سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اسپندر پرتگاه را از زوایای گوناگون می دید


یوران مییو بری - مترجم: رباب محب


• اسپندر نه تنها در آثارش شدیدأ از کشورش و بورژوازی انگلیس اتتقاد می کند بلکه با ترک انگلیس در سال ۱۹۳۰ و اقامت در آلمان (با همراهی ایستروود ) نفرتش را از نظام حاکم نشان داد. به نظر ساترلند چیزی که اسپندر را به ترک انگلیس واداشت دیدار دِ اچ لارنس و همنجسگرائی او و دوستانش اودِن و ایستروود بود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ خرداد ۱٣٨۵ -  ۲٣ می ۲۰۰۶


اولین بار اسپندر را در سال ۱۹۵۲ در دانشگاه هاروارد ملاقات کردم. چهل و سه ساله بود. از او درباره جنگ داخلی اسپانیا و شخصیت هائی   چون نوردال گریگ که کتاب « رپرتاژ جنگ » را نوشته بود پرسیدم. اسپندر نوردال را هرگز ملاقات نکرده بود ونمی شناخت ، اما در عوض اوقاتش را اغلب با مالرو و همینگوی بسر آورده بود.
چهره زمختی داشت با بینی بزرگ و چشمهای نیمه خمار.   ویرجینیا وولف – که او را قبل از من ملاقات کرده بود – اسمش را گذاشته بود « شاعری با صفا با چشمان روشن مثل یک توکای بزرگ» . توصیف چشمهای بزرگ بغ کرده اش را در کتاب « بیو گرافی »   (حدود ۶۲۷ صفحه) همراه با   شرح   مفصل جزئیات زندگی اش و تأثیر همسر دومش   بر او می خوانیم. زبان   این کتاب شیوا و صادقانه و آینه روشنی ازانگلیس ۱۹۲۰ است.
 
اسپندر روزگارش را وقف فرهنگ و ادبیات کرد. او با شخصیت های ادبی چون سردبیر مجله «افق» ،   تی اس الیوت ، ویرجینیا وولف ، ویستان اودن ، کریستفر ایس هروود آشنائی داشت و از بسیاری از آنها الهام می گرفت.
 
اسپندر یهودی الاصل بود و علاوه بر زبان مادریش به زبان آلمانی و انگلیسی تسلط   داشت. در سنین جوانی   ( حوالی شانزده سالگی)   به اصل و نسبش حساسیت خاصی پیدا کرد. خاطرات مدرسه (پالیک اسکول) تلخ بودند.   پیش از آنکه او دوران تحصیل دبیرستانی را به پایان برساند   پدر و مادرش از دنیا چشم فرو بستند. سالها مادر معلول شده ا ش   وقت اعضای ِ   خانواده   را می گرفت.   رابطه او با مادر بزرگ پدری اش که عمر دازی داشت ،   بهترین خاطرات کودکی و جوانی اوست .   پدرش روزنامه نگارو سیاسمدار لیبرالی بود که هرگز در زندگی شغلی اش موفق نشد. استفان نه ساله روزی همراه با پدرش   با تاکسی به دیدار نخست وزیر وقت لوید جرج رفت . پدر او را با راننده تاکسی تنها گذاشته وبه تنهائی وارد خانه مشهور دان استریت ده شد. ملاقات پدر با نخست وزیر طولانی شده و استفان جوان   نیاز به توالت پیدا کرد. ورود به آن خانه ظاهرأ محال می نمود. پس او شیشه ماشین را پائین کشیده و رفع حاجت کرد. کارش که تمام شد راننده از او پرسید : " می دونی من   کی رو دیدم؟   ندیدی کی از اینجا رد شد؟ "
استفان لرزان پاسخ می دهد : " نه. کی؟ " و آنگاه در می یابدهنگامی   که او مشغول شاشیدن بوده است   نخست وزیراز خانه خارج شده و از جلوی او عبور کرده است. و این تنها خاطره ای است که اسپندر از رابطه اش با پدر به یاد می آورد.
  اسپندر در سن هیجده سالگی به دانشگاه قدیمی آکسفورد وارد شده اما هرگز نائل به اخذ مدرکی نمی شود. و این ابدأ اسباب نگرانی او را فراهم نیاورد زیرا که عالم او با ادبیات و شعر و نقد گره خورده بود. او به جای پرداختن به امور دانشگاهی اش وقت خود را صرف آشنائی با ادبیات کرد و به زودی با افرادی چون ویستان اودِن که به عقیده او اودِن یک نویسنده آوانگارد بود   ، کریستفر ایستروود و خدای ادبیات الیوت آشنا شد.
اسپندر در سن نوزده سالگی اولین مجموعه شعرش را در آکسفورد به چاپ رساند. آنچه از سالهای اقامت او در آکسفورد گفته می شود رابطه او با اودِن و ایستروود که هر دو همجنس گرا بوده اند. و گفته می شود که او خود بیسکشوئل بوده   است.
اسپندر نه تنها در آثارش شدیدأ از کشورش و بورژوازی انگلیس اتتقاد می کند بلکه با ترک انگلیس   در سال ۱۹٣۰ و اقامت در آلمان( با همراهی   ایستروود ) نفرتش را از نظام حاکم نشان داد. به نظر ساترلند چیزی که اسپندر را به ترک انگلیس واداشت دیدار دِ اچ لارنس و همنجسگرائی او و دوستانش اودِن و ایستروود بود. اسپندر در آلمان به آزادی بیشتری دست یافت ا و با صدها جوان دیگر در سواحل نودیست ها (طرفداران برهنگی) حمام آفتاب می گرفت، با همنجسگرایان معاشرت می کرد. اما علیرغم این زندگی اجتماعی در استان ویمار چندان ساده نبود. فحشاء در این استان غوغا می کرد. ا و محل اقامتش را اینگونه توصیف می کند:" اینجا روسپیان مانند موش در شب بیرون می آیند" .
 
اسپندر به مسائل   اجتماعی بسیار علاقمند بود. بسیاری از اشعارش شرح زندگی بیکاران و زنداینان است : " کی ازسیاهی و دیوار رها   می شوند / و از هوائی که خفه شان نکند" .
اسپندر از امپرسیونیسم متأثر بود. به موزیک علاقه خاص داشت و درباره   موسیقی کلاسیک آلمان مطالعات   گسترده ای داشت. در   سفر به بن با هومانیست مشهورارنست روبرت کرتییوس – کسی که بسیار بر او تأثیر گذاست -   آشنا شد . در این دوره او مدتی روزگارش را در جزیره روگن بسر برد. آنجا در عین   آرامش ا ز سر و صدای نازیست ها در جنگلهای اطراف آزرده بود و در شعر ی این صداها را به خون ِ ریخته شده تشبیه می کند واینگونه   می نویسد : " انگار خون می چکد/ آماده اند . آماده ی ِ تعقیب برهنگان و بی سلاحان " .
 
    تا قبل از مطالعه تاریخ نازیسم اسپندرِ رادیکال هم سوسیالیست ها را می فهمید ، هم نازیست ها را و با هیچیک از آنها مخالفتی نداشت. مطالعات او چهره دیگرنازیسم را بر او نمایاند. او علاوه بر مطالعاتش ،   شاهد   خشونت نازیست ها    در خیابان های برلین شد و همین نگاه او را به سیاست و سیاستمداران تغییر داد.
در سال ۱۹٣۶ پس از یکدوره تجربه های جنسی با مردان در هامبورگ برای اولین بار با زنی ملاقات و ازدواج کرده و توانست نیمه دیگر خود را به آزمون بگذارد. او در نامه ای در باره این رابطه اینگونه می نویسد: " به نظرم مردان موجودات جالبتری هستند ، اما سکس با زن آرامش دهنده   و لذت بخش و در عین حال وحشتناک است". عمر این ازدواج کوتاه بود.   اسپندر در سن بیست و نه سالگی برای دومین بار با ناتاشا لیتوین پیانیست ازدواج کرد.
 
  اسپندر سال ۱۹٣۶ جنگ اسپانیا و شورش جنرال فرانسکو را نیز تجربه کرد. اسپندر   از خیل ِ نویسندگانی بود که   به یاری جمهوری شتافتند. مأموریت او جلب   کمونیست ها ی انگلیسی   به دولت بود. شاعران و نویسندگان به عنوان فدائیان وارد معرکه شدند. با این ترتیب اسپندر هم مدت کوتاهی عضو حزب کمونیسم شد ، اما همزمان با نوشتن مقالات اتنقادی حزب را زیر سوال می برد و طولی نکشید که از عضویتش استعفاء داد. اسپندر جنگ داخلی را در شعر
  « دو ارتش» اینگونه توصیف می کند: دو لشکر گور می کنند/ برای فریب هم / مرد های یخزده و گرسنه / بی طرف مرخصی می گیرند / بدون مرده ها و زخمی ها / به آزادی رسیده اند/ وقتی که   لشکرهای دیگر به انتظار نشسته اند/ به انتظار بخشیدن آزادی با خشونت توأمان. ودر شعر عاشقانه ای احساسش را نسبت به یک پسر اینگونه توصیف می کند: او برای بوسه ای روانه شده بود.
 
اسپندر جنگ ۱۹٣۹ را یک تراژدی فاجعه آمیز تلقی کرده و آنرا بدتر از ازوداج اولش و خیانت همسرش به او می دانست. احتمال حمله آلمان به انگلستان شدت گرفته بود و اوآماده هر فدا کاری برای نجات کشورش بود و همراه با لئونارد وولف - همسر ویرجینیا وولف   تصمیم گرفت چنانچه آلمان به انگلیس حمله کند آندو   به عنوان اعتراض خودکشی کنند.اما   او هرگز دست به اینکار نزد و به عنوان سرباز ِ آتش نشان   زیر بمب های آلمان به پایتخت فرستاده   شد. او پس از جنگ جهانی در پائیز ۱۹۴۵ به مدت کوتاهی به عنوان عضو کمیسیون کنترل   مأمور شد تا به بررسی چگونگی   تخلیه   دانشگاه های آلمان از نازیست ها بپردازد. سفر او به برلین سفر مشقت باری بود. برلینی که اوبه خاطر داشت خاکستر شده بود و غیر قابل شناخت.   کنار استادان گیج و متحیر رد پای قبر های دسته جمعی ، اردو گاه های اسیران جنگی و پایگاه های زندانیان را دنبال کرد. در همین سفر بود که   دوست هومانیستش کرتیوس را کنار همسرش در حال مردن از گرسنگی یافت. اسپندر خاطرات این سفر را در کتاب   « شاهد اروپائی» به قلم آورده است.
 
اسپندردر سن چهل سالگی   به سال ۱۹۵۲ خاطرات خود را تحت عنوان « جهان بدون جهان » به انتشار رساند. شهرت   این کتاب به خاطراطلاعات گسترده و همه جانبه آن است ، از جلمه حکایت   روابطش با افراد مختلف ، طرز نگاهش به محیط و نویسندگانی چون الیوت و ویرجینیا وولف . الیوت را آدم متواضع و مهماندوست ، اما در عین حال گوشه گیر توصیف می کند. ویرجینیا تا پاسی از نیمه شب می نویسد ، اما مهمانشانش را با روی خوش استقبال می کند و ایستروود با تمام فقر و تنگدستی یک   قهرمان است. نامه نوشتن به او مثل نامه نوشتن به یک محقق است و پاسخ های او انگار از زبان کسی است که دارد علیه نزول تمدن می جنگد.
اسپندراز دانشگاه های کلمبیا واقع در نیویورک ، دانشگاه سوربن پاریس و دانشگاه های پراگ و برلین دیدار کرد و   شورش   دانشجویان( ۱۹۶٨ )، شرح   و تحلیل وقایع روز و تفاوت های اجتماعی   را در کتاب «   سال جوانان شورشگر» نوشته است. تحلیل او از وقایع شرایط دانشجویان را بر استادان روشن کرد.
 
  اسپندرزندگی اش را وقف ادبیات و هنر و فرهنگ کرد. بیست ساله بود که تابلوی پیکاسو اش را برای خرید فرهنگ لغت آکسفورد فروخت. حتا در شرایط سخت سالهای جنگ   شعر وشاعری را فراموش نکرد.   او سالهای آخر عمرش را به سخنرانی و کلاس درس در دانشگاه های آمریکا گذراند.
همانطور که آمد اسپندر به موسیقی بسیار علاقه داشت. همسر پیانیستش او را با   ایگور استراوینسکی آهنگسازکه ساکن آمریکا بود آشنا کرد. شعر « و بعد استراوینسکی به بتهوون گوش فرا می دهد» نتیجه این آشنائی است: به تختخوابت نگاه می کنم/ زیر سقف/ بی وزن مثل روحت با درد/ خوشبخت می درخشی / حالا تو از من ِ منت آزادی / تنها نگاه روشن ِ توست / همراه با صدا ها و سازها/   عاشق و ُ شیفته/ می بینی چگونه بتهوون طوفان به پا می کند و ُ پتک می کوبد/ عاشق و ُ شیفته / می نوازد ، سیمها را می درد/   و پرواز می کند به دورها /   بر بال هائی که اینک افق شده اند/ می بینی چگونه از بند نشنیدن رها می شود/ و سرش را بی صداها شکافته اند.
 
اسپندر در شرح خاطراتش طنز خاص خود را دارد مثلا دیدارش از   دان استریت شماره ده   یا ملاقاتش با پیرزن روانپزشک در سال ۱۹٣۰. خانم دکتر گوش هایش سنگین است و او به ناچار می بایست داد می کشید   و تجارب جنسی اش را تعریف می کرد.
 
سال ۱۹۹۵ ژزف براداسکای برنده جایزه نوبل کنار تابوت اسپندر گفت : او نسبت به خود و هدفش   سختگیر بود.   پیشانی اش را می بوسم و از او به خاطر همه چیز سپاسگزاری می کنم.
 
_____________________________________
این مقاله به تاریخ   پانزدهم ماه می    ۲۰۰۶ در روزنامه سونکا داگ بلادت    منتشر شده است. SvD
 
اسامی:
Jöran Mjöberg
Nordahl Grieg
Malraux
  Hemingway
Virginia Woolf
The Authorized biography
Horizon Encounter
TS Eliot
Wystan Auden
Christohper Isherwod
George Orwell
Edith Sitwell
Lucian Freud
Igor Stravinsky
Joseph Brodsky
Mary McCarthy
Margaret Drabble
Graham Sutherland
Ted Hughes
Lloyd George
Sutherland
DH Lawrence
Nudism
Weimar
Bonn
Ernst Robert Curtius
R ṻgen
Natasja Litvin
Franco
Josef Brosky
 
نام کتاب های اسپندر به زبان انگلیسی:
The year of the young rebels
World within world
European Witness
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست