سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مُـرغ در فـرهـنگ ایـران


منوچهر جمالی


• « سیمرغ » و « هُما» و « سمندر» و «عنقا» و « ُقـقـنُس» و « رُخ » نامهای گوناگون ِیک اصل هستند. مرغ ِجان ، مرغ ِضمیر، مرغ ِدل بیان« اصل نوشوی» و یا همان، « نای ِ به » در انسانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ خرداد ۱٣٨۵ -  ۲٨ می ۲۰۰۶


آنکه عقیم است ، یا عبد وبرده ومقلد ِ« گذشته » است ، ویا آنکه در« تاریخ ِ گذشته اش » ، علت عقیم بودن خودرا می یابد ، وبدان کینه میتوزد، ولی  کینه توزی با گذشته وتاریخ خودش، نمیتواند اورا ازعقیم بودن، نجات بدهد .
« پرستش ِگذشته » و« نفرت وکینه توزی با گذشته » ، پشت و روی یک سکه اند .آنکه وجودش، سرچشمه فورانیست ، درگذشته هم ، تلنگری به فوران و آتشفشاندن ِ خوددرآینده می یابد . عقیم  ، یا بنده ِ گذشته وتاریخش هست، ویا به گذشته اش نفرین میکند وازآن میگریزد ، وآفریننده ، به پیشوازانگیزندگان خود، درگذشته میرود. باید نیروی زاینده شد، تا برخورد به هرپدیده ای ورویدادی ، آبستن کننده شود . آنکه زاینده است ، آینده آفرین است . اوهرگذشته ای را آینده میسازد . آنکه عقیم است ، دست به هرنوی هم که میزند ، آنرا نازا میکند .
--------------------------------------------------------
بسیاری میانگارند که من دراین نوشتارها، درپی گسترش عرفان وتصوف ، یا زنده کردن « باستان» هستم . من دراین بررسیها، مایه های زنده وانگیزنده ومردمی فرهنگ پیش اززرتشت را، می جویم که جوانان را در آفریدن اندیشه های نوین وآینده ، یاری میدهد
--------------------------------------------------------
                  مُـرغ
در فـرهـنگ ایـران ِ
« اصل نوزائی وباززائی» است،و
واژهِ مـُرغ meregha
به معنای ِ« بندِ نی »، یا« اصل نوزائی ونوآفرینی وَفرَشکَرد» است
____________________________________
« سیمرغ » و« هُما» و« سمندر»
و«عنقا» و«  ُقـقـنُس» و« رُخ »
نامهای گوناگون ِیک اصل هستند
________________________________________
مرغ ِجان ، مرغ ِضمیر، مرغ ِدل
بیان« اصل نوشوی»
ویاهمان ، « نای ِ به » درانسانند
 
مرغ دلم ، باز ، پریدن گرفت      طوطی جان، قند چریدن گرفت
باز ، دراین جوی ، روان کشت آب
برلب جو، سبزه، دمیدن گرفت
بادصبا ، باز ، وزان شد به باغ
برگل و گلزار، وزیدن گرفت
 
مرغ دل هرعاشق ، کز بیضه برون آید
ازچنگل تعجیلش ، « تاءخیر همی درّ د »
مرغ دل عاشق، که ازتخم وپوسته خود، بیرون آمد و زاده شد ، با چنگال شتابگرش، هرگونه تاءخیری را ازهم می درد، تا به فضای آزاد و باز،  بپرد .
 
----------------------------------
 
رویکرد به آثار ِ مانده ازگذشته ، برای آنست که انسانها ، درهربُرهه ای اززمان ، « آزمونهای مایه ای وزاینده ای » هم کرده اند ، که در روند تاریخ، تکرارناپذیرند ، و کوشش در آشنائی با این بُن تکرارناپذیر ِآزمونها ، اندیشه های مارا همیشه ازنو ، آبستن میسازند . این « تجربه های مایه ای » ، در پوششی تاریک ومه آلود، از« آنچه درتاریخ ، گذشتنی ومردنی است » و در تصاویرو اصطلاحاتی بیگانه وغریب ، باقی مانده اند ، که در دید ِنخست ، برای ما، خرافات و افسانه های کودکانه و یا پوچ مینمایند . آنها را، بدوی وکودکانه و خرافه و افسانه گرفتن، خوارشمردن ِ« انسان، بطورکلی » است . تجربیات هرانسانی، ناگنجا درعبارات و آداب وتصاویر ِ گذرایش هست . هرتجربه بنیادی ازانسان ، ژرفترو پهناورترازصورتی و عبارتی و پیکریست که به آن میدهد ، وازهر صورت و عبارت و پیکری که بدان تجربه داده میشود ، آن  تجربه ، لبریز میگردد . صورتها و عبارات و پیکرها ، دهانه هائی هستند که این تجربه های بنیادی انسان ، ازآنها ، سرازیر میشوند .
این تجربه را که رابطه « بُن انسان در درون انسان »  با تنش ، باشد ، با تصاویرگوناگونی، اینهمانی میدادند، تا درهریک ازاین صورتها ، بخشی ازاین تجربه را ، عبارت بندی کنند .
۱ - یک تصویر ، تصویر « مغز دانه، با پوست دانه » بود .
۲ - یک تصویر، « جوجه در بیضه ، یا بیچ و ویچ » بود که دربیرون آمدن ازآن ، مرغ میشدوپروازمیکرد .
٣ - یک تصویر نیز آن بود که« تن» ، زهدان جان وضمیراست ، که باید ازآن زاده شود .
۴ - یک تصویر نیز، کاریز یا قنات بود . انسان ، فرهنگ یا قناتی بود که ازُبنش ، آب میزهید .
۵ - یک تصویر دیگر از انسان ، آن بود که انسان ، نائی است که دراو، سرود و شیرابه ( نیشکر= اسل ) هست، وباید افشرد، تا این شیرابه ، برون آید ..... .
هرکدام ازاین تصاویر ، برآیند دیگری از این تجربه اصیل را بیان میکرد . این تصاویر، درغزلیات مولوی نیز  دراوج برجستگی باقی مانده اند :
چو مغز ، خام بود ، در درون پوست ،  نکوست
چو پخته گشت ، ازاین پس، بدانک پوست ، بـَـد ست
درون بیضه ، چو آن مرغ ، پر و بال گرفت
بدانک  بیضه ازاین پس ، حجاب اوست ، بَــد ست
« بـدی » ، دیرماندن درزهدان و پوسته و تخم ، پس ازفراروئیدن وناگنجیدنی شدن در زهدان و پوسته وتخم است . دردرون انسان ، بُنی هست که میروید که روزی پوست بیرونیش را میترکاند .آنچه را ما « خود» مینامیم ، چنین پوستی است . پس آنچه درخود، دیروز، نیک بود ، ازامروز به بعد ، که ما درخود، نمیگنجیم، بد میشود . « بدی و خوبی » ، معیارثابت و ابدی نیست که از خارج ، وضع گردد ، بلکه بستگی به « رشد و شکوفائی مداوم ِ ضمیر و روان و خرد انسان » دارد . درجائی دیگر، انسان را کاریز، یا فرهنگ ( = قنات) میداند، که درتبری ،« سوما » هم نامیده میشود که همان « هوما = هوم » یا « نی » باشد .
موج دریای حقیقت ، که زند بر کـُه  قاف
زان زما جوش  برآورد که ما « کاریزیم »
 
ما کاریزیا « فرهنگی » هستیم که دریای حقیقت ازبُن تاریک آن میجوشد و موجش به کوه قاف، میزند که آشیانه سیمرغست .
هرچند که درغزلیات مولوی ، این تصاویر، بیشتر  در راستای « زندگی پس ازمرگ » ، وسازگاری با شریعت ِ اسلام ، بکار برده میشود ، ولی این تصاویر، دراصل درفرهنگ  سیمرغی ایران ، چنین محدودیتی نداشته اند ، ودرخود ِغزلیات مولوی نیز، چنین محدودیتی ندارند . انسان ، درهراندیشیدن و گفتن و کردن بنیادی وجودیش ، درشادی و درحالی که فوران ژرفایش هست ، و درابرازعشق بنیادیش، و در نواختن موسیقی ورقص وسرودن ، از نو، زاده میشود، واز فرهنگش ( کاریزش ) میزهد، و مرغ ضمیرش ازلانه درون خود ، به آسمان پروازمیکند . انسان ، همیشه درهرعملی و اندیشه ای و احساسی و عاطفه ای ، این ناگنجائی درخود را مینماید . هرشریعتی و قدرتی و مکتبی ، میخواهد انسان را اینهمانی با خود بدهد ، تا خود را «هویت او » سازد ، ولی هرانسانی ، برغم اقرارواعتراف زبانی به ایمان به آموزه ای ، نا آگاهبودانه ، ناگنجیدنی درهمه این « این همانی یابی ها = هویت ها » ، میماند . هرچند این را ، گناه کبیره وجرم بزرگ میدانند ، ولی این ، بیان مثبت و آفریننده گوهراوست .
درفرهنگ ایران ، « تن » ، لانه مرغ روان وضمیر شمرده میشود، که درآن، درسراسر عمر، آمد وشد میکند . درهرتجربه و بینش تازه ای ، خانه تنگ خودش را رها میکند و به آسمان گشوده وباز، پرواز میکند و باز میگردد . بحث اینکه  « فقط  به طور محدود، یکبار درمرگ » ازاین قفس خود، جدا میشود ، درک  بسیار تنگ و غلط ِ این اندیشه است .
همه این پیدایشهای بنیادی ازانسان ، نوزائی بُن ِ هستی اوهستند . درغزلیات مولوی ، این تصاویر، دراین راستاها نیز، بکارگرفته میشود ، و محدودیت به «واقعه مرگ و پس ازمرگ » ندارد .  چنانکه هردو برآیند، دراین دوبیت هست.
خلق ، چو مرغابیان ، زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام ، مرغ  کزآن بحر، خاست
مولوی ، به روشیکه درگفتن ِ « برآیندهای گوناگون ومتضاد ِ یک تجربه » دارد ، پس از بیان یک معنا ، تنگنای آنرا بلافاصله درمی یابد ، و رویه دیگر را،  میگشاید ، و آن راتصحیح میکند
بلکه  به دریا دریم ، جمله دراو حاضریم
ورنه ز دریای دل ، موج  پیاپی چراست
این اندیشه « ناگنجا بودن درخود » ، « گوهرانسان وبیان ِاصالت او »است که درهمین دنیا نیز ، پیآیندهای دینی و سیاسی واخلاقی ِ وهنری ِ فعال دارد .
تو میرابی که برجو، حکم داری
به جو اندر نگنجد جان ، که دریاست
تو پروبال داری ، مرغ واری
به پروبال ، مردان را چه پرواست
نجس ، درجوی ما ، آب  زلالست
مگس در دوغ ما ، باز است و عنقاست
آنچه دراجتماع ، بنا برمعیارهای اجتماعی و دینی ، ناپاک خوانده میشود، وقتی درآب روان ما افتاد، پاک میشود ، و وقتی مگس چرکین در شیرابه ما افتاد، عنقا میشود .
بحمدالله ، به عشق او « بجَـستیم »
ازاین تنگی ، که محراب و چلیپاست
ما با چنین عشق ، درهمین زندگی از تنگنای اسلام (محراب) و مسیحیت ( چلیپا ) رهائی یافتیم . مرغ ضمیر، وقتی قفس تنگ خود را شکست ، دیگر درحکم این دین و آن شریعت ، این ایدئولوژی و آن مکتب نیست .
مرغ تا اندر قفس باشد ، بجکم دیگریست
چون قفس بشکست وشد ، بر  وی  ، ازآن احکام کو
حتا اگرجغدی که درآن دوره ، مرغ نحس وشوم شده بود ، در دل من درآید ، بلافاصله دردل من ، تبدیل به هما میشود .
دل ویران من اندر، غلط ار ، جغد  درآید
بزند عکس تو بروی ، کند آن جغد ، همائی
مولوی این تجربه رهائی مرغ ضمیر، ازقفس مذاهب ومکاتب و عقاید وشرایع را، درهردمی  برای هرانسانی ، موجود میداند .محمد ، یکبارشق القمرکرد ، و « خدای بزرگ زنخدائی را که ماه= سیمرغ بود » ازهم شکافت وازدین ِ زنخدائی، گسست ، ولی درعبارت « در دل ما درنگر، هردم ، شق القمر».  مقصود مولوی ازاین « شق القمر» ، گسستن ازآموزه ها و مذاهب است ، که دردل ما، هردمی صورت میگیرد .
هنگامی ناگهان انسان ، تجربه این « تنگی » در پوست« خودش » ، درپوست عقیده ومذهب و مکتبش بکند ، درمی یابد که  اینهمانی با این عقیده و مذهب و مکتب و آموزه، ندارد، و اینها ، جز زهدان و پوسته ای نبوده اند که ازاین پس ، قفس و زندان شده اند
درچرخ دلت ، ناگه ، یک درد   درآید
سر برزنی از چرخ ، بدانی که « نه اینی »
تجربه « آزادی » ، همین تجربه مکرر « درد ِ تنگی و تنگشدگی » ، در اندیشه ها و آموزه ها و مکاتب فلسفی ومذاهب وادیان و ایدئولوژیها و مسلکهاست ، که هرانسانی درتحولاتش دارد .
چرا « مرغ جان » انسان ، دربیضه ( = ویچ ، وج ) خود، ناگهان احساس تنگی و زندان و قفس میکند ، چون « ُهما یا سیمرغ ، بُن این جان انسان » است .
صورت ما ، خانه ها و روح ما ، مهمان درآن
نقش وجانها ، سایه تو ،  جان آن مهمان ، توئی
ازاین روهست که تصویر« مرغ » ، آبستن به یکی از تجربیات غنی انسان ، درباره سراسر زندگی است . درست ، تجربه انسانهای پیشین ، از« مرغ » ، و بویژه ایرانیان از « مرغ » ، یکی ازهمین تصاویر غنی، از تجربیات مایه ای انسان است. مرغ آنها ، مرغ ما نیست . انسان ، مدتهاست که دراثر آموزه ادیان نوری، که انسان را خلیفه یهوه و الله میدانند ، و اورا مالک همه جانوران و پرندگان میشمارند ، دیگر شرم دارد ، جانوریا پرنده شمرده شود .  او شرم دارد که خدارا ، مرغ بداند . فرهنگ ایران ، چنین شرمی را نمیشناخت ، و گوهرانسان و خدارا ، از طبیعت، جدا نمیساخت . درفرهنگ ایران ، خدا، تبدیل به آب میشد و آب، تبدیل به زمین میشد ، وزمین تبدیل به گیاه میشد و گیاه ، تبدیل به جانورمیشد ، وجانور، تبدیل به انسان میشد ، و انسان، تبدیل به خدا میشد . همه آنها ، فقط یک گوهر داشتند و خدا ، از آب و زمین و گیاه وجانوروانسان شدن ، شرم نداشت .
درفرهنگ ایران ، بهمن ، که« مینوی خرد » و « آسن خرد» باشد ، اینهمانی با « جُغد یا بوم » داشت ، که « دوستدار اشه ، یا بسخنی دیگر، دوستدار حقیقت وراستی وداد و مهر» خوانده میشد . اینکه در رباعیات خیام ، جغد بر کنگره ، کوکو؟ میکند ، رد پائیست ازهویت بهمن، که اصل خرد درفرهنگ ایران بوده است . نام دیگر بهمن ، « اکـومن » بوده است که در الهیات زرتشتی ، دیوزشت ساخته شده است . پیشوند ِ « اکو» ، همان « کو؟» هست . خرد بهمنی ، اندیشیدن برپایه « پرسیدن و شک کردن و چراگفتن » بوده است ، که در همین واژه « کو وازکجا » بیان شده است . دربندهش اکومن ، اصل « بداندیشی و نا آشتی » میگردد و از « کمالگان دیو » شمرده میشود( بخش دوازدهم  پاره ۱٨۲ ) . این فروزه بهمن را در تصویر اصلی بهمن درفرهنگ سیمرغی، نمی پذیرفته اند و ازآن صفت ، دیو « بداندیشی و ناآشتی » ساخته اند . آنکه ازچون وچرا دم میزند ، بداندیش ، و مایه ستیز و اختلاف و مجادله وافتراق است .
 چنین خردبهمنی برپایه چون وچرا ، که اصل حکومت و دین و بینش شمرده میشده است ، سازگار با تصویر موبدان از « اهورامزدای ازهمه چیز آگاه نبوده است ، که جایگاهش در روشنی بیکرانه » است . بهمن ِ زرتشت ، با « بهمن در فرهنگ ایران» ، فرق کلی داشت . بهمن زرتشت ، اصل صادره از اهورامزدا بود، و طبعا ویژگی « اکومنی و اکوانی  اش » باید ازاو بریده و حذف ، و سپس تبدیل به دیو بداندیش میگردید . این ، واژگونه کردن فرهنگ اصیل ایران بود . همین جغد، مرغ بهمن ، اصل خرد سامانده اجتماع و جهان آرائی و دین ( که بینش زایشی ازخود انسان بود ) درایران ، دریونان ، « مرغ حکمت واندیشه» ماند ، و درپشت سکه هایشان ، زیبا و برجسته ، نقش میگردید . این مرغ ، با چیرگی اسلام ، درادبیات ایران ، مرغی شوم ونحس، خوانده شد ، که همیشه در« ویرانه ها » منزل دارد . چرا ، صفت جغد را « زیستن درویرانه » کردند ؟  خردِ بهمنی ، که « سامانده اجتماع و آراینده جهانشهر » ، و زاینده « ارتا ، یا  سیمرغ یا هما، یعنی اصل پیدایش ِ حقیقت و راستی و داد و مهردرشهر » بود، بجای « آبادسازی شهرومدنیت »  ، در ویرانه ها منزل کرد ، و « ویرانه دوست » شد ! و دیگر ، کاری با سیاست واجتماع و فلسفه و دانش ودین ، نداشت. ازشهرسازی و ازجهان آرائی و زیبا سازی جهان ، بدش میآمد وازآن اکراه و نفرت داشت . بدینسان ، « خردشهرسازو جامعه سازو حکومت ساز» انسان ، تبعید به « ویرانه » شد . خرد باید از جهان آرائی ، دست بکشد . خرد انسان ، از زندگی کردن در ویرانه خوشش میآید، و رغبتی به زندگی در آبادی ندارد . هرچند بظاهر، ُجغد ، « مرغی شوم و نحس » خوانده شد ، ولی دربا طن ،« شیوه بینش بهمنی انسان » ، که همان « بینش ازجام جم » یا « بینش زاینده از خرد بنیادی انسان» باشد ، ملعون ومنفورساخته شد . همانسان که « جغد »، منحوس ساخته شد ، تامردم ، پشت بشیوه « بینش زایشی ازفرد »  بکنند ، همانسان ، هما و سیمرغ و سمندر و ققنس و ... به گستره  افسانه ها ، تبعید شدند ، تا فرهنگ اصیل ایران برای ایجاد داد و همبستگی اجتماعی ، بی ارزش وخوار بشود، و از سازندگی در دنیای واقعیت ، طرد گردد . وقتی سیمرغ و هما ، پرنده ای افسانه ای ساخته شد ، « اصالتِ قانونسازی و نظام سازی » در زیر همین نام ، ازانسان گرفته شد ، چون این سیمرغ یا هما یا سمندر... تصویر ایرانیها از « جان و دل وضمیرشان » بود . ودراین تصویر، گوهر انسان واصالت انسان ، دراوج  شفافیت چشمگیر میشد . افسانه سازی یک مرغ ، وشوم سازی مرغی دیگر، و خوارسازی تصویر « مرغ » بطورکلی ، به کلی معنای زندگی انسان را وارونه ساخت و رابطه انسان را به کلی با مرگ ، دگرگون کرد .
 
چرا هُما ، مُـرغ ِ« پـیـروزی » بود ؟
 
چرا نام هما یا سیمرغ  ، « پیروز» بود ؟ ( درکردی نام هما ، پیروز است ) . هما، یا سیمرغ ، یا سمندر.. که همه نام یک مرغند ، « مرغ فیروزی »، یا بسخنی دیگر، اصل فیروزی بود . هما ، به هرجا می نشست ، پیروزی میآورد . سایه سیمرغ ، خجسته بود . سیمرغ برای بهبودی زخم رودابه ، پس از زاده شدن رستم ازپهلویش ، میگوید :
برآن مال ازآن پس ، یکی پرّ من
خجسته بود ، سایه فرّ من
مالیدن پرسیمرغ ، سایه فرّ اوست ، و این « خجسته » است . « خجسته « نام گل همیشه بهار » است، که حی العالم و بوستان افروز هم نامیده میشود ، و این گل ، اینهمانی با سیمرغ یا ارتا فرورد ( روز نوزدهم ) دارد . پس « خجسته بود ، سایه فرّمن » ، به معنای آنست که مالیدن پرمن برچیزی ، سایه ای ایست که « خجسته » است ، یعنی « منم » ، چون ُخجسته ، نام خود سیمرغ است . به همین علت ، سیمرغ ، وقتی زال را ازکوه البرزفرود میآورد ، پرش را برتارک سرش میمالد ، و همچنین وقتی درنبرد رستم با اسفندیار، وشکست رستم ، به یاری رستم میشتابد ، پرش را برتارک سر رستم میمالد . البته « تارک سر» ، اینهمانی با « بهمن = جغد » دارد . به عبارت دیگرسیمرغ، همآغوش زال و رستم میشود ، چون « مالیدن » ، همان واژه « مرزیدن » است . مالیدن پر، یا  سایه انداختن سیمرغ ، همان « همآغوشی سیمرغ با زال و رستم » و « جفت ویار زال و رستم شدن » است . سیمرغ به هرجا سایه انداخت ، جفت آنجا میشود، وآنجا، آبادو شهر میگردد . مدنیت ، ازعروسی سیمرغ ، خدای آسمان ، با آرمئیتی ، خدای زمین ، زاده میشود  . در پهلوی ، sayestan « سا یستن »  به معنای « دراز کشیدن » است . سایه شدن ِ سیمرغ درجائی ، درازکشیدن سیمرغ درآنجاست . درسایه شدن ، سیمرغ ، اندکی برآن زمین میخوابد ، واستراحت میکند، تا دوباره برخیزد وبایستد و بلندی  یابد .
 هنگامی اسفندیار، به جنگ ارجاسب میشتابد، سپاهیانش برغم آنکه زرتشتی هستند ، درفشی که پیکرهما را دارد، بر میافرازند ، چون این ُهماست که همیشه پیروزی میآورد ، درحالیکه آنها برای غالب ساختن اهورامزدا میجنگیدند !
بهامون کشیدند پرده سرای       درفشی کجا پیکراو همای
چنانچه درویس ورامین ، « اندرصف جنگ موبد وویرو » دیده میشود که برفرازدرفشها :
چو سروستان شده دشت ازدَرَفشان
زدیبای دَرَفشان ، مه دُرافشان
فراز هریکی،  زرین یکی مرغ
عقاب وبازو طاووس و سیمرغ
فرازنیزه همه درفشها ، سیمرغ یا هما ، نصب میشد تا به آن سپاه ، پیروزی  ببخشد .چرا هما یا سیمرغ یا سمندر.. همیشه پیروزمیشود ؟ چون از هیچ شکستی ، از هیچ دردی ، ازهیچ خطری نمیترسد . درهیچ شکستی ، امید خود را به پیروزی در آینده ، از دست نمیدهد . همیشه درهرشکستِ خود ، یقین به پیروزی درآینده را دارد .هیچ قدرتی ، نمیتواند اورا نومید سازد وریشه این امید را دراو، ازجا بکند. هیچ مستبدی ، نمیتواند آزادی را ازاو برباید، و اورا عبد خود سازد، و براو « بند » بنهد  .
نبندد ورا دست ، چرخ  بلند
هیچ قدرتی نمیتواند براو غلبه کند . چرا هما یا سیمرغ ، اصل پیروزی است ؟  برای آنکه او درمرگ ، ازنو، زائیده میشود ، چون پس ازسوخته شدن وخاکسترشدن ، ازسر، بال وپر باز میکند . هرشکستی ، اورا پیروز میسازد . هرمرگی ، اورا بازمیزایاند . هرغمی ، او را شاد میسازد . هر زهری ، کام اورا شیرین میسازد . به همین علت است که رستم  وقتی درنبرد با اسفندیار، دچارشکستی میشود که برای او  پیشینه نداشته است، و رخش اوبا خودش ، به حد مرگ ، زخم آلود میگردند ، واسفندیار، مرگ رستم را پس ازاین خستگیها، حتمی میداند،  رستم درهیجای شکست ، به زواره فریاد میزند که بپدرم زال بگو :
چنین دانم ای زال ، کامروز من
زمـادر بـزادم ، دراین انجمن
ای زال، پدر من ، بدان ، در هنگامی که رویاروی قعرشکست یابی خود ، درمیدان جنگ ازاسفندیار بودم ، ازنو زاده شدم . درمیدان جنگ ، درننگی که جهان پهلوان ازاین شکست خواهد داشت ، ازنو، تولدی دیگر می یابد . رستم درهیچیک از پیروزهایش ، احساس « نوزائی خود » را نداشته است. تولد دوباره رستم ،  درهیچکدام از پیروزیهایش نبود ، بلکه دراین شکستش بود که به ایستگاه مرگ رسیده بود    .اسفندیار، این فروزه ِ« سیمرغ یا هما یا ارتا» را فراموش کرده بود، وازاین رو ، سخت دچار غرورگردید . ولی رستم ، ناگهان نا آگاهانه درمی یابد که برای نبردی دیگر، بازبا نیروئی نوین ، برخواهد خاست ، واسفندیار را شکست خواهد داد، ورویاروی ِ تحمیل هر دینی ، ولوخود را- بـِِه دین – و- پـاکـدین - هم بخواند، خواهد ایستاد، و« اهل جهاد » را شکست خواهد داد . « نپذیرفتن بند از رستم ، ولو به فرمان شاه » ،  معنای آن را داشت که « انسان ،  بنده اهورامزدا ، عبد ِ الله ... و طبعا هیچکس وهیچ شاهی وهیچ قدرتی » نمیگردد . بنده وعبد شدن ، دربند بودن است .   درفرهنگ سیمرغی ، انسان ، یارخدا ، به معنای « جفت خدا » است ، نه بنده وعبد او . « شاه » هم نام خود سیمرغست ، و شاهان، برای کسب حقانیت ، این نام را به خود میدهند ، تا خودرا ، اینهمانی با ملت بدهند . ولی« شاه » که « سیمرغ » باشد ، فقط وفقط ، یارهرانسانی است، هیچ انسانی ، عبد وبنده شاهی نیست که این نام را بطور عاریه ای برخود نهاده است . « یارسیمرغ بودن » ، معنای تشبیهی وشاعرانه ومجازی ندارد . بُن انسان ، « خدا » ، یا « ارتافرورد یا هما که سیمرغ باشد » ، هست. دربن انسان ، ارتافرورد است که اصل پیروزی است، و بهرام است ، که اصل « بهروزی » است . انسان در فطرتش ، بهروز و پیروز بود .
اسفندیارکه آمده بود تا از رستم « ناپاکدین » کین بخواهد، و اورا به علت آنکه، به « دین بهی = زرتشتیگری » نمیگروید، در بند بکشد، وبا نهایت خفت و تحقیرو خواری وعجز ، پای پیاده نزد گشتاسپ بکشاند ، یک مسئله بنیادی را در فرهنگ ایران، طرح کرد ، و رستم ، دراین رویاروئی، پاسخ به این پرسش، برای همیشه درتاریخ ایران  داد . رستم به طنز به اسفندیار میگوید که :
سپاسم به یزدان که بگذشت سال      بدیدم  یکی شاخ فرّخ همال
که کین خواهد از « مرد ناپاکدین »
جهانی بروبر ، کنند آفرین
سپاس خدارا که پیرشدم و جوانی فرّخ همال مانند تو دیدم که  ازمرد نایاکدینی که من باشم ، کین میخواهد ، تا جهانیان برتو آفرین کنند. با شنیدن این حقیقت ، حتی خودِ اسفندیار بخنده میافتد .
رستم با این کارخود ، تخم مقاومت، در برابر هرگونه « جهاد دینی و مسلکی و مذهبی و ایدئولوژیکی  » را، در فرهنگ ایران و درتاریخ ایران ، کاشت ، وهیچ قدرتی دیگر،  نمیتواند آن را از روان وضمیرایرانی ، ریشه کن کند.
 رستم ، درقعر بیچارگی و خستگی و شکست خوردگی و ناتوانی ، احساس « نوزائی و باززائی» خود را میکند . این گوهر« فرهنگ مردمی سیمرغی » است . « ارتا » که به « راستی و حقیقت و دادومهر » ترجمه میشود ، درشکست خوردن ومغلوب شدن وسوخته وخاکسترشدن، پیروزمیشود وبازازخاکسترش، پروازمیکند . حقیقت و داد ومهروراستی ، درشکست هم، پیروز میشوند . داستانهای « سیامک» و « ایرج = ارتا » و« سیاوش » پیکریابی این اندیشه هستند که بنیاد فرهنگ ایرانست. این اندیشه متعالی، سپس در تئوری « مظلومیت و کین توزی، یا ثارالله » در اسطوره امام حسین بازتابیده ، و به کلی مسخ ساخته شده است . پیروزی درشکست ، ویژگی ِ « فروهر یا - ارتا  فـَرَ وَرت - ارتا فرورد یا سیمرغ » است ، ومعنای اصطلاح « فرورت » میباشد، که  تبدیل به « فروهر» شده است ، و بُن هرانسانی است .
این ویژگی سیمرغ یا هماست که « اصل نوزائی و باززائی درمرگ » است . « ارتا » یا « هما » ، که « داد ومهر و راستی وحقیقت دربُن انسان » میباشد ، ازهیچ گزندی که به آن وارد ساخته میشود، نابود و نیست ومحو نمیگردد . سیمرغ ، مرگ را نمیشناسد ، چون مردن ، آزردن جانست ، که نزد سیمرغ ، مقدس است ، و طبعا گزند ناپذیر میماند . هیچ قدرتی نمیتواند ، جان را که سیمرغ درآن آشیانه دارد ، بیازارد .  این « نشیم سیمرغ »  درشاهنامه ، نشیمیست که هیچکس بدان راه نمی یابد و راه گزند به او بسته شده است :
برو بر، نشیمی  چو کاخ بلند      زهرسو برو بسته راه گزند ..
نـبُد راه برکوه، ازهیچ روی     دویدم بسی گرداو، پوی پوی
نه تنها درفراز آسمان، نمیتوان به او گزند رسانید ، بلکه هنگامی که درافشاندن خود ، به گونه ای دربُن هرانسانی  نشست ( سایه برانسان انداخت ، درانسان، درازکشید ) ، به همانسان ، گزند ناپذیرمیماند . سیمرغ ، خوشه یا مجموعه همه ِ مرغهای دل و مرغهای جان ومرغهای ضمیراست ، و فروزه ای را که درفرازها دارد ، درفرودها نیز دارد . اسفندیار، وقتی بسراغ ِ بُت شکنی و جهاد با ناپاکدینان میرود ، که درست همین « آئین سیمرغی » و دین بهمنی بود ، که درشاهنامه « دین برهمنی » نامیده میشود ،  ، فراموش میکند که سیمرغ با کشته شدن ، ازنو تولد می یابد . او میتواند برسیمرغ ، غلبه کند ، ولی نمیتواند بر سیمرغ ، پیروز شود . « غلبه کردن و فتح کردن وشکست دادن » ، با « پیروزی » ، فرق دارد . هرقدرتی ، شکست میدهد و غلبه میکند ، ولی بهمن و سیمرغ( هما ) بیقدرت و حتا ضدقدرت ، پیروز میشوند .
چناچه وقتی اسفندیار درخوان پنجم ، به جنگ با سیمرغ میرود و  سیمرغ را میکـُشد ، دوبچه سیمرغ که همال باسیمرغند ، ازآشیانه اشان که گزند ناپذیراست ، ناپدید میشوند. اسفندیارهم ، خودش راهی برای رسیدن به آشیانه سیمرغ نمی یابد . بلکه در داستان جعلی هفتخوان اسفندیار، این سیمرغست که برای تجاوز به اسفندیار، ازفرازکوه ، فرود میاید، و خود را به صندوقی زره دار که اسفندیار درون آن مخفی شده است ، میزند و زخمی میکند . خدائی که برضد خشم و خشونت وتجاوزو طبعا نگهبان جان است ، خودش فرود میآید و تجاوزگر میشود ! اسفندیار، میتوانست سده ها درصندوق زره پوشش، درانتظارپرخاشگری سیمرغ که خدای مهراست ، بماند . ولی دراین داستان هفتخوان اسفندیار ، که موبدان زرتشتی آن را برای همچشمی با هفتخوان رستم ساخته وپرداخته اند ، سیمرغ میآید ، و خود را برصندوقی که اسفندیار درآنست ، میزند .  البته بدین علت ، تصویر ِ صندوق ، بکار برده شده است ، چون صندوق ( سن + دوک = زهدان یا نای ِ سیمرغ ) نماد زهدان میباشد ، و سیمرغ ، آل ، خدای زایمان بوده است . «سیمرغ ماما ودایه کودکان جهان »  ، تبدیل به « آل نوزاد ُکش » میشود .  درواقع سیمرغ میآید که اسفندیار را بزایاند و به او جان ببخشد ، ولی اسفندیار،  از او ، جان میگیرد . به هرحال 
چو دیدند سیمرغ را، بچگان     خروشان وخون از دویده چکان
چنان برپریدند ازآن جایگاه    که ازسایه شان، دیده گم کرد راه
اسفندیار با کشتن سیمرغ ، به دوبچه او ، که همال اوهستند، و همان « اصل نرینه و مادینه یا اصل نوزائی ونوآفرینی » هستند ، نمیتواند دست یابد . سیمرغ و دوبچه همالش ، درست باهم ، « سه مرغ » یا « سیمرغ » هستند . سوم ، « اصل میان » است که « نادیدنی و ناگرفتنی »  است .  و درست همین سیمرغ کشته شده ومغلوب و شکست خورده ، پس ازگذر اسفندیار ازهفتخوانش ، درجنگ با رستم ، ازنو به یاری رستم شکست خورده میشتابد، و خودش ، همان « تیرگزی » میشود ، که به چشم اسفندیار روئین تن میخورد واورا از پا درمیآورد. آنسان که بعضی ها می پندارند که درشاهنامه، دو سیمرغ وجود دارد ، بکلی غلط است . آنها ، از« مرغ و سیمرغ » ، به کردار « اصل باززائی و نوزائی وفرشکرد » بیخبرند .
 سمیرغ ، اصل جان، یا به اصطلاح دیگر، « آذرفروز= اصل آبستن کننده » است که هیچ آزاری و هیچ آزارنده ای ، و همه قدرتها که استوار براصل آزردن و خشونت و تجاوزگری هستند ، نمی توانند ، اورا از بین ببرند ، چون درمرگ ، همیشه ازنو، زاده میشود .  ازاین رو هست که دربندهش ، بخش چهارم ، همین اندیشه روایت زرتشتی می یابد . اهریمن که زدارکامه و اصل تولید مرگ است ، همیشه درمرگ آوردن ، ناکام میماند ، چون همه بخشهای انسان و جانوران ، بلافاصله به اصلشان که خدایانند ، می پیوندند .  به همین علت است که واژه « مرگ » درفرهنگ ایران همان واژه ِ « مرغ » است . مرگ، به معنای ما ، وجود ندارد ، بلکه مرگ ، نوزائی ورسیدن به وصال سیمرغ و اینهمانی یافتن با سیمرغست، که در داستان منطق الطیرعطار، بازتابیده شده است .
وواژه « جان » که « گیان » باشد ، مرکب ازدوواژه « گی + یان » است .« یان » ، هم به معنای « خانه وجا »است، وهم به معنای « همآغوشی وبه  همبستگی و پیوستگی » است .  و « گی » ، نام مرغ یا سیمرغ است . جان ، خانه سیمرغست ، و سیمرغ ، گزند ناپذیراست .
سیمرغ ، بارها درشاهنامه ،« مرغ » یا « مرغ فرمانروا » خوانده میشود. برای نمونه چند بیت آورده میشود :
بدو گفت مرغ  ای گو پیلتن       توئی نامبردار هرانجمن یا
نگه کرد مرغ اندرآن خستگی      بجست اندرآن نیز پیوستگی  یا
چو آمد بنزدیک  دریا فراز    فرود آمد آن مرغ  گردن فراز  یا
هم آنگه چو مرغ ازهوا بنگرید     درخشیدن آتش نیز دید
نشسته برش، زال با داغ ودرد    زپرواز، مرغ اندرآمد به گرد
« سیمرغ » ، مرغست .  سئنا ، سه نای ، نی است . سه اند ، اند ( تخم ) است ، سیور( سه + ور) ، وراست .  این برابریها به اصل « سه تائی که یکی هست »  بر میگردد .
سیمرغ، ازآن رو « مرغ فرمان روا » خوانده میشود ، چون واژه « فرمان »  ، دراصل درفرهنگ ایران ، معنای امروزه « حکم و امر» را نداشته است ، بلکه واژه « فرمان »  ، جانشین ِ واژه « منتره » ساخته شده است که « سرود ِ آفریننده ِ عشق » باشد . « منتره » ، سرود و آواز و آهنگی بوده است که سیمرغ میخواند ، تا با زیبائی وکشش وجاذبه اش ، جهان را بیآفریند . درحالیکه اصطلاح « فرمان » ، سپس درالهیات زرتشتی، معنای « تکلیف ، و اطاعت خواهی»  دارد ، وانسان باید برغم میل ورغبتش ، آنرا اجرا ء کند. سیمرغ ، امر ونهی نمیشناسد ، چون اصل قدرت نیست ، بلکه « کشش » را میشناسد ، چون ازعشقش ، «  سرود، میسراید » و این سرود است که با کشش ، میآفریند.    سیمرغ ، همان « سمندر= سمن + منتره » است ، نائیست که منتره را میسراید . چون سامان وسمن دراصل، معنای « نای » را داشته اند . « مرغ بودن » ، تصویربسیارژرفی بوده است که با تصویر امروزه ما ازمرغ ، بسیارفرق دارد .
برای آنکه دریابیم که با کاربرد ِ تصویر ِ « مرغ » ، ایرانیان چه میاندیشیدند ، وازآن چه مفهومی داشتند ،  درآغاز، به خود واژه « وی » روی میآوریم ، که هم به معنای « پرنده » ، و هم به معنای « باد » است، که همان « وای ، یا = وای به » باشد . به سخنی دیگر، « وای به » ، که اصل جانبخشی و جان ، و باززائیست ،اینهمانی با « مرغ » داده میشود . در بندهش، بخش چهارم دیده میشود که جان انسان درآن ِ مرگ ، به « باد= وای به » بازمیگردد ، چون اصل وسرچشمه جانست . « وای » ، اصل آمیزنده و پیوند دهنده انگره مینو وسپنتا مینو( دوبُِن ِهستی ) است . دربندهش بخش نخست پاره ٣ میآید که : « وای ، آمیزش دونیرو بدوست ). پس « وای به » ، اصل جان است ، چون « اصل پیوند دهنده و آمیزنده ِ بخشهای گوناگون بیکدیگر» است . به عبارت دیگر، جان وعشق( =اصل پیوندیابی)، ازهم جدا ناپذیرند . جان ، پیآیند اصل عشق است . این اندیشه ، اصل عرفان میماند ، ودرغزلیات مولوی ، حضورکامل دارد .
ازطیف واژه ها ئی که با « وای =vai vaay » ساخته شده است، وهم به معنای ۱- پرنده ومرغ و هم ۲- به معنای هوا وباد و ٣- ایزد هوا و باد است ، میتوان دید که چرا هما یا مرغ ، اصل پیروزی بوده است ، و معنای اصلی « پیروزی » ، چه میباشد . « واینیتن  vaayentitan »  ، دارای معانی ۱- پرواز دادن و به پرواز درآوردن ۲-  به حرکت درآوردن  و روانه کردن است .  وایشن ( vaayishn )، دم و وزش است . خود واژه « وزیدن » ازهمین ریشه است . وزیدن وای به ، یا باد نیک ، همه گیاهان را دربهار، آبستن و زنده میکند و فرشکرد یا رستاخیز میآفریند .  درست واژه  واییشن  دهیشنه ( vaayishn   dahishnih )  به معنای « پیروزی » است ، که درواقع همان وزیدن است .
« پیروزی» ، درفرهنگ سیمرغی ، غلبه کردن و با قهر، شکست دادن ، و مذهب و فکرخود را بر دیگری، درجهاد، تحمیل کردن ، وظفر ونصرت یافتن براعدا نبوده است . بلکه با بادبهاری به گیتی وزیدن ، و همه را تازه وترکردن و همه را ازخواب بیدارکردن ، « پیروزی » خوانده میشده است .  اساسا معنای « رستاخیز » درفرهنگ پیش از زرتشت ِ ایران ، هیچ رابطه ای با « ترس و هول و وحشت درقیامت » نداشته است ، بلکه ، رستاخیز و پیروزی ،  برپا ساختن جشن و طرب و شادی ازنو بوده است . رستاخیز، سبزو پیروزه رنگ شدن دشت و دمن، ازنو بوده است. آنکه چنین رستاخیزی دراجتماع میکند، پیروز است . آنکه اندیشه آشتی و دوستی و مردمی ومهرو خویشاوندی را در دشمن، میانگیزد ، پیروز است . اندیشه ای که یک جامعه و یا یک انسان را به جنبش وجهش درآورد ،  اندیشه ای که انسان را به پرواز از قفس تنگ درآورد ، اندیشه پیروزمند است . براین زمینه، می انگاشتند که نگاه کردن در بامداد  به سنگ پیروزه ، روشنی چشم را میافزاید و برای چشم ، روشنائی میآورد . به همین علت ، نام روزسوم ِخمسه مسترقه ، که « تخم پیدایش و رویش وآفرینش ِ گیتی ازنو» درسال نوین شمرده میشده است ، « فیروزه » خوانده میشده است . این رستاخیزوجشن نوآفرینی جهان ، که رستاخیزو فرشکرد شمرده میشده است، با دمیدن و وزیدن و سرودن ِ همین « وای به = نای به » آغازمیشده است . « بهار» ، دراصل، بنا بریوستی « van+hra ،  ven+ghre » نامیده میشده است ، و هردو واژه ، به معنای « نای به » هستند، که اینهمانی با « وای به » دارند . باد که وای باشد از نی، بیرون دمیده میشود .  از همین واژه « وای vai » ، واژه « واز vaaz »  برآمده است  .  نامی که به عقاب میدهند ، « باز » میباشد ، که همین واژه « وای » است ، ودراصل به معنای « پرواز= پر+ واز ،  حرکت و جنبش و جهش »  است . به « بازو » هم ، «  واز » گفته میشده است ، چون « اصل به حرکت آورنده » است .  همین اصل زنده سازنده و به جنبش آرنده و نوسازنده ، وتحول دهنده، معنای « هدایت کردن » را مشخص میساخته است . وازنیتن vaazenitan ، معنای هدایت کردن را داشته است .  هنگامی ، اندیشه ای اجتماع را هدایت میکند وهنگامی کسی هادی ومهدی است ، که دراجتماع ، رستاخیزبرپا کند و آنها را ازنو زنده وشاد وتروتازه و آفریننده سازد . همچنین به « الهام » ، وازیشنه vaazishnih   میگفته اند . «الهام » ، آن چیزیست که انسان را، نو وتازه میکند، و به حرکت درمیآورد، و انسانها را به هم پیوند میدهد .  بالاخره ، واژه « بازی » امروزه ما ، ازهمین « وای به = واز =  باز = شهباز »  ، منش خود را یافته است . بازی کردن ، ازنو زنده شدن ، فرشکرد یافتن ، خودرا ازنو آفریدن است . « عشقبازی » که « بازی بودن عشق » باشد ، منش خودرا ازهمین « وای به = سیمرغ » میگیرد . این بود که ایرانیان، براین باور بودند که درابرسیاه وبارانی که سیمرغ باشد ، آتش وازشت است ، آتشی است ( گرمائیست ) که که تخم های کاشته در زمین را میافروزد (  مرغ آذر فروز ) . مقصود ازبررسی طیف کاربرد این واژه ِ « وای = واز= باز » که در« مرغ » ، صورت به خود میگرفت ، چه اندیشه ها و احساسات وعواطفی ، در روان و ضمیر درایرانیان برانگیخته میشد . همیشه ، معنای نا آگاهبودانه یک اصطلاحست که گستره و ژرفای نفوذ آن اصطلاح را ، درجامعه نشان میدهد . این معانی ، « سایه » هر اصطلاحی و واژه ای هستند که ازآنها ، جدا ناپذیر،  وجفت آنها هستند . ترجمه اندیشه ها از زبانهای دیگر، چون واژه ها و اصطلاحات ، بدون این سایه یا « طیف معانی و احساسات نا آگاهبود » هستند، درگستره اجتماع ، پیروز نمیشوند . « پیروزی » ، پدیده ایست که جفت تصویر « پرنده یا مرغ » بود . پدیده « پیروزی» درفرهنگ ایران ، بکلی با پدیده « غلبه کردن ، یا با جهاد وقهر، شکست دادن ، ویا مجبورکردن ، ویا با ترس وتهدید ، به تسلیم واداشتن، یا براعدا مظفرشدن و نصرت یافتن » فرق دارد . بجای واژه های « مغلوب ساختن ومظفرشدن ونصرت یافتن » ، نمیتوان واژه ِ « پیروزشدن» را گذاشت. اینها دو پدیده کاملا مختلفند . نصرمن الله را نمیتوان به پیروزی ازخداست ، ترجمه کرد . این کار ، مشتبه سازی دو اندیشه متضاد باهمست .
در داستان کیقباد درشاهنامه ، ما با این مفهوم ِ« مرغ = باز» ، بهتر آشنا میشویم . « کـیقـبـاد » ، سرآغازیک سلسله شاهان تازه درایران بوده است . خود واژه « قباد = دربرهان قاطع  غباد = کواد، در لاتین Cautes » به معنای نوآورو بدعت گذاراست . سیستانیها به « فروردین، که همان ارتا فرورد، یا سیمرغ » باشد ، کواد میگفته اند ( آثارالباقیه ) . این پدیده آغازگری و رستاخیز حکومتی نوین درایران با تصویر « باز»، گره خورده است .
کیقباد را لشگر ایران و بزرگان ایران و گردان یا افسران ایران ، به شاهی « برمیگزینند » .  ازاین رو درشاهنامه میآید  که زال به رستم میگوید به کیقباد بگو :
بگوئی که لشگر ، تراخواستند      همی تخت شاهی بیاراستند
که درخورد تاج کیان جزتوکس    نبینیم شاها، توفریاد رس
یا میگوید :
سرتخت ایران  بیاراستند    بزرگان ، بشاهی ورا خواستند
یا میگوید که :
بگویش که گردان ترا خواستند     سرتخت شاهی بیاراستند
لشگرو بزرگان و گردان ، کیقباد را به شاهی « برمیگزینند » . آن موقع ، چنین امکانی وجود نداشت که یک ملت بزرگ ، یک شاه را مستقیما برگزینند . کشورایران ، با « شهر ده هزار نفره آتـن ، که درآن ، ایده دموکراسی برای مدتی بسیارکوتاه ، آذرخشید » ، فرق داشت .آنگاه زال ، رستم را میفرستد، تا این پیام را بدو که درالبرزکوهست برساند . درمیان راه ، رستم  به جائی باشکوه میرسد که
درختان  بسیار وآب روان       نشستنگه مردم نوجوان
یکی تخت بنهاده نزدیک آب     برو ریخته مشکناب و گلاب
جوانی به کردار تابنده ماه      نشسته برآن تخت، درسایه گاه
درست همین جوان ، کیقباد است، که خوابش را برای رستم میگوید
شهنشه، چنین گفت با پهلوان   که خوابی بدیدم  بروشن روان
که ازسوی ایران دوباز سپید      یکی تاج رخشان به کردارشید
خرامان ونازان رسیدی برم      نهادند آن تاج را برسرم
چو بیدارگشتم شدم پر امید      ازآن تاج رخشان و بازسپید
بیاراستم مجلس شاهوار    بدینسان که بینی بدین جویبار
تهمتن مراشد چو بازسپید      رسیدم زتاج دلیران نوید
اگرخواننده ، نگاهی به همین گفتار، دربالا بیاندازد ، داستان ، گریز دوبچه سیمرغ (شهباز) را پس از کشته شدن سیمرغ بدست اسفندیارمی یابد . این « دوبازی که تاج کیان » را میآورند، تا « حکومت را برپایه ارزشهای سیمرغی » زنده سازند، همان دوبچه سیمرغند . و این دوباز، دروجود رستم ، تبدیل به یک باز( شهباز= سیمرغ = وای به )، میشوند . درهمان « سنگ پیروزه » ، برآیندهای مفهوم « پیروزی» را میتوان دید و شناخت .
سنگ پیروزه ، هم معنای « تحول و گشتن » دارد، و هم معنای « دوام درمهر» را دارد ، که درست در پدیده « پیروزی » هم هست .  مثلا در ویس ورامین ، دریکجا میآید :
بگردد روزگارو تو بگردی       به سان کعبتین برتخت نردی
چو پیروزه  بگردانی همی رنگ    چوآهن هر زمان پیداکنی زنگ
ودر جای دیگر میآید :
به مهراندر،  چو گل ، یک روزه باشی
نه چون یاقوت و چون فیروزه باشی
بگردد سال وماه و تو بگردی
پشیمانیت باشد ، زین که کردی
پس « وای به » که همان سیمرغ است ، اصل پیروزیست ، چون با وزش نسیم بهاری ، با « نای به اش » ( ون = به ، گرو= نای ) درجهان ، انقلاب میکند، و جهان را ازنو آبستن میکند و میزایاند .
 ازسوئی « وای ِ به » ، همان « نای ِ به » است . نای ، با « سرود و بادی که ازنای ، برمیخاسته» ، یکی شمرده میشده است . ازآنجا که نوک ومنقارمرغ ،  جایگاه سرایندگی او بوده است ، تصویر مرغ با باد ونای ، اینهمانی می یافته است . مثلا دربرهان قاطع میآید که « ُقـقـنـُس » ، دارای منقاری با سیصد وشصت سوراخ میباشد . به عبارت دیگر، درهرروزی ازسال ، نوائی دیگر میسراید ( پنج روز آخرسال ، شمرده نمیشد ) .. « و موسیقی را از آوازاو دریافته اند » . درواقع ققنس ( کوخ + نوس ، که به معنای« دارای بینی یا منقار نائی » است . ققنس ، هرروزی ، جهان را با سرودی دیگر میآفریده است . ازاین رو به ققنس ، مرغ آذرفروز میگفته اند .
ازسوی دیگر در هزوارش به مرغ ( murv )، tangooryaa= tan+gooryaa   تن + گوریا گفته میشود ، که به معنای « زهدان ِ جفت، یا جایگاه ِ اصل آفرینندگی وتکوین یابی » است .« گوران» ، درکردی، به معنای « تکوین یافتن جنین در رحم + تکامل یافتن ، تغییر یافتن » است . « گورانی » به معنای « ترانه » است .« گور» و« پلنگ» و«آنچه ابلق است»... ، درفرهنگ ایران ، نماد آمیختگی « نروماده باهم » بودند، که اصل نوزائی و باززائی هستند . ازاین رو کیومرث وسیامک، درآغاز شاهنامه، « پلنیگنه پوش » نامیده میشوند . درمورد کیومرث میآید :
سرتخت و بختش برآمد زکوه    پلنگینه پوشید خود با گروه
درمورد سیامک میآید که  :
یکایک بیامد خجسته سروش    بسان پری ، با پلنگینه پوش
ازاین رو « تن + گوریا » یا « مـُرغ » ، معنای « زهدان ِ اصل آفرینندگی و باز زائی » است . به همین علت « مرغزار» ، جایگاه رویش سبزه ، یا نوآفرینی تخمهای گیاهان بود . همینسان گورستان ، چنانکه خود واژه«  گور» همین معنارا دارد ، « مرغزن    marhgazan گفته میشد . همچنین درکردی « مه رگه » به معنای مرتع و چراگاه است ، و مه رغ ، به معنای گورستان میباشد . ازاین پیش داده ها ،  میتوان به دوبخش « مـر+ غـه ، gha + mere = در واژه ِ مـُرغ » بهتر پی برد . پسوند ِ « قه = گه » در« مرغه » ، که همان « گاه فارسی » باشد، در کردی به « بـنـد نی » گفته میشود، که نماد « اصل باز زائی ونو آفرینی » است .
پیشوند « مـر » در مرغه = مرغ ، دراصل، تصویر « نی و غار»  است . درکردی، به سیمرغ یا سئنا ، سیمر ( سه + مر یا سه نای ) گفته میشود . به سرخ نای یا گلو ، مـری ، وبه گلو= گه رو ( غرو = نی ) گفته میشود . به همین علت درفارسی ، « گاه » به « زمان » ، و پرده های موسیقی و مکان ومیعادگاه گفته میشود . هر « آنی» از زمان ، یک « گاه، یا بند نی »، یا «اصل  زاینده و آفریننده » است . این واژه « مر» که دراصل، معنای « نی » داشته است ، درتلفظ های گوناگون ، بیانگر ِ مفاهیم گوناگون شده است که همه، ازیک تصویر برآمده اند . در کردی به انسان(=مردم =  مـر + تخم ) ، « مه رو » گفته میشود ، که همان « نی » است . ازاینجا میتوان دید که انسان ، چنانچه موبدان زرتشتی میگویند ، « مرت + تخم = تخم مردنی » نیست ، بلکه « مره + تخم » میباشد.  تعبیر موبدان زرتشتی ، ازاین واژه اصلی برای انطباق دادن تصویر انسان به الهیات زرتشتی بوده است.
« مه ره » درکردی ، به« غار» گفته میشود، که باز، همان اصل باززائی و زهدان است . درشکل « میره »  ، لقب روحانیان یارسانی ها هست ( یارسان هم ، یار+ سن است ، که به معنای جفت یا یار ِ سیمرغ است ، نه به معنای مانند یار ) . « میره » نیز، به معنای میعاد گاه هست . 
به هرحال « مرغ یا مرقه » ، همان واژه « مرگ » است، و اساسا معنای « مُردن، و از دست دادن زندگی » را ندارد ، بلکه درست معنای وارونه اش را دارد ، و به معنای « باززائی ونوزائی » است. « گـور» هم ، به معنای ِ« جایگاه مرده » نیست ، بلکه « جایگاه باززائی ونوزائی » است . در فرهنگ سیمرغی ، هیچ جانی ، نمی مرد ، بلکه درزمان و گاهی که مرگ نامیده میشود ، همه اجزاء و بخشهای جان، که به هم پیوسته بودند ، به اصلشان ، که خدایان گوناگون بودند ، بازمیگشتند .
سیمرغ و عنقا ( انگ = نی )  و سمندر و ققنس و رُخ و .... همه  نامهای گوناگون « اصل فرشکرد یا نوزائی » بودند . « خدا» ، درفرهنگ ایران ، اصل نوشوی ونو زائی بود . چنانکه « وان گرا» ، که « بهار » باشد ، به معنای « نای به » هست، که جهان را ازنو ، زنده میکند و جان می بخشد . ازاین رو نیز، خدای ایران ، یا ضمیر ِانسان ( چهارنیروی روان ) ، در شکل مرغ با چهارپر، نمودارمیشد . ازاین رو نیروهای ضمیر انسان ، شکل مرغ چهارپر، یا هُما را داشتند .
تو مرغ چهارپری ، تا برآسمان پـرّی
تو ازکجا و ره بام ونردبان  زکجا
(تو نیازبه انبیاء وواسطه نداری، وخودت رابطه مستقیم  داری)
 طبعا « سایه هما » ، همان تخمی بود که سیمرغ درخود افشانیش در تن همه انسانها ، میکاشت . همه مردمان وخاک ، به هما یا سیمرغ ، آبستن بودند . « مرغ = مرغه » ، درواقع ، با « نای به که همان وای به است »  اینهمانی داده میشده است .
نامهای هما و سیمرغ و ققنس و سمندر و رخ ، همه به معنای « نی » هستند :
۱- سیمرغ که  سئنا ( سه + نای ) یا سن باشد، به معنای نی است
۲- عنقا که «انگ» باشد، و معربش « عنق = گردن= گلو= گرو= غرو» شده است ، دراصل ، همان « انگر= عنقر» یا نی بوده است( صیدنه ابوریحان ) .
٣- هما ، مرکب از دوبخش « هوم + مایه » است . هوم وسوم نیز دراصل به معنای « نی » بوده است . درگویشهای گوناگون ،  هوم ، به  حلق ( گلو= گرو ) گفته میشود که نی است . درتبری به قنات که نی است ، سوما گفته میشود . گناباد که دراصل « وین آباد » باشد ، به آب روان ازنی گفته میشود ( وین = بینی = نی ) .  هوم + مایه ، به معنای « شیرابه نی » یا « مادرنی » است ، چون مایه، درهزوارش این هردو معنی را دارد .
۴- ر ُخ ، همان روخ است که نی میباشد
۵- ققنس که « کوخ + نوس » باشد، به معنای آنست که آنچه بینی اش ازنی است . 
۶- سمندر ، که دراصل « سامان + منتره یا مندر» بوده است ، به معنای « سرودِ آفریننده ِ نی » است .
درواقع ، مرغ ، نائیست که با سرودش ( منتره اش+ سما و سمن ) و شیرابه اش ( باده اش + خونابه یا خورآبه اش یا اشه اش ، جهان را میآفریند . این سرود و جرعه افشانی هردو ، اینهمانی با همان « خوشه افشانی وجود سیمرغ » دارند و درواقع باهمند . سیمرغ یا مرغ ، ۱- هم خوشه  و۲- هم ابر بارنده است . سیمرغ ، هم دانه افشان ویا گوهرافشان ، و هم سرشک افشان است . درافشاند ن دانه و فرو ریختن و فرو پاشیدن آب ، جهان ، پیدایش می یابد . این روند ، اینهمانی با « سرودن نی = نی سرائی » دارد . دیده میشود که درکردی ، سرود ، به معنای « ساقه ایست که فرازش خوشه گندم » است . مرغی که پیکریابی سرود و « خوشی » است ، ساقه ایست که فرازش خوشه  هست . دراین شیوه صورت اندیشی بود که « سایه افکند ن ، که چیزی جز تخم افکندن و جرعه آب افشاند ن ازابر » نبود ، اینهمانی با « آفرینندگی سرود نی دارد که زاده عشق وحامله به عشق » است .
درواقع ،« سایه انداختن یا افکندن » اصطلاح و صورتی دیگر ، ازهمان « منتره ، و سرود ِ عشق نخستین است که میآفریند »
هما درهرانسانی وهر جانی ، سایه ( سه اند = اند = تخم ) خود را میانداخت ، یا آنکه زهدان هارا که « تن » و « آذر» نامیده میشدند ، با نطفه خود ، آبستن میکرد . همه، بطوریکسان ، بچه یا فرزند  یا« مندار= منتره » ِ خدا بودند . درهرانسانی ، مرغ جان ، یا « اصل نوزائی وباززائی و نوآفرینی » بود .  خواه ناخواه سایه هما، یا تخم وفرزند هما ، که دردرون همه انسانها افشانده شده بودند، برابر با خود هما بودند، وهمه ، هم در زندگی ، مرتبا به معراج میرفتند و با هما میآمیختند و بازمیگشتند ، وهم درمرگ ، اینهمانی با هما یا سیمرغ می یافتند . « اصالت انسان و جامعه » ، درتوانائی، به نو آفرینی ونوزائی  پیدایش می یابد . انسان ، وقتی اصالت دارد ، که نو میآفریند . تصویر « مرغ جان ، مرغ دل ، مرغ ضمیر » ، درست پایه گذار این اندیشه اصالت انسان و اجتماعست .
به همین علت است که انسان ، اصل ناگنجا درخود است . به تن، که « زهدان » باشد « بیج =ویچ » هم گفته میشود، که معربش « بیضه » است . مولوی گوید :
چومغزخام ، بود در درون پوست ، نکوست
چو پخته گشت ، ازاین پس ، بدانک پوست ، بدست
درون بیضه ، چو آن مرغ ، پر وبال گرفت
بدانک بیضه ازاین پس ، حجاب اوست ، بد است
این اندیشه ، چنانچه درغزلیات مولوی پنداشته میشود ودرپیش آمد ، فقط داستان « بازگشت مرغ چهارپرضمیر » به « جهان دیگر، پس ازمرگ» نبوده است ، بلکه زایندگی در تجربیات گوناگونست . انسان ، درروند هربینش یا اندیشیدن حقیقی، این نوزائی را تجربه میکند . همچنین در« سماع و شادی وطرب وبینش و کردارنیکی و گفتارنیکی » ، این تجربه را دارد .
 
چرا هما ، اصل پیروزی است ؟
« طرح دوباره پرسش »
 
این پرسش را برای باردیگر، طرح میکنیم، تا پاسخی ژرفترازآنچه درپیش آمد ،  بیابیم . پرسش های بنیادی ، همیشه تکرارمیشوند ، چون پاسخی دیگرمیجویند . دیده میشود که درمتون پهلوی ، منزل سوّم ماه ، « پـرویـز » نامیده میشود ، که هم به ۱-  معنای « پـیـروز »  است و هم ۲- به معنای « خوشه پروین = ُثریا » است . این دانش ، راه را برای یافتن ژرفِ معنای « پیروزی » ،  میگشاید .
پیش ازآنکه به بررسی در پیوند معنای این اصطلاحات پرداخته شود ، یاد آوری میکنم که  درفرهنگ زنخدائی ایران ، پیدایش جهان را ، پیآیند « اقتران هلال ماه با خوشه پروین »  میدانستند . درهرماهی در روز بیست ودوم ، خوشه پروین با هلال ماه ، اقتران پیدا میکند . خوشه پروین ، تخمهائی هستند که در زهدان جهان ، که هلال ماه است ، قرارمیگیرند ، و ازاین عروسی ، جهان (۱- آسمان ابری +۲- آب +٣- زمین + ۴- گیاه + ۵- جانور+ ۶- انسان ) پیدایش می یابد . پیدایش جهان، در عروسی (= شادی) است . ازاین روفطرت جهان ، شادیست .  این تصویر، هرچند ، انطباقی با جهان نگری امروزه ما ندارد ، ولی بسیار اهمیت دارد ، چون از سراندیشهِ ترکیب ِ « رویش با زایش»  ، پیدایش جهان را درمی یابد . این درک  پیدایش ِ جهان ازیک « ارکه » ودرک پیدایشی جهان ( نه خلق به امر ) ، هنوزهم درفلسفه ، ارزش و اعتبار فوق العاده دارد .( برای شناخت این نکته ، به آثارگوناگون منوچهرجمالی مراجعه گردد ) . روز سوّم هرماهی ، که الهیات زرتشتی  آنرا، اردیبهشت ( ارتا واهیشت )  مینامند ، اهل فارس که هموطنان سعدی و حافظ باشند ، به این روز، ارتا خوشت میگفتند ، که به معنای « ارتای خوشه » باشد ( آثارالباقیه  ابوریحان بیرونی ) . ازهمین جا، میتوان اینهمانی خدای روزسوم را ، با خوشه پروین دریافت ، چون هم ارتا( = هما یا سیمرغ ) ، خوشه است و هم پروین ، خوشه است . خود واژه « خوشه = غوشه » ، درست معنای «مرغ = قوش » را دارد ، و درترکی به هما ، « لوری قوش = مرغ ترانه » میگویند . درعربی، به خوشه پروین ، « ثریا » گفته میشود ، و هخامنشیها به عدد« سه » ، « تریا » میگفتند، که معربش « ثریا » است . خوشه پروین ، دارای هفت ستاره است ، که یکی ازانها را، بسختی میتوان دید ، و ناپیدا شمرده میشود . اینست که این شش ستاره پیدا ، تخم همان شش بخش پیدایش گیتی هستند، که دربالا شمرده شد . اینکه چرا شش تا ، سه تا میشوند ، به علت آنست که « آفرینندگی ، پیآیند ِ   جفت بودن شمرده میشد » . اصل نا پیدا وناگرفتنی ، که « بهمن » باشد ، سه جفت ،ایجاد میکرد ، که وارونه خودش ، پیدا بودند . روز دوم هرماهی ، بهمن است ، چون خودش « اصل همه جفت ها، دوگیان و اصل آبستنی » است . اساسا « دوا dva » که عدد ۲ باشد ، نام خدا هم هست ( دیو Dieu و دیو) . خدا ، خداست ، چون اصل آبستنی و خودزائی است. پس بهمن ، درمیان خوشه پروین ، به  ارتا یا هما یا سیمرغ ، تحول می یابد .  دراسطوره ( شاهنامه ) ، ُهما یا ارتا ، دختر بهمن خوانده میشود .   درسغدی وخوارزمی ( آثارالباقیه ) اردیبهشت را ، « اردوشت » مینامیدند ، که « ارتا وشت »  باشد . با این نام ، ویژگیهای دیگر خوشه پروین ، و ارتا ( هما )  آشکار میشود . « وشت » ، ازسوئی، بیان « خوشه بودن »  ارتا هست . درکردی ، هنوز « وه شی » ، به معنای « خوشه انگورو خرما و... » است .  وه شیار، پاشنده بذر است .« وه شان » ، همان « افشان » است . ارتا ، گوهر« افشانندگی » دارد ( جوانمرداست ، آفرینندگی ، جوانمردی است .  ارتا ، وجود ِ خودش را که خوشه است ، میافشاند . در آفریدن ، چیزی فراسوی خودش ، خلق نمیکند ، بلکه خودش را میافشاند ، و این همان پدیده « سایه انداختن » ، یا سرودن یا آذر افروختن است . چون « سروت »، درکردی به ساقه گندم و جو گفته میشود . ولی این واژه « وش » ، معانی فراوانی دارد که نماینده گوهرارتا یا هما یا سیمرغست .  ازجمله ، وشتن ، همان « گشتن = تحول »  و « رقصیدن »  است . « وه شته ی »  ، باریدن است .  « وه شه ک »  دلخوشی و جوان طناز است . « وه شه ی » ، به معنای « خوشی » و « خوشه » است . همین معانی بسا است که دریابیم چرا الهیات زرتشتی به ارتائی که دربُن هرفردیست ، « فره وشی » میگوید . « فرورد »  تبدیل به « فرَ + وش »  میشود . که فرا افشاندن ، لبریزشدن ، فرا پاشیده شدن باشد . ارتا یا هما ، پیروزاست ، چون خودرا میافشاند ، چون میرقصد ، چون میگردد و تحول می یابد ، چون دلخوش است . دیده میشود که پیروزی هیچ رابطه ای با مغلوب ساختن و ظفریافتن براعدا ندارد .
این ارتا خوشت، یا اردوشت ، که امروزه اردیبهشت نامیده میشود ، مینماید که « واهیشت = بهترین » که ازریشه «وه = وهو = بهی = بـِه » ساخته شده ، معنای تنگ ِ « نیکی اخلاقی» را ندارد ، بلکه معنای « آفرینش ازتخم و زهدان و نوزائی » را دارد . یا آنکه ، کردار و اندیشه وگفتاری نیکست که ، زاینده و روینده و آفریننده و نوشونده باشد .
پس خوشه پروین ، بهمنی بود که ارتا ، ازآن پیدایش یافته بود، و باهم آمیخته بودند . اگر در گویشهای گوناگون، نگاهی انداخته شود ، دیده میشود که این اندیشه ها به شیوه ای، باقی مانده است . درشوشتری ، به خوشه پروین ، کالک گفته میشود ، و کال درخود شوشتری به معنای نشیمنگاه یا زهدانست . در استان خراسان به خوشه پروین ،  پـَلـَم یا پـِرمی   گفته میشود ، ولی در تبری ، پرمه  = پلمه ( perme + pelme )  به معنای باسن و نشیمنگاه است . پروین که همان پرویز و« پیروز » است ، چیزی جز « زهدان زاینده جهان » نیست که همیشه ازنو ، جهان را میزاید . البته این دریافت ، معنای دقیق واصیل ِ « فرمان »  را روشن  میکند ، چون واژه ِ« فرمان » ، دارای پیشوند « پرمه + فرمه » است ، که  برابر با پیشوند « فر= پر» در « پرمان » است . سروش که زهدان فرمان( تنو منتره ) است ، این فرمان را از « بهمن »  میگیرد و میآورد . فرمان ، منتره یا سرودعشقیست که سروش از بُن آفریننده گیتی که درهرانسانی هست ( بهمن ) ، میشنود و به « پیش – آگاهی »  میآورد وزمزمه میکند . پرویز، که هم معنای پروین وهم معنای « پیروز » دارد ،  apar+vej نوشته میشود .
« اپر و ج »  به معنای « نخستین زهدان » است . پیشوند « اپر» همان واژه « paro » است که معنای « پیشین و نخستین » دارد . این پیشوند « پر= فر» که معنای پیشین و نخستین را دارد ، اینهمانی با واژه « paoir » دارد که پیشوند نام پروین ( yaeni + paoir )  است .درواقع ، واژه « پروین » به معنای « جایگاه وخانه ویان ِ همآغوشی و اتحاد نخستین ها ، پیشین ها » است . خلاصه وچکیده این موشکافیها آنست که دربُن هرانسانی وجانی ، همآغوشی هما و بهمن ( = پروین ) هست، و ازاین رو ، پیروز است . فرود آمدن هما برسرکسی یا فرازنیزه درفش ، نماد « زایانیدن این تخم از آن کس یا از سپاه یا ازملت » است . سیمرغ یا هما درفرود آمدن ، دایه ایست که نطفه ای را که خود درهمه افشانده است ، و اکنون پرورده شده ، میزایاند ، واین پیروزی اوست .
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست