سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در فرهنگ ایران «بُنمایه زندگی» درانسان، خود را، درنقشها می گسترد


منوچهر جمالی


• در فرهنگ ایران «بُنمایه زندگی» درانسان، خود را، درنقشها میگسترد. خودرا به نقـشها، تحوّل میدهـد. سرشاری ِجان انسان،هم سرچشمه ِیقین انسان به خود، وهم سرچشمه صمیمیت اوباگیتی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ آبان ۱٣٨۹ -  ۷ نوامبر ۲۰۱۰


 در فرهنگ ایران «بُنمایه زندگی» درانسان، خود را، درنقشها میگسترد. خودرا به نقـشها، تحوّل میدهـد. سرشاری ِجان انسان،هم سرچشمه ِیقین انسان به خود، وهم سرچشمه صمیمیت اوباگیتی است


پیدایش فطرت زیبای انسان دربُت پرستی
...................................................
در« بُت پرستی » ، نخستین وبرترین ویژگی گوهری انسان، به خود شکل گرفت ، وآن ،« عشق ورزی به زیبائی درنقش کردن » است . « پرستیدن » ، درفرهنگ ایران ، به معنای « تعظیم » کردن نیست ، بلکه به معنای شاد وخوش وسعادتمندشدنست . انسان دربُت پرستی ، درجستجوی اصل زیبائی درنقش ها ، به اوج شادی وسعادت میرسد . هیچ بت پرستی ، تنها یک بت را نمی پرستد ، بلکه در بتکده یا « نگارستان » ، بت ها را می پرستند . بت ها یا نقشها ، تنوع یابی یک اصل هستند . نگارستان یا پانتئون یا ئوز دس چار( uzdeschaar) ، انجمن خدایان ، است . اصل زیبائی ، درنقشها ، تنوع وغنای خود را دررنگها جلوه میدهد . درتنوع ِنقشهاست که میتوان اصل زیبائی را جست . انسان ، اصل زیبائی را درنقشهای گوناگون خدایان می بیند .
توحید ( Monotheismus)، که درظاهر، به ضدیت با بت پرستی پرداخت ، دراقع ، برضد« زیبائی » برخاست ، که جداناپذیر از تنوع وغنا درنقشها ورنگها وچهره هاست که دربت ها، پیکرمی یابند . کشش بسوی توحید دردین زرتشتی، درتجلیل « سپید» و اهریمنی سازی « رنگها » پایان یافت . البته ، سپید را ، دیگرنمیتوانست « رنگ » خواند ، چون جائی ، رنگ معنا دارد که رنگارنگی هست . جائی زیبائی هست که « زیبایان ، چهره ها ، بت ها » هستند . « گون » که دراوستا به معنای « رنگ» هست، به معنای « سرشاری وغنا» نیزهست .دیگرگون شدن که « تغییرکردن » باشد ، تغییریابی رنگ و تنوع یابی است و درست این واژه، گواه بر معنای مثبت « تغییروتحول » درفرهنگ ایرانست. توحید، شیوه زیستن در« فقر زیبائی » ، در زیستن در تنگی ِ« وحدت نقش = وحدت بُت ، وحدت رنگ » است که دیگر، نقش وبت نیست . معنای توحید ، دراین شعرصائب ، بخوبی عبارت بندی شده است :
صلح کردیم به « یک نقش » ، ز نقاش جهان
« محویک چهره » ، چو آئینه تصویر شدیم
توحید، چیزی جزنشاندن یک بت ، یک نقش، یک رنگ، یک چهره ، بجای « تنوع نقشها ، رنگها، بُت ها ، چهره ها » نیست . توحید، محوشدن دیده دریک چهره ، دریک نقش وصورت است . توحید درگوهرش، نفی تنوع وکثرت ورنگارنگیست . درست ، بُت به معنای ما ، با ادیان توحیدی ، پیدایش یافت . بت ، ازاین پس ، نقش منجمدشده و تغییرناپذیرو یخ زده است . بُت ، نفی وحذف « اصل تحول پذیری وتازه شوی وتنوع » است ، واین خدای توحیدیست . وبه قول سنائی، در« ایمان» ودر«کفر» ماندن، یا درهرآموزه وبینش ماندن ، بت پرستی میشود. این رنگ واحدیست که هیچگاه طبیعت « طیف ورنگین کمان » پیدا نمیکند . بتی که هیچگاه ، انجمن خدایان نمیشود . بتی که همه بتها را جزخود میشکند ، ولی خودرا چیزی غیر ازبت میداند . درحالیکه با اوست که بت به وجود میآید . بُت پرستی حقیقی ، هیچگاه با یک بُت کار ندارد، بلکه با « نگارستان =انجمن همه خدایان= پانتئون » کا ر دارد . درتوحید ، خدائی را که انسان درزیبائی نقشهای گوناگون ومتنوع و رنگارنگ میجست ، رها میکند و هنر دیدن را از دست میدهد ، چون دیدن ، هنر دیدن زیبائیها درنقشهای گوناگونست . با محوشدن و خیره شدن چشم دریک نقش ویک بت ویک آموزه و یک بینش، چشم، کور میشود . چشم که فقط یک نقش وچهره ویک رنگ را می بیند ، کور شده است . توحید ، زیستن دراوج فقرو تنگی اززیبائیهای زندگیست . « طاووس » که بازتاب اندیشه « رنگین کمان » یا پری وسرشاری رنگهاست ، با جوانی اینهمانی داشت ، چون جوان ، بـُرنا (purnaay= پورنا= پری وسرشاری) هست . نفشها ورنگها و تنوع و طیف ، پیدایش سرشاری زندگی ( اخو=axv) است . درفرهنگ ایران طاووس ، « فرش مورو=frash-murw» خوانده میشود که به معنای « مرغ همیشه تازه ورنگارنگ ونوزائی » است . چرا دراسلام، طاوس ، همکار ابلیس ، درجنت ساخته میشود ومسبب دخول ابلیس دربهشت را، طاوس میدانند وخروج ابوالبشررا نیز به وی نسبت میدهند ؟ چون مسئله ، محروم ساختن انسان ازپـُری وسرشاری زندگی، یعنی جوانی ، یعنی کام بردن اززیبائیها دررنگارنگیش هست .
ازاین رو ، گوهرخدا ، برای انسان ، اصل زیبائی است که با تحول یافتن به نقشها ، شادی میآفریند . عربها به « بُت » ، صنم میگفتند . صنم ( صن + م = سن + م ) همان « سـئنا » یا « سن مورویا سیمرغ » است که « ارتا » باشد، که برترین صفتش « هوچهرگی= زیبائی » است ، و او، خوشه ایست که تخمهایشان، « نخستین عنصرجان هرجانی وهرانسانی » هستند . سیمرغ یا صنم ، تخم یا چیترهِ هرانسانی وهرجانیست ، و طبعا این تخم ها که اصل زیبائی هستند ، درنقشهای گوناگون ، چهره می یابند . همین « صنم » است که عرفا وشعرا درایران درهرچهره زیبا وروی نیکوئی ، دل بدو میدهند، چون او « مجموعه همه زیبائیهاست » .
گفتم صنم پرست مشو، با صمد نشین
گفتا به کوی عشق ، همین وهمان کنند - حافظ
به عبارت دیگر، خدا که اصل زیبائیست ، تحول به نقشها ، به پیکرها ، به رنگها ، به شکلها می یابد تا همه انسانها ، بتوانند بیواسطه آنها را ببیند ودل بدانها بندند . چون طبیعت وفطرت هرانسانی ، پرستیدن ( شادشدن ) زیبائی درنقش ورنگهااست . اصل زیبائی یا خدا ( اخوشه = خوشه = اخو= ارتا = هوچیتره = زیبائی ) درهمه چیزها ، نقش میشود ، تا همه را مجذوب زیبائی سازد . طبیعت انسان، زیبا پرستی است و طبعا ، خدا ، بُـت ( صنم = uzdes ) ونقش (= انگاره ) و رنگ(= گون) میشود ، چون اصل زیبائی درهرجانیست . این خدا ، ارتای خوشه ( ارتا خوشت نزد اهل فارس = ارتاواهیشت نزد زرتشت ) است ، وتخمهای این خوشه ، عنصرنخستین هرجانی ( اخو= axv) است . نام اصلی خوشه ، « اخوشه » بوده است، و « اخو+ شه » به معنای « سه تخمه » هست ، که مانند سیمرغ ( سه + مرغ ) یا سیرنگ ( سه + رنگ ) ، بیانگر« اصل مهر» است ، چون مهر، به معنای آنست که دوچیز، باهم جفت ویکی شوند . اصل پیوند دوچیزرا، اصل سوم میشمردند . سیمرغ ، همیشه این اصل سوم ، یعنی اصل پیوند ومهربود . « سه تخمه » که به همان معنای « تخمه » میباشد ، درفرهنگ ایران ، اصل آفریننده است . طبعا هر تخمی ، هر اخوئی ، اصل آفریننده قائم به ذات خود است . بدینسان هرانسانی ، چون گوهرش« اخو= axv= ahv= اصل زندگی ) است ، اصل یقین به خود است . کسی که یقین به خود دارد، میآفریند وخود را میگسترد وبه خود، صورت یا نقش میدهد .


فلسفه ایران بر یقین انسان به خودT بنیاد گذارده میشود
.................................................................
فلسفه ایران ، با « یقین انسان به خود » و« صمیمیت او با گیتی » که « گستاخی=vist-axv » نامیده میشده است ، بنیاد گذارده میشود که به معنای « گستردن بنمایه جانaxv یا خود » است . این یقین انسان به خودش ، که سرچشمه بینش خوب وبد وکرداروگفتاراست، ازکجا میآید ؟ فرهنگ ایران ، با بدبینی به خود وآگاهبود ازجهل و سستی وضعف وناتوانی خود در شناخت خوب وبد ، آغازنمیشود . بلکه انسان، یقین تام دارد که خودش، سرچشمه بینش وعمل هست . انسان ، با بینش وعمل، خود را درگیتی، میگسترد . این اندیشه است که درشاهنامه درتصویر« انسان » بازتابیده شده است وانسان را کلید گشودن همه مسائل میداند. انسان ، به خود اطمینان تام وتزلزل ناپذیر دارد که کلید گشودن همه رازها ست .
این یقین تام به خود، وآن صمیمیت با گیتی وتحولاتش ( زمان= روزگار) ، درهمان تصویر انسان درفرهنگ ایران، باز تابیده شده است . انسان، تخمیست ازخدا، که « خوشه تخمهاست » . ازاین رو خدا وانسان ، همگوهرند ، و خدا ، چیزی جز« خوشه انسانها » نیست . این تخم ، نامهای گوناگون دارد . ازجمله « اخو» و« ارتا= هوچهره = زیبا » و« فرن= پرن» و « هوپری = وه فری» میباشد که « نخستین عنصر» نامیده شده اند . خدا میآفریند ، به معنای آنست که همه تخمها ، خود را در « دگردیسی = Jaadag-wihirih= تحول دادن شکل = متامورفوز» و تحول دهی « vi-stan» ، درنقش یابیهای پی درپی ، خود را میگسترند ، ازخود میرویند و میجوشند ، خودرا میسازند وبنا میکنند . این را « دهش=daiti » میگفتند . خدا که اصل وگوهرهمه جانهاست، دهشی است ، خود را هدیه میکند . خودش را ، دردادن ، هدیه میکند . چیزی ازمُلک خودش ، به دیگران نمیدهد ، بلکه « گوهرخودش را درآفریدن ، میدهد، میافشاند، میپراکند، میگسترد » . این معنای اصطلاح « دهش =daiti » است . خدا ،ابربارنده ایست که تبدیل به دو رود روان میشود که باهم جفت هستند و همه جهان را آبیاری میکنند . به عبارت دیگر ، خدا، دوصفت جفت باهم دارد که باهم درهمه تخمها روانست : ۱- رنگ یا ارنگ ( شیرابه = خور= اسانس ) و۲- دهش ( خود- دهندگی) است ، دهنده شیرابه خودهست . گوهراین خدا ، که عنصرنخستین هرجانیست با خدایان ابراهیمی ، فرق کلی دارد . آنها خدایان « قربانی خواه » هستند . آنها ، ازانسانها دراجرای همه اوامرونواهیشان ، قربانی میخواهند . زندگی کردن طبق امر ونهی آنها ، قربانی کردن زندگی درهرعمل وفکروگفته است . زندگی دراین ادیان ، قربانی کردن خود ، درسراسر اعمال وافکارواحساسات برای الله هست . گرانیگاه فرهنگ ایران ، درست وارونه این میباشد . خدا ، ازهیچ جانی ، قربانی نمیخواهد ، بلکه خودش را به هرجانی ، هدیه میدهد ( دهش میکند ) تا با گسترش گوهرخدائیش، بـزید ، و خود را بیافریند( به خود شکل بدهد ، خود را زیباسازد ) ، زیبائی را در اندیشه وگفتاروکردارش ، نقش کند . خدا، شیرابه و خون (= رنگ) یا اصل رنگارنگ زندگیست که هدیه داده میشود ، تا ازهمه جانها ، نقشها ورنگهای زیبا پدیدارشود .
دیگردیسی ِجان(= اخو، فرن ، هوپری) ، خود آفرینی است . هرتخمی ( اخو یا ارتا یا فرن یا هوپری ) که اصل جان انسانست ، به خود، « نقش میدهد » ، به « خود ، صورت میدهد » . خالق واحدی دراین فرهنگ نیست . هرتخمی یا « اخو» یا « اصل جانی» ، ازنقشی به نقشی دیگر، روانست . درنقش دیگرشدن ، می تازد ، یعنی روان میشود ، موج میزند ، تازه میشود ( تاختن وتازه شدن) . به عبارت دیگر، خدا ، چیزی جز« اصل همیشه نقش تازه شونده » درهمه تخم ها ، درهمه جانها نیست . هرجانی ، خود را درگستردن ، درنقش دادن به خود ، میآفریند . یا به عبارت دیگر، خدا که مجموعه تخمها واصل زیبائی ( هوپری= هوچهره) ست ، دربه خود نقش دادن در تک تک تخمها ، خود را درهزاران نقش می نماید . درهمه تخمها ، نقش وصورت و رنگ وچهره میشود ، تا گیتی ، مجموعه پیدایش زیبائیها درنقش ها ورنگها وپیکرها بشود . آنچه درتخم ها ، خدائیست ، درنقش شدن ، درصورت یافتن ، پرستیده میشود . « پرستیدن » ، چنانکه درپیش آمد ، درفرهنگ ایران ، معنای « تعظیم » ندارد . انسان درپرستیدن این نقشهای خدا درهرانسانی ، به عظمت خدا درهرانسانی ، گواهی نمیدهد ، بلکه پرستیدن به معنای « شادونیتن » است ( هزوارش ، یونکر) . شادونین ، یعنی شاد شدن وشاد کردن ، یعنی خوشی وسعادت یافتن و خوشی وسعادت بخشیدن . « نقش = صنم = بت » را پرستیدن ، این معنا را نداشته که انسان ، با اعتراف به عظمت آن خدا ، به حقارت وناچیزی وناتوانی وجهل وتاریکی خود ، گواهی بدهد . بلکه شادی وخوشی ازاین می یابد که خدا وحقیقت واصل ، به همه نقش ها تحول می یابد ، و انسان میتواند با خدا وحقیقت واصل، درهمه چیزها ، بی هیچ واسطه ای ،انبازشود وبا آن بیامیزد ، واین انبازشدن ، شادی وخوشی وسعادتست و نامش « پرستیدن = شادونیتن » است . دیگردیسی هرجانی( اخو، فرن ، هوپری) به نقشها ودیگرگونیها ، خود آفرینی است . هرتخمی ( اخو یا ارتا یا فرن یا هوپری ) که اصل جان انسانست ، به زیبائی گوهری خود « نقش میدهد » ، به « خود ، صورت میدهد » ، خود را میگسترد . انسان، این گوهر خدائی خود را ، درمی یابد که اصل یقین ازخودش هست .
ازخود، یقین داشتن ، به خود ، اعتماد داشتن ، با پذیرش « اخو=axv = ahv= ahvra» به کردار« جان یا اصل جان » درانسان ، نهاده میشود . رد پای این اندیشه بزرگ، بارها درشاهنامه باقی مانده ، ولی معمولا، نادیده گرفته میشود، چون این پدیده ، به عمد، به حاشیه رانده شده است . این « یقین تزلزل ناپذیر انسان به خود» ، قرین وجفت با زمان ، یا « گردش روزگار= تحولات زمان » هست . درفرهنگ ایران، هر انسانی خودش تواناست که از دگرگونیهای زمان در گیتی بیاموزد ، و نیاز به هیچ مرجع دیگری دربینش ندارد . آنچه را از دیگران وازپیشینیان میآموزد، باید با حواس خودش ازنو بیازماید و این حواس وخردخودش هست که مرجع نهائیست . معرفتی ، برترین ارزش را دارد که انسان ، خودش ازتحولات گیتی، یافته باشد . به عبارت دیگر ، گردش روزگاریا تحولات زمان ، تنها آموزگار انسان شمرده میشود . خرد انسان با اندیشیدن دردیگرگون شویها ( تغییرات وتحولات ) ، رابطه مستقیم وبیواسطه با گیتی می یابد و به معرفت نیک وبد میرسد . انسان، یقین به خویشتن دارد که میتواند ، با تجربیات خودش ازتحولات اجتماعی، نیک وبد را بشناسد . بدین سان هیچ آموزگاری را جزهمین انبازشدن خرد خود با گردش روزگار، مرجع نهائی خود نمیداند . البته این اندیشه ، چنانکه فورا به چشم میخورد ، با شناخت پیامبران ( زرتشت ومحمد و... ) وسپس موبدان وعلمای دینشان ، به کردار آموزگار وبرترین مرجع دانش ، آشتی ناپذیر است ، و به همین علت نیز این اندیشه ، در دوره ساسانیان درداستانهای شاهنامه ، ازموبدان زرتشتی به کناررانده شده و حاشیه ای وفرعی گردیده است ومحتوای اصلیش را از دست داده است . این اندیشه ، معرفتی را که انسان خودش درجستجوی مستقیم وآزمایشهای خود درارتباط با تحولات گیتی واجتماع و تاریخ و تفکرمی یابد ، برترین ارزش ومیزان میداند . روزگار وزمان وگیتی ، برای انسان ، کتاب نیستد تا بینش را در« کتاب تکوین » بخواند . چون « نوشته » درآن روزگار، معنای « اندیشه یا پدیده تغییرناپذیر» داشته است . چنانچه « سرنوشت » ، هیچگاه تغییرنمی پذیرد ، چون نوشته شده است . خدا ی ایران ، « کتاب نویس » نیست . چون خدای کتاب نویس ، خدائیست که همه چیزها را ازگشتن ، بازمیدارد . الله ، کتاب نویس است . خدای ایران، « ارتا فرورد= سیمرغ » ، ارتای تحول یاب است . هرروز، خدائی دیگرمیشود . پسوند « فرورد» ، « وَرتـَن » است که همان « گردیدن وگشتن » میباشد . ارتای خوشه ، تخم جان درهرانسانی است . فروهر، تخم این خدای خوشه است . درپهلوی، به « تغییرپذیر» « روچ وَرد= روز گرد » گفته میشود.   ارتای فروهر، اصل تحول یابی ومتامورفوز درجان ( اخو)هرانسانی است . زمان یا روزگار، « گردش یا گشتن یا vartan» بود . درشاهنامه ، غالبا از« گردش روزگار» سخن میرود . گردیدن ، صفت گوهری زمان یا روزگاراست . ویکی ازمهمترین نیروهای ضمیر انسان یا جان انسان یا « اخو= axv» ، فروهر است که « اصل تحول دهنده = فرا + ورتن = فراگشت یا فراگرد » است . خدا، درهرانسانی، تخمیست که اصل گشتن یا شدنست ، نه کتاب نویس . انسان، ازهیچ کتابی که « اندیشه های تحول ناپذیرند که غایتشان باز داشتن اجتماع ازتحول است و تحول را تباهکارواصل فساد میداند » نمی آموزد ، بلکه با اندیشیدن خرد خودش دردگرگونیهای زمان ، به ارزشمندترین بینشها میرسد . این نیروی تحول یاب درانسان ، جفت وقرین با تحول درگیتی یا زمان میشود . درشاهنامه بارها می یابیم که دربحرانها واضطرابات :
نباید ترا پند آموزگار      نگه کن ، بدین گردش روزگار
ازهمه مراجع بینش دراجتماع ودین و علم ، دست بکش و با خرد وجان خودت به « گردش روزگار= تحول زمان درگیتی » بنگرتا دربحرانها وهنگامهای اضطراری، بتوانی راه خود را بگشائی. دربحرانها واضطرارها ، معلوماتی که از مراجع دانش یاد گرفته ای ، بکار نمی آید ، بلکه باید با خردت با هنگام روبروشوی . همه آموزگارهارا کناربگذارو با جان وخرد خودت ، به دگرگونیها درگیتی که زمانست ، بنگرو بیندیش .
کسی کش خرد باشد آموزگار    نگه داردش، گردش روزگار
حتا انوشیروان زرتشتی ، چنانچه درقابوس نامه میآید ، برغم ایمانش به زرتشت ، بیاد این اصل مهم فرهنگی درایران میافتد :
« تاروز وشب آینده است ورونده ، ازگردش سالها، شگفت مدار» « هرکه روزگاراورا دانا نکند ، در آموزش او هیچکس را رنج نباید برد که رنج او ضایع گردد » . یا ناصرخسرو مذهبی ، برغم آنکه ایمان به آموزگاربودن الله دارد فراموش میکند و میگوید :
مرا این روزگار ، آموزگارست
کزین به نیست مان آموزگاری
البته این افراد با درکنارهم نهادن اندیشه فرهنگی که در روان آنها ریشه ژرف دارد و مرجعیت الهی در دینشان ، احساس تضاد آنهارا ازهم ، ازدست داده اند . این اندیشه بنیادی، به سیمرغ یا ارتای خوشه یا ارتای فرورد بازمیگردد که خودش ، تخم (= اخو) آتش، یا اصل جان هرانسانیست ، و اصل پـُری وسرشاری است که کشش به خود گستری را درهمه انسانها افشانده است . و همین خداهست که درشاهنامه به فرزندش زال ، میگوید :
مگر کاین نشیمت نیاید بکار    یکی آزمایش کن از روزگار
درتو ، تخم من ، « اخو= فرن = ارتا » هست که اصل قائم بذات میباشد ، چون سرشازو پـُراست ، کشش به خود گستری درجهان دارد . ویژگی گوهری این « اخو» ، « گستاخی = vistaaxv vista-uva » و فرّخی « farr-axv » و فراخی fraa-uva و اوستاخی «   » و سرشاری وفوران » است .

بررسی ادامه دارد........

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست