سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گفتگو با «عـروس زمان» و تفاوت آن با «سکولاریسم وارداتی»


منوچهر جمالی


• چه هنگامی درتاریخ ، جامعه ، نیازمند روشنگری میشود ؟ و چه کسانی شیفته روشنگری وروشنگر میشوند ؟ هنگامیکه جامعه درمی یابد که «جوانی وشادبودن درزندگی خود» را گم کرده است. انسان ، هنگامی روشن میشود، که ازنو ، جوان میشود، که لبریزاززندگی میشود . چیزی روشن میشود که ازنو، سبزمیشود ، ازنو، بهار میشود . ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ تير ۱٣٨۹ -  ۲۱ ژوئيه ۲۰۱۰


 
گفتم به « عروس ِدهر» ، کابین توچیست ؟
گفتا :   دل خـرّم تو ، کابین منست - عمرخیام


روشنگری وسلب مرجعیت ازگذشته
-------------------------------------
چه هنگامی درتاریخ ، جامعه ، نیازمند روشنگری میشود ؟ و چه کسانی شیفته روشنگری وروشنگر میشوند ؟ هنگامیکه جامعه درمی یابد که «جوانی وشادبودن درزندگی خود» را گم کرده است. انسان ، هنگامی روشن میشود، که ازنو ، جوان میشود، که لبریزاززندگی میشود . چیزی روشن میشود که ازنو، سبزمیشود ، ازنو، بهار میشود . همه چیزهائی که ازگذشته ، یا درتاریخ مانده اند، میدان حرکت را براوتنگ میسازند، و بارسنگین بردوش اومیشوند، واورا خم میکنند،ونیروهای اورا ، بیهوده زیراین بار، تلف وخرج میکنند وهرزمیدهند. اودرهمه آنچه، ازگذشته،مانده است، نیروهای تاریکی درمی یابد که اورا میافسرند وملول میسازند ، و ازجنبش وشادی باز میدارند، و راه لبریزشدن زندگی را ازگوهرخودش می بندند . اینجاست که ناگهان ، زیر« ِکل مرجعیت گذشته وگذشتگان» میزند . درواقع خیام دراین رباعی، همین پرچم طغیان برضد همه « مراجع درگذشته» را میافرازد:
آنان که زپیش رفته اند ای ساقی
درخاک غرور( فریب ) خفته اند ای ساقی
رو باده خور و ، حقیقت از من بشنو
باد است هرآنچه گفته اند ای ساقی
این عبارت ، شامل همه کتب مقدسه ومعتبرگذشته نیز میشود . آنچه آنها گفته اند ، همه پوچ وتهی و بیهوده وتوخالی است . این نخستین انگیزه روشنگری میباشد . آنچه گذشتگان گفته اند ونوشته اند، زندگی را ازنو جوان وشاد نمیکند ، بلکه زندگی را تاریک وسرد وملول میسازد وباید ازآن گسست .
روشنگری وخطرآن
-------------------
روشنگری ، همیشه با چنین نفی وطرد کلی آغازمیشود. او روی همهِ گذشته ها ، یکجا خط بطلان میکشد . البته گفتن این سخن خیام ، نیازبه جسارت فوق العاده داشته است . ولی آیا آنچه درگذشته پیدایش یافته، میگذرد ودرگذشته میماند ؟ آیا آنچه درهرزمانی پیدایش می یابد، درهمان زمان میماند ؟ آیا آینده ، ریشه ای درگذشته ندارد؟ آیا بذرآینده درگذشته ، کاشته نشده است ؟ آیا اندیشه ای را که ما نفی وطرد میکنیم ، پدر اندیشه ای نیست که آن را رد میکند؟ آیا آینده وحال را میتوان ازگذشته « برید» . آیا گذشته ، ارثی برای آینده باقی نمیگذارد؟ آیا ما به محض پیدایش خود ، زبان خود را خودمان میآفرینیم وسپس آن را با خودمان نیز به گور میبریم ؟ ازاینجاست که دردسراین روشنگری، بازگشت حتمی همان گذشته های منفورومکروهش هست. آنچه را ما دورمیاندازیم ، دلیل نمیشود که آنها نیز دست ازسرما بکشند . ما دست ازسرگذشته میکشیم، ولی گذشته، به این سادگیها دست ازسرما نمیکشد .
گسستن ازگذشته، در درون خود
-------------------------------
گذشته ، دربیرون ما نیست که بتوان ازآن برید وآنرا دورانداخت . گذشته ، دردرون ماست که ما میتوانیم آگاهانه ازآن ببریم ولی نا آگاهانه با ماهست وخطرگذشته ، همین « حضور نا آگاهانه اش » هست . وگذشته ای را که دردرون ماست ، نمیتوان ازخود برید، چون چنین برشی درد آور است .آنچه مارا بازمیدارد، دراین گستره
تاریک نا آگاه ما میماند ولی هرروز، صورت نو به خود میدهد. هرگذشه ای، درنو ، خود را میپوشاند و خود را نومیسازد. روشنگر، برضد کاهندگان ِنیروهای زندگی درخود ، برمیخیزد ، وازهمه چیزهای گذشته، به عنوان بازدارنده وکاهنده زندگی، انتقاد میکند . « انتقاد» برای او، داشتن « چشم ضعف بین » وبزرگسازی ضعف است . او با میکرسکوپ، ضعف ها ونقص هارا می بیند . چشم او، ضعف پیدا وآشکار هرچیزی را چنان بزرگ میکند که همه آن چیزرا ازآن ضعفِ ، می پوشاند .
با چنین چشم یا خردِ انتقادیست که همه گذشته را فقط به عنوان نقص وضعف وبدویت وتنگی وکودکی وافسانه وخرافه وضدحقیقت می بیند ، و همه را نیز یکجا نفی وطرد میکند . او همه را ، بار بردوش خود می بیند ، و دورمی اندازد و پشت به سراسر گذشته میکند . او با انداختن گذشته است که خودرا سبک وروشن می یابد . ولی مسئله بنیادی روشنگری، پشت کردن به کل گذشته ودورانداختن کل گذشته ونابود کردن کل گذشته نیست ، بلکه « سلب مرجعیت ازگذشتگان » است . گذشته ها، میتوانند بمانند، بی انکه مرجع ومیزان ما باشند .
سلب مرجعیت ازگذشته
----------------------
آنچه درگذشته وسنت ، بارسنگین است ، همان ادعای « مرجعیت » آنهاست . مرجع ، کسیست که نمیگذارد ما ازخود باشیم ، ومیخواهد که ازاو باشیم . ازگذشته باشیم . خود ، تابع گذشته وازگذشته باشد . تاریخ و آنچه ازگذشته میآید، هنگامی باراست که خودِ انسان وجامعه را ازسرچشمه بودن ( ازخود بودن ) ، باز دارد . زمان ، همیشه ازنو جوان میشود و همیشه جوان ، ازنو، میخواهد ازخود باشد . ازخود بودن ، یعنی « مرجع ومیزان » بودن . گذشته وتاریخ ، راه جوان شدن ازخود را می بندد . برای جوان شدن ازنو ( ایرانیان آن را فرشگرد مینامیدند) باید نخست برضد مرجعیت گذشتگان وپیشینه ها برخاست ، وخط بطلان براین مرجعیت کشید .
روشنگری با این کار، نخستین گام را برمیدارد ، ولی باید با برداشتن گامی دیگر، این جنبش را تمام کند . جامعه ، هنگامی مرجعیت را از گذشتگان واز تاریخ وازکتب مقدسه سلب کرده است که خودش ، میزان ومرجع بشود . تا جامعه ، خودش نیرو نیافته وازخود نشده ، ومرجع ومیزان نشده است ، سلب مرجعیت ازگذشته وگذشتگان،خطربازگشت گذشته رادربردارد.گذشته با اندکی تغییرصورت درظاهر، به عنوان مرجعی مقتدرتر بازخواهد گشت . گذشته ای که پیشینه دوام سده ها وهزاره ها را دارد ، وشیوه تنازع بقا را درتاریخ بارها آزموده ، به آسانی راه بازگشت را می یابد. جامعه باید با مرجع ومیزان شدن خودش ، با جوان شدن خودش ، راه بازگشت مرجعیت گذشته را ببندد .
هنگامی جامعه ، خود میزان ومرجع شد ، با آنچه گذشته وبا تاریخ وبا مقدسات پیشین ، به عنوان تاریکی وخرافه ونقص وسنگینی و بازدارندگی روبرو نمیشود . او درگذشته ، انباری می یابد که به او به ارث رسیده است و آنگاه یک به یک را ازآن انبار، بیرون میآورد و می بیند که به درد او میخورد و تا چه اندازه به درد او میخورد وبرای شاد وجوان شدن زندگی او تا چه اندازه ضروریست ، و آیا به کارآینده او میآید یا نه . بدینسان ، روشنگری به شیوه ای دیگر آغازمیشود. اوهرچیزی را با روشنی آفتابی که ازگوهرزندگی خود او زاده ، روشن میکند . این در رباعی خیام ، فوری چشمگیر نیست .
حقیقت را ازخیامی که باده نوشیده ، بشنـو
--------------------------------------
خیام این حقیقت را ازکجا می یابد که انچه مراجع گذشته گفته اند، پوچ وبی حقیقت است ؟ ازنوشیدن باده ! ما باده را در چهارچوبه ذهن اسلامی خود میفهمیم. باده درفرهنگ ایران چه میکند ؟ باده انسان را خرّم ( هور+ رم – یا – هور+ رام ) میکند . « بهار» درشاهنامه چرا همیشه خرّم است ؟ بهار، خرّم میکند ، ازنو جوان میکند ، کردارفرشگردی دارد . چون بهار،van-hra = van-ghra= نای به(پیشوند های قره ، و هره ، به معنای نای هستند، و vanبه معنای به است ) است که باد آهنگینش در وزیدن ، همه طبیعت را ازسرزنده وشاد وجوان میکند . «خرّم » درفرهنگ ایران ، نیرو یافتن وازنو جوان شدن از سرچشمه نهفته زندگی درخود است . آتش جان اوکه در زیرخاکسترپنهان است ، نیاز به افروخته شدن دارد .
معنای واژه « جـوان »
---------------------
مسئله بنیادی درفرهنگ ایران، « ازنو، جوان شدن » است ، نه یکبار برای همیشه جوان ماندن . و این نکته ، معنائی بسیارژرف دارد . به جوان درپهلوی هم ۱- Juvan و هم ۲- کـِهKeh و هم ٣- کودک kodak گفته میشود . جوان ، درسانسکریت jivanaجیوان بوده است که به معنای « جان بخش » است . پیشوند«جی » ، هم به معنای زندگی ، وهم به معنای « عشق یا مهر» و« خواستن » است . جیاjya نیزدراوستا به معنای زندگی است . درواقع ، جوان ، کسیست که پـُروسرشار از زندگی وازعشق وخواست است . اینکه ایرج درشاهنامه خود را« کهتر» میداند، به معنای کوچکترنیست، بلکه به معنای « جوانتر» است . جوانی با کوچکی، فرق کلی دارد . جوانی، امتیازاتی دارد که کوچکی ندارد . اینکه ایرجErez درشاهنامه ، همان « ارتا » ، خدای ایران هست ، «جوانی خدای ایران» ، اهمیت فوق العاده دارد . بزرگترین خدای ایران ، جوان هست و با چنین منشی ، جهان وزمان وزندگی ازاو پیدایش می یلبد و « عنصرنخستین جان هرانسانی » است .دربندهش دیده میشود که از خون گاوی که نماد « کل جانهاست - All-Leben» ، « کودک رز» میروید که ازآن باده ساخته میشود. برای ما کودک ، معنای « بچه خردسال » پیدا کرده، ومعنای « جوان » را از دست داده است . ولی « کودک » در اصل « کوادک =kawaadak » بوده است .و « کواد- ک = k- kawaad» ، همان واژه « کواد= قباد = غباد » است . کودک رَزی ( انگوری ) که باده میشود، معنای اصلی باده را روشن میسازد. چون « کواد » به معنای آغازگرو نوآور، وبدیع ، وپدیدآرنده راستی یا حقیقت است . بنا برابوریحان بیرونی در آثارالباقیه ، سجستانیها به « فرودین که ارتا فرورد » باشد ، « کواد » میگفته اند . به عبارت دیگر، ارتا ، کواد است و این « ارتا » ، نخستین عنصر جهان میباشد . با فروردین ، جهان ازنو، پیدایش می یابد وفرشگرد میشود وجهان ازنو جوان میگردد . کواده ، به آستانه درمیگویند . کواد ، افتتاح کننده جهان نو است . میترائیست ها ، سروش ورشن را که خدایان « سپیده دم وسحروبامداد » بودند ، کواد (Cautes ) مینامیدند . این دو باهم ، آفتاب را ازنو میزایاندند و جهان ازنو، زاده میشد . این کواد دراوستا   هست که مرکب از « کاوا+ وات » است . کاوه ، درشاهنامه همان ارتا فرورد است( به پژوهشهای گوناگون من دراین زمینه مراجعه شود ) ودرسانسکریت به ونوس ( که رام درفرهنگ ایران بوده = بیدخت ) و به جغد گفته میشود که مرغ بهمن (جفت رام وبهرام یا جفت ارتا وبهرام ) باشد . بنا براین کواد به معنای « باد ِارتا » یا « باد رام » است . بدینسان میتوان درهمان «کودک رز= جوان نوآور رز » که باده میشود، پیوند مفاهیم باد وباده را بخوبی بازشناخت . هردو، اصل فرشگرد یا ازنو جوان سازنده ، و لبریزکننده از زندگی(جانبخش ، جانفزا ) هستند. باده ، باده خرّم هست . باده ، برای آن خاطر، باده نامیده شد، چونکه درمی( باده) ، اصل تحول دهنده ( گشت آور) دیده میشد که در« باد» می یافتند .
همانسان که بادصبا، دشت وگلستان و... را تحول میدهد وگوهرنهفته راپدیدارمیسازد وجهان، ازنوجوان میشود،همانسان، باده،گوهرنهفته وغنی انسان را آشکارمیسازد واورا ازنو، جوان وتازه و نیرومند وخرّم میسازد. خرّمی ، پیایند همین« هور» ، در « هور+ رم » است که « نوشابه تحول دهنده گوهر انسان وجوان سازنده انسانست .
بیا ای همدل محرم، بگیراین « باده خرّم »
چنان سرمست شو این دم ، که نشناسی مقامی را ( مولوی)
انسان با نوشیدن این باده ، چنان تحول می یابد( مستی ) ودلیرو گستاخ میشود ، که به همه مقام ها وقدرتها ، ارزشی نمیگذارد. یا حافظ درباره پیرمغان میگوید :
دیدمش، « خرّم وخندان» قدح باده بدست
واندرآن « آینه » ، صد گونه تماشا میکرد
گفتم : این جام جهان بین ، به تو ، کی داد حکیم ؟
گفت آن روز ، که این گنبد میکرد
پیر مغان این جام جهان بین را که « قدح باده » است و ازنوشیدنش خرّم وخندان میشود ، ومیتواند دراثر این خرّمی ( مستی= تحول ) مستقیما به بینش همه چیز برسد ، خدا ، درهمان لحظه آفرینش جهان به او داده است . از این خون ِجهان جان ( گـُش ئوروان ، گیتی ) ، « کودک رز= کوادک رز = نوجوان رز» میروید وسپس باده میشود با نوشیدن ، انسان را خرم میسازد ، یا به عبارت دیگر، ازنو جوان نیرومند میکند ، و با جوان شدن ( جی + وان ) ، از« جی = زندگی + عشق + خواستن+ ابتکار » سرشارمیگردد . با این جوانیست که زندگی درگیتی ، برایش عروس زیبا روی ودل ربا میگردد . جوان ، خواستار وخواستگار عروس است .
خیام جوان ، به سراغ عروس جهان میرود
-----------------------------------------
چرا خیام ، «زمان » ، یا بهتربگوئیم ، « زندگی درزمان » را « عروس میخواند ؟ چون رابطه خیام که با منش جوانی میزیدوجوان میاندیشد، در زندگی درزمان ودرگیتی ، عروس خودرا می بیند و خواهان « پیوند مهری با اوهست ». خیام به زندگی کردن درزمان ، مهرمیورزد . امروزه ما زندگی را چیزی جدا از زمان می انگاریم ، ولی درفرهنگ ایران ، خدای زندگی وزمان ، یک خداهست ، یا به عبارت دیگر، خدای زمان ، با زیستن در زمان کار دارد . ما می پنداریم که زندگی ، درزمان میگذرد . درحالیکه ، زندگی وزمان، باهمند وتحول زندگی ، زمان نامیده میشود . یک لحظه شادی ، ازمن نمیگذرد ، بلکه آن شادی کوتاه ، تحولی پایدار درسراسرزندگی میدهد . خدای زمان ، فراسوی زندگی درگیتی نیست . خیام ، درخود، جوانی را می یابد که گوهرش « جفت جوئی» است ، و درزیستن درزمان ، عروس خود را می یابد . درهزوارش ، جوان ، به معنای « جوتان » یعنی « جفتان » هست . گوهرجوانی ، جفت جوئیست ، اوجفت میجوید چون به مهر کشیده میشود . درکردی به جوان ، « لاو» میگویند که درسانسکریت به معنای همزاد وجفت است و ازهمین واژه ، واژه « لبلاب = لاولاو» ساخته شده که گیاه عشق یا پیچه است . همچنین واژه « لب » ازآن ساخته شده چون لبان ، همیشه جفت هستند ، و بوسیدن با« لب= عشق ) ، بیان اظهارعشق است .
اینکه خیام در« سراسرگستره زندگی در زمان » ، عروسی برای مهرورزی می یابد ، رابطه اورا با کل هستی معین میسازد . این اندیشه ، اندیشه ایست که ازجامعه ای جوان ونیرومند ، روئیده و هزاره ها بنیاد زندگی بوده است ، که به آسانی ازضمائرملت محوشدنی نیست ، هرچند مذاهب ومکاتب دینی وفلسفی آمده اند وبرضد آن نیزدرمغزها وآگاهبود ها جنگیده اند و خواسته اند آنرا ریشه کن کنند . آنان روزگاری دراز، در پی زندگی مهرورزانه با عروسی جوان وزیبای گیتی بودند . آنها درپی غلبه یا حاکمیت برگیتی نبوده اند، بلکه درگیتی ، معشوقه یا انبار خود را می یافتند که باهم میتوانستند بیافرینند وشاد باشند . گیتی دراوستا به « مجموعه جانها» اطلاق میشود . به عبارت دیگر، زندگی کردن درگیتی در درازای زمان ، محبوبه ومعشوقه وانباز( همآفرین = همبغ ) آنها بود .
تفاوت سکولاریسم با اندیشه عروسی انسان با گیتی
------------------------------------------------
اکنون آن آرمان پهناوروفراخ ومثبت ، پشت سرانداخته شده وفراموش گردیده ، و آرمانی بسیار تنگ و منفی بنام سکولاریسم ، جانشین آن آرمان شده است ، ولی همین آرمان بسیارنحیف را هم دین حاکم برایران ، تاب نمی آورد . سکولاریسم ، آرمانی بسیارنحیف ولاغر، دردو برآیند شده است که یکی ، نفی تبعیض باشد و دیگری جدائی دین از حکومت . ما با این آرمان ناچیز، قانعیم ولی آنرا هم ازما دریغ میدارند . البته شکل مثبت سکولاریسم ، همان یافتن پیوند مهری با زندگی درگیتی است ، که طبعا « تغییر ماهیت پیوند انسان با طبیعت و گیتی وبا همه انسانها و با اجتماع ونظامست » . سکولار، چیزی جز به معنای « زمانی » یا « زندگی زمانی » نیست . فقط مسئله اینست که انسان خواهان چه رابطه ای با زندگی درزمان هست . همیشه گوهریا طبیعت انسان، چگونگی پیوند اورا با جهان پیرامونش، مشخص میسازد . فرهنگ ایران ، تصویری ازخدا ی جوان و ازانسان جوان پدید آورد که لبریزاز نیرووزندگی ومهرو خواست وابتکار هستند . جان انسان ، ارتا یا فرن ، آتشی بود که شعله میکشید و ازروزنه های حواسش، تبدیل به روشنی وگرمی ( تابش) میشد تا با همه پدیده جفت وانبازشود . اندام حسی برای او ، اندام جفت جوئی بودند . انسان درهرحس کردنی ، با جهان ، عروسی میکند . چنین انسانی که طبیعتش ، جوانست ، درجهان ، عروس خود را می یافت. « جان » که « گی+ یان یا جی+ یان » باشد، وطن وخانه « خدای زمان وزندگی ، رام بود چون نام او نیز بنا برابوریحان درالتفهیم ، « جی » بود . این خدای زمان ، برغم آنکه درمتون زرتشتی ، نرینه ساخته شده ، ولی « خدای همیشه نوجوان ، همیشه پانزده ساله » هست . درهرانسانی ، جی یا رام ، یا اصل همیشه جوانشوی هست . طبعا « انسان ، که منش همیشه جوان دارد » ، همیشه درجهانش، عروس خودرا می یابد و به او مهرمیورزد . فرهنگ ایران ، درخدای زمان که خدای زندگی هم بود و فراسوی آن خدای موسیقی ورقص وشادی و شناخت هم بود ، عروس جوان ومعشوقه خود را میدید . برای او، همه پیوند ها ،باید « پیوند عروسی = پیوند مهری » باشند . او ، نخستین عنصر درهرجانی ، ودر هرانسانی بدون تبعیض هست . بدین ترتیب ، باهمه آنها میبایستی رابطه مهری داشته باشد . هم بدون تبعیض زیستن و هم جداکردن حکومت از دین که درسکولاریسم خواسته میشود ، فقط پیآیند « تغییر رابطه گوهری وطبیعی انسان با سراسرپدیده ها درگیتی » است . خواستن این دو ، بدون تغییر یابی رابطه جان انسان با گیتی ، بی ریشه است . انسان ، باید ازنو درمنش و دراندیشه، جوان شود، و احساس لبریزی غنای خود راازخود بکند . عروسی کردن با گیتی و با طبیعت وبا اجتماع وبا تاریخ ، عروسی کردن با خدا بود . وقتی که عروسی کردن با خدا ، کفروشرکست ، طبعا خواسته های سکولار، همه لنگ درهوا میمانند . این اندیشه که عروسی کردن انسان با گیتی یا باخدا ، اگر بنام کفروشرک رد نشود ، یک سخن شاعرانه به حساب میآید . علت چنین برداشتی نیزآنست که منش ما ، پیروفرسوده وافسرده شده است . وگرنه با منش جوان ، درگیتی زیبائی هائی را می یابیم که شیفته آن میشویم وبه انها دل می بندیم .

چه کسی درفکرعروسی است ؟ آنکه جوانست
-------------------------------------------
چه کسی درفکرعروسی است ؟ آنکه جوانست . واین منش جوان ولبریز اززندگی خیامست که مستقیما به سراغ « عروس دهر» میرود و میگوید که من عاشق توهستم . من ، به خواستگاری توامده ام و میخواهم بدانم که چگونه میتوانم انبازتوشوم ، وعروس زمان ، این عشق را می پذیرد و میگوید که تنها کابین من ، داشتن « دل خرم » هست .
تصویرآنها از« عروسی وازپیوند عروسی » چه بود ، که محدود به « یک واقعه چند روزه در زندگی » نمیشد ، بلکه « کل رابطه انسان را درروند پیوند با جهان وخدایان واجتماع وطبیعت و آینده » معین میساخت . من میخواهم هرروز با تو ازنو جشن عروسی بگیرم . هرروز درتو ، عروس تازه بیابم . این تصویر را دراشعارفردوسی وشعرای دیگر ایران میتوان رد یابی کرد .
عروس ، پیکریابی اندیشه « آراستگی » و « سرخی » بود . اندام عروس را با هفت رنگ گوناگون آرایش میکردند . درفرهنگ ایران آرایش و آراستن ، دو رویه جفت باهم دارند . در آراستن ، هم نظام داده میشود و هم زیباساخته میشود . زیبائی ونظام باید، متمم وقرین هم باشند . نظام بدون زیبائی ، طرد میشد . سیاست ، نزد ایرانیان « جهان آرائی » خوانده میشد که به کلی برضد پدیده « سیاست » درزبان عربیست . جهان آرائی ، کشور آرائی ، شهرآرائی ، روستا آرائی ، خانه آرائیست . کسیکه خانه خودش را میآراید ، کوی خودش را میاراید ، شهرخود را ، کشور خود را میآراید ، جهان را میآراید . در«سیاست » ، نظم با شکنجه وتهدید وعذاب دادن ، پیدایش می یابد . واژه « سیاست » را نمیتوان جانشین واژه « پولیتیک » درغرب ساخت . فردوسی میگوید که
یکی پهن کشتی، بسان عروس    بیاراسته ، همچوچشم خروس
کشتی مانند عروس ، آراسته وسرخ بود. سرخی ، درفرهنگ ایران، رنگ مادینه است وسپیدی ، رنگ نرینه و روشنی ، ترکیب سرخی وسپیددیست . چرا درشاهنامه عروس، سرخست ولی واژه « عروس » در اوستا به معنای سپید است ؟ درمقاله بعدی به این مطلب پرداخته خواهد شد . خدای ایران ، ارتا که با گل سوری اینهمانی دارد ، سرخست . خدای ایران ، عروس جهانست .
ازسوئی دیگر، درعروس، جوانی وجوش وخروش وبهار و رنگ وبوی ونقش( نگار) وپـُری ولبریزی، دیده میشود :
پراز غلغل ورعدشد کوهسار    زمین شد پرازرنگ وبوی ونگار
جهان چون عروسی، رسیده جوان
پر از چشمه وبا غ وآب روان
چومردم ندارد نهاد پلنگ   نگردد زمانه برو تار وتنگ
فردوسی درهنگام گذرسیاوش به ترمد و چاچ میگوید :
چو آمد به ترمد درون باغ وکوی    بسان بهاران پرازرنگ وبوی
چنان بد همه شهرها تا به چاچ   تو گفتی عروسیست با طوق وتاج
درداستان خاقان چین، عروسی را رویارو با جنگ میگذارد که معنای آشتی و مهرپیدا میکند :
زمانی چو آهریمن آید بجنگ   زمانی عروس پرازبوی ورنگ
مولوی نیز بهاروعروسی را هم نهاد میداند. درباره بهار میگوید:
همه شاخه هاش رقصان، همه گوشه هاش خندان
چو دودست نوعروسان ، همه دستشان نگاری
همه مریمند گوئی ، به دم فرشته ، حامل
همه حوریند زاده ، زمیان خاک تاری
چو بهشت، جمله خوبان ، شب وروز پای کوبان
سرو آستین فشانان زنشاط وبیقراری
چو گشاد رازهارا ، به بهار آشکارا
چه کنی بدین نهانی؟ که تو نیک آشکاری
مولوی ازانسان میخواهد که گوهرعروس گونه خود را مانند بهار، آشکارسازد و ازخود ، لبریزشود . درغزلی دیگر، به یکی از تصاویر مهم درفرهنگ ایران ،که در متون زرتشتی ، گم شده است ، می پردازد و این عروسی را به اصل پیدایش گیتی بازمیگرداند.
با یادآوری از آنکه ثریا ، یا خوشه پروین ( ارتا خوشت = ارتای خوشه ) که تخم جان همه انسانهاست ( ارتا که همان « فرن » = تخم آتش ، عنصرنخستین هرانسانی است ) این غزل مولوی یادگاری بسیارچشمگیر از فرهنگ ایرانست که غایت زندگی درگیتی ، عروسی ( نشستن گردک ) است :
ساقیا ما « زثریا به زمین افتادیم »
گوش خود ، بردم شش نای طرب بنهادیم
خوشه یروین ، شش ستاره پیداست که اینهمانی با ارتا دارند ( سه جفت ) . خوشه پروین ، « ششک » نیزنامیده میشود ، و « خوشه انگور» نیز شمرده میشود، و شیره این انگور، بنیاد اندیشه خرابات ومستی نخستین است ، وهم دراینجا مولوی آنرا ، شش نای طرب میخواند . شاید ، دراصل « شش تا » یا شش تار( تنبور) بوده است و شش تا زدن ، طنبور شش تار نواختن است . این اصل پیدایش جانها و گیتی ، هم باده ایست که « افشره خوشه پروین = ارتا » وهم ، موسیقی ونوا و آهنگست که همان تصویرسیمرغست که با اهنگ نای منقارش ( بادآهنگین ) جهان جان را میآفریند . به سخنی دیگر، فطرت ما ، مستی و جشن ( نوای نای = موسیقی ) است
به خرابات بُدستیم ازآن رومستیم
کوی دیگرنشناسیم دراین کو، زادیم
ساقیا زین همه بگذر، بده آن جام شراب
همه را جمله یکی کن ، که دراین افرادیم
همه را غرق کن وباز رهان زین اعداد
مزه ای بخش که ما « بی مزهِ اعدادیم »
این اندیشه ، بیان آشتی خواهی فطری همه انسانها هست
دل ما یافت از این باده ، عجایب بوئی
لاجرم از دم این باده ، لطیف اورادیم
هله خاموش ، بیارام ، عروسی داریم
هله گردک بنشینیم که ما دامادیم
زندگی درگیتی را « عروسی با گیتی= گردک » میداند
اگر تو عاشقی، غم را رها کن
« عروسی بین » و، ماتم را رها کن
گل سوری ، عروس چمن = خدای ایران
--------------------------------------
وبالاخره ، خواجوی کرمانی ، این عروس را دربهار، درگل های چمن وبه ویژه در « گل سوری » می یابد که اینهمانی با سیمرغ ( ارتا ) دارد و« سور وسوری » ، هم به معنای « سرخ » وهم به معنای « جشن عروسی » است .
گل سوری که عروس چمنش میخوانند
گو بده باده ، درین حجله ، که سوراست اینجا
چون عروس بوستان ازچهره بگشاید نقاب
بلبل ار وصف گل سوری نکند ، هرزه گوست
اکنون که درچمن گل سوری ، عروس گشت
ازدست گلرخان ، می چون ارغوان بگیر

جوان = پُروسرشاراززندگی، چشمه زندگی
---- جهان جوان ---
فرهنگی که جهان را باچشم جوانی می بیند

واژه «جوان » ، دراصل به معنای « پروسرشاراززندگی» و « چشمه زندگی » است . و آنچه لبریز از زندگیست ، طبعا زندگی می بخشد و زنده میکند . اینست که درسانسکریت واژه «jivana » به معنای زندگی بخش و حیات بخش و آنچه زنده کننده است مانند باد وآفتاب وآب میباشد . همچنین به « ورد » یا سخنی گفته میشود که جان می بخشد . جوان ، درگوهرش ، جوانمرد وراد است ، چون زندگی او در دیگران روان میشود . او جوانمردی نمیکند، بلکه زندگی درگفتاروکردارواندیشه واحساسات او لبریزمیشود . جوانی یا جوانمردی ، بخشیدن پول نیست، بلکه بخشیدن زندگی وشادی ومهر به دیگران است . جوانمرد وجوان ، جهان وجامعه را ، با گفتارو اندیشه وکردارش ، جوان میکند . آنچه جوانست ، پیرامون خود را جوان میکند ، لبریز اززندگی میکند . یک اندیشه ، هنگامی « اندیشه جوان » است ، که جامعه را پر از زندگی وشورزندگی بکند . حکومت، باید پیکریابی اصل جوانی واندیشه جوانی باشد، تا ملت را ، تا جهان را سرشار ازمهربه زندگی کند .
این واژه دراصل مرکب از پیشوند « جی یا جیا » وپسوند ِ « وان » بوده است . پسوند وان ( vaana) در سانسکر یت به معنای جنگل( درختستان) وفراوانی و ابرو آب وسرچشمه است . پس « جی= جیا+ وانه » به معنای « پرومملو از زندگی و سرچشمه زندگی » است . « جی» دراوستا به معنای « مهر= عشق » و « خواستن وطلبیدن » است . پس جوان ، به معنای ، مملو ازعشق و خواستهاست . همچنین « جی » ، به معنای « یوغ وهمزاد وجفت » است که « اصل آفرینندگی روشنی وجنبش ومهر» شمرده میشد . پس جوان ، معنای « چشمه آفرینندگی و ابداع ونوآوری » شمرده میشد . ازسوئی جی ، به معنای همداستانی وهمراهی و متفق بودنست که در راستای همان معنای مهراست . پس جوان ، سرچشمه همداستانی است . و همچنیت جی ، به شاهین تزازو گفته میشود که معنای « همآهنگی و اندازه وداد » را دارد . ازاین معانی میتوان دید که آنان چه تصویری از « جوانی » داشته اند ، و جهان جوان ، چه برآیندهائی و همراهان وملازمانی داشته است . درست این مجموعه ای که جهان جوانی را میسازد ، پاسخگوی به این سرشاری زندگی ازانسانست . درشاهنامه در خوان چهارم، رستم جوان :
درخت وگیا دید و « آب روان »    چنان چون بود جای مرد جوان
چوچشم تذروان ، یکی چشمه دید   یکی جام زرین برو بر نبید
ابا می ، یکی نیز طنبور یافت      بیابان چنان خانه سور یافت
تهمتن مرآن را به بر در گرفت    بزد رود و گفتارها برگرفت
جوانی ، جهانی ازعروس و گل وباده وجشن و چمن ( همیشه سبزوتاره ) وآب روان می یابد . رستم در راه یافتن قباد وفراخواندن اوکه از سپاهیان ایران به شاهی برگزیده شده بود :
یکی میل ره تا به البرز کوه    یکی جایگه دید، بـُرنا شکوه
درختان بسیار و آب روان   نشستنگه مردم نو جوان
این « همنشینی عاشقی وجوانی ومستی و بهارو شادی » نشان پیوند ضروری این پدیده ها باهمست . جائی شادی و سرفرازی و مهر وجوانمردی و « بینش برپایه آزمایش » هست که جوانی هست . یکی ازاین هارا « بی دیگری » ، نمیتوان ، خلق یا فراهم کرد .مولوی میگوید که همه این پدیده ها دربهاراست که همنشین هم میشوند
مستی وعاشقی و جوانی و جنس این
آمد بهارخرّم و ، گشتند همنشین
صورت نداشتند ، مصور شند خوش
یعنی مخیلات ِ مصور شده ، ببین
دهلیز دیده است دل ، آنچه به دل رسید
در دیده اندر آید ، صورت شود یقین
تبلی السرائر است و قیامت ، میان باغ
دل ها ، همی نمایند ، آن دلبران چین
یعنی تو نیز، دل بنما ، گر دلیت هست
تا کی نهان بود ، دل تو ، درمیان طین
مستی وعاشقی وجوانی، نهفته درگوهرند و دربهار، آنها به خود صورت میدهند و واقعیت میشوند . دیده ، دهلیز دل است و آنچه در دل نهفته است ، ازکانال دیده ، بیرون میآید و تبدیل به صورت میشود . دربهار درباغ ، این سرّ نهان گلها و درختان همه صورت یافته اند . طبیعت ، دل خود را گشوده است تا دیده شود . توهم بهاربشوو آنچه درگوهر خود داری ، بنما وآشکارکن . بهار، بیان روند راستی یا پیدایش حقیقت است . مستی وعاشقی وجوانی ، روند پیدایش گوهرزندگی هستند . جوانی ، روند پیدایش ِ سرشاری زندگیست که نیرومندی نامیده میشود .
جوان ، درسرشاری از زندگی ومهر، جهان را خرّم میکند
جنبش نوزائی درغرب، جنبش جوانشدن غرب بود
------------------------------------------------------
آنچه مولوی میگوید   تنها « نمودن آنچه درزندگی نهفته » نیست ، بلکه « لبریزشدن سرچشمه زندگی ، در دیگران ودرطبیعت وپیرامون » است . جهان واجتماع وتاریخ ازاین لبریزی دل وگوهر هر فردی ، خرّم وجوان میشود. گفتارواندیشه وکردار، فروریزی این غنای زندگی دردیگرانست . همه جنبش های سازنده اجتماعی وسیاسی واقتصادی وحقوقی ، جنبشهائی هستند که از« جوان منشی وجوان اندیشی » سرچشمه میگیرند . گرانیگاه جنبش نوزائی درغرب ، همین « جوانشوی » بود . برای آنکه این جنبش را بهترشناخت باید آنرا بجای جنبش نوزائی ، جنبش جوانشوی خواند . مکاتب فلسفی وهنری، جوامع غربی را جوان ساختند ، پراززندگی وپرازعشق به زندگی وپر از ابتکارونوآوری و منش آزمایشگری ساختند که جوانی نامیده میشود . آموزه های لیبرال وسوسیال که درغرب پیدایش یافتند ، همه غایت و محتوای جوان سازنده اجتماع را داشتند . ولی بزرگترین خطر منش جوانی ، همان « شفافیت یا دل نمائی یا راست منشی گوهریست » که اصل سازنده وآفریننده مدنیت وفرهنگ وپیشرفت وهمبستگی است. « راست خوئی وشفافیت خواهی وسادگی و اعتماد، که گوهر جوانی یا سرشاری زندگیست » ، زود « فریفته » میشود . هرجامعه ای ، آنقدر تواناست که مردمانش به هم اعتماد دارند .« گستاخ » درپهلوی به معنای اعتماد وصمیمیت است. جوان ، گستاخست ، چون اعتماد دارد . همه انقلابات ، در راستای جوانشوی ملت ها هستند .
چگونه جوانی ، مغلوب مکرو تزویر ِ عقل پیری میگردد
-----------------------------------------------------
ولی این « سستی وضعف وعجز» است که با مکرو خدعه وتزویر، بر« راستی وحقیقت درجوانمنشی و سرشاری که نیرومندی باشد»، چیره میگردد .سستی وبی مایگی و ضعف را نباید ناچیزگرفت ، چون ضعف وناتوانی وسستی، زایشگاه فوران ِ خدعه گری ومکروتزویراست . پیری و آنچه درادبیات ما بنام « عجوزه دنیا » مشهور است ، همین منش سستی وضعف وناتوانیست ، که جایگاه فوران خدعه وتزویرو مکرو دوروئی و بدبینی است ، که بزرگترین دشمن خطرناک « جوانی » دراجتماعست . جوان ، فریب میخورد ، نه برای آنکه غافل وجاهل است ، بلکه برای آنکه « درون نما وشفاف ویکدله وراست » است که به اجتماع ، اعتماد میکند . درست این ویژگی سادگی و خوشباوری واعتماد و شفافیت ودرون نمائی ، که سازنده مدنیت و آزادی وفرهنگ ومهروهمبستگی اجتماعیست ، فریب میخورد ومغلوب میشود ومی بازد . جوان ، فریب میخورد ، به معنای آنست که راستی وحقیقت ، درهرانقلابی وجنبشی ، مقهورخدعه وتزویروضعف وفرومایگی دراجتماع میشود . « آزمودن » ، دراجتماعی که همه دروغ میگویند و خدعه ومکروتزویرمیورزند ، چیست ؟ من دیگری را باخدعه میفریبم وباوردارم که براو چیره شده ام ، ولی بیخبر ازآنم که سست تروفرمایه تروضعیف ترشده ام . آزمودن دراین اجتماع برای آنست که هر انسانی ، حقه بازتر ومزورترو دروغگوتر از دیگران بشود. بدینسان هرروز در اجتماع ، منش پیری وسستی و ضعف وفرومایگی ، بر منش راستی وسرشاری وجوانمردی ومهر که منش جوانیست ، چیره ترمیشود . آزمودن روزگارو جهان ، چیزی جز« جمع تجربه ها در واکنش با حقه بازیها وتزویرها » نیست . انسان درجهان دیده تر شدن ، در زرنگترشدن ، هرروز سست ترو فرومایه تر وناتوانترو ضعیف نفس ترمیشود . درچنین جامعه ای ، جوان منشی درهمه جنبش ها ، مغلوب منش ِ « عجوزه ای » میشود که درگذشته آنرا به « روزگار ودنیا » نسبت میدادند . جوان ( اصل سرشاری از زندگی ومهروابتکارو راستی ) از منش سستی وناتوانی وضعف فریفته ومقهور میشود . نیرومندی ، از سستی ، شکست میخورد ، چون راست وحقیقت است .
درست برای بالندگی اجتماع باید این رابطه را واژگونه ساخت . عرفان سده ها درپیکار با « عقل که اینهمانی با شریعت یافته بود » خواست بکند ، تا رابطه را معکوس کند ، چون« عقل » دراجتماع اسلامی ، چیزی ستودن خدعه ومکروتزویرودوروئی نبود . «عقل» با همان شهادت دادن اجباری به اسلام، پیدایش می یافت . خود مفهوم « عقل » درگوهرش ، برضد جوانی ، برضد راستی وحقیقت ومهرودوستی ، برضد بنای جامعه شاد و خرّم بود . این عقل ، درگوهرش ، اعتلای ارزش ِ سستی وناتوانی وضعفِ پیری بود . مکرو حیله وخدعه گری وتزویر ، عقل خوانده میشود .


درجوانشویست که انسان با آزمودن،خودش میزانِ بینش میشود
-------------------------------------------------------------
جوانی،با یقین از نیروی سرشارو ابتکارخود ، بلندی جوی ونامخواه و آزمایش طلب است . این سرشاری از زندگی ، اورا دلیروگستاخ در آزمودن میسازد . انسان ، ازخود ش هست ، چون سرشار از زندگی است . « ازخود بودن » ، پیآیند « سرشاربودن اززندگی » است . درجوانیست که با درک غنای زندگی ، میتواند با کسب بینش از راه آزمودن مستقیم ، دریابد که خودش میزان ومرجع نهائیست . از این رو نیز سیمرغ ، هنگام فروفرستادن زال ازالبرز به گیتی، به او میگوید : « یکی آزمایش کن از روزگار» . خدا به انسان میگوید که تنها آموزگارتو، آزمایش است . تو درآزمودن، معیارومیزان هستی . توانسان آزماینده هستی . خدا یا هیچ قدرتی تورا نمی آزماید، بلکه این تو هستی که همه چیزرا درگیتی وزمان میآزمائی، چون تو مرجع ومیزان نهائی هستی .
جوان بینش خود را برپایه « خود آزمائی » میگذارد . آنچه را من خود، با حواس وخرد خود آزموده ام و به بینش آن رسیده ام ، بیان « ازخود بودن من ، میزان ومعیاربودن » من هست . در هربینشی که از آزمایش می یابم ، میزان ومعیار بودن خود را می یایم . درهربینشی که وام میکنم ، دیگر، ازخود نیستم و غنای زندگی خود را درنمی یابم . سرچشمه زندگی ، دروام گرفتن بینش ها ، کم کم میخشکد و ناتوان وسست وبینوا میشوم.
جوان که سرچشمه زندگی ومهروابتکاراست ، درخود نمی ماند ودرخود نمیگنجد، بلکه درگفتاروکردار واندیشه اش درجامعه وجهان لبریزمیشود و جهان را جوان وخرّم ( پراززندگی ومهر) میکند . فریدون ( اصل داد ) وایرج ( اصل مهر) و رستم ( نگهبان ایران ) با جوانی ، جهان را جوان وخرّم میسازند . خرّم ساختن ، جوان ساختن هست .
چنان شاد شد ازسخن، پهلوان    که با پیرسرشد، به نوی جوان
به فرّخ پی نامور پهلوان    جهان سربه سرشد به نوی جوان
جامعه ، از رای جوان ، ازگفتارجوان ، ازاندیشه وکردارجوان ( پراززندگی ومهرو نوآفرینی ) ، جوان میشود . نقش شاهی یا حکومت ونظام ( آرایش ، آرادنیتن ) ، جوان سازی وزیبا سازی ملت است . درکردی، خود واژه « جوانی » به معنای زیبائی است و زیبا باید همان واژه « جیوا » باشد که « زندگانی » است . پری ولبریزی از زندگی ومهرو نیرو، زیبا میکند . ملت ، باید سرشار از زندگی درگیتی گردد . « شهرخرّم » ، شهریست که همیشه ازنو جوان میشود . این بود که درآغاز، همیشه جوانترین فرزند شاه ، شاه میشد ، نه کهنسالترین فرزند . البته اندیشه ای که دراین گزینش ، عبارت بندی میشد ، گسترده تر ازآن واقعیت بود . اندیشه آن بود که حکومت وساماندهی ( آرایش= آراستن) ، برپایه « اصل جوانسازی » گذارده میشود . اصل انتخابات و گزینش حکومت نو به نو ، گسترش همین اندیشه جوانسازیست . جامعه وحکومت باید همیشه ازنو، جوان ( پراز زندگی ومهرونوآفرینی ) شود . هنگامی که فقط حکومت ارثی را میشناختند ، اندیشه، فقط در « گزینش فرزند جوان » ، عبارت بندی میشد. ولی کاربرد ِ خودِ اندیشه ، محدود به حکومت ارثی نیست ، بلکه گزینش تازه به تازه فرد یا انجمنیست که ازخود ، نیرو ی جوانسازی ملت را داشته باشند . بدین علت بود که حکومت باید « کواد= قباد» باشد. کوادک که قبادک باشد نام دیگر جوانست . قباد، نوآور است ، بدیع است ، موءسس تازه هاست ، درب به روی نوها میگشاید .





 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست