیار رقیق دفاع می کند. برای خواند اصل نوشته ی مجتبی واحدی به لینک زیر مراجعه کنبد.
news.gooya.com
2. این انگاره را در مقاله ای با عنوان "ایران در حاشیه، توسعه نایافتگی و پاسخ های ایرانی" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
3. این انگاره را پیشتر در مقاله ای با عنوان "اسلام سیاسی و انگاره ی ولایت مطلقه ی فقیه" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
4. این انگاره را پیشتر در مقاله ای با عنوان "پر و بالی در عرصه ی سیمرغ" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست