سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گوزنـــها *, درجنگلی از انسانها, زنــده اند


ک. معمار


• فصل جدیدی آغاز شده است. جوانان با خواندن سرودهای انقلابی, سر امدن زمستان را, را با نوید شکفتن بهار پی میگیرند و با اتخاذ شیوه های متنوع اعتراض, به جنبش برآمده روحی تازه می بخشند. مادران, با به دست گرفتن قلب فرزندان جان باخته خود در میدان, فریاد بر سر دیکتاتور می کشند. امروز ایران سراسر شیون و اعتراض شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ تير ۱٣٨۹ -  ۱ ژوئيه ۲۰۱۰


در سحری ملال
از سوگ شبنم
بر گونه‍ی گلی پرپر
آماج گلوله گشت.
آنروز, ماه تیر....

دانستن از تو همیشه قطره ای بود. حتی زمانی که خانه ای را با بارانی از اتش و گلوله بر سر شما آوار کردند. هر چه را ما توانستیم از تو بدانیم پس از جان باختن تو بود .چند سال خواب را بر دیکتاتور حرام کرده بودی تو و یارانت, پس از قرار با علی** و پس از آن زدن علامت قرار سلامتی, مدت کوتاهی بیخبری از طریق درج خبری در روزنامه درگیری و جان باختن علی را خبر دارشدیم. سال ۵۵ و به فاصله کمتر از ۱۰ روز از ٣۰ خرداد ماه, واقعه مهرآباد جنوبی و دست یافتن نیروهای رژیم شاه, و کشتار در منزلی که تو و یاران پناه گرفته بودید, اتفاق افتاد. آنها وقتی جان از تو ستاندند, تو را به یاران زندانی نشان دادند و با طعنه گفتند, این هیکل, با روزی هفت تومان جیره چریکی زندگی میکرد؟
انها چه از چریک میدانستند؟ هنوز هم خیلی ها, حتی روشنفکرانی که روی کاغذ با قلم گفتگو میکنند نه با مردم, از چریک می نویسند و هرچه در ذهن خود می بافند را حقیقت می پندارند و عرضه میکنند. در مصاحبه هایشان از یاران دیرینت پرسش میکنند چریک ها در خانه های تیمی خنده هم میکردند؟
علی وقتی تمایلم را به نقاشی و موسیقی فهمید, علیرغم تعقیب و در خطر بودن, روبروی دانشگاه تهران به کتابفروشی ها رفتیم و دنیای جدیدی از رنگ ها و زبان تصاویر را برایم گشود. امروز هرچه ار ون گوگ و کلیمت میدانم از اوست. با هم سمفونی ۹ بتهون را بارها گوش کرده و وقتی از بتهون و روح حاکم بر این اثرش را, که ابشاری را در درون انسانها متولد و حیات انسانها را با هستی شان نمایان می کند, برایم بازگو میکرد. اینها همه از چریکی است که همراه خود, دو عدد نارنجک و یک خشاب اضافه, کپسولی سیانور و کلتی که روی دسته آن کلمه خلق حک شده بود با حلقه ازدواجی در دستش, با کیفی دستی که در آن رنگ مو کلاه گیسی که برای تغییر چهره از آن استفاده میکرد, همه دارائیش بود. وجان شیفته ای که هر لحظه اش از آن خودش نبود.
پس از واقعه مهرآبادجنوبی, و دست یافتن رژیم به شما, ما به عمق ضربه و قضایا مدتها بعد اطلاع یافتیم. چرا که شرایط آن روزها با توجه به وضعیت امنیتی حاکم بر جامعه و حیات زندگی چریکی اخبار و اطلاعات و بازار داغ شایعات که بر بستر توهم و بیخبری دامن زده میشد, ما از طریق بچه هائی که از زندان آزاد میشدند, تو را بیشتر شناختیم و در باور همه ما که, مبارزه با دیکتاتور, چه انسانهائی را نیازمند است
هر دم, شرایط جدیدتری پیش رویمان قرار میداد. دستگیری ها, تعقیب و مراقبت ها ادامه داشت در باره خود و دیگر رفقا پس از انقلاب متوجه عمق قضایا شدیم. وقتی تهرانی (بهمن نادری) را در زمان محاکمه و پخش آن از تلویزیون, و اعترافاتش, نقاط ابهام ها, کمی روشن شد. امروز هنوز هم دست یافتن رژیم به شما در پرده ای از اماها و اگرها قرار دارد و پرویز ثابتی, در کنار مربیان امریکائی خود, زیر چتر امنیتی آنها, خاطرات خود را دست چین شده و حساب شده تقریر میکند. او باید ثابت کند که ثابتی است و تا دم مرگ مامور امنیتی می باشد. بعد از آن ما ماندیم و دنیائی که پیش روی خود داشتیم.
حسی که از زندگی و مبارزه در ما بوجود آمده بود, و برایمان فرهنگ شده بود را هر لحظه در خود داشتیم.
آنها توانسته بودند, پاسخ صدای سلاح را با سلاح خود بدهند ولی نتوانستند صدای پاهائی را که در درون جامعه به سمت قدرت پیش میرفت را بشنوند. چریک, با قانون خانه های تیمی زندگی میکرد و ما در جامعه با روح مبارزه انها نفس میکشیدیم. و در میان مردم, تردیدی در بین نبود. همه از چریک میدانستند اما شرایط حیات چریک, دشواری خاص خود را داشت. حتی بخشی از ما هم نخواستیم مخفی شویم و با ذکر دلایلی, شرایط حیات علنی و امکانات فراهم شده را بازگو می کردیم. فضا ی حمایت معنوی در جامعه فراهم شده بود. پس از به نمایش در آمدن فیلم" گوزنها" با استقبال بی نظیر و پر کشیدن گنجشکک اشی مشی بر بام خانه ها زندگی چریک "قدرت" و کلام سید در فیلم,"نمردیم و گلوله خوردیم", مدتها بر زبانها جاری بود حتی زمان انقلاب, که سینما رکس آبادان و واقعه آتش سوزی در آن که زمان نمایش فیلم گوزنها, آن فاجعه رخ داد بیشتر, در ذهن ها زنده شد. کم کم درب زندانها باز و بسته میشد. حبس های سبک, به جامعه باز میگشتند و با خود فرهنگ زندان را می آوردند. اخبار و تحلیل ها, در محافل, گوش به گوش گفته میشد و جامعه جانی تازه یافته بود. همه تلاش گران در عرصه بیرونی, به فضا سازی دست زدند. هنرمندان در تئاتر و مجالس سخنرانی و برپائی انجمن های مختلف فرهنگی و مذهبی, کوشش میکردند. شاه و دستگاه عریض و طویل حکومتی اش با اعلام دو میلیون عضو رستاخیز, و هزاران مزدور ساواک, و ارتشی که در آن سی هزار مستشار و نیروی نظامی بیگانه خدمت میکرد با چند پیمان نظامی منطقه ای, مقابل مردم صف کشیده لحظه موعود را انتظار میکشیدند. خیابان را مردم فتح کردند و سبعیت رژیم را زحمتکشان جامعه با اعتصاب کمر شکن, پاسخ دادند. درب زندانها گشوده شد و مردم فرزندانشان را روی دست ها, به میهمانی, گل ها و بوسه ها هدایت کردند.روز فتح, در میان مردم چریک ها هم خود را نشان دادند و همه جا, با حضور خود و پیشاپیش مردمی که سلاح بدست گرفته بودن سنگر به سنگر, در تسخیر, با مردم بودند. تقدس سلاح, پایان یافته بود.
آن روز, که مردم مسلح شدند, و پادگانها به تسخیر نیروهای مردمی درآمد, هر کس هر چه توان داشت از سلاح ها برداشت. ما هم با سلاح هائی که از پادگانها بدست آورده بودیم, تغییر را پس از آن وقت که دیگر به شلیک نیاز نبود حس کردیم. اسلحه ها را گریس کاری و پلاستیک پیچ کرده در زمین دفن کردیم.
این بیشتر یک قوت قلب بود تا ایده, نمی دانستیم چه زمانی بکار خواهد آمد. اما اعتماد به وضع موجود نداشتیم. پس از دو ماه, رفراندوم جمهوری اسلامی در دوازده فروردین سال پنجاه وهشت برگزار شد.
ما رفراندوم را قبول نداشته و رای ندادیم. تلاطم در جامعه موج میزد. کشاکش ها خود را هر روز نمایان میکرد. ما در ابتدای حرکت خود در احیای تشکل هایمان بودیم. جنگ در ترکمن صحرا و کردستان, آزمونی برای ما شد. چه باید کرد؟ شرکت در جنگ یا احتراز از ایجاد درگیری ها, جامعه را روح خشنی به پیش میبرد. پس از کشتار نیروهای ساواک و عوامل رژیم شاه که هیچ کس را, یارای مخالفت نبود و همه به اعدام انقلابی, نظر داشتند, نمی دانستند ان جو خشونت و قهر تا به کجا پیش خواهد رفت. سلاح ها به روی هم گشوده شد. و رژیم جمهوری اسلامی, سبعیتش را عیان کرد. در ترکمن صحرا با کشتار رهبران خلق ترکمن
قتل و کشتار ترکمن ها را دیکته کرد و در کردستان با به خدمت گرفتن خشن ترین نیروهایش, از هوا و زمین, به شخم خاک کردستان پرداخت.
درین بین, ما هم راه های جداگانه ای را انتخاب کردیم. بخشی از فدائیان در مبارزه رودر رو با رژیم خود را قرار دادند و ما با تحویل سلاح هایمان عملا, راهی جدا را انتخاب کردیم. دیری نپائید که جمهوری اسلامی چهره خود را عیان کرد .نمی دانم حمید تو کتاب "هنری چهارم" پیر اندللو را خواندی یا نه؟ ایران پس از انقلاب, مدام هنری چهارم بر تخت می نشیند. تظاهر, تزویر, و دروغ شالوده این حکومت شده است.
انها پس از دستگیری رهبران حزب توده, غیرقانونی بودن احزاب را از طریق اطلاعیه دادستانی اعلام کردند و نیروهای حزب توده پس از اطلاعیه دادستانی شروع به معرفی خود نمودند. درین بین مدتی از کار مشترک ما میگذشت و وحدت با حزب توده را در دستور کار ما بود و شناخت انها از ما در سطح هماهنگی شهرها خلاصه میشد. بسیاری شان پس از معرفی و دادن اطلاعات خود, آزاد شدند و در مراوده با ما هم میگفتند که در باره ما هم از انها سئوال شد. و طبعا در خصوص وضعیت از تشکیلات ما, اطلاعاتی را بروز داده بودند. روی این اصل, با وضعیتی که برای ما پیش آمده بود, بخشی از ما توانستیم مخفی شویم. قسمتی با امکانات شخصی خود را جابجا کردند و خیل عظیمی ماندند به انتظار که چه پیش آید. پس از دستگیری ها در سال شصت وپنج, متوجه شدیم که برای رژیم فعالیت تا سال شصت ودو معنی و مفهومی ندارد و اگر رژیم بخواهد آن سالها را در دستور کار خود قرار دهد, زندان برای نگهداری آن همه نیرو ندارد. بسیاری پس از بازجوئی اولیه آزاد شدند اما خیل عظیمی از کار و مشاغل شان اخراج گردیدند.
از ما هم که دستگیر شدیم, پس از اعلامیه مشترک با حزب توده در سال شصت و چهار که سازمان شعار سرنگونی را مطرح کردیم یک تیر فشنگ هم کشف نشد. چراکه دیگر ما دست به سلاح بردن را از مخیله ذهنمان دور کرده بودیم. تراژدی جنگ عراق با ایران, با بمباران های شیمیائی و موشکی, در سال شصت و هفت به پایان خود رسید و رژیم جمهوری اسلامی زخمی از پذیرش قعطنامه پانصد و نود و هشت, برای خون درمانی اش, حمله مجاهدین را وسیله قرار داد و در زندان ها به کشتار دست زد. چهارهزار و پانصد تن را به دار و تیر بست و روح آیت الله خمینی به آرامش رسید. زنده ماندن ما یک اتفاق ساده بود و سالی پس از مرگ خمینی, دسته دسته که مشمول عفو ایت الله در سال شصت و هفت نشده بودیم آزاد شدیم. رهبری سازمان در پایان سال شصت و دو به مهاجرت اجباری رفته بود. پس از آزادی برای هر یک از ما, شرایطی پدید آوردند.
روزهای دشواری فراهم گشت. فضا مجالی برای نفس کشیدن نبود. جنگ پایان گرفته بود و روحیه جامعه پس از جنگ و مرگ خمینی, خشونت خفته اش را ترمیم میکرد. زندان ها را با دگرگونی که در سطح جامعه پدید آورده بودند پاک سازی کردند و اعلام نمودند که دیگر زندانی سیاسی ندارند. اما با شرایط جدید بوجود آمده عملا, میهن را به زندان بزرگی تبدیل کردند. با تزریق اینکه جنگ تمام شد و کشور به بازسازی و سازندگی نیازمند است, عملا هر صدای اعتراضی را قبل از ابراز, در گلو خفه کردند. نیروهای نظامی, با سلاح و کوله پشتی های خود به شهرها بازگشتند. پادگانها با انهمه نیرو در زیر بارتورم نظامیان از جنگ برگشته نمی توانست نفس بکشد. جابجائی ها صورت پذیرفت. باید این همه نیرو را در جائی به کاری بگمارند. دولت هاشمی, کم کم, بالا دستی های بازگشتی از جبهه ها را در دوائر خود جاسازی کرد. و بخش عظیمی به ماموریت های منطقه ای و با نام و بی نام به صدور منشور انقلاب اسلامی خود مشغول شدند. زمین در اختیار سپاه قرار گرفت پادگانهای جدید ساختند و قرارگاهها یکی پس از دیگری با فرمانده هان جدید و درجات گوناگون متولد شد.
در دوران جنگ با راه اندازی مدرسه رزمندگان, در عرض یک سال چند کلاس را جهشی مانند, شاگردان تیز هوش برادران بسیج و پاسدار طی کرده و با سهمیه, خانواده شهید, جانباز, معلول, مفقودالااثر, در دانشگاهها به تحصیل مشغول گردیدند, تا مقطع جنگ که کلمه برادر, بینشان حاکم بود بعد از جنگ, انواع دکتر و مهندس از قبل نپذیرفتن دانشجویان دگر اندیش, مانند قارچ روئیدند و همه جا را اشغال کردند. برای ویران کردن یک کشور لازم نیست حتما جنگی در بگیرد. کافی است افراد نالایق و ناکارآمد را بکار بگماری, زمان زیادی سپری نشده فاجعه خود را نشان خواهد داد. وقتی در سرزمینی زندگی میکنی که تو را از هر نظر حذف میکنند, چه میکنی؟ بخشی بر جامعه حاکم شدند, که برای غیرخود حتی حداقل معیشت را هم قائل نبودند. فرهنگ خودی و غیرخودی در تمام زوایای جامعه رخ می نمود. از مدرسه تا دانشگاه, از کارخانه تا خیابان, فشار بر تمام شئون جامعه را با تمام وجودت حس می کردی, هیچ سازمان سیاسی در حیات اجتماعی ان روز قد علم نکرد. چند شخصیت سیاسی ابراز وجود کردند, داغ و درفش را بر جانشان آشنا کردند و صدا از کسی برنخواست. تا اینکه کانون نویسندگان در اعتراض به وضعیت موجود نامه ای را با امضا منتشر نمودند. انها از قبل به حذف اهل قلم با شدت تمام مشغول بودند و اینجا و انجا هر روز در خانه و خیابان و بیابان, جنازه هائی کشف میشد چه در داخل چه در خارج, ما مانند مرغی سرکنده, درین اوضاع و احوال, دست و پا میزدیم. زخم های خود بخیه میزدیم و در پی این بودیم که چاره چیست. در جنگلی از انسانها اسیر بودیم. باید زبانی رابرای یافتن هم جستجو میکردیم. وقتی همه راهها را برویت می بندند, و سدی مقابلت ایجاد کرده که در ان محصورت می کنند, برای شکستن آن سد و عبور از موانع, حرکتی باید شکل میگرفت. در این بین, اهل درد و قلم همت کردند و علیرغم فضای به شدت امنیتی و جو پلیسی, اعتراض هائی شکل گرفت و انرژی خفته ای پس از رخوت دردناک شرایط جنگی در جامعه خود را نمایاند. جامعه با فرهنگ های جدابافته از هم به موازات هم, مسیری را طی میکرد. و در پایان صدارت هاشمی چون بغض فروخفته ای خود را نشان داد. انتخابی نو را مردم, با رای خود اعلام داشتند و با حمایت های بیدریغ خود, از نیروئی که فکر میکردند توان همراهی در تغییر را دارد به میدان آمدند. اما پس از چندی, مردم پی به عدم درک زبان و زیان خواسته های خود شده و جامعه مجددا به محاق رفت و کسانی حاکم بر روان تسلیم جامعه گشتند که بیشترین آسیب را بر پیکر جامعه و مردم وارد کردند. در جامعه نه جنگی بود, نه کشمکشی, نه اپوزسیونی که جولان گاه نیروی جدید گردد, انها آمدند با شعارهای زندگی جبهه ای, فرهنگ عقب مانده زمان بازی های چفیه وو ریش و تسبیح و ولی, آنها فکر کردند دانشگاه هایشان را با گزینشی کردن و جامعه را با تهدید دائم توان اداره اش را خواهند داشت. همان دانشجویان بر سرشان شوریدند و جرقه بیداری را برافروختند. کشته شدند, دستگیر شدند, اخراج شدند, اما صدایشان را ماندگار کردند. رعب و وحشتی را که در جامعه حاکم کردند, زنان بند ها را گسستند و در مقابلشان قرار گرفتند و با صدای رسا موجودیت خود را اثبات کردند.
چهار سال زمامداری دولت احمدی نژاد, با گسترش فقر, بیکاری, فساد اداری, دروغ, تزویر, چپاول سرمایه های ملی, جامعه را دستخوش بحرانهای متنوعی کرد. از درون پیدا و ناپیدای روابط حاکم با مردم, نیروئی خود را نمایاند که در فردای روز انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری, در تاریخ اعتراضات میدانی بی سابقه بود. در عرصه بیرونی هیچ حزبی که این حرکت را شامل شود وجود نداشت. مردم با درک اینکه ابتدائی ترین خواسته یشان نادیده گرفته شد و به شعور انسانی شان توهین شد به خیابان آمدند. بدون دعوت هیچ حزب و سازمان سیاسی,غلیان برآمده, و حضور میلیونی در خیابان, رژیم را با واکنش های عدیده ای دچار کرد. شکارچیانشان در میان جمعیت میلیونی, شلیک کردند و در میان جنگلی از انسانها به شکار گوزنها پرداختند.
فصل جدیدی آغاز شده است. جوانان با خواندن سرودهای انقلابی, سر امدن زمستان را, را با نوید شکفتن بهار پی میگیرند و با اتخاذ شیوه های متنوع اعتراض, به جنبش برآمده روحی تازه می بخشند. مادران, با به دست گرفتن قلب فرزندان جان باخته خود در میدان, فریاد بر سر دیکتاتور می کشند. امروز ایران سراسر شیون و اعتراض شده است. در طی یکسال گذشته, تلاش رژیم در خاموشی آتشی که در سینه مردم شعله ور شده, با هر وسیله ای از اعدام تا قتل های خیابانی, تا تجاوزدر زندان و سربه نیست کردن و دفن های شبانه نتوانسته, آن شعله را خاموش کند. تردیدی نیست. تغییر نیروی مسلط در جامعه گشته است. و این حرکت در خود سکون و آرامش و جوشش خاص خود را دارد. آری, براستی گوزنها در جنگلی از انسانها زندگی میکنند.

ک.معمار


گوزنها*
نقل به معنی از کارگردان فیلم گوزنها بخاطر نامگذاری فیلم گوزنها, گوزن وقتی هنوز بزرگ و بالغ نشده است شاخ ندارد. با روئیدن شاخ های بزرگ و پیچ درپیچ برروی سرش بسیار زیبا و خوش اندام میشود.این دوره خطرناک ترین دوران زندگی گوزن است.چون بخاطر داشتن شاخ های بلند دیگر امکان اختفای برای آنها وجود ندارد. وقتی در بیشه ها مخفی میشود شاخ های بلندش از بوته ها بیرون می زند و شکارچی به راحتی با دیدن شاخ های گوزن محل دقیق سر گوزن به قلبش شلیک می کند. این بلوغ و زیبائی باعث مرگ گوزن میشود.

علی**
علی رحیمی علی آبادی, چریک فدائی خلق


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست