سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ناسازگاری کشورمندی با قومگرایی
بررسی نوشته‌های آقای مهندس حسن شریعتمداری


پیوند



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٣ مهر ۱٣٨۹ -  ۱۵ اکتبر ۲۰۱۰


ازچندی پیش آقای شریعتمداری در نوشته ها و گفتگوهای رادیو-تلویزونی گوناگون، گاه آشکار و بیشتردر پوشش واژهایی بی‌آزار، به پخش وگسترش سخنانی میپردازد که نه تنها دور از دیدگاهی کشورمندانه است، همانا با شهروندی و نگرش شهروندانه نیز بیگانه است. ایشان در کنار بازگویی پاره‌ای از کمبودها ونابسامانیهای مردم آذربایجان، که کم و بیش گریبانگیرهمه‌ی مردم ایران است، خواستها و جستارهایی را پیش میکشند که بیشتر رنک و بوی«حق ویژه» و «سرشت ویژه» را میدهد تا واکاوی و خرده‌گیری نارسایی‌های جامعه و مردم ایران. ایشان در گفتگو با تارنمای«برای یک ایران» بتاریخ ٠١ -١٠- ٢٠٠٧ در پاسخ به پرسشگر این تارنما که جویای علت و انگیزه‌ی«فزونی وحتی برآمد در گرایش به هویتخواهی وقومگرایی آذربایجانیان» است، پس از پاره‌ای سخنان بی‌پایه، که ما در زیر به یک یک آنها خواهیم پرداخت، برای نمونه چنین میگوید:            
((زخم حذف و طرد: آذربایجان شاهد حذف و طرد بزرگان خود از نظام سیاسی مملکت بوده است....
آذربایجانی از رفتاری که نظام سیاسی با ستارخان، با خیابانی، با پیشه‌وری و بخصوص پس از انقلاب با آیت‌الله شریعتمداری صورت گرفت، به این جمعبندی کلی رسیده است که در سطح سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و در همه شئون جامعه مکانیسمی وجود دارد که نخبگانی را که آذربایجان خود را به آنان و آنان را به خود وابسته میداند حذف می‌کند. با هرکدام از شخصیتهای فوق عده‌ای از ما و عده‌ای از آذربایجانیها می‌توانند موافق یا مخالف باشند ولی این مساله قضاوت کلی را در مورد این مکانیسم حذف عوض نمی‌کند. نتیجه‌ای که از این رفتار سیاسی گرفته میشود حذف حامی در نظام سیاسی به معنی حذف آدربایجان از مرکز توجه و قرار دادن آن به عنوان موضوع تبعیض تلقی میشود.))
گذشته ازکژی وبی‌پایگی این سخنان، که نادرستی آنرا تاریخ چند‌سد ساله گذشته ایران بروشنی گواهی میدهد، روشن نیست که آقای شریعتمداری از که گله دارد. چه کسانی«حذف و طرد بزرگان آذربایجان» را خواسته و انجام داده‌اند. برای چه؟ و چگونه؟ آیا میتوان گروه، دسته و یا سازمانی را با کارکرد و برنامه‌ای ضد آذربایجانی درایران نشان داد؟ آیا میتوان درایران ساختاری را یافت که هم‌میهنان آذری در آن راه نیافته باشند، و یا از راه‌یافتن بدرون آن بی‌بهره باشند؟ در دولت، ارتش، دادگستری، ادارات دولتی، دانشگاهها، سازمانهای سیاسی و فرهنگی، بازار و یا هرگونه سازمان مدنی و اجتماعی، میتوان هم‌میهنان آذری را دید و نشان داد.«حذف و طرد» آذریان همانگونه رخ میدهد که با دیگر هم‌میهنانمان انجام میگیرد. همان«مکانیسمی» که ستارخان و خیابانی را«طردکرد»، امیرکبیر، قائم مقام فراهانی، میزاکوچک‌خان جنگلی، کلنل محمد تقی پسیان، کسروی،ارانی، مصدق، حسین فاطمی، روزبه، سیامک وسدها ایرانی غیر‌آذری راهم بگونه‌ای نابود ساخت. بیدادگری است که همچون کشورمندی ایرانی، دیگر بربادرفتگان ایران را فراموش کرده یکسویه تنها گوشه‌ای از تاریخ را باز‌گوییم.
اگرشیوه برخورد و کردار کارگزاران«نظام سیاسی» با ستارخان، خیابانی و آیت‌الله شریعتمداری بدرستی جای گله و خرده‌گیری دارد، آمیختن زیرکانه کسی چون پیشه‌وری در جرگه‌ی «طرد‌‌ شدگان»، راهکاری باریک‌بینانه و سنجیده از سوی نویسنده است که بویی بس ناخوشایند دارد. بازخوانی تاریخ جنبش آذربایجان و درنگی کوتاه به کردار وگفتار پیشه‌وری در این برش هر پژوهنده‌ی درستکاری را به برداشت دیگری جز دیدگاه نویسنده میرساند. نه پیشه‌وری، همانا آزادیخواهان و فارسی‌زبانان ایران بودند که از سوی او با بی‌شرمی «طرد» گردیدند.
پیشه‌وری به دهها هشدار و گوشزد ایرانیان پیکارگر و آزادیخواه در گزینش شیوه برخورد درست و تهی از دشنام و انگ به ایرانیان، بویژه به پارسی‌زبانان، نتنها گوش نداد، همانا بی‌پروا بهمه‌ی پیوندها و دوستیها در پاسخ آزایخواهانی که دلیرانه ازخیزش آذربایجان پشتیبانی کرده خواهان پیراستن آن از خرده‌گرایی‌ها و گسترش آن بهمه‌ی ایران بودند جز ناسزا چیزی نگفت. در پاسخ به روزنامه «رهبرارگان حزب توده»، که بواروی دیگر دیدگاهای نادرستش دراین برش، بدرستی نوشت:
((... آزادی ایران قابل تقسیم نیست، برای آزادی ایران شمال وجنوب وشرق و غرب تفاوتی ندارد.))(١)
چنین پاسخ میدهد:

((لازم است به آزادیخواهان فارسی که به آذربایجان دلسوزی میکنند گفت.... بروید با زحمتکشان قهرمانی که از گوشه‌های مختلف آذربایجان برای بدست‌آوردن لقمه نانی بتهران آمده‌اند، در محلات جنوب شهر آشنا شوید و سپس آنها را با فکلیهای خود که پای منقلهای تریاک قیافهٔ انسانی خود رااز دست داده‌اند و یا در کنار نهر کرج اطراف دیگ‌های سیرابی - که مجسمهٔ کثافت است چمباتمه زده‌اند، مقایسه کنید، آنوقت میفهمید که چرا آذربایجانی خود را از شما حساب نمیکند... لازمست به آزادیخواهان مذکور گفته شود..... اگرشما در قلب آذربایجانیانی که ارعاب شما آنها را بتهران کشانده است نفوذ کنید، از دیدن عشق ومحبتی که همه آنها به آذربایجان دارند دچار حیرت خواهید شد. زیرا شما به خانه وکاشانه‌ٔ خود محبت وعلاقه ندارید. همانطور که آذربایجانی از هیچ جهت شبیه شما نیست، علاقه به میهن و عشق به مادرپیش او نیز بشما شباهتی ندارد... درست است که تا هنگام شروع نهضت دمکراسی آذربایجان در بارهٔ ملیت خود کم حرف زده بود. اما در عمل همیشه او خود را یک ملت شمرده و به فارسها که بی‌جهت وبی‌سبب عزیز بوده اند بچشم بیگانه نگاه کرده و زندگی تحت حاکمیت آنها را بخود عار شمرده است...)) (٢)
بایستی بدیده گرفت که روی سخن پیشه‌وری به آزایخواهای ایران، و نه به حکومت مرکزی است. کارگزاران و رهبران جنبش آذربایجان، ستیزه‌جویانه هرگونه پند و زنهار آزادیخواهان و کنشگران چپ را فروکوفتند و جز انگ و ناسزا پاسخی در برابر آنان ننهادند. نوشاد، یکی از آزادیخواهان، در پیامی به پیشه‌وری هوشیارانه خطر فزاینده ‌ای که مشی جداگرانه‌ی فرقه دمکرات از سویی، وزمینه‌سازی‌های حکومت مرکزی از سویی دیگر، خیزش آذربایجان را تهدید میکرد گوشزد کرده و وی را به گزینش روشی که فراگیرنده همه‌ی نیروهای دمکرات باشد فرا میخواند. دراین پیام که در روزنامه کیهان آمده است چنین میخوانیم:
((این پیامی را که من بشما میدهم، پیامی است که هر فرد ایرانی به یک فرد ایرانی میدهد.
... آقای پیشه‌وری، باور کنید که قلب آزایخواهان ایران با شماست. ولی بدو جهت نمیتوانند از شما طرفداری کنند. یکی اینکه نهضت شما رنگ استقلال و جدایی از ایران دارد واز ترس اینکه متهم بخیانت به وطن گردند جرئت طرفداری از شما ندارند...
... مانع دیگر آزادیخواهان از طرفداری شما اینست که خودشان هم میترسند این سنگی را که شما کار گذاشته‌اید پایه‌ای برای جدایی آذربایجان از ایران باشد.
... بیائید و از این دایره کوچکی که دور خود کشیده‌اید گام فراتر گذارید، این ممیزی که بین آذربایجان و سایر نقاط ایران کشیده‌اید از میان بردارید، شما بشوید ستارخان، بشوید خیابانی، بشوید کلنل محمد تقی خان، بشوید میرزا کوچک خان، بشوید حاجی سید عبدالحسین لاری، بشوید آن چیزی که آتاتورک برای ترکیه و لنین برای روسیه بوده، این نهضت را برای تمام ایران بخواهید. اگر شما حرف تمام ایران را بزنید هر فرد ایرانی که در این دستگاه ظلم وستم شرکتی واز این یغما نصیبی ندارد با شما همراه خواهد بود. آن رنجبر کرد، آن مظلوم لر، آن ستمدیدهٔ بلوچ، آن فقیر لخت و برهنهٔ فارس، آن گرسنهٔ دردکشیدهٔ کرمانی و خراسانی و مازندرانی و خوزستانی با شما همصدا خواهد گشت. هیچکس از این وضع راضی نیست. همه منتظرند که بیرقی بالا رود و دور آن جمع شوند. ولی مردم وطن و استقلال خود را بیش از آزادی و آسایش دوست میدارند و میترسند که مخالفین شما راست بگویند و با تأیید شما مملکت خود را با دست خویش تجزیه کرده باشند.
... شما فراموش نکنید که در یک گوشه‌ای از مملکت ایران قرار گرفته‌اید، سایر شهرستانهای ایران با شما نیست، در آن شهرستانها توپ و تفنگ وزره‌ پوش را برای مواجهه با شما مهیا داشته‌اند. دولت ایران، طبقهٔ متنفذ ایران به خون شما کمر بسته‌اند. در همان آذربایجان نیز دشمنان شما کم و کوچک نیستند...
شما باید اول حرفی بزنید و چیزی بخواهید که تمام ملت ایران با آن موافق و همراه باشد... دوم در همانجا‌یٔیکه فعلا در دست شما است یک حکومتی درست کنید که نمونهٔ کاملی از دمکراسی و عدالت و مساوات و نظم و ترتیب باشد تا تمام ایرانیها چشم‌براه شما گردند و منتظر باشند که بیایٔید و ایشان را نجات دهید. شما نیز باتکای بآن اصول و احساسات ملت ایران هر روز قدم جلوتر بگذارید تا بتمام ملت ایران برسید و خود را در آغوش ایشان که برای پذیرفتن شما باز کرده‌اند جای دهید...)) (٣)
در پاسخ این پیام پیشه‌وری چنین میگوید:
((... اینرا یکی از آزادیخواهان مینویسد واین میرساند که آنها اشخاص بسیار عاجز و زبونی هستند وبه اراده و قدرت خود اعتقادی ندارند و در انتظار نجات‌دهنده‌ای از خارج هستند و برای ملتی هیچ بدبختی بزرگتر از این نیست.)) (٤)
بزرگ علوی در پاسخ این پریشان‌گویی بدرستی میگوید:
((آقای پیشه‌وری، ما در زیر سرنیزه های حکومت نظامی مبارزه میکنیم ولی پشت شما به استالینگراد است.)) (٥)
نابجا و نادرست است که چنین روش وسیاستی را نادیده گرفته، به گله و نالش از«نظام سیاسی» و بزبان روشنتر«فارسها» که گویا به«حذف و طرد» آذربایجانیان کمر بسته‌اند پرداخت. آقای شریعتمداری فرهیخته‌تر از آنست که از نهانی‌ها و زمینه‌سازیهای پشت‌پرده رخدادهای آذربایجان ناآگاه باشد. چنین اندیشه و بینشی نه یک لغزش دیدگاهی، همانا راهکاری سنجیده است.
در دنباله گفتگو با تارنمای«برای یک ایران» آقای شریعتمداری به ناچار بگونه‌ای میپذیرد که شمار هممیهنان آذربایجانی در همه‌ی زندگی سیاسی و اجتمایی ایران نه تنها ناچیز نبوده همانا بسیار چشمگیر هم بوده است، اما از آنجا که اینان«ویژگی خاصی در تعلق قومی وحمایت از آذربایجان وآذربایجانی از خودشان نشان نداده وفقط در سطح ملی به ایفای نقش پرداخته‌اند»، درآمار نویسنده راه نمییابند.
((البته آذربایجان در همه شئون سیاسی، نظامی، اجتماعی، علمی و اقتصادی مملکت دخالتی انکارناپذیر داشته و بسیاری از نخبگان این نمادها را به جامعه تحویل داده است ولی این نخبگان بیشتر آنانی بودند که ویژگی خاصی در تعلق قومی و حمایت از آذربایجان و آذربایجانی از خودشان نشان نداده و فقط در سطح ملی به ایفای نقش پرداخته‌اند.))
آنجا که آذربایجانیان همچون ایرانی در گستره‌ی ملی رخ‌مینمایند، همچون فرماندهان ارتش پدافندی مرزهای ایران را بگرده میکشند، نخست وزیر و وزیر ایران میگردند، نخبگانی هستند که«ویژگی خاصی در تعلق قومی..» نداشته واز این رو کارکردی برای نویسنده ندارند. شوربختانه آقای شریعتمداری از دیگر«طردشدگان با ویژگی خاصی در تعلق قومی...» نامی نمیبرند، تا بتوان انگاره‌ای از اندیشه، خواستها و کردار آنان بدست آورد. چه، از نامبردگان بالا تنها پیشه‌وری است که این«ویژگی خاص» را در برنامه و سیاست خود بیان کرده وبکار میگیرد. ستارخان و خیابانی هیچگاه نیاز و خواستی را بیرون از چهار‌چوب سود سرتاسری مردم ایران پیش نکشیدند. آیت‌الله شریعتمداری هم، نه مرجع تقلید تنها آذربایجانیان بود، و نه هرگز خواست ویژه‌ای را برای آذربایجان پیش کشید. آزار و تاراندن ایشان از سوی ملایان حکومتی نیز نه به شوند تبار آذری، همانا داشتن بینش و دیدگاهی کشورمندانه به دین و دولت بود، که با پندارهای واپسگرانه‌ی خمینی سازگار نبود. نادرستی و بیدادگری است که چنین رخدادی را از درونه‌ی رخداده‌اش جداکرده و برای پیشداشت دیگری بکا‌رگیریم.
آقای شریعتمداری کمبود نخبگانی که «ویژگی خاصی در تعلق قومی وحمایت از آذربایجان وآذربایجانینشان داده‌اند» را باچنین سخنانی جایگزین میکند.
((زخم تحقیر فرهنگی: رفتار نسنجیده، تبعیض‌آمیز و همراه با تحقیر دوران پهلوی نسبت به آذربایجان که مرکز تجارت و ولیعهدنشین دوره قاجار و پیشتاز انقلاب مشروطیت بود و تحقیر زبان و فرهنگ غنی مردم آذربایجان، زخمی عمیق بر پیکر اجتماع آذربایجان نهاده است که متاسفانه با ادامه این تحقیرها در قالب جوکها، سریالها و کاریکاتورها در دوره جمهوری اسلامی این پندار را دامن زده که این رفتار فراتر از سیستم سیاسی حاکم و ریشه در فرهنگ فارسی‌زبانان دارد و نوعی تحقیر و تبعیض خودآگاه و سیستماتیک قومی برای پایین نگاه داشتن آذربایجانیان مستعد و فعال و فرادستی بناحق فارسیزبانان در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بر آنان اعمال میشود.))
سرانجام شریعتمداری گامی فراتر نهاده و برابرنهادگیهای «فارس» و «ترک» را بمیان میکشد. بوارونه‌ی همه‌ی داده‌های تاریخی، یکسویه به داوری مینشیند وهر آنچه پس از دودمان قاجار آمده است را خرده‌میگیرد، بدون آنکه کوچکترین گواه و یا مدرکی پیش‌نهد. شگفت‌آوراست که گِِله و شکوه‌ی همه‌ی خرده‌گیران قوم‌گرا، چه در زمینه «ستم ملی» و چه در برخورد با «مرکز»، «شونیسم فارس»، «تحقیر زبان وفرهنگ آذربایجانی»، ازپادشاهی رضاشاه آغاز میشود، و اگر درنوشته‌های شماری از اینان برگشتی به گذشته دیده شود، تنها و تنها خرده‌گیری از صفویان است و بس. چرا؟
والتر هینتس ( Walther Hinz) پژوهشگر آلمانی در دیباچه‌ی کتابی بنام«تشکیل دولت ملی در ایران(٦) چنین مینویسد:
((...وضعی که شاه اسماعیل اول به هنگام تأسیس دولت خود وارث آن بود و در عین حال مقدمات ایجاد دولت ملی ایران پس از نه قرن سلطهُ بیگانگان یعنی حکومت عربها، سلجوقیان، مغولها، تاتارها و ترکمنها بشمار میرود موضوعی است که دراین تحقیق مورد بحث و فحص قرار گرفته است.))
سپس او بگونه‌ای بلند ودامنه‌دار به گزارش ریزه‌کاری‌های پایه‌گذاری نخستین دولت متمرکز سرتاسری ایران، پس از یورش و پیروزی تازیان میپردازد. برجسته‌ترین راهکار صفویان در برابر عثمانیان و خلیفه‌ی ترک مسلمانان برپایی شیعه، همچون دین همه‌ی ایرانیان، و نبرد و ستیز بی امان در برابر حکومت سنی عثمانی، برای پایان‌دادن به چیرگی آنان به سرزمینهای ایران بود. گرچه اینان خود ریشه‌ای نه شیعه همانا سنی داشتند. صفویان با این راهبرد و راهکار بی‌مانند توانستند ایرانیان مسلمان را که پذیرای جنگ با«برادران مسلمان» خود نبودند به نبرد در برابر«کافران سنی» بسیج نمایند. تا آنجا که نه تنها به فرادستی عثمانیان پایان دادند، همانا شکستهای سنگینی نیز به دولت ولشگر عثمانی وارد آوردند. گویا واژه «ترک خر» از آنجا برخاسته است که صفویان در داد و ستد هر یک از دستگیر‌شدکان ترکان عثمانی دو چهار‌پا درخواست میکرده‌اند. این واژه در پیدایش و زایش خود هیچگونه پیوندی با آذربایجانیان ایران ندارد.
بدین‌سان همانگونه که در پیشگفتار این کتاب آمده است:
((تشکیل دولت صفویه در ایران یکی از مهمترین وقایع تاریخ مملکت و ملت ایران به طور خاص وآسیای غربی به طور عام است. پس از ظهور دین مبین اسلام و انقراض دولت ساسانی ملت و مملکت ایران در حدود نهصد سال از وحدت سیاسی و ملی محروم بود. ایران در حدود دویست سال از هر جهت تابع خلافت بزرگ اسلامی بود وحکام و عمال آن مستقیماً از مدینه و کوفه و دمشق و بغداد تعیین میشدند. پس از تجزیه خلافت عباسی ولایات ایران تابع حکام مستقل محلی بودند. تسلط ترکان سلجوقی و ایلخانان مغولی و تیموریان و امرای بزرگ قره قویونلو و آق قویونلو بر سرتاسر ایران و یا قسمت اعظم آن فقط به عنوان تسلط این اقوام بر این سرزمین تلقی میشود نه یک حکومت ملیّ خاص یا وحدت سیاسی خاص.))
ناخوشنودی بازماندگان دولت عثمانی و سردمداران پان تورکسیم همچون ضیاء اَلپ، بدرالدین، آلپ‌ارسلان تورکش، و کارگزاران «ایرانی» آنها همچون تبریزلی بای بک، از صفویان و کشور ایران با حکومتی مرکزی دریافتنی است.
ما در جایی دیگر گفته‌ها و پندارهای آشفته‌ی این گمان‌پردازان را بیشتر میکاویم.
از آنجا که ستیز با رضاشاه و دشنام به پهلویها رویهم، در میان مردم ایران زمینه‌ی درخورتری دارد، پروانه‌ی ورود هر قومگرایی به باشگاه ایران ستیزی نخست پرخاش و ناسزا باین دودمان است.
رضاشاه بی‌گمان دیکتاتوری ارتشی-سیاسی بود. دیکتاتوری او نه بر تبار ویا گروه ویژه‌ای، همانا بر همه‌ی مردم ایران گسترده بود. همچون همه‌ی دیکتاتورها پروای چندانی از قوانین و هنجارهای اجتماعی نداشت. خودکامی و زور شیوه‌ی کار و کردار او بود. آزار و پیگرد دگراندیشان، بویژه کوشندگان وپیکارگران چپ از برگهای سیاه زندگی اوست. از دانش چشمگیری جز در زمینه‌ی ارتشی و جنگی بهره‌ای نبرده بود. منش او دست‌آمده‌ی زندگی و تربیت قزاقی بود. گزینش او به سردار‌سپهی و سپس نخست‌وزیری و سرانجام پادشاهی او را تنها از راه ساخت‌و‌پاخت بیگانگان و زمینه‌سازی یک یا چند از بزرگان ایران نمیتوان کاوید. بستگیهای سیاسی و زمینه‌ی مردمی آن روز، و بویژه تراز نیروهای رخداده‌ی اجتماعی سراسر ایران آنروزی کار‌سازی و کارآیی بس فرادست‌تری داشتند. اینکه آیا در کشوری که سامان آنرا در جنوب انگلیس، با پلیس جنوب، در شمال قزاقهای روس، در خاور و باختر سرکشان و خودکامانی چون شیخ خزعل و اسماعیل سمیتقو و گردنکشان بلوچی دردست داشتند، با منش و رفتار دمکراتیک کاری از کسی ساخته بود، پرسشی سخت دشوار است، که در چهارچوب این نوشته نمیگنجد. کاوش وداوری در این برش تاریخی نیاز به کوشش بیشتری دارد. آنچه روشن است اینست که در آستانه‌ی برآمدن رضاشاه چیزی که شایسته‌ی نام کشور باشد از ایران بجا نمانده بود. دستگاه‌های ساختاری کشوری، همچون ارتش، دارایی، گمرک، دادگستری، یا شناخته نبودند و یا بدست و سرپرستی بیگانگان گردانده میشدند. گزینش و برکناری گزارندگان وکارگزاران کشوری با و بی‌میانجی، از سوی رایزنان و رایزنخانه‌های روس و انگلیس انجام مییافت. گندیدگی و تباهی شاهان قاجار که جز زنگرایی و بزمگرایی چیزی در تهی€کاسه‌ی سرشان نبود، ازسویی نابودی بیش از دو‌سوم از سرزمین آنروزی ایران را بدنبال داشت، واز سوی دیگر هزینه‌ی وامهای گران وکمرشکنی را بگردن مردم ایران بار کرده بود. اینان در درازنای زمانی کمتر از ١٩٦ سال بیش از سه‌و‌نیم میلیون کیلو متر مربع از خاک ایران، دوبرابر پهنای کنونی ایران، را به گونه‌ای که در زیر میآید به بیگانگان باخته بودند.
((پهنای سرزمین‌های جدا شده از ایران در پیمان نامه‌های ترکمانچای،گلستان، آخال، پاریس و... به قرار زیر است:

سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس پیمان نامه‌های گلستان و ترکمانچای با روسیه(١٨١٣ و ١٨٢٨م.)
آران و شروان: ٨٦٦٠٠ کیلومتر مربع؛
ارمنستان: ٢٩٨٠٠ ک.م.م.
گرجستان: ٦٩٧٠٠ ک.م.م.
‎داغستان: ٥٠٣٠٠ ک.م.م.
اوستیای شمالی: ٨٠٠٠ ک.م.م.
چچن: ١٥٧٠٠ ک.م.م.
اینگوش: ٣٦٠٠ ک.م.م.
جمع ‏کل: ٢٦٣٧٠٠ کیلومتر مربع

سرزمین‌های جداشده ایران شرقی براساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی

هرات وافغانستان: ٦٢٥٢٢٥ ک.م.م.
بخش‌هایی از بلوچستان و مکران: ٣٥٠٠٠٠ ک.م.م.
جمع کل: ٩٧٥٢٢٥ کیلومتر مربع

سرزمین‌های جداشده فرارود(ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(١٨٨١م.)

ترکمنستان: ٤٨٨١٠٠ ک.م.م.
ازبکستان: ٤٤٧١٠٠ ک.م.م.
تاجیکستان: ١٤١٣٠٠ ک.م.م.
‎بخش‌های ضمیمه شده ‏به قزاقستان: ١٠٠٠٠٠ ک.م.م.
بخش‌های ضمیمه شده به ‎قرقیزستان: ٥٠٠٠٠ ک.م.م
جمع کل: ١٢٢٦٥٠٠ کیلومترمربع

‏‎ سرزمین های جداشده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه ای مستشاران انگلیس

امارات: ٨٣٦٠٠ ک.م.م.
بحرین: ٦٩٤ ک.م.م.
قطر: ١١٤٩٣ ک.م.م.
عمان: ٣٠٩٥٠٠ ک.م.م
جمع کل: ٤٠٥٢٨٧ کیلومتر مربع

پهنای سرزمین‌های جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفویه به چنگ عثمانی در آمد و بعد ها در بین سه کشور ترکیه،عراق و سوریه بخش گردید) به پهنای کما‌بیش ٢٠٠٠٠٠ ک.م.م. و نیز عراق به پهنای ٤٣٨٣١٧ ک.م.م. که رویهم نزدیک به ٣.٥ میلیون کیلومتر مربع می شود. )) (٧)
در این برش نه از«مرکز» و نه از«مرکزگرایی» سخن ونشانه‌ای یافت میشد. گردش کارهای کشوری بدون فرمان و دستور رایزنهای روس و انگلیس شدنی نبود. زمینه‌ای که برای هر نیروی بیگانه و هر قومگرای جدایی‌خواه آرمانی بود. گناه رضا شاه از دید قومگرایان، پایان‌دادن باین آشفتگی و پایه‌گذاری ایرانی خودپا و مدرن با«مرکزیتی» بود، که توانا به سرکوب جداسران و جدایی€خواهان درهر گوشه‌‌ای از کشور باشد. از اینرو«ستم و تبعیض وتحقیرآذربایجانیان»، از نگر قومگرایان، نه از قاجاریان که سه‌ونیم ملیون ک.م.م. از خاک ایران را هزینه‌ی خوشگذرانیها و هرزگیهای خود ساختند، همانا از رضا شاه، مردی که پایه‌گذار ایران مدرن است، آغاز میشود. در ترکیه، مصطفی کمال پاشا، که ترکان او را آتاتورک، «پدر ترکها» میخوانند، درفرایند یکپارچه‌سازی ترکیه تاب هیچ فرهنگ و زبان دیگری را نیاورد، تا جایی که سخن‌گفتن بزبان کردی گناه و پادافره‌ی آن زندان و چه بسا تیرباران بود. دولت ترکیه هنوز هم مردم کرد آن سامان را«ترکان کوهی» مینامد. رضا شاه هیچ زبان و فرهنگی را باز‌نداشت. گفتن و نوشتن به آذری، کردی، و یا هر زبان دیگری هیچگاه گناهی بشمار نیامد. در آذربایجان همیشه و در همه‌ی درازای پادشاهی رضا شاه زبان آذری زبان روزانه‌ی مردم بود. سخن از «رفتار نسنجیده، تبعیض‌آمیز و همراه با تحقیر... نسبت به آذربایجان» راندن، بیدادگرانه است.
ارتش، پلیس، دادگستری و سازمانهای دولتی پهلوی‌ها پر از آذربایجانیان بود. تقی زاده‌ها، ساعد مراغه‌ای‌ها، قره‌گوزلو‌‌ها، قره‌نی‌ها، قره‌باغی‌ها و آیرم‌ها تنها نمونه‌ی کوچکی از این رخدادگی€اند. ناگفته نماند که همسر رضا شاه نیز ترک‌تبار بود.
رضاشاه زمینه و پایه‌ی همه‌ی ساختارهای نوسازی در ایران را فراهم آورد. درایی، دادگستری، ارتش سرتاسری، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، راه‌آهن، فولادسازی، هنرستان موسیقی، جاده و شناسنامه گوشه‌ای از کوششهای او در این سو بود. تنش‌زدایی در مرزها و سرکوب گردنکشان جدایی‌خواه و نشاندن ایل‌ها و عشایر گام بزرگ دیگری در این راه بود.
درکنار استواری دولت مرکزی، بایستگی آموزش زبان فارسی، همچون زبان‌کشوری در سراسر کشور، گام بزرگ دیگری، نتنها در راستای بهم‌پیوستگی ایران، همانا زدایش راهبندهای رشد سرمایه‌داری در ایران بود. زبان یگانه‌ی سرتاسری از نیازهای بنیادی بازار سرمایه‌داری نوپا است. توانایی کار و داد و ستد در همه‌ی گستره‌ی کشوری نیاز به دریافت برابر کنشگران داد و ستد دارد. دستیابی به کارآزموده‌ی دانشگاه تبریز بایستی در همه‌ی گستره‌ی کشوری برای سرمایه شدنی باشد. بهمانگونه توان کاریابی برای کارآزموده‌ی کرمانی. زبان کشوری نه برخاسته از گرایش«ناسیونالیستی»، همانا از نیازهای شیوه‌ی فراورد کالایی و سرمایه‌داری دریافتنی است. رهایی نیروی کار از چهارچوب تنگ محلی به گستره‌ی ملی و کشوری تنها با دریافت زبان یکدیگر شدنی است. نکوهش رضا شاه ببهانه‌ی«تحقیر و توهین و ستم به آذربایجانیان»، اگر‌هم از روی کینه و بدخواهی نباشد، دیدگاه و بینشی، نه کشورمندانه و شهروندی، همانا آویخته‌ی بستگیهای پیش‌شهروندی و قومی است.
کینه و ستیز قومگرایان تنها به دودمان پهلوی بر نمیگردد. اینان دشمنان کشورمندی و کشورمندانند. همدستی و همکاری اینان با ایران‌ستیزان نیز از همین چشمه آب میخورد. انگ و ناسزا به فردوسی، ساختن افسانه‌های نادرست وسراپا دروغ درباره‌ی او، کوشش در فرود آوردن منش و جایگاه او همچون مزدوری بی‌باور در دربار غزنویان، کوششی در راستای زدایش و آلودگی آن بستگیها و پیوندهای تاریخی-فرهنگی ایرانیان است که ییگمان شاهنامه‌ی فردوسی از پایه‌های بزرگ و استوار آن است.«٨» شهریار شاعر بزرگ آذربایجان در سروده‌ای بلند و زیبا، بنام«یادگار جشن فردوسی» شکوه و کلانی کار فردوسی را بگونه‌ی زیر بیان میکند. در اینجا ما تنها به بازگویی تکه‌هایی از آن بسنده میکنیم.
یادگار جشن فردوسی
بهنگامی که نادانی بگیتی حکم فرما بود   
تمدن در جهان همخوابه سیمرغ وعنقابود
درایران کیش زرتشت آفتاب عالم آرا بود
همای فتح ونصرت همعنان پرچم ما بود
ز بام قصر دارا سرزدی خورشید دانایی
وزو تابیده در آفاق آنوار توانایی
جهان را تا جهانبان بود زنده نام ایران بود
خوشا ایران‌زمین تا بود مهد علم و عرفان بود
زسرو و سوسن دانش یکی زیبا گلستان بود
هزار آوای این گلشن هزاران در هزاران بود
جمال گلبنانش مایهٔ اقبال و پیروزی
نوای دلپذیر بلبلانش دانش آموزی
فلک یکچند ایران را اسیر ترک وتازی کرد
در ایران خوان یغما دید وتازی ترکتازی کرد
گدایی بود وبا تاج شهان یکچند بازی کرد
فلک این شیرگیرآهو شکار گرگ و تازی کرد
وطن‌خواهی درایران خانمان بر دوش شد چندی
بجز در سینه ها آتشکده خاموش شد چندی ........

چه فردوسی توانا شاعری شیرین سخنگویی
دلیری، پهلوانی، جنگجویی، سخت بازویی
جهان همت وکوه وقار وکان نیرویی
بیان دلکش سحرآفرینش سحر و جادویی
گهی چون خسروی شیرین گهی چون عاشقی شیدا
هزاران روح گوناگون تنیده در تنی تنها.......

چوازشهنامه فردوسی چو رعدی در خروش آمد
بتن ایرانیان را خون ملیت بجوش آمد
زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
زکنج خلوت دل اهرمن رفت وسروش آمد
ببالد او ز شهنامه چوشت زرتشت ما از زند
ببال ای مادر ایران از این وخشور‌فر فرزند.....

گواه عزتت این بس که با آن جود محمودی
که هر یاوه سرایی سر باوج آسمان سودی
جوانمردا تو از رنج تهی دستی نیاسودی
زبان و کلک بر مدح و هجای کس نیالودی
بجز عشق وطن دیگر کجا بودت بسر سودا
زهی آن عشق وآزادی، زهی آن فرّ و استغنا (٩)
ستیز و پرخاش با احمد کسروی نیز همان چهر و درونه‌ را دارد. نخست فرود آوردن جایگاه و ارزش او همچون پژوهشگری گرانمایه و سپس برساخت نوشته‌ها و گفته‌هایی از دیگران در باره‌ی نادرستی اندیشه و نگر او.
«فرهاد قابوسی» در نوشته‌ای با سرنامه‌ی «توضیحی بر ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان» در تارنمای اخبار روز: آدینه ۲۶ مرداد ۱٣٨۶، درکنار گزافه‌گویی‌هایی درباره«منطق و علم»، جسورانه از سویی به برسازی پژوهشهای ایران‌شناسان بزرگی چون یوزف مارکوارت و والتر برونو هرمان هنینگ، استادان و پژوهشگران نامدار فرهنگ و زبانهای ایرانی پرداخته، و از سوی دیگر کم‌مایگی دانش و خرد خود را با ناسزاگویی و اَنگ، نتنها به کسروی، همانا به دیگر پژوهشگرانی چون یارشاطر، قزوینی، پورداود، استوار میکند.ما برای جلوگیری از بیتابی خوانندگان از چنین «منطقی» تنها به بازگویی چند گزاره از آن بسنده میکنیم
((این مقاله شامل توضیحاتی ضروری در مورد منابع اصلی مقاله پیشین "ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان است که در آن تلخیص شده بودند. اولین آنها تاکید در ضرورت قناعت به منطق در مقالات تحقیقی و بخصوص در رابطه با مسائل زبان شناسی نظیر زبان قدیم آذربایجان است که متمایل به اتخاذ مولفه سیاسی هستند. همچنانکه از ابتدا یکی از اشکالات اساسی این مبحث نشاندن وطنپرستی به جای منطق از طرف شبه محققینی نظیر قزوینی و کسروی و اقتداء آقایان مرتضوی ، یارشاطر و دیگر طرفداران جعل (زبان آذری) به این شیوه نامیمون بوده است. اساسی بودن این نوع از تعصب و تسامح در فرهنگ ادب زده و حماسه گرای ایران که در آن عقل و منطق راهی نیافته است، نه تنها ذهن محققینی نظیر یار شاطر را آلوده است بلکه محتوای ترجمه های طرفداران این جعل تاریخی را مغلوط و نوشته های آنان را متناقض ساخته است .... "فرضیه زبان آذری کسروی و شرکا" به جهت ساختار غیر منطقی آن در کل حتی بدون رجوع به جزئیات نادرست آن هم غلط است. به همین دلیل هر نظری از هرکس در تایید فرضیه زبان آذری به دلیل ساختار غیر منطقی این فرضیه غلط خواهد بود. چراکه در اینصورت باید ابتدا "منطق" را عوض کنند و سپس به طرح دعاوی خود به پردازند .... دیده میشود که ایرانپرستان که بحای اصالت منطق به اصالت ایران معتقدند ، قادر به ارائه هیچ نظری از هیچ محققی در تایید آن فرضیه مجعول نبوده اند بلکه طبق شیوه متداول خود در حواشی مسئله صفحات متعدد سیاه میکنند تا بنوعی عقده دل را خالی کنند. یکی از این شگردهای حاشیه ای ایرانپرستان مسئله ترک و فارس است که مجبور به پر کردن جای خالی استدلال در مطالب پر کمیت لکن بی کیفیت آنان است.)) (١٠)
بیخردی و آشفته‌گویی را با «منطق» دگرش دادن ویژگی تنها آقای فرهاد قابوسی نیست. دیگر ایران‌ستیزان نیز از پریشانی اندیشه بی‌بهره نیستند. قابوسی پس از دشنام و ناسزای فراوان به پژوهشگران ایرانی و انیرانی ، که ما از بازگویی آن چشمپوشی میکنیم، «منطق» خود را در رد کسروی چنین استوار میکند:
((... و از آنجائیکه وطنپرستی و ناسیونالیسم آشکارا جزء علوم نبوده و برعکس جزء ذهنیات مریض محسوب میشوند ، لذا چون کسروی و قزوینی هردو در جنبه ناسیونالیستی نوشته های خویش در مورد فرضیه زبان آذری (ایرانی صحبت کردن مردمان آذربایجان قدیم ) تصریح کرده اند ، نوشته های آنان فاقد اعتبار تحقیقی و علمی محسوب میشود . و هر نوشته ای در تایید این فرضیه پان ایرانیستی نیز فاقد اعتبار است .)) (١١)
رد بررسیها و پژوهشهای گرانبهای مارکوارت، کسروی و دیگر پژوهشگران بمیانجی پندارهای خود‌نهاده و دستکاری و باژگونی درآنان، برای فروش به کسانی که بیخردتر از خود آنها هستند، شیوه رفتار همه‌ی این گروه از کشورستیزان است. چه فرهنگیان و فرهیختگان هرگز چنین دستکاری و برساختی راخریدار نیستند.
بند پیوسته در تلاشهای همه‌ی ایران‌ستیزان، فرودآوردن جایگاه و منش کشورمندان، زِدایش و یا دستکم پرده‌پوشی بستگیهای تاریخی-فرهنگی ایرانیان است. بیپروا به زادگاه، تبار، و یا جایگاه سیاسی و فرهنگی باشندگان، هرکجا که پویشی به سوی یکبایی ملی و پیوندهای تاریخی-کشوری ایرانیان جوانه میگیرد با ستیز و پرخاش اینان روبرو میگردد. تا جایی که مردانی چون ارانی و خلیل ملکی که «ویژگی خاصی در تعلق قومی وحمایت از آذربایجان و آذربایجانی از خود نشان نداده و فقط در سطح ملی به ایفای نقش پرداخته اند» نیز از نیش و گزند اینان بی€بهره نمیمانند. (١٢)
از سوی دیگر ویژگی همه‌ی کسانی که در تیررس اَنگ و ستیز قومگرایان میآیند، از فردوسی تا صفویان و رضاشاه و کسروی، دیدگاه کشورمندانه آنان است. دیدگاهی که بر یکبایی سرتاسری و پاسداری پیوندهای ملی و فرهنگی بنا شده است.
پیکار و دشمنی کشورستیزان با چنین نگر و دیدگاه کشورمندانه‌ای نه برآمدی از خواست و اندیشه‌ی خودپای آنان، که بیشتر در راستای رواکرد وانجام برنامه‌ی «توران بزرگ» پان‌ترکیستها میباشد. بنا بر انگار آشفته‌ی پندارباف ترک «صبری بدرالدین»، شاگرد ضیاء گوک اَلپ، یکی از سردمداران بزرگ «پان ترکیسم، دست‌اندازی و فروگرفتن بخشهای ترک‌زبان، از گونه‌ی آذربایجان بایستی به آرامی و در چند پله انجام پذیرد. او این راهکار را «استراتژی ختنه» مینامد.
دکتر حمید احمدی در نوشته‌ای در ماهنامه‌ی طرح نو این راهکار را از زبان بدرالدین بازنوشته، که ما فرازهایی از آنرا در زیر میاوریم.:
((استراتژی نوین پان تورکیزم: استراتژی " ختنه "
از آن‌ جا که کشورهای دارای اقلیت‌های عمده ترک زبان در روسیه، چین، ایران، بلغارستان، یونان و افغانستان، نسبت به هر گونه حرکت در رابطه با وحدت ترک‌های جهان حساس هستند و آن را در مورد تمامیت ارضی خود نوعی اقدام دشمنانه تلقی می‌کنند،
پان‌ترکیست‌ها باید بسیار محتاط عمل کنند، تا دشمنی این کشورها و نیز جهان عرب را برنیانگیزند. بدرالدین یک شیوه تدریجی را براساس آن‌چه که او «اصل ختنه» (Prnaple of circmcision) می‌خواند توصیه کرده و کاربرد آن را مدنظر قرار می‌دهد. به نظر او در دوران قبل از ختنه، کودک را با اسباب‌بازی و شکلات و شیرینی سرگرم می‌کنند تا موعد مقرر فرا رسد و ضربه ناگهانی در اوج بی‌خبری کودک وارد شود. در این لحظه اجتناب‌ناپذیر، گریه کردن و مقاومت بیهوده است چون در واقع کار از کار گذشته است. وی یک استراتژی سه مرحله‌ای را برای رسیدن به آن‌چه که ایجاد «فدراسیون ترک‌ها» می‌‌خواند پیشنهاد می‌کنند:
١ـ در مرحله نخست پان‌ترکیست‌ها بر ایجاد روابط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی میان ترک‌ها تاکید می‌کنند.
٢ـ در مرحله دوم استحکام سیاسی در اولویت قرار خواهد گرفت، اما این استحکام سیاسی به شش کشور مستقل ترک روسیه سابق محدود خواهد بود.
٣ـ مرحله سوم زمانی است (که) حرکت این کشورها به رهبری جنبش پان‌ترکیستی، برای آزاد سازی خلق‌های ترک و اتحاد سیاسی آن‌ها از قید استعمار در روسیه (تاتارها، یاقوت‌ها و...) چین (اویغورها)، ایران (آذربایجانی‌ها)، و غیره، آغاز خواهد شد. بدرالدین به دلیل حساس بودن دنیای غرب، روسیه و کشورهای منطقه به اقدامات ترکیه، تاکید می‌کند در عین این‌که ترکیه یک نقش محوری و رهبری کننده را در جریان پان‌ترکی به عهده دارد اما در مراحل اولیه ادغام و اتحاد ترک‌ها، باید با احتیاط تنها بر جنبه فرهنگی رهبری ترکیه تاکید کرد.)) (١٣)
بوارانه‌ی گفته‌های آقای شریعتمداری، که گویا کنش و پویش «پان ترکیستها» در ترکیه رو به فرورفتن است، هیچ گواه و نشانه‌ی زنده‌ای در درستی این باور نه در آذربایجان و نه در انیران نشان‌دادنی است. ایشان پس از ستایش گزافکارانه‌ای از رشد و پیشرفت ترکیه همچون «کشور مدل» میافزاید:
((رشد روزافزون ترکیه به عنوان کشور مدل: ترکیه کشور همسایه ما همیشه در تاریخ سیاسی معاصر ایران نقش بخصوص و ویژهای ایفاء کرده است. از زمان امپراطوری عثمانی تا ظهور آتاتورک و سپس شکوفایی این کشور پس از انقلاب و مقایسه ناگزیر آن با کشور ما... به عبارت دیگر ترکیه نوعی کشور مدل برای ما بوده است و امروزه این کشور مدل اثر خاص خود را در افزایش اعتماد به نفس آذربایجانی در اتکا به کاردانی، درایت و سختکوشی خود بازی می‌کند...... بویژه که افکار پان‌ترکیستی در ترکیه بتدریج رو به افول است و ترس مردم آذربایجان از این بابت کاهش یافته است. ترکیه مدرن بیشتر رو به اروپا دارد تا رو به شرق و این وجه‌ای مترقی و ایده‌آل به ترکیه داده است.))
شگفت‌آور است که چگونه «مدل بودن» ترکیه «اثر خاص خود را در افزایش اعتماد به نفس آذربایجانی در اتکا به کاردانی، درایت و سختکوشی خود بازی می‌کند». کاردانی ودرایت آذربایجانیان چه پیوندی با ترکان ترکیه دارد؟ مگر آنکه شما هم نه آشکارا، همانا پنهانی آذربایجانیان را از خویشاوندان ترکان و نه ایرانیان میشناسید. دراین چگونگی، گفته شما که «ولی این واقعیت که همزبانی باعث همدلی است را نمیتوان انکار کرد»، در میزان وژرفای دیگری دریافته میشود.
تنش‌زایی و زمینه‌سازیهای جمهوری آذربایجان در برابر ایران نیز از چشم کسی پنهان نیست. در اینجا هم هیچگونه نشانه‌ای از کاهش پیکار جدایی‌خواهان و ایران‌ستیزان بچشم نمیخورد. اینان تا کنون دمی از آز و خواست دستیابی به آذربایجان دست برنداشته‌اند. دکتر حمید احمدی در دنباله‌ی نوشته‌ی بالا چنین مینویسد:
((گرچه شکست سیاست‌های جبهه خلق و فرار ایلچی بیک از شدت موضع‌گیری‌های پان‌ترکی باکو نسبت به ایران کاست، اما تداوم موضع‌خصمانه نشریات پان‌ترکی جمهوری آذربایجان (نظیر، ینی‌مساوات، زرکالو، آزادلیق و...) علیه ایران، سازماندهی محافل پان‌ترکی و حمایت از آن‌ها در دوران حیدرعلی‌اف و همسویی هرچه بیش‌تر باکو با استانبول در چارچوب استراتژی پان‌ترکیسم، جمهوری آذربایجان را به کارگزار دولت ترکیه تبدیل کرده است. باز شدن فضای سیاسی در ایران از سال ۱٣۷۶ به بعد، فرصت تازه‌ای به جریان منطقه‌ای پان‌ترکیسم داد تا با بهره‌برداری از موقعیت ایجاد شده، تبلیغات پان‌ترکی و سازماندهی جریان‌های طرفدار این ایدئولوژی در ایران را آغاز کند. تشدید بحران سیاسی میان جناح‌های محافظه‌کار و اصلاح‌طلب در ایران، مشغول بودن نیروهای سیاسی در این جنگ قدرت، خلایی ایجاد کرد که برای جریان پان‌ترکی تحت حمایت جمهوری آذربایجان و ترکیه فرصت مناسب محسوب می‌شد.
به همین دلیل بود که از سال ۱٣۷۷ به بعد نشریات محلی با رنگ و بو و موضع‌گیری آشکار پان‌ترکیستی، گفتمان‌های تاریخی، ‌فرهنگی و سیاسی رایج در میان محافل پان‌ترکی باکو و استانبول و آنکارا را به درون ایران کشاندند، و با سازماندهی محافل عمدتا دانشجویی در جهت ترویج اندیشه پان‌ترکیسم در میان آذربایجانی‌های ایران دست زدند. هدف از همه این اقدامات، بسیج قومی ترک زبانان ایران، فراهم ساختن زمینه کشمکش قومی میان ترک و فارس و ایجاد شکاف‌های قومی و سیاسی در ایران و ترویج نوعی هویت ضد ایرانی بوده است. جریان‌های پان‌ترکی در باکو و استانبول که در حال حاضر از حمایت مستقیم و غیر مستقیم دولت‌های جمهوری آذربایجان و ترکیه برخوردارند، به شیوه‌های گوناگون، «استراتژی ختنه» را در ایران دنبال می‌کنند. این استراتژی هم از سوی محافل رسمی پان‌ترکی در باکو و استانبول / آنکارا، که به طور غیر مستقیم از حمایت گسترده دولت‌های این دو کشور برخوردارند دنبال می‌شود، و هم در سطحی داخلی از سوی محافل کوچک اما فعال پان‌ترکی موجود در ایران که در عرصه رسانه‌ای و تشکیلاتی به فعالیت شدید برای زمینه‌سازی لازم جهت اجرای تدریجی استراتژی «پان‌ترکی» در مناطق آذری زبان ایران مشغول بوده و از حمایت جریان‌های پان‌ترکی مستقر در جمهوری آذربایجان و ترکیه برخوردار هستند.)) (١٤)
درگفتگوی با«دویچه وله» بتاریخ دوشنبه ٢٠١٠/٠٦/١٤ آقای شریعتمداری درپاسخ به چرایی نگراییدن و رویگردانی تبریز به جنبش سبز، پس از گفتاری از«زاویه‌ی جامعه شناسی سیاسی»، بجای فراخوانی به آذربایجانیان و همه‌یمردم ایران ، برای همبایی وپشتیبانی از این جنبش چنین میگوید:
((ما به علت ندیدن این واقعیتهای دردناک و با تجاهل العارف کردن بسیاری از نخبگان مرکزنشین و یا تمرکزگرا، چنان وظیفه شرکت آنان را در جنبش سبز بدیهی می‌دانیم که گویا به خواسته‌های آنها و حساسیت نسبت به آن و همدردی با آنان در توهین و تحقیری که روا شده و می‌شود و پبچیده در حکمرانی، محاوره و ادبیات عامیانه است و از ناسیونالیسم رضاشاهی تاکنون آنان را رنجانده است، هیچ توجه ویژه‌ای لازم نیست. )) (١٥)
جنبشی خود‌انگیخته و خودجوش، برپاشده از شهروندان و جوانان نابسته‌بهم ، بدون هرگونه سازمان و برنامه و رهبری، بخیابان میآید و پرخاشکنان خواهان بازستاندن حقوق شهروندی پایمال‌شده خود میشود. این جنبش که گرانیگاه آن تهران بود، ویژه‌ی تنها «فارس‌ها» نبود. در فرایند رشد و گیالش خود تنها در تهران سدهاهزار از باشندگان را که بیگمان بیشترشان از گوشه و کنار ایران بودند به راهپیمایی‌های خیابانی کشید. نه دفتری و نه نام و نشانی داشت. «رهبرانی» که در فرایند کشاکش‌های شهروندان با سرکوبگران فراروییدند، نه پیشوایان، همانا دنباله‌روهای جنبش بودند. بنا بر زبانزد دیرین پارسی، بیرون نیامدن بیبی از بی‌چادری بود. شعارهایی چون «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، «مرگ بردیکتاتور» و یا «استقلال-آزادی-جمهوری ایرانی» هیچگاه از سوی این رهبران پذیرفته نشد. تاآنجا که موسوی با بازگویی سخنان خمینی«جمهوری اسلامی نه یک کلمه بالا، و نه یک کلمه پایین» آشکارا رویگردانی خود را نشان داد. در چنین بستگیهای سیاسی و اجتماعی، درمیان یکی از گرانسنگترین خیزش‌های شهروندی ایران، «دبیرکل سازمان جمهوری‌خواهان ملی ایران» و «یکی از پایه‌گذاران اتحاد جمهوری‌خواهان ایران» بجای یاری و پشتیبانی از خواستهای آزادیخواهانه و دمکراتیک زنان و مردانی که در زیر فشار و کوبه‌های ددمنشانه رژیم دست‌و‌پا میزدند، و فراخواندن بیدرنگ همه‌ی آزادیخواهان به یارستن و پیوستن به آنان، به بازخوانی ناله‌ها وشکوه€های کهنه‌ی قومگرایان پرداخته، از«زخم وطرد و توهین و تحقیرآذربایجانیان» سخن میراند، بدون آنکه دست‌کم یک آذربایجانی «زخمی و یا تحقیرو توهین شده» را بتواند نشان دهد. گذشته از آسیب‌دیدگان، آسیب‌زنان نیز، سوای رضاشاه، بی‌سامان و بی‌نشانند. بدینسان روشن نمیشود که چه کسانی مورد سخن نویسنده اند و گناه جوانان، مردان و زنان «جنبش سبز» چیست که بایستی آذربایجانیان آنان رادر پیکار با سرکوبگران دولتی تنها بگذارند؟. در دنباله گفتگو با دویچه وله آقای شریعتمداری چنین ادامه میدهد.:
((آنان هیچ سرمایه قابل توجهی برای جذب فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان و گسترش حوزه نفوذ خود به آنجا نکرده‌اند. بخش سکولار جنبش سبز نیز این مساله را فقط در سطح سیاسی آن می‌بیند و در بیشتر مواظب است که توازن قوا حتی در سطح واژه‌های کلیدی سنتی به نفع فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان به هم نخورد.
اصولا تا هنگامی که ما از رویه‌ی سیاسی بدبینانه و سنتی قضیه به درون خواسته‌های دارای اولویت جامعه آذربایجان نگاهی نیافکنیم و این خواسته‌ها را که از سوی مردم آذربایجان احترام متقابل، اذعان به هویت – اذعان به ادبیات و زبان – حق برخورداری یکسان از امکانات مملکت و از سوی نخبگان آذربایجان امکان شرکت در قدرت سیاسی را جدی نگرفته و وجود بحران را به رسمیت نشناخته‌ایم و با ایجاد گفت‌وگو و تفاهم، حساسیت فعالین مرکزنشین را در به‌رسمیت شناختن حقانیت این ادعاها بالا نبرده‌ایم، ایجاد پروسه اعتمادسازی امکان عملی نخواهد یافت. )) (١٦)
از جنبشی نوپا و جوان، سازمان نیافته، بی‌آزمون و خودانگیخته چشمداشت سرمایه‌گذاری ویژه برای«جذب فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان» داشتن بیشتر به پریشانی اندیشه تا ناآگاهی سیاسی میماند. ناگفته نماند که دستکم یکی از سه «رهبران جنش سبز»، آقای موسوی، از آذربایجان، دیگری آقای کروبی از لرستان و سومی، بنا بر بخشبندی جغرافیایی آقای شریعتمداری، از استان یزد بخشی از«ایالت فارس جنوبی»، فارس است. (١٧)
روشن نیست که چه کسانی بیکدیگر بی آزرمی نموده‌اند که هشدار«احترام متقابل» آقای شریعتمداری را بایسته ساخته‌اند. «اذعان به هویت» به چه معناییی است؟ واگرایی «ماهیت‌» آذربایجانی با شیرازی و یا خراسانی در کجاست.؟ چه«هویتی» برای گروههای گوناگون ایرانی جز ایرانی بودن میتوان شناخت؟ چه جدایی میان ایرانی تبریزی و اسفهانی نشان دادنی است؟
همانندی زبانی تنها نشان بیگانگی یا خویشاوندی گروههای مردمی نیست. آذربایجان از هزاران سال بخشی از خاک، تاریخ، و فرهنگ ایران است دگردیسی زبانی در بسیاری از کشورهای جهان رخ‌داده است. برای نمونه ملیونها انسان در افریقا به انگلیسی و بخش بزرگی از آمریکای لاتین به پرتقالی و یا اسپانیایی سخن میرانند، بی‌آنکه انگلیسی یا پرتقالی و یا اسپانیایی باشند. افزون برآن «اذعان به هویت – اذعان به ادبیات و زبان» چگونه، واز سوی چه دستگاه و یا کسانی شدنی است.؟ چه کسی زبان وادبیات آذربایجانی را باز‌داشته که درخواست «اذعان» به آن پیش کشیده میشود. اینها دانسته ویا ندانسته خواستهای «استراتژی ختنه‌ی پان ترکیستها» است، که بدور از اندیشه وکردار کشورمندان است.
بیپایه‌ترین بخش گفتاورد بالا، گله و شکوه‌ی نویسنده از فرودستی نخبگان آذربایجان در دستگاه کشوری است. گفتن «واز سوی نخبگان آذربایجان امکان شرکت در قدرت سیاسی را جدی نگرفتن» شوخی بیمزه‌ای است که تنها شگفت‌آوراست. روشن نیست که «نخبگان» آذربایجان کیانند و چه جدایی ویژه‌ای با خامنه‌ای، میرحسین موسوی، موسوی اردبیلی، سید حسین موسوی تبریزی، حسن نزیه، محسن موسوی تبریزی، صادق خلخالی، سید ابوالفضل موسوی تبریزی، مهدی بازرگان و، و، و، دارند که بایستی برایشان دعوتنامه‌ای جداگانه فرستاد.
آقای شریعتمداری بجای گزینش دید و نگره‌ای استوار و آشتی‌ناپذیر با جدایی‌خواهان و ایران‌ستیزان پان‌ترکیست و پیکار نا‌گسسته با آنان، با بازگویی دیدگاه و «خواستهای» آنان، در چهر و پوششی دیگر، به بلندگوی اینان در میان کشورمندان دمکرات بدل گشته‌اند. اگر مردم ایران به یاوه‌های کشور‌ستیزانی چون نایبی، محمدزاده صدیق، صرافی، قابوسی و دیگر ایران‌ستیزان گمنام پروایی ندارند، برآمدن «دبیرکل جمهوری خواهان ملی ایران»، « فرزند مرحوم آیت الله شریعتمداری» و «یکی از پایه€گذاران اتحاد جمهوری خواهان ایران» در رادیو و تلویزیون‌های جهانی، بار و سنگینی دیگری دارد.
درآوردگاه پیکار میان ایرانیان و ایران‌ستیزان پناهگاه ویژه‌ای‌ برای دودلان
پیش‌بینی نشده است. دراین راستا آقای شریعتمداری هم پارچه‌ی جدابافته‌ای نیست. چه ، کشورمندی با قومگرایی سازکار نیست.

پانوشته‌ها
                                          
١-رهبر، شماره ٣٨٧، بتاریخ ٢٣/١١/٢٤
٢- گذشته، چراغ راه آینده است. نشر، از جامی. صفحه ٢٦٤
٣- همانجا، صفحه ٣٠٦
٤- همانجا،صفحه ٣٠٦
٥- ارس بجای ایران ما شماره ٩ بتاریخ ٢٥/١٠/١٩«ما دربرابر فرقهٔ دمکرات...
    ٦- Irans Aufsieg zum Nationlstaat      
٧-تارنمای پان ایرانیسم
٨--نگاه کنید به نوشته‌های محمد صادق نائبی درتارنمای تریبون
٩- دیوان شهریار صفحه ٧١٤
١٠-اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
یکشنبه ۲۰ خرداد ۱٣٨۶ - ۱۰ ژوئن ۲۰۰۷
١١ همانجا
١٢- نگاه کنید به: کانون دمکراسی آذرایجان- Friday, September ۰٣, ۲۰۱۰
    مصاحبه‌ با مهندس صرافی به مناسبت بیانیه ۱۲ شهریور و بررسی مناسبات حزب توده و فرقه دمکرات آزربایجان
    ١٣- دکتر حمید احمدی / انتشار یافته در تبریز نیوز/ ماهنامه ی طرح نو شماره شانزدهم ۱٣٨۷
    ١٤- همانجا
    ١٥- صفحه ویژه جام جهانی بخش فارسی دویچه وله. دوشنبه ٢٠١٠/٠٦/١٤
       ١٦- همانجا
١٧-نگاه کنید به طرح پیشنهادی آقای شریعتمداری «سازمان یابی اقوام درایران-گامی بسوی تمرکز زدایی دمکراتیک ایران» به اجلاس دوروزه بروکسل در آوریل ۲۰۰۹، نوشته تبریزلی بای بک ٢٠٠٩/٠٤/٠٨


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست