سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کارل مارکس و مجازات اعدام


م. بوهم - مترجم: کیوان شفیعی


• این مطالعه یک بررسی مارکسیستی است از موضوع اشد مجازات یا مجازات اعدام... مقالهٔ‌ تحقیقی در پیش رو تلاشی برای نشان دادن این است که مطالعه مارکس می تواند کمکی‌ باشد در جهت درک بهتری از مجازات اعدام. ملغی کردن مجازات مرگ الزاماً به یک توجیه مارکسیستی نیاز ندارد، اما یک توجیه مارکسیستی باعث غنی تر شدن بسیاری از بحث ها در باب این مقوله می گردد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ مرداد ۱٣٨۹ -  ۱۰ اوت ۲۰۱۰


خلاصه: این مطالعه یک بررسی مارکسیستی است از موضوع اشد مجازات یا مجازات اعدام. تنها مقالهٔ‌ تخصصی که از مارکس در این رابطه به چاپ رسیده است، مربوط به ۱۸ فوریه ۱۸۵۳ درNew York Daily Tribune می‌باشد که البته آن هم به صورتی‌ بحثی‌ خلاصه وار بود. لذا، مقالهٔ‌ تحقیقی در پیش رو تلاشی برای نشان دادن این است که مطالعه مارکس می تواند کمکی‌ باشد در جهت درک بهتری از مجازات اعدام. من نتیجه می گیرم که ملغی کردن مجازات مرگ الزاماً به یک توجیه مارکسیستی نیاز ندارد، اما یک توجیه مارکسیستی باعث غنی تر شدن بسیاری از بحثها در باب این مقوله میگردد.

مقدمه:
قابل توجه است که کارل مارکس که بسیار محدود در مورد جرم و مجازات نوشته است، تاثیر بسیار عمیقی را بر روی این موضوعات داشته است. کار او بخش عظیمی‌ از ادبیات جرم شناسی رادیکال و انتقادی را که به نام جرم شناسی مارکسیستی شناخته می شود تحت تاثیر خود قرار داده است. همچنین، ادبیات جرم شناسی مارکسیستی شاهدیست بر کمبود مقدار کند و کاو در رابطه با مجازات اعدام. قصد اصلی‌ این مقاله این است که مطالعه مارکس می‌‌تواند نقش مهمّی در آگاهی‌ یافتن نسبت به مجازات اعدام داشته باشد.
مارکس بر سر مجازات اعدام:
همه جانبه‌ترین فرم تفکرات مارکس بر مجازات اعدام در مقاله‌ای در ۱۸ فوریه ۱۸۵۳ ظاهر شد. او مقاله را بدین صورت چهار چوب بندی کرد که: اولا، او مثالهایی از مجازات مرگ ارائه می‌‌دهد که در مورد بی‌ تاثیری آن و یا حتی تاثیرات خشونت بار آن است که اجرای آن باعث بروز جنایات متعدد میشود. ‌او ضمنا اطلاتی‌ را ارائه می دهد نشانگر اینکه قتل و خودکشی‌ مستقیماً در پی‌ اعدام مجرمین روی می دهند. مارکس اولین کسی‌ نبود که بی‌ تاثیری این مدل را مورد توجه قرار داد؛ اما ‌او از اولین کسانی‌ بود که در این رابطه به قلم فرسایی پرداخت. به عنوانه مثال، دکتر بنجامین راش-‌عده ای او را به عنوان بنیان گذر جنبش ضد مجازات اعدام میشناسند‌- در اواخر قرن ۱۸ می نویسد که مجازات اعدام ممکن است باعث افزایش میزان جرم بشود. (فیلر ۱۹۶۷، صفحهٔ ۱۰۶ - گورکی ۱۹۸۳، صفحهٔ ۸۵)
در مورد تاثیرات محدود مجازات، مارکس می نویسد که "از زمان قابیل، جهان از تنبیه نه دچار ترس گشته و نه به پیشرفتی دست یافت است." باری دیگر، مارکس نخستین کسی‌ نبود که تاثیرات باز دارندگی تنبیه را به پرسش بگیرد، اما ‌او اولین کسی‌ بود که آن را به طور جدی مورد شک و بازنگری قرار داد. نگارش ‌او به نسبت دیرتر قابل استناد گشت است. بر طبق نظر قاضی دادگاه عالی‌ فدرال آمریکا، جان پل استیونس، در نگرش اخیر ‌او در Baze V. Rees (۲۰۰۸-آمریکا ۵۵۳): "بر اساس ۳۰ سال تجربه عملی‌ در این زمینه، هیچ مستند آماری قابل اعتمادی باقی‌ نمانده است که مجازات اعدام در حقیقت می تواند بازدارنده کسانی‌ باشد که احتمال مجرم شدنشان در آینده میرود." در سال ۱۹۸۹ و در پی‌ یک بازنگری جامع بر تحقیقات مربوط به مجازات اعدام به وسیلهٔ تیمی از کارشناسان زبده، انجمن جامعه جرم شناسی‌ آمریکا تصمیمی را به تصویب رساند که بر اساس آن مجازات اعدام محکوم شده و برای بر اندازی آن تقاضا شده بود. در میان دلایل ارائه شده توسط انجمن، یکی‌ از آنان "فقدان شواهد قابل اعتماد و پذیرفتنی در مورد جلوگیری از بروز جرم از طریق اعدام بود."(پیتر سیلیا ۱۹۹۰، صفحه ۱) یک تحقیق جدید از ۶۷ رئیس پیشین و حاضر سه تا از بهترین سازمانهای حرفه‌ای جرم شناسی- جامعه جرم شناسی‌ آمریکا، آکادمی علوم جزایی، و انجمن قانون و جامعه‌- در یافته است که "در حدود ۸۰% از آنان باور دارند که مجازات مرگ هیچ تاثیر باز دارندگی بیشتری بر کنترل جنایت نسبت به حبس طولانی ندارد."(رادلت و آکرس ۱۹۹۶) مورد اخیر متمرکز بود است بر روی تاثیرات اختصاصی اعدام در جلوگیری از بروز جرم که آیا مجازات اعدام تاثیر بازدارندگی بیشتری نسبت به سایر انواع مجازات همچون حبس ابد بدون عفو دارد یا خیر؟ هیچ شاهدی در دست نیست که مجازات اعدام بتواند از نوعی تاثیر باز دارندگی خواص و مجزا برخوردار باشد.
دوما، مارکس هم کانت و هم ایدالیسم آلمانی‌ هگل را در رابطه با باور آنان به اختیار آزاد و کنترل فردی انسان به نقد می‌کشد. نگرش مارکس در نوشته‌ها و افکارش (آنتولوژی) متفاوت بود. در ایدئولوژی آلمانی‌، مارکس می- نویسد: "این واضح است که افراد قطعاً می توانند یکدیگر را بسازند، چه به طور فیزیکی‌ و چه به طور ذهنی‌، اما نمی- توانند خودشان را نیز بسازند." (مارکس و انگلس ۱۹۷۶، صفحه ۵۵- صفحه ۵۶،تاکید بر اصلیت وجود) در آن متن، مارکس همچنین به طور خاص به کارهای آدولف کوتلت-‌ فیلسوف پزیتیویست و آمار شناس اخلاق-‌ اشاره می‌کند که نوع ارتباط جاری و طبیعی را بین میزان و نوع جرم در یک "جامعه بورژووایی مدرن مطرح می‌کند." (اشاره به فرانسه و ایالات متحده در ابتدای قرن ۱۹) این در واقع کوتلت بود که پیشاپیش فقر را به عنوان فاکتور کلیدی در خشونت مورد توجه قرار داد: در جایی که یک نابرابری بزرگ بین فقر و غنا در یک منطقه وجود دارد. بر طبق کوتلت، فقر مفرط مردم را به سمت حسادت و اقدام به جرم و خشونت سوق میدهد که این امر همانطور که کوتلت در جمعبندی خود بر دقیق بودنش تاکید می‌کند، بسیار درست بود مخصوصاً در جایی‌ که تغییرات شرایط اقتصادی باعث فقیر شدن گروهی از مردم و همزمان دستیابی هرچه بیشتر گروهی دیگر به سرمایه می شود. (تیلور و همکاران ۱۹۷۴ -صفحه ۳۷ و ۳۸؛ ولد و برنارد ۱۹۸۶ -صفحه ۱۳ و ۱۳۲) فرمول بندی کوتلت بر اساس تحلیل های مارکسیستی بسیار قابل استناد و اعتماد است و ضمنا این عقیده که فقر و سرخوردگی مفرط دلیلی‌ است بر وقوع جرم، به وسیله منتقدین و جرم شناسان مارکسیست امروز همچنان به وام گرفته می شود.(به عنوان مثال: یانگ ۱۹۹۷، صفحه ۳۰)
سوما، مارکس بحث می‌کند که "مجازات چیزی نیست مگر ابزار جامعه در دفاع از خودش در مقابل هر نوع آسیب رسیدن به شرایط حیاتیش بی‌ هر نوع سوال و توجه نسبت به خود آن شرایط." ‌او سپس هوشمندانه تلنگری به کاپیتالیسم میزند که، "آیا الزامی وجود ندارد جهت بروز یک واکنش عمیق نسبت به جایگزین پیدا کردن برای سیستمی‌ که خود مولد و پرورش دهنده این جرایم است، به جای اینکه جلّاد را مورد احترام و افتخار قرار دهیم که مجرمین زیادی را اعدام می‌کند تا تنها اتاقی‌ فراهم کند برای ورود مجرمین جدید؟" مارکس ادامه می دهد که این خود باید بسیار سخت باشد تا بتوان استفاده ای برای مجازات اعدام سراغ گرفت آن هم در جامعه ای که خود را مهد شکوفایی تمدن می داند." در این راستا ‌او هم نظر است با فیودور دوستوسکی و وینستون چرچیل که می گفتند: "روحیات و رفتار جامعه در رابطی با برخورد با جرم و مجرمین یکی‌ از آزمونهای غیرقابل مردود شدن برای هر تمدنی در هر کشوریست."
مارکس معتقد بود که نظام سرمایه داری نوع و مقدار جرمی را که مورد مجازات قرار می دهد را خودش تولید می‌کند. یکی‌ از نقش های اصلی‌ حکومت این است که محکومیت را کنترل کند و برای آن مجازات برقرار کند. مجازات اعدام نهایی‌ترین ابزار خشونتی دولت است و عموماّ برای بدترین نوع جرم به کار می رود البته آن هم بر اساس تعریف خود دولت از این امر و نه الزاماً بر اساس میزان واقعی‌ آسیب رسانی آن جرایم. مارکس ظاهرا انتظار وقوع جرایم بسیار سنگین و خشن را در جوامع سرمایه داری دارد و مجازات مرگ را هم همچون ابزاری می داند برای برخورد حکومت سرمایه داری با آن.

جرم مستحق مرگ:
بر طبق توصیف فردریک انگلس از دلیل جرم در وضعیت طبقه کارگر در انگلیس (۱۹۶۸ صفحه ۱۴۵ و ۱۴۶)، جرم شناسان مارکسیست بحث کرده اند که جرم بسیار خشن و فاقد احساس‌- مدلی‌ از جرم که عمدتاً لایق مجازات مرگ به حساب می آید‌- محصول وضعیت بی‌ اخلاقی‌ و وحشت زایی تحت شرایطی است که بسیاری از مردم به زندگی‌ تحت جامعه سرمایه داری مجبور گشته‌اند. همانطور که جرم شناسان تیلر، والتون و یونگ توضیح می دهند: این غیر قابل پذیرش است که انسان تنها بر اساس طبیعتش و آن هم تحت سرمایه داری همچون یک حیوان رفتار کند زیرا ‌او به شکلی‌ پایه ای و بر اساس ارزشهای بالای توافقات اجتماعی بر سر پروسه تولید، اصلا مجاز به نوعی‌ دیگر از رفتار نمی‌باشد. به صورت سراسری در سطح کشور، حدود ۴۰% از انواع مدلهای اشد مجازات عمدتاً در رابطه با جرایم جنایی هستند که این جنایتها عمدتاً در خلال اقدام به جرم دیگری همچون سرقت مسلحانه رخ داده‌اند (واکر۲۰۰۶) و بسیاری دیگر از جنایات لایق مرگ نیز تنها نتیجهٔ حل اختلاف بر سر آسیبهای امنیتی در درون باندهای غیر قانونی مواد مخدر هستند.
چندی پیش، جرم شناس الیوت کری هفت ویژگی‌ "جوامع بازاری" یا "جوامع سرمایه داری" که ‌او معتقد بود در یک حالت ترکیبی‌ می تواند جرایم جدی خشونت بار را بپرورانند بر شمرد که شامل:
۱- "تخریب رو به جلوی زندگی ها و درآمدها" (فقدان مشاغل با ثبات و عدم پرداخت دستمزد مناسب)
۲- "رشد بیش از حد نا برابری اقتصادی و افسردگی مادی."
۳- "بر چیده شدن خدمات و حمایتهای عمومی اجتماعی مخصوصا در رابطه با خانواده ها و کودکان."
۴- "سقوط ارتباطات غیر رسمی‌ درون گروهی برای کمکها، حمایتها و توجهات متقابل بین افراد."
۵- "گسترش یک فرهنگ مادی گرا، بی‌ توجه، و سختگیر."(غالبا لذت بردن از رقابت خشن افراد و مصرف گرایی بر سر ارزشهای جامعه(community) ، حِسِ همکاری و کار تولیدی.)
۶- "بازار یابی‌ نا اُصولی تکنولوژی خشونت"(فِقدان مقررات رّسمی‌ اِجتماعی مربوط به سِلاح گرم.)
۷- "ضعف بر سر جایگزین یابی‌‌های سیاسی و اجتماعی"(که توان مردم را در شناخت نسبت به مشکلاتشان در فرمی جامع پایین آورده و همزمان تصورِ یافتن پاسخهای اصولی به آن را غیر ممکن ساخته و یا کُند می‌کند.)
گرچه ممکن است افرادی با تحلیل مارکسیستی موافق باشند که جوامع سرمایه داری خود پرورش دهنده جرایم جدی و خشن هستند، این امر الزاماً بدین معنی نیست که جوامع سرمایه داری باید الزاماً واکنش خود را نسبت به جرایم خشن از طریق مجازات اعدام ابراز کنند همانطور که تاریخ نیز چنین نشان می دهد. به طور نسبی‌ برای جرم شناسان مارکسیست، در مقام مقایسه ای با جوامع سرمایه داری، جوامع سوسیالیستی دولتی باید احتمالا مقادیر و نمونه های متفاوتی از جرایم جدی و خشن را داشته باشند که این امر به سبب درگیریهای طبقاتی کمتر در درون چنین جوامعی است.(نگاه کنید به چمبلیس ۱۹۷۶ صفحه ۹) جوامع سوسیالیستی دولتی در سالهای اولیه پروسهٔ تغییرشان، معمولا برخی‌ جرائم جوامع بورژوازی و همینطور مجازات اعدام را تجربه می کنند. تاریخ همچنین بیانگر استفاده از مجازات اعدام به وسیلهٔ رهبران نو پای جوامع سوسیالیستی دولتی به قصد خلاص شدن فوری از حضور دشمنان سیاسیشان است. گرچه، به محض اینکه جوامع سوسیالیستی دولتی به فرمی از استقرار دست می یابند، آنان اغلب مجازات اعدام را بر می چینند، حداقل برای دورهٔ کوتاهی از زمان هم که شده. به عنوان مثال، کنگره دوم شوروی سابق مجازات اعدام را در تاریخ نوامبر ۱۹۱۷ ملغی کرد و دوباره در ۱۹۲۲ آن را برقرار کرد. حتی استالین مجازات مرگ را در ۱۹۴۷ برچید اما در ۱۹۵۰ مجددا و در رابطه با جرایم سیاسی آن را برگرداند.(کفنتزیس ۲۰۰۰)

وجودی زنده و مجازات مرگ:
برای مارکس سوسیالیسم دولتی تنها یک مرحلهٔ انتقالی است برای رسیدن به کمونیسم، همانطور که سرمایه داری دوران انتقالی است به سوی سوسیالیسم. نگاه مارکس چنین بود که در مراحل بالاتر که یک جامعه‌ کومنیستی مستقل از حکومت (بی‌ حکومت) به وجود می آید(مارکس همواره برخوردی تمسخری با مقولهٔ دولت و حکومت دارد)، هیچ نیازی به مجازات اعدام نخواهد بود (به عنوان ابزاری در دست حکومت) زیرا که طبقات متضاد و "مُجرمیتِ بورژوازی" از بین خواهند رفت و انسانیت تبدیل به "موجودیتی زنده" خواهد شد(گونه ای زنده همچون سایر گونه ها). مارکس چنین در نظر می‌گیرد که انسانها فی نفسه خوب هستند (همچون روسو) و این جامعه است که آنان را فاسد می‌کند. حتی اگر بپذیریم که انسانها به سادگی‌ محصول تجربیاتشان هستند(همچون لاک)، یک جامعه فاسد می- تواند همچنان بسیاری از آنها را فاسد کند. یک پرسش جالب این است: چه چیزی در مورد این "موجودیت زنده" وجود دارد که مجازات مرگ را غیر لازم می داند؟ مارکس مفهوم "موجودیت زنده" را پروارنده و از اصل, آن را از فیلسوف آلمانی لودویگ فویرباخ برگرفته که در کتاب "اّرواحِ مّسیحیت" نوشته است که چیزی که انسان را از حیوان متمایز می‌کند تنها آگاهی‌ وی نیست بلکه نوعی خاص از آگاهی‌ است. این "آگاهی‌ انسانی‌" تنها آگاهی‌ یک فرد به عنوان یک فرد نیست، بلکه همچنین آگاهی‌ یک فرد است به عنوان عضوی از گروه انسانی‌ دارای روح انسانی‌ و این روح انسانی‌ در همهٔ انسانها به شکلی‌ مشابه وجود دارد.
(بوتومور ۱۹۶۳ صفحه ۱۳، شماره ۲) مارکس به فرموله بندی اولیه فویرباخ باوری جدید را اضافه می‌کند که انسانها موجودات زنده ای هستند که تنها در صورتی‌ بر اساس واقعیات، حقایق و درستی‌ رفتار کرده و دست به عمل می زنند که بر اساس طبیعتشان بتوانند عّمداً و آگاهانه به عنوان "موجودیت زنده" یا ""جمعیت زنده" زندگی‌ کنند. (بوتومور ۱۹۶۳ صفحه ۱۳، شماره ۲) در مقاله اش "بر روی مسالهٔ یهود"، مارکس می نویسد که در جوامع سرمایه داری انسانها بسیار دور از "موجودیتهای زنده" هستند. در جوامع سرمایه داری، انسانها خود محور، جدا از جامعه، رها شده در درون خود، کاملا در بر گرفته شده با منافع شخصیشان, و تنها بر اساس آرزوهای شخصیشان عمل میکنند. (بتمر ۱۹۶۳، صفحه ۲۶) تنها ارتباط بین انسانها در جوامع سرمایه داری بر اساس یک نیاز طبیعی‌، نیاز و منافع شخصی‌، به رخ کشیدن داراییهایشان و خودخواهیهایشان است. (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۲۶) در "دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی‌", مارکس در مورد مدل کار از خود بیگا نگی (در جوامع سرمایه داری) می نویسد. در اینجاست که مارکس توضیح می دهد که کار از خود بیگانگی‌ طبیعت و انسانها را نسبت به هم بیگانه می‌کند؛ انسانها را از خودشان بیگانه می‌کند؛ از کارکِردِ فّعالشان بیگانه می‌کند؛ حتی از فعالیتهای زندگیشان، و در این وضعیت انسانها را از یکدیگر نیز بیگانه و جدا می‌کند، همینطور از موجودیتشان. (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۱۲۷) برای مارکس، کار از خود بیگانه کننده به کاری با ویژگیهای زیر اِطلاق می شود:
۱- "جنبه خارجی‌ (از بیرون) برای کارگر دارد، اصلا بخشی از طبیعت ‌او نیست و در نتیجه فرد از کارش لذتی نبرده اما خود را نادیده می‌گیرد؛ احساسی‌ از بی‌ نوایی به جای رضایت دارد؛ انرژیی فیزیکی‌ و ذهنی‌ خود را آزادانه توسعه نمی دهد اما از نظر فیزیکی‌ به شدت خسته بوده و از نظر ذهنی‌ احساس بی‌ پایگی می‌کند."
۲-"کار وی داوطلبانه نیست بلکه تحمیل شده است و کار اجباری. این کار اصلا به معنی ارضای لذت بخش نیاز نیست بلکه تنها وسیله‌ا‌ی است برای ارضای سایر نیازها. این شخصیت از خود بیگانگی به طور مشخص با این حقیقت نشان داده شده است که به محض اینکه اجبارهای مختلف از جمله فیزیکی‌ از صحنه خارج می شوند، از آن همچون بیماری دوری گزیده می شود."
۳- "جنبه خارجی‌ بودن این کار برای کارگر با این حقیقت نشان داده می شود که این کار شخصی‌ ‌او نیست بلکه تماما برای فرد دیگریست که در آن ‌او به خود تعلق ندارد بلکه به فرد دیگری تعلق دارد." (بوتومر ۱۹۶۳، صفحه ۱۲۴ و ۱۲۵ و به اصل مراجعه شود) مارکس نتیجه گیری می‌کند که انسانها (کارگران) در جوامع سرمایه داری تنها در فعالیتهای حیوانیشان همچون خوردن، نوشیدن، تولید مثل و در حالت حداکثر در محیط زندگیشان با نوعی زیبا سازی ظاهری فردی احساس آزادی می کنند در حالیکه در عملکردهای انسانیشان، آنها به مقام حیوانات تقلیل داده شده اند. (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۱۲۵) تحت چنین شرایطی، بروز جرایم جدی و خشن به هیچ عنوان تعجب آور نخواهد بود.

کمونیسم و مجازات اعدام:
برای مارکس،"کمونیسم از بین رفتن مثبت مالکیت فردی است" و به خاطر چنین تحلیلی، "در رابطه با از خود بیگانگی شخصی‌ انسان... لذا این بازگشت فرد به عنوان وجودی اجتماعی، انسانی‌ واقعی‌، یک بازگشت کامل و آگاهانه است که تمام ارزشهای پیشرفت گذشته را در هم می آمیزد." (بوتومور ۱۹۶۳، صفحه ۱۵۵ و بازگشت به اصل) کمونیسم، اینطور که مارکس می نویسد، تنها راه حل مطلق بر سر رقابت و تقابل بین انسان و طبیعت و همچنین بین انسان و انسان دیگریست. این امر راه حل درست رودررویی بین وجود و روح، بین اعتراض و عقاید شخصی‌، بین آزادی و الزام، و بین فرد و موجودیت است. (بوتمر ۱۹۶۳، صفحه ۱۵۵ و بازگشت به اصل) بر طبق مارکس در یک جامعه کمونیستی، "رقابت راه خود را به همکاری داده است که البته ما همچنان باید در این رابطه بیاموزیم." (اولمن ۱۹۷۶، صفحه ۱۰۶) یک جامعه کمونیستی نه نیاز به مجازات اعدام دارد و نه نیاز به حکومتی که آن را به اجرا بگذارد. مجازات اعدام همچنین در پروسهٔ گذار از جامعه سوسیالیستی دولتی به جامعه کمونیستی حتی نقش مخرب و ضدّ تولیدی خواهد داشت زیرا در خلال پروسهٔ تغییر، مجرمین کلان نقشی‌ مهم، سازنده و آموزشی‌ را بازی خواهند کرد. (نگاه کنید به گوردون ۱۹۷۶، صفحه ۲۱۰) در مسیر پروسه تغییر، مجرمین کلان "همانگونه با آنان رفتار خواهد شد که در بسیاری از خانواده ها با عضوی که به اعتماد خانواده پشت پا زّده (خیانت کرده) برخورد می- شود." (گوردون ۱۹۷۶، صفحه ۲۱۰)
کوری معتقد است که در حال حاضر عمده اّهرُم قول داده شده برای تغییر، و همزمان با آن، بیشترین ابزارهای تاثیر گذار که بتوانند جرایم جدی و خطرناک را به شکل قابل توجهی کاهش دهد،"اشتغال زایی مطلق در کارهای اجتماعی پُر مّعنی‌ و با دستمزد خوب و طول ساعت کار منطقی‌ خواهد بود." (کوری ۱۹۹۷، صفحه ۱۶۸) اجرای چنین سیاستی ملزم خواهد بود به "گسترش وسیع میزان استخدام، در بخشهای اجتماعی و غیر سود ده سیستم اقتصادی و همچنین توسعه سیاستهایی برای اشتراک کار و کاهش دادن طول مدت کار."(کوری ۱۹۹۷، صفحه ۱۶۸) تاکید بر این امر همانطور که کوری تاکید می‌کند بسیار مهم است که اشتغال زایی مطلق و غیره به عنوان ابزارهایی در جهت کاهش جرایم جدی و خشن تنها اصلاحی‌ است برای شرایط فعلی (در خلال تغییر بّستر از سرمایه داری به سوسیالیسم) و احتمالا همینطور در خلال سیستم سوسیالیسم دولتی. گرچه، همانگونه که من در جای دیگری بحث کردم (بوهم ۱۹۸۴)، این امر یک راه حل طولانی مدت نیست، اما خود کمونیسم چنین چیزی هست.

اِنتقادها:
اگر مارکس مجازات مرگ را در جوامع سرمایه داری انتظار داشت، که ظاهراً چنین معتقد بود، ‌او اشتباه می کرد. تقریبا همهٔ جوامع سرمایه داری پیشرفته البته با یک استثنا قابل توجه در مورد ایالات متحده آمریکا و ژاپن، مجازات اعدام را ممنوع کرده اند همانگونه که عُمدهٔ جوامع سوسیالیستی دولتی هم چنین کردند. برخی‌ از محافظه کاران اقتصادی و سیاسی مشهور همچون جُرج ویل، ویلیام.‌ف‌‌‌.باکلی، ج.ر، پات روبرتسون، و میلتون فریدمن مجازات اعدام را به پُرسش کشیده اند به خاطر آنچه آنان به عنوان به هّدّر دادنِ میزان قابل توجهی پول و همچنین هرج و مرجی که این عمل بر سیستم دادگستری وارد می‌کند از آن یاد کردند، در میان سایر دلایل.
انتقادهایی از مارکس می تواند مورد اشاره قرار بگیرد در استفاده از مجازات اعدام در بین ملتهایی که خود را سوسیالیست یا کمونیست می نامند همچون شوروی سابق، چین، کره شمالی، و کوبا. گرچه هیچ کدام از آن ملتها، حداقل بر اساس آنچه مارکس در اصل برای این کلمات تصور کرده بود، سوسیالیستی یا کمونیستی نبوده و نیستند. این بسیار نا‌عادلانه است که به سیستمهای تمامیت طلبی که تنها در اِسم، سوسیالیست و کمونیست بوده و یا هستند نگاه کنیم و از آن به عنوان راهنمایی برای توضیح مساله برخورد با جرایم و مجازات اعدام، در جوامع سرمایه داری بهره گیریم.
امروزه، این احتمالا چندان معنی‌ نمی دهد که از جوامع به عنوان سوسیالیست و سرمایه داری یاد کنیم زیرا که فرم خالص هیچ یک از آنان در هیچ جامعه ای در حال حاضر دیده نمی‌شود (شاید هم هیچگاه بدین شکل مطلق وجود نداشت). همهٔ کشورها امروزه جنبه هایی از هر دو مدل سوسیالیسم و سرمایه داری را به اجرا می گذارند. به عنوان مثال در ایالات متحده، تامین اجتماعی، خدمات پزشکی‌ و درمانی برای افراد کم درامد، و برنامه های دیگری همچون آموزش و پرورش عمومی، کتابخانه های عمومی، پارکهای عمومی، و بزرگراههای عمومی که همگی‌ ارائه شده توسط دولتهای محلی، ایالتی‌ و فدرال هستند، به طور کاملا واضح سوسیالیستی می باشند. حتی آنچه به عنوان کمک هزینه های تعاونی نامیده می شود همچون بسیاری از یارانه ها و تخفیفهای مالیاتی برای تعاونیها نیز به نوعی‌ سوسیالیستی هستند. در آغاز قرن بیست و یکم، همهٔ کشورها اقتصادهایی ترکیبی‌ دارند با ملاکهایی از هر دو مدل سوسیالیستی و سرمایه داری. لذا شاید منطقی‌ تر باشد تا در نام بردن از جوامع از واژه هایی چون جوامع سوسیالیستی با کنترل سرمایه داری و یا جوامع سرمایه داری با کنترل سوسیالیستی استفاده کنیم.
چیزی که ممکن است در حال حاضر در جهان در حال رخ دادن باشد وضعیت انتقالی جوامع با کنترل سرمایه داری دولتی، همچون ایالات متحده و بریتانیای کبیر، به جوامع با کنترل سوسیالیستی دولتی، و همچنین تغییر فرم آنچه به طور غلط جوامع سوسیالیستی دولتی خوانده می شوند همچون روسیه و چین به مراحل ابتدایی سرمایه داری باشد. پروسهٔ تغییر سرمایه داری به سوسیالیسم توسط مارکس پیش بینی‌ شده بود، اما مارکس هرگز تصور نکرده بود که برخی‌ جوامع از روی مراحل لازم در مسیر گذار پّرش کنند نظیر آنچه که درجوامعی که به نظر می رسید باید سوسیالیست دولتی یا کمونیست دولتی باشند رخ داد. پذیرش سیستم سرمایه داری آزاد به وسیلهٔ کشورهایی که سابقا سوسیالیست دولتی یا کمونیست دولتی نامیده می‌شدند به سادگی‌ نتیجهٔ یک تشخیص بسیار دیر توسط چنین جوامعیست که سرمایه داری یک مرحلهٔ انتقالی لازم و ضروری است، همانطور که مارکس از اصل و پایه این امر را مورد بحث قرار داد بود.
انتقاد از مارکس همچنین این چالش را به وجود می آورد که نگاه ‌او به کمونیسم حالتی مدینه فاضله گون دارد. گرچه در ایدئولوژی آلمانی، مارکس (همچنین اِنگِلس) بحث می کنند که کمونیسم نه "حکومتی از روابط است که بخواهد بر پا شّوّد،"، و نه "یک ایده عال که واقعیت باید خود را با آن تطبیق دهد،" اما به جای همهٔ اینها "یک جُنبش واقعی‌ است که ]جنبه های آزاردهنده[ حکومت حاضر را از بین خواهد برد." (مارکس و انگلس ۱۹۷۶، صفحه ۵۶ و ۵۷) دلیل اینکه کمونیسم برای مارکس تنها یک مدینهٔ فاضله نیست این است که فاکتورهایی که در غیاب آنان کمونیسم غیر ممکن می باشد، هم اکنون در خلال شرایط به صورتی‌ بالقوّه وجود دارند. گرچه، در حالی‌ که "فاکتورهای کمونیستی" ممکن است کاملا وجود داشته باشند به صورت نیروهایی بالقوّه در دلِ شرایطِ فِعلی، باور ظاهری مارکس به اینکه این بالقوه گی به شکلی‌ غیر قابل اجتناب تشخیص داده خواهد شد، ایدالیسم شخصی‌ او را به زیر سوال می برد.

نتیجه‌گیری:
برچیدن مجازات مرگ نیازی به یک توجیه مارکسیستی ندارد، اما یک توجیه مارکسیستی باعث غنی تر شدن بسیاری از بحثها در انجام این عمل می شود. در این رابطه توجه به این نکته مهم است که یکی‌ از محافظه کار‌ترین اُرگانهای سیاسی در جامعه یعنی‌ کلیسای کاتولیک روم، از ایدئولوژی مارکسیستی بسیار رادیکالی از نظر سیاسی در مخالفت با مجازات اعدام برخوردار است. اگر مارکسیستها و پاپ می توانند به نقطه مشترکی در رابطه با مقولهٔ مجازات اعدام برسند، پس به نظر غیر قابل اجتناب می‌رسد که آنهایی که در بین این دو قطب تُندروی سیاسی قرار گرفته اند خود به خود چشمشان را بر روی مّنطقِ بّر چیدنِ مجازات اعدام خواهند گشود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست