سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نسل دیروز، نسل امروز


سربلند


• نسل امروز به کدامین تجربه اش به کمونیستها اعتماد کند؟ وقتی که آنان هیچ کسی را در کنار رنج و محنتشان نمی بینند، وقتی که آنها چپ و کمونیسم در چند باند خارج از کشور می بینند چگونه می توانند آن عشقی که روزی بر جان ما ریخت را تجربه کنند؟ مگر می توان نسلی را به ضرب شعار و عکس تهیج کرد؟ مگر می توان تا ابد قاب عکس چند جانباخته را بدیوار چسباند و با انتشار خاطراتشان از نسل امروز انتظار داشت که راه آنها را بروند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۱ شهريور ۱٣٨۹ -  ۲ سپتامبر ۲۰۱۰


چرا نسل ما به " چپ و کمونیسم" رو کرد و نسلهای بعد از ما خیر؟ چه کسی قادر است به این سئوال پاسخ دهد؟
می گویند دلیلش سرکوب و کشتار وسیع کمونیستها در ایران بوده. می گویند قدرت حاکم اجازه نداد که چپها خودشان را به جامعه و توده ها بشناسانند. می گویند کمونیستها هرگز نتوانستند در یک آزادی نسبی به ترویج نظرات خود بپردازند و می گویند ...
اما ایا این پاسخ ها صحیح است؟ آیا سرکوب کمونیستها در دوران شاه صورت نمی گرفت؟ ایا چپ ها در دوره قبل از جمهوری اسلامی در ارائه و ترویج نظراتشان آزاد بودند؟ پس چرا ما به کمونیسم رو آوردیم و نسل امروز که دیگر همه مانع های ارتباطی را از پیش پا برداشته روز به روز از چپ ها روگردان می شوند؟ این وسط چه چیزی تغییر کرده؟ تفاوت نسل ما با نسل امروز در چیست؟

برای پاسخ به این سئوال به خودم برمی گردم. به آن زمان که کودکی بیش نبودم. کودکی که همه چیز را زیر ذره بین نگاه کنجکاوش قرار می داد. در همان زمان حضور چند جوان در زندگی مان سرنوشت من و خانواده ام را برای همیشه عوض کرد. جوانانی بیست و چند ساله که عشق به توده ها در نگاهشان موج می زد. جوانانی که نه شعار می دادند و نه بدنبال باندهای مافیایی سیاسی بودند. آنها خود عشق بودند. آنها از همه چیز خود برای مبارزه گذشته بودند و ما اینها را با چشم می دیدیم و با تمام ذرات وجودمان حس می کردیم.
یواش یواش زمزمه های تازه ای در خانواده شروع شد. حرفهایی که با صدای ارام ادا می شد. رفت و آمدها غیرعادی شده بود و همه خانواده فهمیده بودند که اسراری دارند که نباید اشکار شود. حالا دیگر پدر و مادر و دیگر اقوام هم به آن ارکستر سکوت و هیجان پیوسته بودند و رهبران ارکستر هم جوانانی بودند که جان خود را در دستانشان گرفته بودند. جوانانی که از همه نیازهای شخصی خود گذشته، دانشگاه و درس را ول کرده و به مبارزه گرویده بودند. عشق انها، صداقت و عملشان همه ما را تحت تاثیر قرار داده بود.
ما بدون اینکه بدانیم کمونیست شده بودیم. کمونیستهایی که نه مارکس را می شناختند و نه لنین، بلکه تمام آمال و ارزوهایشان که چیزی جز برابری و آزادی نبود در چشمان پر محبت چند جوان خلاصه می شد. خانواده با همان درک ناقصش از مارکسیسم به ترویج آن می پرداخت. در چاپخانه ای که مادر کار می کرد و در محل های کار ساختمانی که جایگاه پدر بود. آنها همه چیزهایی که شب قبل آموخته بودند را در سینه شان می ریختند و با کارگران تقسیم می کردند. در حقیقت آنها عشق را بمیان توده ها می بردند.
ما فقر را با تمام وجودمان حس می کردیم، ما فاصله طبقاتی و اجحافتش را در لحظه به لحظه زندگیمان تجربه می کردیم اما همینها به تنهایی سبب نمی شد راه نجات را بیابیم. راه نجات را پیشگامانی بما آموختند که نه شعار می دادند و نه ادعاهای گنده گنده. بلکه در کنار ما، در کنار همان فقر، در کنار همان بدبختی با ما بودند. دست بر همان سفره ای می بردند که ما می بردیم ، به همان چیزهایی می خندید که ما می خندیدیم و برای همان چیزهایی اشک می ریختند که ما می ریختیم.
نسل ما بواسطه تجربه اش به چپ و کمونیسم رو کرد. نسل ما با کسانی روبرو شد که با تمام وجود عاشق بودند. آنها ادای عشق را در نمی اوردند، آنها خود زندگی، خود مبارزه بودند. ما از دیدن رنج هایشان تاسف می خوردیم که چرا کار بیشتری از دستمان بر نمی آید. آن بچه ها با هر کسی که برخورد می کردند آنها را شیفته صداقت و زلالیت شان می کردند.
وقتی ساواک برای جمع آوری اسناد و مدارکشان به خانه ما حمله کرد ما هیچ نگفتیم. پدر و مادر که تا چند سال قبل از هر چیزی بوحشت می افتادند اما اینبار با غرور چشم در چشم پلیس دوخته بودند و از آنها دفاع می کردند. پدر و مادر نه از چپ و کمونیسم، بلکه از آنها که اگر به هر چیزی اعتقاد داشتند بی شک درست بود دفاع می کردند. و این دفاع در رگ و ریشه ما بواسطه حضور و لمسشان نهادینه شد.

اما نسل امروز چه؟
نسل امروز به کدامین تجربه اش به کمونیستها اعتماد کند؟ وقتی که آنان هیچ کسی را در کنار رنج و محنتشان نمی بینند، وقتی که آنها چپ و کمونیسم در چند باند خارج از کشور می بینند چگونه می توانند آن عشقی که روزی بر جان ما ریخت را تجربه کنند؟ مگر می توان نسلی را به ضرب شعار و عکس تهیج کرد؟ مگر می توان تا ابد قاب عکس چند جانباخته را بدیوار چسباند و با انتشار خاطراتشان از نسل امروز انتظار داشت که راه آنها را بروند؟ بی شک جوانان اول از همه خواهند پرسید که ما چه کردیم؟ ما در سه دهه گذشته چه کردیم؟ کدام مبارزه ای را سامان دادیم، کجا دخالتگر بودیم، چه وقت جان بر کف به قلب دشمن کوبیدیم؟
نسل امروز حق دارد که در زندگی روزمره اش همان تجربیاتی را داشته باشد که ما داشتیم. در میان ما بی هیچ شک و تردیدی کسی نیست که از رفیق دیگری الهام نگرفته باشد. نسل ما سرشار از خاطره رشادت ها و قهرمانی هاست، اما اینها چه ربطی به امروز دارد؟ ما بچشم خود دیدیم و عاشق شدیم و چرا باید وقتی که هیچ چیزی به نسل امروز ندادیم از آنها انتظار داشته باشیم که ما را بفهمند؟ چرا باید از آنها انتظار داشته باشیم که همان احساساتی که امروز ما نسبت به سرودها و عکس هایمان داریم را داشته باشند؟
واژه چپ و کمونیست برای نسل جوان امروز نه تنها معنی عدالت و برابری را نمی دهد، بلکه برعکس معنای توطئه، سرکوب، جزم گرایی، سکتاریسم و خفقان را می دهد. چرا که آنها با چشمانی باز ما را نظاره می کنند. می بینند که چگونه هر روز صف بندی های باندهایمان عوض می شود. آنها می بینند که بحث های ما هیچ ارتباطی با مسایلشان ندارند. آنها می بینند که چگونه برای بهترین دوستانمان تنها به صرف انتقاد و اختلاف عقیده توطئه، آکسیون و هزاران ترفند ضدانسانی تدارک می بینیم. آنها می بینند که ما تبدیل شدیم به چند فرقه با رهبری های دائم المعر . و آنها از رهبری بیزارند. از ولایت فقیه متنفرند، از اینکه سرنوشتشان را بدست چند نام بسپارند متنفرند، و ما تمام این تنفرها را یکجا برایشان هدیه کردیم!
نسل ما با کسانی روبرو بود که از همه امکانات خود می گذشتند، از خارج به داخل می آمدند و مبارزه می کردند. آنها بحث و عمل می کردند. اما امروز چه؟ مبارزه ما خلاصه شده در چند اتاق پالتاکی و چند اعلامیه تکراری... سازمانهای ما بجای اینکه به کار اصلی خود بپردازند تبدیل شدند به خبرگزاری، آنهم از نوع دست چندمش چرا که حتی نمی توانند خبری از خود تهیه کنند. اما مردم این ها را از ما نمی خواهند. اینکه برای کسی مراسم یادبود برگزار می کنیم هیچ ارتباطی به نسل امروز ندارد چرا که این کار را برای خودمان می کنیم، برای همان صد نفری که همه جا کله به کله هم می خورند. برای اینکه بگوییم هستیم، برای اینکه بتوانیم خودمان را برای چند سال دیگر گول بزنیم. برای اینکه بتوانیم برای رقبای سیاسی که آنها هم چیزی بیشتر از ما نیستند گردن کشی کنیم. و همه اینها تنها یک " شو" است که از نگاه نسل امروز پنهان نخواهد بود.
ما تا زمانی که خود را اصلاح نکنیم در به همین پاشنه خواهد چرخید. تا زمانی که بجای عناصر سیاسی و آگاه اما نقش " بادی گارد" این و آن را بازی کنیم وضع به همین منوال خواهد بود. چپ ایران از یک بدنه صادق و یک لایه نازک رهبری ناکارآمد و پراشتباه رنج می برد. هرچند بسیاری از رهبران امروز خود از همان جوانان فداکار نسل ما بودند اما امروز دیگر نیستند و حق ندارند به خاطر گذشته سیاسی شان، تا زمانی که زنده هستند با ایجاد باندهای اطراف خود از ما باج خواهی کنند. آنها باید پاسخ بدهند، پاسخ اینکه چه کردند؟ اشتباهاتشان چه بوده و تا به کی می خواهند آن اشتباهات را تکرار کنند؟ آنها باید راه را برای نسل امروز، صدای های تازه و نفس گرم جوانان امروز باز کنند. در حالی که اینان بر برجهای عاج خود نشسته و تا زمانی که مطمئن نباشند شخصی تا حد یک "بسیجی" خدمتگزاراشان نیست راه را برایش باز نخواهند کرد.
ببینید چقدر راحت هر مخالفی را به مزدوری جمهوری اسلامی مفتخر می کنند. آنها کار را بجایی رساندند که حتی تحمل نظرات مخالف میان رفقایی که تمام عمرشان را با آنها گذراندند را ندارند تا چه برسد به کسانی که از خانواده شان نیستند. تقریبا هیچ گروه و سازمان و حزبی وجود ندارد که از این قائده مستثنی باشد و شهادتش هم وجود هزاران "منفرد سیاسی" است که در گوشه و کنار دنیا پراکنده هستند که یا در گمنامی می میرند و یا خودکشی می کنند.

نسل ما در کنار کسانی رشد کرد که بواقع انسانهایی کمونیست بودند. ما در زندگی روزمره خود آنها و حضورشان را لمس می کردیم. با چشم خود می دیدیم که هیچ "منیت"ی نداشتند. هیچ چیز برای آنان شخصی نبود. آنان ستاره هایی بودند که زندگی ما را روشن کردند.
اما نسل امرز چه در مقابل خود دارد؟ الگویش چه باید باشد؟ چند عکس و خاطره؟ ایا من و شما هم از عکس و خاطره تاثیر گرفتیم؟
مسئله اینجاست که ما نمی توانیم شب و روز از جنگ مسلحانه حرف بزنیم و در کنارش سر چند یورو پول قطار و جای خواب با یکدیگر دعوا کنیم. مردم احمق نیستند، اینها را می بینند. ما نمی توانیم در خانه های گرم و نرممان بنشینیم و از ترس از دست دادن امکاناتمان حتی جرات نداشته باشیم اعتقادمان را علنی کنیم و در کنارش برای ملتی اطلاعیه و رهنمود صادر کنیم. مردم شعور دارند، می بینند که مسئله سرکوب در دوران شاه بمراتب شدیدتر از امروز بود. آنها می دانند که امروز می شود از هزار طریق با آنها پیوند خورد. انها می بینند که هر ماه و هر هفته اعتراضی در کشور جریان دارد و در میانشان حتی یک کمونیست هم نیست. آنها می بینند؛ فکر می کنند و در نهایت از مقابل ما با خمیازه ای می گذرند.
رفقا و دوستان. نسل امروز را نمی توان بضرب سرود و عکس به مبارزه کشاند. آن سرودها و عکس ها برای ما خاطره داشته و تداعی کننده دورانی است. نسل امروز هم باید همان تجربه را داشته باشد. باید با چشم کمونیستهایش را در کنار خود ببیند. خنده ها و گریه هاشان را ببیند، فقر و نداری و فداکاری و عشقشان را ببیند تا همگامشان شود.
میدانم تلخ می نویسم. خیلی تلخ. اما چاره ای نمانده. بالاخره یک نفر باید اینها را بگوید. من این تلخی را از شما گرفتم. قصدم بدرد آوردن شما نیست، چرا که خودم بیش از شما بدرد می ایم. سالها با لحنی ملایم نوشتم. در غالب طنز و تفریح نوشتم. به گوشه و کنایه گفتم. اما... راه دیگری برایمان باقی نگذاشتید. صادقانه ارزو دارم   بسرعت خود را بازسازی کنید. اجازه بدهید صداهای تازه در میانتان حضور داشته باشد و در نهایت با گذشتن از خود و منیت های خورده بورژوایی تان راه را برای کمونیسم خلاق، رزمنده و با نشاط باز کنید. در غیر اینصورت این زمزمه ها روزی به خروش سیل تبدیل خواهد شد. سیلی که شاید اینبار بناحق از روی خیلی ها بگذرد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست