سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

جنبش اگر به بهانه تهدید جنگ، عقب نشینی کند کارش تمام است


محمدعلی اصفهانی


• آقای فاتح، ظاهراً پیش خود اندیشیده است که حالا شاید بتوان خامنه ای را از کودتاگران جدا کرد و با تفهیم این نکته به او که خود شاید نخستین قربانی بعدی کارفرمایانش باشد، از او یاری گرفت و به تعامل با او پرداخت. و این، اشتباه است. خامنه ای به خوبی می داند که نافرمانی کردن، تاریخ مصرف او را زودتر به پایان خواهد رسانید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣۰ مرداد ۱٣٨۹ -  ۲۱ اوت ۲۰۱۰


 
انتشار مقاله یی به قلم یکی از مجموعه مشاوران سابق مهندس موسوی، در سایت کلمه که نزدیک به موسوی است، نوشتن این یادداشت بسیار شتابزده را ضروری کرده است.
خلاصه ی حرف آقای ابوالفضل فاتح این است:
ـ از آنجا که تهدید تجاوز نظامی به ایران جدی است، بهتر است که جنبش برای نشان دادن یکپارچگی مردم ایران در برابر تجاوز بیگانه، کمی معتدل شود و به نوعی تعامل با اصحاب قدرت بپردازد.
خود مقاله را در سایت کلمه بخوانید. (۱)

من می توانم دلایلی که باعث این اظهار نظر شده است را تا حدودی حدس بزنم. اما تمام این دلایل را اگر در کنار هم بگذاریم، سرانجام، در بهترین ترین شکل، معنایی نخواهند داشت به جز تن دادن به بازی دشمن. دشمن مشترک تمامی مردم ایران و جنبش خرداد و جنبش سبز. دشمنی که عامل اصلی زمینه سازی تجاوز بیگانه به ایران بود و هست و تا زمانی که ریشه کن نشود خواهد بود.
همان دشمن که امروز به شکل عریان تر و به دید آمدنی ترش، در چهره ی خامنه ای و مجموعه ی ستاد کودتا و کارگزاران آن خود را به نمایش گذاشته است، و به شکل واقعی و تمام و کمالش همان بختک شومی است که بر سرگذشت ـ و نه بر سرنوشت ـ مردم ایران فرو آمده است و چنگ انداخته است: نظام خلافت و ولایتی موسوم به «جمهوری اسلامی».

اما دلایلی که من حدس می زنم که آقای ابوالفضل فاتح را به دادن این رهنمود نادرست واداشته اند، علاوه بر تهدید واقعی جنگ، این ها (و یا از جمله، این ها) هستند:
۱ ـ بالا گرفتن تضادها در میان بخش هایی از سرکوبگران. از جمله تضادهای میان احمدی نژاد، و ذوب شدگان واقعی یا غیرواقعی در ولایت فقیه، با یکدیگر. به عنوان مثال ـ و مخصوصاً ـ بر سر اسفندیار رحیم مشایی.
۲ ـ احساس فروکش کردن جنبش.
۳ ـ نگرانی بابت روز به روز ریشه یی تر شدن خواست های اساسی توده های جنبش.

اما هر سه مورد بالا، اشتباه محاسبه یی است که می تواند به بهای شکست جنبش، و یا مورد ضربات جبران ناپذیر قرار گرفتن آن تمام شود.

آقای فاتح، گوشه ی چشمی به یکی از کثیف ترین چهره های تاریخ معاصر ایران، و به اهریمنی که مردم در تظاهراتشان خطاب به او می خوانند «خون جوانان ما می چکد از چنگ تو»، یعنی علی خامنه ای نشان داده است:
«تا بزرگان و مراجع عظام هستند، تا رهبری انقلاب هستند، تا مهندس موسوی هست، تا خاتمی و کروبی و هاشمی هستند باید فکری کرد.».
چرا؟ به نظر من از آن رو که ایشان به درستی توجه ندارند که موجود نابکاری که ایشان او را «رهبری انقلاب» نامیده اند، بیش از آن که فرمانده کودتا باشد، یکی از اسیران چنبره ی آن است. اما اسیری که برای حفظ موقعیت خود، تبدیل به یک عامل و کارگزار دست اول شده است. امری که دقیقاً با خلق و خوی تهی شده از ته مانده ها و ته مانده های ته مانده های شرافت او همخوان است.

«بزرگان»، و «مراجع عظام» را بگذاریم برای خودشان «بزرگی» و «مرجعیت» کنند. کسی را به خیر آن ها امید نیست. همین که شر نرسانند کافی است. منتظری رفته است و دیگر نیست. بقیه هم می ترسند. خیلی ساده: می ترسند. وگرنه به حد اکثر دو تا ایما و اشاره ی خشک و خالی و بی بو و خاصیت ـ و آن هم با ترس و لرز ـ اکتفا نمی کردند.
در باره ی خاتمی چیزی نگویم بهتر است. جز آنچه را که بسیاری از بچه های جنبش سبز می گویند:‌ «خوب شد که کروبی و موسوی، بر خلاف خواست و اصرار ما، به نفع خاتمی در انتخابات کنار نکشیدند؛ وگرنه خاتمی اگر نه در روز ۲۳ خرداد، بلکه در روز ۲۴ خرداد، و یا حداکثر بعد از تظاهرات عظیم ۲۵ خرداد، پیام تبریک به احمدی نژاد می فرستاد!».
از هاشمی رفسنجانی هم چه بگویم که لازم باشد گفته شود؟
اما لطفاً نام های موسوی و کروبی را خراب نکنید. ضمناً نمی دانم چرا خانم زهرا رهنورد را فراموش کرده اید. ولی از این موضوع، استثنائاً در این مورد خوشحالم.
موسوی و کروبی، خوشبختانه تا این لحظه نشان داده اند که اهل سازش نیستند. گاه گاهی نرمش ( بی جا یا به جا) در تاکتیک ها چرا. اما سازش نه. و روز به روز هم مواضعشان به سمت جلو حرکت کرده است و پالایش یافته است. تا این لحظه. و «تا این لحظه» یعنی چه؟ یعنی تا این لحظه.
موسوی و کروبی بعد از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ را می گویم. و «موسوی و کروبی بعد از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸۸» یعنی چه؟ یعنی موسوی و کروبی بعد از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸۸. موسوی و کروبی قبل از آن، و مخصوصاً موسوی و کروبی دهه ی ۶۰ را بگذارید برای کسانی که یا درک چندان درستی از رشد آدمی در زمان، و شکل گیری تدریجی ماهیت ندارند، و «ماهیت» انسان را مقوله یی ثابت می دانند که در طی زمان، «بارز» می شود (نه آن که «شکل» می گیرد)، و یا کسانی که با نهان شدن در پشت حمله به این دو، از طریق بهانه کردن گذشته ی این دو، کل جنبش موجود را نشانه گرفته اند.
این دسته ی اخیر، به خوبی می دانند که رشد جنبش توده یی موجود، به معنای نفی تمامی وجود و خاصیت وجودی آن ها، و به معنای نیمه کاره ماندن رؤیاهاشان است. رؤیا هایی که فقط در ویرانه های ایران پس از تجاوز نظامی آمریکا و اسراییل، تعبیر خواهند شد. آن هم نه آنگونه که معبران به آن ها بشارت داده اند.

آقای فاتح، ظاهراً پیش خود اندیشیده است که حالا شاید بتوان خامنه ای را از کودتاگران جدا کرد و با تفهیم این نکته به او که خود شاید نخستین قربانی بعدی کارفرمایانش باشد، از او یاری گرفت و به تعامل با او پرداخت.
و این، اشتباه است. خامنه ای به خوبی می داند که نافرمانی کردن، تاریخ مصرف او را زودتر به پایان خواهد رسانید. به راهی گام نهاده است که بازگشتی بر آن متصور نیست. و بر حسب تصادف و از سر نادانی هم این راه را انتخاب نکرده است. اینکاره بوده است. از سال ها پیش.

آیا به تفاوت های مراسم امضای فرمان دور جدید ریاست جمهوری احمدی نژاد به وسیله و در حضور خامنه ای با مراسم دور قبلی دقت کرده اید؟
در دور قبلی، احمدی نژاد، بنده یی بود (یا می نمود) در برابر ارباب. مریدی در برابر مراد. و دستبوس. خم شونده و بوسنده ی دست اهریمن بزرگ.
و در دور کنونی اما نه. احمدی نژاد، با وقار و اطمینان و طمأنینه، بر سر جای خود، محکم نشسته بود. خامنه یی می بایست از جای خود بلند شود و دو قدم به طرف او بیاید. و او هم همینطور. و بعد، در شرایط مساوی ـ و حتی تحقیر کننده برای «رهبر معظم»ی که عادت کرده است حتی بر سر سفره ی افطاری هم بالای تخت بنشیند و از آن بالا به سورچرانان سفره ی «فقیرانه» و زعفرانی خود نظر برکت بیاندازد ـ این دو نفر در وسط راه به هم برسند. خامنه ای با کمال ادب، حکم ریاست جمهوری را به احمدی نژاد تقدیم کند، و احمدی نژاد هم به رسم «مصافحه و معانقه» او را در آغوش بگیرد!

«ولی فقیه»، همان کسی است که «حکم حکومتی» صادر می کند، اگرچه قبل از انقلاب واعظی صد تومانی بوده است، و بعد از انقلاب تا شب مرگ خمینی «حجت الاسلام» به علاوه ی یک «والمسلمین». یعنی «حجت الاسلام والمسلمین». و همان کسی است که امروز در مقام مرجع تقلید شیعیان جهان، «فتوای شرعی» می دهد که ولایتش ادامه ی ولایت پیامبر و امامان است، و حتی ـ بسیار فراتر از آنچه برای آنان قائلند ـ عدم اجرای حکمش معادل طغیان علیه خداست.
چنین کسی از همان نخستین روز های «انتخاب» مجدد احمدی نژاد به ریاست جمهوری، رسماً به احمدی نژاد ابلاغ می کند که باید اسفندیار رحیم مشایی را کنار بگذارد. ولی احمدی نژاد به ریش او می خندد و این فرد مرموز (و احتمالاً یکی از مهره های اصلی ستاد کودتا) را به مناصب بالاتر هم بر می گمارد.
کار به جایی می رسد که ولی فقیه فلک زده و توسری خورده، ناچار می شود حکم رسمی خود را بعد از مدتی به صورت علنی منتشر کند و از زبان کارگزارانش توضیح دهد که چون احمدی نژاد به حکم حکومتی «آقا» عمل نکرده است، ناچار به انتشار علنی حکم شده است.
ولی باز هم افاقه نمی کند، و لازم می شود که کلیشه ی دستخط حکم ولی فقیه را هم منتشر سازند تا بلکه احمدی نژاد از رو برود. و البته احمدی نژاد قرار نبود و قرار هم نیست که از رو برود.
اما نکته ی جالب، در این حکم و در این دستخط، هراس ولی فقیه به هنگام نوشتن حکم است. به طوری که بعد از پایان تحریر حکم، حضرتش وحشتزده و نگران از این که مبادا جسارتش موجب خشم اربابان مشترک شود، قبل از کلمه ی «آقای» برای مشایی نژاد، به اصطلاح «دو ابرو» باز می کند و یک «جناب» هم برای ایشان اضافه می کند. به کلیشه ی دستخط آقا نگاه کنید.



«جناب آقای دکتر احمدی نژاد ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران / با سلام و تحیات/ انتصاب آقای [و بعد از اتمام نوشتن: میان به اصطلاح دو ابرو: جناب] انتصاب [چون دستم می لرزد و نمی دانم بعد از این فضولی یی که می کنم چه بر سرم خواهند آورد: جناب آقای] اسفندیار رحیم مشایی به معاونت رئیس جمهور بر خلاف مصلحت جنابعالی و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگی میان علاقمندان به شماست. لازم است انتصاب مزبور ملغی و کان لم یکن اعلام گردد. ـــ ۲۷/۴/۸۸»
حکم حکومتی! «لازم است انتصاب مزبور ملغی و کَاِن لَم یَکُن اعلام گردد»! اما احمدی نژاد، اگر بخواهیم به زبان خودش حرف بزنیم، می گوید که «آقای رهبر! من و تو که غریبه نیستیم. آنقدر حکم حکومتی صادر کن تا حکم حکومتی دانت پاره شود! ببینم چه غلطی می توانی بکنی.». و حتی سه روز بعد از صدور حکم حکومتی، رسماً از ادامه ی کار رحیم مشایی در سمت معاون اولی خود خبر می دهد.
و حالا هم که اسفندیار خان، رییس دفتر به قول بچه ها «مموتی» است. و نه تنها حکم حکومتی دان ولی فقیه پاره شده است، بلکه همه ی دار و دسته ی او هم در این یک سال و خرده یی، شبانه روزی ۴۸ ساعت آه و ناله سر داده اند، و ستاد کودتا (و یا نمی دانم چه کسان یا چه ارگان یا ارگان هایی) هم جواب داده است (یا داده اند): بی خیال فرش ـ میام تو با کفش!

کار به جایی رسیده است که دو مداح تراز اول «مراسم مذهبی» ولی فقیه، حاج منصور ارضی و سعید حدادیان (۲) در ماه رمضان، آن هم در میان دعاهای بین افطار و سحر، آنچنان که فرهنگ این لات و لوت های قداره بند و لومپن (آن هم نه طفلک «لومپن پرولتاریا»ی فقیر و بیچاره که به خاطر فقر، دست به بعضی کار ها می زند) است این اسفندیار «رویین تن» شده به برکت از ما بهتران را رسماً و علناً (خیلی ببخشید، خیلی ببخشید) «ک+ی+ر» خطاب کرده اند تا بلکه اقلاً بغض خودشان را بترکانند و کمی به ولی فقیه دلداری بدهند. البته بی ثمر. تا حالا اقلاً.

الغرض، منظورم این بود که بر خلاف تصور احتمالی آقای فاتح، «مقام رهبری» را نمی توان از ستاد کودتا و گردانندگان اصلی قضایا با این ترفند ها جدا کرد. این موجود ذلیل و زبون در برابر آن ها، به بهای خون نداها و سهراب ها و اشکان ها و محسن ها و ترانه ها و ده ها و ده ها شهید دیگر، به بهای حلق آویز کردن شیرین ها و فرزادها و ده ها و ده ها جان عزیز دیگر، به بهای تن های آش و لاش شده ی زندانیان، به بهای صدور بی محابای احکام اعدام، به بهای خانه ها و آشیان های ویران شده ی بی پناهان، می خواهد چند صباحی دیگر بر گرده ی مردم ما سوار باشد، و قصد پیاده شدن ندارد.
و بعد از این چند صباح که به سرعت برق و باد خواهند گذشت؟ بعد از مرگ؟ خدا؟ فکر نمی کنم که در این ملای سالوس، دیگر اعتقادی به این چیز ها باقی مانده باشد...

و اما دلیل دوم احتمالی آقای فاتح برای نوشتن این مقاله ـ که در صورتی که سریعاً با سخنان زهرا رهنورد، موسوی و کروبی تأثیر بدش خنثی نشود فرصتی طلایی برای بدخواهان جنبش فراهم خواهد آورد ـ نیز سست است.
خیر! جنبش، فروکش نکرده است. نمود بیرونی اش، اگر این نمود را بخواهیم در چند تظاهرات و چند شعار و اینجور چیزها خلاصه کنیم، کم شده است؛ اما ریشه هایش همچنان در اعماق، گسترده اند. و به قول آن آخوندک، این «فتنه»، مثل آتش زیر خاکستر است، و هر لحظه احتمال می رود که شعله ور شود.
بهتر است به جای ترس از فروکش کردن جنبش، به فکر راه های گسترش و تقویت آن بود. و یکی از این راه ها دقیقاً همان چیزی است که احتمالاً آقای فاتح، از آن گریزان هستند. همان دلیل سوم احتمالی ایشان برای نوشتن این مقاله:‌ نگرانی بابت ریشه یی تر شدن روز به روز خواست های اساسی توده های جنبش.

طبعاً این نگرانی، نگرانی مردم و توده های جنبش نیست. و برعکس: امید مردم و توده های جنبش است. همان ها که ساختار ها را شکسته اند و می شکنند و خواهند شکست. همان ها که مرگ بر خامنه ای می گویند و مرگ بر اصل ولایت فقیه ـ که به نظر من این آخری باید تبدیل شود به چیزی مثل «مرگ بر کل ولایت فقیه». چرا که «اصل ولایت فقیه»، اشاره به اصلی در قانون اساسی است، نه به «اصل» در معنای بنیان.
و خوشبختانه، تا این لحظه، هم زهرا رهنورد، هم کروبی، و هم موسوی، هرچند از قانون اساسی حرف می زنند، بر تغییر آن نیز تصریح می کنند؛ و از این مهمتر: پیوسته گفته اند که تابع اراده ی مردمند و آنچه می گویند و می نویسند نه از موضع بالا، نه از موضع رهبران، بلکه از موضع همراهانی در میان همراهان جنبش است.

آری، خطر جنگ، خطر حمله ی نظامی، خطر بمباران ایران به وسیله ی اسراییل، با فشار هایی که جان بولتون ها بر اوباما وارد می آورند، وجود دارد. همین چند روز پیش بود که جان بولتون به نمایندگی از طرف دار و دسته ی نئوکان ها که این روز ها سخت در تکاپوی بیرون کشیدن قدرت از دست حزب دموکرات، و بازگشت به سیاست های عصر جرج بوش هستند، اعلام کرد که اسراییل فقط هشت روز برای بمباران ایران فرصت دارد، و حسرت خورد که چرا اجازه ی استفاده از این فرصت به اسراییل داده نشده است.‌
کدام اسراییل؟ همان اسراییل که از همین حالا یک عده دارند دوباره تبلیغ می کنند که جنایات او در غزه و لبنان را باید امری داخلی (!) دانست و در عین درخواست از مردم سراسر جهان برای حمایت از جنبش، با دهن کجی به زجر و گرسنگی و قتل روزمره ی مردم غزه، در آخرین جمعه ی ماه رمضان امسال شعار داد که گور پدر همه ی غیر ایرانی ها؛ «نه غزه نه لبنان ـ جانم فدای ایران».
فدای کدام ایران؟ همان ایران که قاتل فلسطینی ها هر روز با صراحت تهدید می کند که بمبارانش خواهد کرد، خاکش را به توبره خواهد کشید، چند ده یا چند صد هزار نفرش را یکجا در همان انفجار های اولیه ی اتمی خواهد سوزانید، و برای ده ها و ده ها و ده ها سال آینده، فرزندان و فرزندان و فرزندان فرزندانش را معلول و سرطانی به دنیا خواهد آورد. (۳)

اما این، تسلیم ناپذیری جنبش، استمرار جنبش، و حضور آن است که مانع زمینه سازی ذهنی حمله به ایران می شود، و نمی گذارد که اسراییل و جان بولتون ها ایران را ویران کنند، نه سازش جنبش، که به منزله ی اعلام شکست جنبش است و پایان امید به تغییر از درون ایران؛ و پایان نگاه تحسین برانگیز جهانیان به ملتی به نام ملت ایران!

۲۹ مرداد ۱۳۸۹

توضیحات
۱ ـ مقاله ی آقای ابوالفضل فاتح:
kaleme.com/۱٣٨۹/۰۵/۲٨/klm-۲۹۵٨۱
۲ ـ در مورد مافیای مداحان در ایران، و تهدید صریح همین حاج منصور ارضی، پدرخوانده ی این مافیا، به قتل کروبی و موسوی: «در حاشیه ی دو خبر مهم ولی کم سر و صدا» از راقم این سطور
www.ghoghnoos.org
۳ ـ در مورد آنچه در صورت بمباران ایران به وسیله ی اسراییل، بر سر مردم ما خواهد آمد: خلاصه شده و تلفیق شده یی از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراییل «ژروزالم پست»، و «یدیوت آهارا نت» پر تیراژ ترین روزنامه ی اسراییل، با عنوان «اسراییل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ میلیون ایرانی را خواهد کشت»، با ترجمه و توضیحات راقم این سطور
www.ghoghnoos.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست